مقدمه:
نقطه عطف تاريخ ِ عقب ماندگی به تاريخ ِ نوين ِ ايران، روز سوّم اسفند ماه ۱۲۹۹ خورشيدی است. که سرآغاز انقراض حکومت ِ قبيله ای و ملوک الطوايفی قارجاريه و تولد سلسله پهلوی در ايران را سبب شد. از اين روز و تاريخ است که کشور ايران تکانی از رخوت و از خود بيگانگی که تمامی جان و جهان و خردش را فرا گرفته بود، به خود می دهد و پای در جاده ترقی و پيشرفت می گذارد. ديوارهای کهنه و پوسيده را فرو می ريزد و جای آن، شالوده بنای نوين را در عرصه های مختلف اجتماعی پايه گزاری می کند.
امنيت اجتماعی اولين اقدامی است که رضاشاه با تمامی ِ توش و توان، آن را در سراسر ايران زمين برقرار می کند و متجاسران و جدايی طلبان و بيگانه پرستان مکتب ِ " انترناسيوناليسم پرولتری ِ بهشت ِ برين زحمتکشان ِ " لنين و استالين را گوشمالی می دهد و آنها را به جايی که سزاوارشان بودند، پرتاب می کند.
از آن پس است که تحول اجتماعی بر چنين بستری مناسب، حرکت ِ نوين خود را آغاز می کند.
در کنار دهها پروژه سازندگی و مدرنيسم، تأسيس دانشگاه تهران، از درخشندگی ِ ويژه ای در تاريخ نوين ايران برخوردار است. اين الماس نوآوری آنچنان، روشنگر ِ فضای تيره و تار ِ عرصه تعليم و تربيت و علم و معرفت شد که ديگر مکتب خانه های قرون وسطايی را مکان ِ جلوه گری عنتر گونه نبود.
بر چنين دارالخرافه ها بود که در برابر روشنايی ِ خيره کنندهء مدارس ِ نوين و در کاکل آن دانشگاه تهران، ذوب شوند و فرو ريزند. از اين پس است که پای زنان و مردان و جوانان ِ دختر و پسر به اين محيط بيدار کننده خرد و ميدان علم و معرفت باز می شود. بطوريکه تا امروز اين فخر ِ گوهرين ِ ايرانزمين در دل و جان هر ايرانی آروزمند به سربلندی ايران، جايگاه شايسته، بايسته و ويژه ای دارد.
۱۵ بهمن ماه، در تاريخ نوين ِ ايران، جايگاهی بس والا را به خود اختصاص داده است. زيرا در اين روز ِ ارجمند، هم تأسيس و هم استقلال ِ دانشگاه تهران، در تاريخ ثبت و ضبط شد.
تولد دانشگاه تهران در ۱۵ بهمن ماه ۱۳۱۳ جشن گرفته شد و در هشت سالگی يعنی ۱۵ بهمن ماه ۱۳۲۱ از وزارت فرهنگ مستقل شد.
حال برای روشن شدن ِ اين تاريخ برای جوانان ايران، از اينکه دانشگاه در ايران چگونه بنياد يافت و در چه زمان و به چه کيقيتی استقلال پيدا کرد به خاطرات دو وزير فرهنگ، يکی در زمان رضاشاه و ديگری در زمان محمدرضاشاه رجوع می کنيم تا ببينيم که بزرگمردان عرصه دانش و فرهنگ ِ ادب در اين باره چه می گويند.
دانشگاه تهران چگونه بوجود آمد؟ (۱)
باغ جلاليه
در شمال غربی شهر تهران در سال ۱۳۱۲ صحرای شنزاری بود که از جنوب به خندق شهر تهران و از شمال به تپه های قريه ( اميرآباد ) تا ( فرح زاد ) منتهی می شد. در اين دشت، تنها آبادی که به چشم می خورد باغ بسيار وسيعی بود که عمارت ِ مختصری در جنوب آن در دو طبقه ساخته شده و به درخت های کهنسال کاج احاطه می شد و در تمام آن باغ اشجار ميوه بسيار کاشته شده بود.
قريب به ۱۰۰ سال پيش، در اواخر سلطنت ناصرالدين شاه در حدود ۱۳۰۰ هجری و قمری شاهزاده جلال الدوله فرزند ارشد سلطان ميرزا ظل السلطان آن باغ را احداث کرده بود و از اين جهت به " جلاليه " موسوم شد. اين سرزمين مبارک مقدر بود که در اوايل قرن چهاردهم در عصر دودمان پهلوی، آبادترين و زيباترين محلات ِ پايتخت بلکه ايران بشود. در شمال آن سابقاً ميدان معروف " جلاليه " برای رژه سوم اسفند برگزيده شد و اکنون پارک دلاويزی به نام " فرح " در آنجا ايجاد شده است. و بالاخره در همين سرزمين مبارک بود که دانشگاه تهران آفتاب وجود ِ مسعود ِ خود را در افق علم و دانش درخشان کرد.
شبی که دانشگاه متولد شد
در يکی از شب های فرخنده اواخر بهمن ۱۳۱۲ جلسه هیأت وزرا در حضور شاه در عمارتی که اکنون مقر کاخ ملکه پهلوی است، تشکيل شده بود. سخن از آبادی تهران و عظمت ابنيه و عمارات و قصور زيبای جديد در ميان آمد. مرحوم فروغی ( ذکاء الملک ) رئيس الوزرا در اين باب به شاهنشاه تبريک گفت. ديگر وزيران نيز هريک به تحسين و تمجيد زبان گشوده بودند. نوبت به بنده نگارنده رسيد که به سَمَت ِ کفيل ِ وزارت ِ معارف در آن ميان حاضر بودم. گويا خداوند متعال به قلب من الهام کرد که عرض کردم در آبادی و عظمت پايتخت البته شکی نيست ولی نقصی که دارد اين است که اين شهر هنوز عمارت ِ مخصوص " اونيورسيته " ( دانشگاه ) ندارد و حيف است که اين شهر نوين از همه بلاد بزرگ ِ عالم از اين حيث عقب باشد. شاه بعد از اندک تأملی يک کلمه گفتند " بسيار خوب آن را بسازيد ".
در جلسه بعد هیأت وزرا در آغاز به وزير ماليه مرحوم علی اکبر داور، رو نموده و فرمودند در بودجه سال آينده مبلغ ۲۵۰۰۰۰ تومان به وزارت معارف اعتبار بدهيد که به مصرف ساختمان مدرسه برسانند. چند روز بعد که بودجه سال نو تدوين و تنظيم شد و به تصويب رسيد وزير ماليه اضافه بر اعتبار مقرر ِ سال قبل، مبلغ مزبور را جهت ساختمان ِ مدارس در فصل مخصوص گنجانيده و قبل از نوروز ۱۳۱۳ به تصويب رسيد و به وزارت معارف هم ابلاغ شد و من مأمور و مکلف شدم که ساختمان دانشگاه را آغاز نمايم.
انتخاب زمين
فروردين ماه ۱۳۱۳ بيشتر اوقات در صدد پيدا کردن زمينی برای پی ريزی و آغاز عمارت دانشگاه بودم و در گوشه و کنار به تجسس و تحقيق مشغول شدم. بالاخره باغ جلاليه را از هر جهت مناسب ديدم. از جمله زمين هايی که عرضه شد، در بهجت آباد بود که آن وقت در اطراف ِ باغ ِ معروف آن، عمارات و خانه هايی بنا شده بود. مهندس وزارت معارف موسيو آندره گدار آن را نپسنديده و کمی ِ عرصه و قلت ِ وسعت آن را خاطر نشان ساخت.
مالکين اراضی ِ بهجت آباد که از اين جانب مأيوس شدند در نزد وزير ماليه کوشش کرده و خاطر آن مرحوم را بر رجحان زمين خود جلب کردند. يکی از شب های فروردين ماه همان سال که پيشنهاد دو زمين جلاليه و بهجت آباد مطرح شد، مرحوم داور رجحان بهجت آباد را قوياً پشتيبانی می کرد و بالاخره اخذ رأی به عمل آمد و معلوم شد ايشان اکثريت داشتند و من بسيار دلشکسته و نوميد گشتم. در اين اثناء شاه به جلسه وزرا ورود فرمودند. پس از اندکی به رسم معمول از مرحوم فروغی نخست وزير سئوال کردند ( چه می کرديد ؟ ) مرحوم فروغی عرض کرد " صحبت انتخاب زمين برای دانشگاه بود و دو محل پيشنهاد شده، يکی بهجت آباد و ديگری جلاليه ".
شاه بعد از اندک تأملی فرمودند " باغ جلاليه را انتخاب کنيد. بهجت آباد شايسته نيست. عرصه آن کم و اراضی آن سيل گير است. من همه اين نواحی را با اسب گردش کرده و ديده ام ". مطلب تمام شد و من مشغول به کار شدم...
تالار تشريح اولين ساختمان دانشگاه
فن تشريح که از ارکان ِ مهم ِ علم ِ طب است تا آن تاريخ به صورت نظری " تئوری " تدريس می شد. تعليم عملی ِ آن بدون وجود محل مخصوص که بتوان اجساد اموات را عملاً تجزيه نمايند، ممکن نبود.
احساسات ِ عوام و خرافات ِ احترام به اجساد ِ اموات، مانع از اجرای اين سبک عملی ِ تعليم ِ تشريح بود. بنابراين در نظر گرفته شد که ساختمان دانشگاه از دانشکده پزشکی شروع شود و از آن هم شعبه تشريح عملی و تالار تشريح آغاز گردد. در اوايل ارديبهشت اين ساختمان شروع شد و به کمال جديت تعقيب می شد. نقشه محل نگهداری اجساد در طبقه زيرزمين و سالن های تشريح در دو طبقه و آمفی تئاتر ِ مخصوص ِ تعليمات ِ نظری به مرحله اجرا گذارده شد و تا اواخر دی ماه ۱۳۱۳ خاتمه پذيرفت. وقتی که گزارش اتمام بنا به عرض شاهنشاه رسيد از سرعت اتمام آن بنا ابراز تعجب کردند و قرار شد که يک روز ِ مخصوص به زمين دانشگاه تشريف آورده و تالار تشريح را معاينه فرمايند...
۱۵ بهمن ۱۳۱۳
مقارن با گشايش تالار تشريح به نظر رسيد که يک لوحه تاريخی از طلای خالص تهيه و در زير بنای مرکز دانشگاه دفن شود. يعنی در روز سه شنبه پانزدهم بهمن در محلی که مرکز دانشگاه خواهد بود در زمين به دست شاه وديعه گذاشته شود. اين پيشنهاد به عرض رسيد و شاهنشاه تصويب فرمودند ولی روز سيزدهم بهمن با تلفن به اين جانب ابلاغ شد لوحه طلا را تغيير داده و از فلز ساده تهيه نمائيد. زيرا دفن کردن مبلغی طلا در زير خاک بر خلاف افتصاد است. اين امر مبارک به فاصله ۲۴ ساعت انجام شد. آن لوحه گويا هنوز در مخزن بانک ملی موجود باشد.
روز چهاردهم بهمن، باران ِ شديدی در تهران شروع شد که تا نيمه شب اتصالاً می باريد. عصر آن روز اينجانب از فرط نگرانی که جهت تشريفات و پذيرايی از موکب شاهانه داشتم از آقای اديب السلطنه حسن سميعی رئيس تشريفات دربار با تلفن استعلام کردم که اين باران سيل آسا اگر ادامه يابد آيا موکب همايونی فردا تشريف فرمای محل دانشگاه خواهند شد يا نه؟ به فاصله ده دقيقه جواب رسيد که فرمودند " اگر سنگ هم از آسمان ببارد خواهم آمد " البته تکليف معلوم بود. توکل به خدا کرده آماده پذيرايی شدم.
صبح سه شنبه... موکب شاهانه به تالار تشريف فرما شده و ساختمان آن را به دقت بازديد فرمودند...اعليحضرت شاهنشاه پس از بازديد ِ قسمت های مختلف تالار ِ تشريح، نقشه تفصيلی ِ ساختمان ِ دانشگاه را که محل ِ هر يک از دانشکده ها را نشان می داد و در اتاق دفتر تالار گسترده شده بود، مورد توجه قرار داده و کفيل وزارت معارف به عرض رسانيد که مطابق اين نقشه، تالار تشريح جزء کوچکی از دانشکده طب است که آن دانشکده خود قسمتی از دانشگاه بزرگ می باشد که انشاالله روزی برسد که تمام ِ دانشگاه با فروع و شعب و منضمات، تماماً ساخته شود.
لوحه تاريخی
پس از ملاحظه و سرکشی تالار تشريح، شاهنشاه به فضای دانشگاه در جلو چادرپوش تشريف بردند. دورنمای وسيع باغ جلاليه که جايگاه آينده دانشگاه بود در مد ِ نظر گسترده و در زير تابش آفتاب و هوای فرح انگيز جلوه و جذبه خاصی داشت...هم در آنجا بود که حفره مخصوصی برای دفن لوحه تاريخی حفر شده بود و محفظه سنگی منتظر آن لوحه بود. کفيل معارف...لوحه فلزی را که بر روی آن به خط نستعليق زيبا عبارت ذيل نقر و کنده شده بود، تقديم نمود. آهسته سئوال فرمودند از فلز است يا از طلا؟
عرض کردم که از " برنز تهيه شده است " عبارت منقور که به فارسی ناب انشاء شده بود، اين است:
" هنگام شاهنشاهی پادشاه ايران رضاشاه پهلوی سردودمان پهلوی ساختمان دانشگاه تهران به فرمان او آغاز و اين نوشته که به يادگار در دل سنگ جا گرفته به زمين سپرده شد. بهمن ماه ۱۳۱۳ خورشيدی "
اعليحضرت شاهنشاه لوحه را از دست اين بنده گرفته و آن را به دقت مطالعه کردند. آنگاه فرمودند " ايجاد دانشگاه کاری است که ملت ايران بايستی خيلی قبل از اين شروع کرده باشد حال که شروع شده بايد جديت نمود که زودتر انجام گيرد ."
در ميان حضار مرحوم مهدی قلی هدايت ( حاجی مخبرالسلطنه ) رئيس الوزراء سابق ايران که از لحاظ سن و قدمت خدمت مرتبه ارشديت داشت، مرتجلا عرض کرد " ذات مقدس شاهانه چند سال قبل کلنگی به زمين زدند که اوضاع جسمی مردم اين کشور را اصلاح می کرد ( اشاره او به کلنگی بود که اعليحضرت شاهنشاه در ۱۳۰۷ برای ايجاد راه آهن در محل ايستگاه کنونی به زمين زدند ) امروز نيز بنايی را شروع می فرمايند که روح را پرورش می دهد. الحمدالله که نمردم و چنين روزی را ديدم..."
به نقل از خاطرات علی اصغر حکمت مبتکر دانشگاه تهران، وزير معارف و اولين رئيس دانشگاه
*******
ای کاش عمر بر ما وفا کند و زنده بمانيم که پس از به زير کشيده شدن اين اهريمنان ِ فرود آمده بر فراز ِ ايران ِ جان و دانشگاه تهران، از اريکه قدرت، شاهد آن روز باشيم که دانشگاه تهران، از چنگال ِ ديوسيرتان ِ خرافات گرا و جاهل پرست، رها شده و ما در صحن ِ مطهر و معطر آن، زمين ادب ببوسيم و زخمهای وارد شده در اين ساليان را بر پيکر اين پايگاه ِ علم و معرفت، التيام ببخشيم. آری:
عشق ِ تو عزيز ِ جان، مرا خواهد کُشت
در غربت ِ تنگ و تلخ، مرا خواهد کشت
ترسم که ترا نبينم و جان بَکَنَم
شوق ِتو، وصال ِ تو، مرا خواهد کُشت
حال که به اينجا رسيديم. مايل هستيم کمی از استقلال دانشگاه صحبت کنيم و ببينيم که چگونه دانشگاه تهران از وزارت فرهنگ مستقل شد.
استقلال دانشگاه تهران (۲)
" اين مؤسسه بزرگ علمی از روز تأسيس يعنی از بهمن ماه ۱۳۱۳ شمسی تا روزی که من تصدی وزارت فرهنگ را عهده دار شدم ( ۱۳۲۱ شمسی )، در زمره يکی از ادارات آن وزارتخانه به شمار می رفت. دانشکده های آن مانند دبيرستانها و دبستانها سرو کارشان از هر حيث با ادارات مختلف آن وزارتخانه بود. رؤسای دانشکده ها و معلمان آنها را وزير فرهنگ به دلخواه خود عزل و نصب می کرد. به همان سهولتی که رؤسای دبيرستانها و دبستانها و دبيران و آموزگاران را عزل و نصب می نمود. شورای دانشگاه هم اسمی بود بی مسمی و از همان منصوب شدگان وزير فرهنگ تشکيل می يافت. به اين صورت که وزير آنها را به دفتر خود احضار می کرد و آنها رأی وزير را در باره مسائل مختلف می شنيدند و نظرات او را مورد تحسين و تصويب قرار می دادند.
برای اين که از ناتوانی و بيمناکی کارکنان آموزشی دانشگاه که مانند کارکنان اداری، مقامی متزلزل داشتند نمونه و مثالی داده شود، اينک از قول پروفسور چشم پزشک معروف که از استادان ديرين و ارجمند دانشگاه است، داستان زير عيناً نقل می شود:
اعتماد السلطنه قراگزلو، وزير فرهنگ، چشم درد داشت دعوت کرد که از او عيادت کنم. صبح زود به منزلش ( باغ بهاء الملک ) رفتم. در اتاق ِ انتظارش عده ای از استادان دانشگاه را ديدم که گوش تا گوش نشسته بودند. در اتاقی که دفترش بود مرا پذيرفت. پس از اينکه چشمش را معاينه کردم و دستور لازم را دادم و خواستم خارج شوم به او گفتم:
" جناب آقای وزير گويا امروز در اينجا کمسيونی از استادان تشکيل می دهيد؟ " گفت: " کمسيونی در کار نيست. آقايان بيشتر روزها، صبح اينجا می آيند که وقتی من از دفترم خارج می شوم به وزارتخانه بروم، خودی نشان داده سلامی کرده باشند تا فراموش نشوند..."....
اين وضع ِ نابهنجار و مخالف شأن علم و مقام استادی دانشگاه را من از همان اول وزارت بر هم زدم. نخستين باری که حضور شاه بار يافتم نظر خود را در اين زمينه و در باره ديگر مسائل فرهنگی شرح دادم. او را بی اندازه علاقه مند يافتم. او مرا مورد عنايت و محبت خاص قرار داد. سال اول سلطنتش بود، بيست و سه سال بيشتر نداشت. کسی را در برابر خود می ديد با تجربه و اطلاعات بيشتر، ولی مانند خودش نسبتاً جوان و با حرارت و با شوق فراوان آماده خدمتگزاری به کشور...
پس از جلب موافقت شاه نسبت به استقلال دانشگاه، موضوع را در هیأت دولت مطرح ساختم. دولت در کاخ ابيض ( سفيد ) تشکيل می شد، وزيران دور ميز مستطيل بزرگی می نشستند. قوام السلطنه بالای ميز بود و وزيران مشاورش، حکيم الملک ( ابراهيم حکيمی ) و مستشار الدوله ( صادق صادق ) در طرفين او قرار داشتند. يکی از همکاران ظريف و شوخ، اين دو وزير را به عنوان " خصيتين " قوام ياد می کرد. دولت پيشنهاد مرا داير به اعطای رسمی استقلال به دانشگاه پس از توضيحاتی که دادم مورد تصويب قرار داد.
اندکی بعد در روز ۱۵ بهمن ماه ۱۳۲۱ شمسی به مناسبت سالروز تأسيس دانشگاه، در حضور شاه و ملکه فوزيه جشن با شکوهی در سالن بزرگ دانشکده حقوق برپا گرديد. ( ساختمان دانشکده ادبيات و سالن بزرگ فردوسی هنوز نيمه تمام بود) سالن پر از جمعيت بود. در قسمتی از سالن استادان دانشگاه با لباس رسمی استادی و در قسمتهای ديگر وزيران و نخبه ای از نمايندگان مجلس شورای ملی و رجال کشور نشسته بودند. آقای قوام السلطنه با کسب اجازه از شاه از جای برخاست و اطلاعيه ای را که من قبلاً با موافقت او و تصويب شاه تهيه کرده بودم، خواند.
خلاصه متن اعلاميه چنين بود:
" با تصويب اعليحضرت شاهنشاه و با توجه به روح قانون اساسی، دانشگاه اين مؤسسه بزرگ علمی از امروز از وزارت فرهنگ تفکيک می شود و از اين پس مستقيماً و مستقلاً به اداره امر علمی و اداری خود می پردازد "
سالن، در قسمتی که استادان نشسته بودند پر از شور و شعف زائدالوصف گرديد و کف زدن حضار مدتی به طول انجاميد. آنگاه فروزانفر ( بديع الزمان ) به نمايندگی از طرف قاطبه دانشگاهيان نطقی ايراد کرد و از اعليحضرت و نخست وزير سپاسگزاری کرد.
از آن پس هر سال در روز ۱۵ بهمن، اين جشن " تأسيس و استقلال دانشگاه " برپا گرديد.
نقل از خاطرات دکتر علی اکبر سياسی وزير فرهنگ و رئيس دانشگاه تهران در زمان محمدرضاشاه
******
به اين ترتيب ۱۵ بهمن ماه، سالروز ِ دو تولد ِ شادی آفرين و غرور انگيز در تاريخ ايران نوين است.
تقدير چنين بود که تأسيس دانشگاه تهران در زمان رضاشاه و به ابتکار وزير معارفش علی اصغر حکمت صورت گيرد. اما استقلال دانشگاه تهران در زمان پسرش محمدرضاشاه و با پيگيری و ابتکار وزير فرهنگش علی اکبر سياسی.
افسوس و صد دريغ که قدر نشناختيم و ناسپاسی پيشه کرديم و اين محيط ِ علم و معرفت را به عرصه خشم و جنون و خون و تخريب تبديل کرديم و عاقبت آن را زير پای عقب افتاده ترين فرد و قشر تاريخ سر بريديم تا اين رسوب کرده ها، در درز ولای ديواره های تاريخ، شلاق ِ خرافه پرستی را در جای جای جان ِ دانشگاه فرود آورند. و عاقبت ابله مردی از طايفه جهل و جنون و خرافه را بر بالای ِ بام ی برج اين علم کده بنشانند.
افسوس و هزاران دريغ که مکتب خانه ها و حوزه جهل و خرافه را بر تالار ِ رفيع دانش و علم امروزی ترجيح داديم. و تمامی دست آوردهای شکوهمند ِ عرصه علم و معرفت را دو دستی تقديم ِ شب پرستان ِ ماتم سالار سپرديم تا همه آنها را در مکتب ِ جمکرانی مستحيل کند و بعد در چاه ِ جادو و جنون و جهالت بريزد.
افسوس و صد افسوس و هزاران افسوس و دريغ که اجتماع ِ بی شکوه عصر تاريک انديشی را بر جامعه با شکوه ِ عصر ِ پرواز وار ِ روشن انديشی، حجره های نمناک ِ تار ِ عنکبوت تنيده عصر ِ قبيله ای روضه خوانان ِ صفويه را به جامعه باز ِ سرفراز عصر ِ نوين مردان وزنان ِ سالار ِ دانش آموخته
و حوزه را به دانشگاه ترجيح داديم.
هر چند در اين غربتسرا، دلمان از درد، پر است و جگرمان از جراحت خون.
اما با همه اين درد ِ عميق ساليان و جراحت ِ تاريخی، اين روز را ارج نهيم و يادش را گرامی بداريم.
پس فرياد بزنيم و پايکوبی کنيم
و رقصان و خندان و شادمان باهم بگوييم که:
روز ۱۵ بهمن، سالروز تأسيس و استقلال دانشگاه تهران، برملت ايران خجسته باد!
(۱) بر گرفته از از کتاب خاطرات علی اصغر حکمت، وزير معارف رضا شاه و مبتکر و اولين رئيس دانشگاه تهران که در نشريه تلاش شماره ۲۰ درج گرديده است.
(۲) بر گرفته از خاطرات دکتر علی اکبر سياسی که در کيهان ( چاپ لندن ) شماره ۱۰۹۰ و ۱۰۹۱ درج شده است.
دکتر احمد پناهنده
۱۵ بهمن ماه ۱۳۸۴