"والراسخون فی العلم يقولون امنا به، کل من عند ربنا و مايذکر الا اولواالالباب»."
(آنها که در عمق علم فرو رفته اند، می گويند به آن ايمان داريم، همه آن از جانب پروردگارمان است، و يادآور نمی شود آنرا مگر صاحبان خرد) ۷- آل عمران
نويسنده اين مقاله نه از گروه "روشنفکران دينی" (مثل آقای عبدالعلی بازرگان)و خيل تمجيدگران آقای سروش است که ايشان را "استاد عاليقدر" خطاب کند و "شجاعت علمی" شان را در ارتباط با اظهار نظرات اخير شان درباره "کلام محمد" و مصاحبه ای که با خبرنگار راديو جهانی هلند داشته، ستايش کند و نه از قافله مقلدين "آيت الله" ها (مثل آقای مجيد مجيدی) و سنت گراها (مثل آقای بهاء الدين خرمشاهی) و آنهايی است که اينروزها ايشان را به همان خاطر ، تکفير کرده اند. و نه حتا از آن دسته از انديشمندانی که از سر انصاف به نقد او پراختهاند (مثل آقای مصطفی حسينی طباطبايی) و "اميدوارند که سخنان شان در آينه انديشه دکتر سروش ناخوشايند نيايد و خاطر آن دانشمند وسيع نظر را مکدّر نسازد". من اما، بعنوان يک انديشه ورز مستقل و مسلمان، فکر می کنم که آقای سروش در بيان و توضيح شان از موضوع وحی گرفتار شبهاتی اساسی گشته اند. بر اين اساس اگر چه موضع آقای سروش را در اين زمينه رد می کنم اما فکر می کنم که هيچ مسلمانی (از عام تا خاص) بر او حکم و حق بيشتری از اينکه ايشان را نقد کند و باصطلاح دينی "امر به معروف و نهی از منکر" کند، ندارد. در همين سوره نحل (زنبور عسل) مورد بحث ايشان آيه زيبايی است که می فرمايد: "ولو يواخذالله الناس بظلمهم ماترک عليها من دابة" ، يعنی اگر خدا مردم را بخاطر ظلم شان فرو می گرفت، جنبنده ای بر روی زمين باقی نمی ماند. يا بقول آن شاعر خودمان "گر حکم شود که مست گيرند / در شهر هرآن که هست گيرند".
در عين حال (بر خلاف آقای سروش) معتقد نيستم هرکسی که بنام اسلام پنجره ای باز می کند، می بايد حرمتش را نگه داشت و وجودش را در حيات و بقای تمدن اسلامی موثر تلقی کرد. چراکه اغلب اين پنجره ها بجای آنکه در جهت اعتلای اسلام باز شوند دکانی اند برای باز شدن تدليس و خودفروشی و از همه بدتر قدرت طلبی. به همين خاطر سخن آقای سروش را رد می کنم که می گويند: "بايد به همه سنن و طريقه ها و مشرب های گوناگون فرهنگی– اسلامی حرمت بگذاريم" . اين سخن با هيچ يک از تلقيات دينی ما نيز سازگاری ندارد. پس معنای "يکفروا بالطاغوت" چيست؟ يا موضوع “تولا و تبراء”؟ حداقل تا زمانی که موفق نشده ايم دين را از دولت و قدرت جدا نگه داريم بهتر است که انسانها در حرمت گزاردن به هر کسی که پنجره ای را بنام اسلام باز می کند عجله نکنند بلکه بی مداهنه و تملق با آوردن استدلالات قوی و منطقی به نقد او بپردازند. آن روز مرگ اسلام (که آقای سروش فرارسيدنش را در فرداهای نامعلوم پيش بينی کرده) هم اينک بر اثر حرمت گزاردن افرادی همچون آقای سروش به انديشه های کسانی همچون خمينی و شريعتی و "آيت الله هايی همچون همين "آيت الله" سبحانی فرا رسيده و ديگر مصداقی برای زمان های بعدی ندارد. بهتر نبود آن پنجره ای را که آقای خمينی به حمايت صدها آيت الله و آخوند و ملا و افراد سرشناسی چون آقايان منتظری و طالقانی و بازرگان و سحابی و چمران و يزدی و سروش و پيمان و بنی صدر ... گشوده کرد بسته می ماند و هرگز باز نمی شد. جالب است که آقای منتظری بعد از همه اين سالها و پس از تجربه شخصی از ظلم "جمهوری اسلامی" و "ولايت فقيه" اينک می گويد: "من پيش خود فکر میکردم اگر ما از اسلام دم نمی زديم بهتر بود." ۱ . همين سخن دليل آن است که ايشان از مسئله همراهی کردن با آقای خمينی پشيمانند. اما درعين حال آن دانش و بينش را نداشته اند تا با نقد خمينی در همان ابتدای کار، مردم را و خودشان را از افتادن به ورطه زيانکاری و بيدادگری و فساد محفوظ نگه دارند.
تمامی انتقاد ما بر آقای سروش نيز از آنجا ناشی می شود که ايشان با وجودی که قرآن می خوانند و تفسير مولوی می کنند و ماشاء الله هزار ماشاء الله از قبض و بسط همه کائنات نيز با اطلاعند با اين حال دنبال خمينی و دار و دسته او راه افتادند و آن شر عظيم را سبب ساز شدند. امروز اگر مسلمانان و ايرانيان همه به مخمصه ندانمکاری گرفتار آمده اند همه از آن روست که کسانی چون ايشان خمينی و شريعتی را "دو محبوب" خود گرفتند و از هر وسيله برای توجيه آن دلدادگی ها بهره جستند و مردم را با نام مقدس اسلام و قرآن فريفتند. اگر مردم در قرآن نخوانده بودند (۳۶ اسرا): "از چيزی که شما را بدان علم نيست دنباله روی نکنيد که همان گوش و چشم و قلب و همه جوارح تان از آن (دنباله روی) مسئولند"، ايشان که خوانده بودند! اين گونه است که ما بايد به علم ايشان و صلاحيت اظهار نظر ايشان نسبت به قرآن شک کنيم و آن را زير سئوال ببريم. بقول حافظ "نه هرکو ورقی خواند معانی دانست".
من گرچه با ايشان همعقيده نيستم و بخاطر اينکه ايشان هيچگاه به اشتباهات گذشته خود اعتراف نکرده اند (و به همين منوال از مردم پوزش نخواسته اند) احترام و ستايشی برای شان ندارم، اما از آنجا که معتقدم هدايت از جانب خدا است، باور دارم مرا از اين جهت بر ايشان حکمی نيست. بنابراين قصدم از نگارش اين مقاله فقط نقد گفته های آقای سروش است و بس. ۲
برويم سر اصل مطلب
دکتر سروش بعد از شنيدن همه نقدها و مطالبی که در نامه اول "آيت اله" سبحانی آمده و آقايان عبدالعلی بازرگان و حسينی طباطبايی و ايازی و ... بر او نوشته اند در پاسخ به نامه دوم "آيت الله سبحانی نوشته اند:
"نبايد تصور کرد که داستان وحی مثل داستان طوطی و آينه (در شعر حافظ) است ، بلکه مثل داستان زنبور عسل است که شرحش را مولوی داده است."بلی نحل آيتی است برای اهل نظر و اگر حضرت آيت الله به جای طوطی به نحل و نخل نظر می کردند تصوير گوياتر و نيکوتری از نسبت وحی با محمد (ص) را در می يافتند. طوطی مقلد کجا و زنبور مولد کجا؟ سخن حافظ کجا که: در پس آينه طوطی صفتم داشته اند / آنچه استاد ازل گفت بگو می گويم و سخن مولانا کجا که: گيرم اين وحی نبی گنجور نيست / هم کم از وحی دل زنبور نيست ... الخ". ۳
بزبان جواهرنشان آقای سروش: "همه قرآن محصول کشف و تجربه انسانی مبعوث و مويد و فوق العاده است، که کلامش مقبول خداوند و کشفش محصول لحظاتی ناب و نادر از تجربه ای متعالی و روحانی است". ايشان اگر چه از پيش خود مدعی است که : "آشنايی صاحب اين قلم با قرآن، بحمدالله، اگر بيشتر از آشنايی با مثنوی نباشد، کمتر از آن نيست. و عموم آياتی را که حضرت آيت الله ( و پاره ای ديگر از ناقدان محترم، چون اقايان عبدالعلی بازرگان و حسينی طباطبايی و ايازی و ...) به آنها استشهاد کرده اند، در مخزن حافظه و عاقله دارد، و کمترين دشواری در حل و فهم آنها ندارد"، اما با اين وجود دليل نمی شود که ما از آقای سروش سئوال نکنيم که با وجود آشنايی تان با قرآن، از چه روست که مطالب شما با آيات صريح قرآن مبنی بر عدم دخالت پيامبر در گرفتن و بيان کردن وحی، اختلاف فاحش دارد؟ اصلا اگر اينگونه باشد که آقای سروش می گويد ديگر چرا بايد حضرت محمد را به پيامبری (پيغام آور از جانب خدا) بشناسيم؟ و آيا اين حرف با اصل دوم شهادت که می گويد "اشهد ان محمد رسول الله" تناقض ندارد؟ ايشان فراموش کرده اند که اين سخن با زير بنای اعتقادات اسلامی در تضاد است.
بحمدالله هيچ مسلمان و غير مسلمانی نيست که نداند اصول اساسی ديانت اسلامی (حداقل) بر سه چيز استوار است.
ا- توحيد، يعنی خدا يکتا است (نه بمفهوم يگانگی در انديشه وحدت وجود) بلکه خدا يکتايی است که هيچ چيز با او همتراز و همکف نيست. حتا تمامی کائنات. (قل هوالله احد ....)
۲- نبوت ، يعنی خبردار شدن از عالم بالا و اينکه خدا برای اينکه مردمان را از خود و يکتايی اش با خبر سازد، پيامبرانی را مبعوث ساخته تا آنها مردم را نه به خود بلکه به خدا دعوت کنند (نه اينکه مردم به پيامبران متوجه شوند و فرضا باور داشته باشند که ۱۲۴ هزار پيغمبر آمده که آخريش هم حضرت محمد است و او اينگونه می پوشيده و آنگونه می خورده و ... بلکه خبردار بشوند از اينکه خدا هست و خدا يکی است و خدا بزرگتر است و ستايش مخصوص او است و ... قص عليهذا)
۳- معاد يعنی اينکه بازگشت همه به سوی او است، که معنی اين سخن هم اين است که مردمان بدانند با مرگ شان همه چيز پايان نمی پذيرد و نهايت باز بايد به سوی خدا بروند و حساب و کتاب پس بدهند. اين سه اصل درواقع در تمامی اديان توحيدی ابراهيمی و از جمله در دين زرتشتی به يک وجه مشابه آمده و تمامی پيامبران نيز سعی شان بر آن بوده تا مردمان را با اين سه اصل اساسی متوجه ذات باری تعالی کنند. بر اين اساس شارع گرانقدر اسلام نيز همين کار را کرده اند و تا آنجا که قرآن گواهی می دهد ايشان دخالتی در امور الهی و وحيانی ندارند جز آنکه از جانب خدا مأموريت دارند (مثل يک پستچی) و رسالت دارند تا اين پيام را (برای آخرين بار) بگوش فرزندان آدم و حوا برسانند.
اتفاقا همين سوره نحل که آقای سروش مطالعه آن را به اهل نظر و "حضرت آيت الله" توصيه می کنند، به روشنی تمام گواهی می دهد که آقای سروش درکش را از اين سوره (بعلت خواندن اشعار مولانا و باور داشتن به تز وحدت وجود و انسان خدايی) از غير قران گرفته و بيشتر گرفتار شبهات اساسی شده اند. چه آيات اين سوره بوضوح تمام بيان می دارد که مثال نبی و مثال نزول قرآن مانند مثال باران و زمين مرده است. چراکه تا زمانی که زمين مرده است و دامن از باران رحمت الهی تر نکرده با آن هيچ ارج و قربی نيست. هرچه هست از خدا و آن بارانی است که او از عالم بالا بر زمين مرده فرو می آورد " و خدا است که از آسمان، آبی فروفرستاد، و زمين را، پس از آنکه مرده بود، زنده گردانيد! در اين، نشانه روشنی است برای گروهی که گوش شنوا دارند! (۶۵ نحل)
شايد توجه به اين مطلب که خدا در آيه ۶۴ سوره نحل تکليف پيامبرش را روش کرده، به درک بهتر اصل مطلب کمک کند. "ما انزلنا عليک الکتاب الا لتبين لهم الذی اختلفوا فيه و هدی و رحمة لقوم يومنون". (=و قرآن را بر تو نفرستاديم بجز آنکه (تو) برای آنها که در آن اختلاف دارند روشن سازی و آن هدايت و رحمت است برای آنها که بدان ايمان دارند.)
يعنی ما اين قرآن را برای اين منظور بر تو نفرستاديم که تو راجع به خودت صحبت کنی و يا فرضا بخواهی برای خودت و اهل بيت ات حکومت و ولايت درست بکنی، بلکه برای اين فرستاديم که تو آنهايی را که (در ارتباط با موضوع وحی و نحوه آن) در آن اختلاف دارند راهنما باشی . يعنی آنها را از اختلاف در آوری که فکر نکنند تو خودت آن ها را ساخته ای بلکه اين خدا است که آنها را بر تو فرستاده. ارزش تو از آنجا بالا گرفت که خدا بر وجودت (زمينت) وحی کرد. بعد در آيه ۶۵ روشن می سازد که داستان وحی مثل داستان باران با زمين مرده است. و بعد توضيح می دهد اين نشانه روشنی است برای گروهی که گوش شنوا دارند. از قرار معلوم برای درک اصل نکته اين آيات گوش شنوا لازم است که گويی آقای سروش آن را ندارند. اما ايشان علی رغم کلام راستين خدا داستان ديگری را مطرح می سازند که نه تنها هدايتگر و راه گشا نيست که اختلاف و تاريکی های بيشتری را نيز سبب می شود.
باز در آيه ۶۶ اين مسئله را قرآن روشن تر می سازد: که "و ان لکم فی الانعام لعبرة ...(و در وجود چهارپايان، برای شما عبرتی است (که بدانيد که خدا است که بر چهارپايان (اين فعل خير را وحی کرده که) : از درون شکم آنها، از ميان سرگين و خون، شير خالص گوارا به شما مینوشانيم! ۴
وقتی می فرمايد از ميان سرگين و خون، شير بوجود می آوريم يعنی ما از ظلمات هر چيز خيرات بعمل می آوريم. کماآنکه باز در آيه ۶۷ اين موضوع را بيشتر روشن می کند که در مورد درختان نيز همين حکم صادق است که :" و از ميوههای درختان انگور و نخل ، شراب مستی آور و رزق نيکو بوجود می آوريم; در اين، نشانهء روشنی است برای قومی که انديشه میکند!
يعنی اگر آقای سروش از زمره خردورزان (دينی) باشند بايد اينگونه فکر کنند که خدا در همه اين امور از انزال کتاب بر محمد گرفته تا باران بر زمين مرده و پديد آوردن شير از ميان سرگين و خون در چهارپايان تا پديدآوری شراب مستی آور و شهد از انگور و خرما همه بواسطه اراده و وحی خدا است. اينها (يعنی اين موجودات) هيچ کدام دخالتی در آنچه خدا بر آنها اراده کرده ندارند. پيشتر فراموش کردم که يادآور شوم خداوند در آيه چهلم همين سوره نحل به صراحت تمام اشاره می کند که وقتی چيزی را خدا اراده میکند، فقط به آن میگويد: «موجود باش!» بلافاصله موجود میشود.
به همينگونه در مورد زنبور عسل در آيه ۶۸ و ۶۹ سوره نحل بروشنی تمام بيان می دارد: "پروردگار تو به زنبور عسل «وحی نمود که: از کوهها و درختان و سقف ها (داربستها)، خانه بساز سپس از همه ثمرات (و شيره گلها) بخور و راههايی را که پروردگارت برای تو تعيين کرده است، براحتی بپيما! «از درون شکم آنها، نوشيدنی با رنگهای مختلف خارج میشود که در آن، برای مردم شفا است، همانا در اين امر، نشانه روشنی است برای گروهی که میانديشند". يعنی به زنبور وحی کرديم که اينگونه باش ( يعنی برو از ثمرات بخور و در سقف ها و .. خانه بساز تا از درون شکمت عسلی که شفا در رنگهای مختلف پديد آيد،) پس او نيز همانگونه شد که اراده ازلی بر او رفته است.
اين همان سخن حافظ است که بگونهء ديگر می گويد:
فيض روح القدوس ار باز مدد فرمايد/ ديگران هم بکنند آنچه مسيحا می کرد
يعنی از فيض الهی است که عيسی و محمد بوجود می آيند. خدا اگر باز بخواهد از من و شما هم می تواند عيسی و محمد پديد آورد. اين از اعتبار خدا است که وقتی اراده می کند چيزی صورت واقعيت ببندد وحی می کند پس آن چيز همان می شود که خدا اراده کرده است. يعنی اعتبار موجوديت موجودات از خواست و اراده الهی حاصل می شود. به اين عبارت که خداوند است که همه عالم را خلق کرده، آنچه را خواسته عزيز کرده و آنچه را خواسته ذليل "و تعز من تشاء و تذل من تشاء" (۲۶آل عمران). بنابراين خدا اگر محمد را عزيز کرده و به رسالت خويش برگزيده برآن بوده که او اين پيام را به مردم برساند و آنها را از گمراه شدن و اختلاف کردن در وحی و کتاب برحذر دارد. اگر محمد از پيش خود به اين حقايق رسيده بود آنگاه در قرآن نمی امد (۵۶ قصص) "همانا تو (ای محمد) کسی را که دوست داشته باشی نمی توانی هدايت کنی، وليکن خدا هرکه را خواهد هدايت می کند". اين چه اثری است که حضرت محمد آن را ساخته اما (به گفته خود قرآن) خودش نمی تواند هدايت کند اما کتابش هدايتگر است؟ و اين نيست جز اينکه آن کتابی که بر محمد نازل گشت جز اين کتابی است که مسلمانان آن را می خوانند. يعنی حرف شما و قول امام فخر رازی، بی اساس است که می گوييد "اينکه در قرآن آمده است که خدا حافظ قرآن است (انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون-حجر:۹) معنای غريب و ماوراء طبيعی ندارد. همين که مسلمانان اهتمام به جمع آوری قرآن کردند، و آن را ثبت در مصحف نمودند، عين حفظ الهی است. و برين قياس همه امور ديگر ".
در اين سخن امام فخر رازی چه معرفت لطيفی نهفته است که بايد به روان او درود فرستاد؟ اگر اينگونه باشد که او می گويد آنگاه قول امام باقر چه می شود که می فرمايد : "بخدا قسم که خدا نفرمود که قرآن کتابی است ميان دو جلد :"بل هو آيات بينات فی صدورالذين اوتواالعم و ما يحجد باياتنا الاالظالمون" =بلکه آنها نشانه های روشنی است در سينه آنهايی که علم آن را خدا به ايشان داده است و با آن مخالفت نمی کنند مگر ظالمان(۴۹ عنکبوت) که منظور از ظالمان همانهايی هستند که به اين سخن اعتقاد چندانی ندارند بلکه با تشبث به ظاهر قرآن با آنها که معتقدند قرآن را در سينه خود محفوظ دارند عناد می ورزند. اين روايت با مصداق قرآنی اش در اصول کافی آمده (جلد اول ص۳۱۰).
"نديدم خوشتر از شعر تو حافظ/ به قرآنی که اندر سينه داری".
قرآن کتابت شده ای که اينک در دسترس ما است به "اهتمام مسلمانان" جمع نشد بلکه به زور و قلدری عثمان بن عفان و تحت فشار قرار دادن علی بن ابی طالب و يارانش و شلاق زدن به ابن مسعود جمع شد. اگر اينگونه باشد که شما می فرماييد و امام فخر رازی می گويد آنگاه چه معنی دارد که در ابتدای سوره بقره قرآن بگويد"ذلک الکتاب لا ريب فيه"؟ چراکه حداقلش اين است که شما در آن شک آورده ايد! آقای سروش بعد از همه اين مولوی خوانی ها اينک کارش به اينجا کشيده که اعتقادات ما را با گفته های امام فخر رازی جفت و جور سازند؟
با توجه به اينکه در آيه ١٣ سوره عبس اشاره شده که قرآن در صفحات گرانقدر والامقام پاک «فی صحف مکرمه ، مرفوعه مطهره». قرار دارد، اگر اين "صحف مکرمه مرفوعه مطهره" همانی باشد که معاويه و عمروعاص در جنگ صفين سرنيزه ها کردند، آنگاه چه ضرورتی داشت که علی بن ابی طالب بگويد: "منم کلام الله ناطق، آن قرآن ها را از سر نيزه ها بيندازيد"؟ و اگر منظور از کتاب الهی همين قرآنی باشد که امام فخر رازی می گويد، آنگاه چه لزومی داشت که در سوره (۷۹ واقعه) بيايد: "فی کتاب مکنون لا يمسه الا مطهرون"؟ اين است آن ايمانی که جنابعالی می فرماييد "آن را از عارفان گرفته ام نه از فقيهان"؟
ما با سخن امام فخر رازی کجا می توانيم از قرآن و متون عرفانی و بويژه شعر حافظ نکته معرفت دريابيم؟ قرآن کجا و سخن امام فخر رازی کجا! می خواهيد از قرآن تقدس زدايی کنيد که دست آخوند ولايت طلب را از آن کوتاه سازيد چرا سرنا را از ته گشادش می دميد؟
از خطرات پذيرفتن حرف آقای سروش اين است که نهايتا محمد جای خدا نشانده می شود (همينگونه که در صوفيه اقطابشان را جای خدا نشانده اند و يا شيعيان صفوی و جبل عاملی و جمکرانی که به معصوميت و خطاناپذيری محمد و خاندانش -۱۴ معصوم- معتقدند). اينان همين کسانی اند که با تصور داشتن به اينکه خدا را چرتش برده و امامش غايب شده می خواهند تا از محمل مردگان معصوم و مقدس و غايب برای خود آقايی و سروری (بخوانيد ولايت فقيه) فراهم آورند(که فراهم آورده اند) و بدينگونه کل پيام سلامت طلب پيامبر عاليقدر اسلام را به اغراض و اميال شخصی و برتری طلبی های گروهی و قومی فاسد و آلوده کنند (که کرده اند). با اين سخن باور داشتن به مبدا و معاد يعنی خدا فراموش می شود (که همينک فراموش شده).
اگر ما معتقد باشيم که خدا ، خدای زنده پابرجا است و او را چرت نمی گيرد و زمان برای او مطرح نيست(آيه ۲۵۵ بقره) بنابراين بايد از اين خدای زنده پابرجا برای فهم درست آيات قرآنی و اينکه در آنها اختلاف نکنيم و با آن فساد و ظلم نکنيم استمداد بطلبيم. بعبارت ديگر بايد ايمان را از خدا گرفت نه فقها و فلاسفه و شاعران صوفی مسلک. ايشان چه می فهمند از اينکه "خدا از ميان مردم امی (دانشگاه نرفته و حوزه نديده) کسی را مبعوث می سازد تا آياتش را بر مردم بخواند و توضيح دهد و آنها را پاک کند و سپس به آنها کتاب و حکمت بيآموزد که در آن اختلافات نکنند". آقای سروش به خود رها شده است. هر بار برای آنکه بخواهد حرف خودش را به اثبات برساند از فلسفه غرب و شرق و شعر مولوی در توضيح دين و کلام خدا آسمان ريسمان می بافد و با آن برای خود يک شغل نان و آبدار (حال در ايران و يا کشور آمريکا) فراهم می کند. آخر چگونه است که ايشان لفظ قرآن را با لفظ شعر مولانا توضيح می دهند؟ اگر معيار زبان شعر است، چرا از لفظ شاعر عرب زمان پيامبر استفاده نمی کنند که بالطبع به سخن پيامبر نزديک تر بود؟ مولانا در بسياری از اشعار خود درباره توضيح برخی از احوالات پيامبر و آيات قرآنی و حوادث تاريخی و دينی خطا کرده بنابراين نمی توان سخن او را معادل سخن قرآن گرفت.
می گويند: "می دانيد چه چيز ريشه ايمان را می سوزاند: خرافه گستری به نام دين و بی عدالتی به نام خدا و سکوت در مقابل ستم."درحالی که خرافه گستری تنها نيست که ريشه ديانت را می سوزاند. آنچه ريشه ديانت را می سوزاند همانا رياکاری مذهبی است که حافظ هم می گويد : "آتش زهد رياء خرمن دين خواهد سوخت" يعنی همان آيات نخستين (هشتم به بعد) سوره بقره (و من الناس من يقول امنا بالله و باليوم آخر و ما هم بمومنين). آنهايی که می گويند به خدا و روز آخرت ايمان دارند اما ايمان ندارند و چون به خلوت می روند کارديگر می کنند. يعنی همين ملاها و صوفی ها که با عبا و عمامه (خرقه) بر سر هر کوی و برزن داد می زنند که ايمان دارند اما ندارند . پيروی کردن از آنها است که دين را می سوزاند. سررشته اصلی همه ظلم ها و بی عدالتی ها اينجاست. آن روزی که يک انسان مذهبی عبا و عمامه سرش بگذارد و نام "آيت الله" بر خود نهد و با رفتن به مدرسه دينی و جر و بحث با چندتا آخوند مدعی باشد که در امور خدا شناسی کاره ايست و نايب امام زمان است و از راه دين نان بخورد (بقول قرآن -نه مولانا- سير و عدس و پياز سفره اش را تامين کند)، همان روز هيزم آتش دين سوزی گسترده شده، بخصوص اگر کسانی دنبال راه او را بگيرند و بخواهند کار او را توجيه کنند و از قبلش به مقامات درجه دو و سه برسند. آقای سروش! خود همين آقای "حضرت آيت الله" سبحانی يکی از عوامل اصلی دين سوزی است. خود حضرت عالی نيز يک زمانی آتش بيار اين معرکه بوديد! و من هنوز معتقد نشده ام که جنابعالی بالکل از آن جريانات بريده باشيد. درست است که شما از ايشان انتقاد داريد اما کماکان نيم نگاهی به همه آن آقايان داريد. "مهر از سر نامه برگرفتم / گويی که سر گلابدان است!"
اما در معنای آيه : "فاتو بسوره من مثله" نيز اگر شما براستی معنای آن می فهميديد می ديديد که موضوع آن آيه اتفاقا مربوط به خود جنابعالی و آن کسانی است که در نحوه تنزيل قرآن شک کرده اند. آيات قبل از اين آيه همه دلالت دارد بر اينکه خدا است که از آسمان باران نازل می کند (مثل وحی) و از زمين باران خورده رزق و ثمرات بيرون می آورد. اگر انسانها باور داشته باشند که خدا منشاء اصلی اين امور است ، آنگاه مخلوقات و موجودات (تا حتا پيامبر) را "انداد" قرار نمی دهند . اگر در نحوه انزال وحی به بنده مان شک داريد (کما آنکه آقای سروش شک دارد) پس آيه و سوره ای بيآوريد (از ايات آسمانی و يا قرآن) که بتواند استدلال شک شما را حجت باشد. و بخوانيد گواهانتان را اگر از راستگويانيد.
درواقع اگر خوب بنگريم می بينيم موضوع اين آيه (۲۳ سوره بقره) هيچ ربطی به آن پرت و پلاهايی که آخوندها و قشری مذهبان در شرح معنای اين آيه گفته اند ندارد بلکه موضوع آن صريحا به موضوع نحوه نزول وحی و اشراقات الهامی اشاره دارد که اغلب قشريون مذهبی به آن شک دارند. کماآنکه جنابعالی هم به آن شک داريد. ۵
مفسرين قشری مذهب ضمن اينکه از معنای حرف «ب» در «بسورة» و «من» در «من مثله» صرفنظر می کنند، اين آيه را اولا بطور بريده و جدا از آيه قبل معنی می کنند، دوما آن را در جايی بکار می برند که بخواهند بگويند انسانها از آوردن سوره ای مثل سوره قرآن عاجزند. به سخن سخيف آنها خدا در اين آيه می گويد که هيچکس نمی تواند آيه و سوره ای بيآورد که مثل سوره های قرآن باشد. بقول انگليسی زبان ها «So What». در حاليکه اگر خوب دقت کنيم، می بينيم که متن آيه اين را نمی گويد بلکه به اين مسئله تاکيد دارد که بگويد: خدا نزول اشراقات آسمانی را برای همه بندگان خود (بشرطی آنکه غير خدا را بندگی نکنند يعنی اطاعت نکنند) ، فراهم ساخته است. از اينرو اگر کسانی به اين مسئله شک دارند و بغير اين مطلب باور دارند، خب اگر راست می گويند بروند سوره و آيه ايی بيآورند که حرف شان را تصديق کند. خطاب اين آيه به مذهبيون است نه آنها که به قرآن ايمان ندارند. به عبارت ساده تر اگر کسی است (مثل آقای سروش) بوحی، به آنگونه که محمد آن را توضيح می دهد که او در مورد نازل شدن و گرفتنش بيکاره است، باور ندارد، پس برود از قرآن (يا ديگر کتب مذهبی) بسوره ای شاهد مثال بيآورد که بتواند حرف خودش را ثابت کند. «بسوره ای از مثل آن -سخنی که در شما شک بوجود آورده، نمونه ای- بياوريد و گواهانتان را از دون خدا بخوانيد، اگر راست می گوييد». کماآنکه شما نيز رفته ايد از شعر مولانا و درک غلط خودتان از آيات سوره نحل، شاهد مثال آورده ايد.
شما اما،برای آنکه بخواهيد فهم کج خودتان را توجيه کنيد می گوييد: "....يا آيه را بايد نوع ديگری از تفننات کلامی و بازی های زبانی دانست که در واقع خطاب به پيامبر نيست. ولی جامه خطاب مستقيم پوشيده است"!!
اما چرا از سوره تبت يدا شگفت زده نشويم تا مگر دريابيم خدا چرا از ميان همه آدميان،"ابی لهب" را لعنت می کند. ابی لهبی که عموی پيامبر بود و نام اصلی اش عبدالعزی بود اما کنيه اش "ابی لهب" که معنای فارسی اش می شود پدر آتش و کسی که وجودش با آتش عجين است. که منظور شيطان باشد، يعنی آن پدرسوخته متکبر بالا نشين، چراکه او نمونه و نمادی است از کسانی که با افترا بستن به نور حقيقت (که پيامبر باشد) آن را درواقع خاموش می سازند. مثالش در زمان ما همين آقای خامنه ای خودمان است که (مثل ابی لهب) هزاران دروغ و افترا به خدا و کلام الله نسبت می دهد تا مگر خودش را بر آن بالا بالاها مستقر سازد. پدرسوخته هايی که به تنهايی کارشان پيش نمی رود، بلکه با ياران شايعه ساز و دروغپرداز شان مقاصد قدرت طلبانه خويش را به زور و قلدری پيش می برند. از ولايت طلبی همين گونه اشخاص است که اسلام و محمد و قرآن بدنام می شوند و حقيقت هرچه مخفی تر می گردد که در نتيجه آن دامنه ظلم و فساد هرچه گسترده تر می گردد. وقتی در قرآن می خوانيم (بقره ۲۴) "بترسيد از آتشی که هيزمش مردمند" و می بينيم برخی ها از اينکه جان انسانها را هيزم آتش معرکه خود می سازند ترسی به دل راه نمی دهند، آنگاه است که "تبت يدا ابی لهب وتب" معنی پيدا می کند. بويژه آن زنش که بارکش هيزم است (بخوانيد احمدی نژاد و دارو دسته خرافه پرورش که مردم را به جای خدا به جمکران رهبری می کنند تا ضمن از خودبيگانگی آنها را در حماقت محض باقی نگه دارند). آتش را خامنه ای می سازد، هيزمش را احمدی نژاد تامين می کند. اين است که می بينيم آنها با وجودی که به ميلياردها دلار پول رسيده اند اما از آنکه آن پولها ايشان را در اين جهان نيکنام سازد سودی نمی برند و نهايت گردن شکسته با يک طناب بافته شده (شايد هم طناب دار) به سوی آتش جهنم کشيده می شوند. "ما اغنی عنه ما له و ماکسب، سيصلی نارا ذات لهب و امراته حمالة الحطب ، فی جيدها حبل من مسد". نمونه اش همين صدام بود که عاقبتش را همه به چشم ديدند.
در عين حال فراموش نکنيم که بريدن دست يعنی کوتاه شدن دست که معنی اش کوتاه شدن وسائل قدرت است. يعنی اينکه خداوند روزی را فرا آورد که دست آتش افروزان جامعه و همچنين ياران آنها (و زنان شان و آقازاده ها شان)، از زندگی مردم کوتاه گردد که نتوانند در ارتباط با آتش افروزی و ترويج فساد و ظلم و شايعه پراکنی و خرافه پرستی اعمال قدرت نمايند. همين و بس. حال شمايی که از اين آيه شگفت زده نمی شويد و آن را به تداخل محمد در امر وحی نسبت می دهيد و به حساب دشمنی های او با عموی خود و زنش می گذاريد، چه معرفتی را از اين آيه درمی يابيد که معتقديد اين سوره "در دلالت و عبارت و بلاغت، برتر از سخنان غيرقرآنی پيامبر نيست"؟
قران نمی گويد جبرئيل جدا از محمد است و يا جدا از ساختار روحی ساير انسانها. جبرييل ملکه نفس ناطقه و فاعله است که خدا آن روز که آدم و حوا را به خاطر ظلم شان به زمين مطرود فرو فرستاد، او را با ميکاييل و عزراييل و اسرافيل و ساير ملکات (بهمراه شيطان)، همه شان را درهم آميخت و کل اجمعين (قلنا اهبطوا منها جميعا) آنها را در قالب انسانی به زمين مطرود (جايی که بعضی دشمن بعض ديگرند) فرو فرستاد تا مگر با رهنمود گرفتن از پيامبران (نه آخوندها و فيلسوفان و صوفيان) آن ظلم را دوباره تکرار نکنند که بتوانند بسلامت راه آمده را تا بهشت ملکوت بازگرد نمانند۶. بنابراين ساختار روحی انسان (از نظر قرآن) سرشته از فرشته و شيطان است و از اينروست که مردمان می توانند فرشته خو باشند يا شيطان صفت. آنکه وجودش به شيطان مايل می شود، خدا او را از بازگشت به بهشت مانع می شود. اما آنکه فرشته خو است، مرغ وجودش تا به سرحد کنگره عرش می تواند پرواز کند. اين قضيه نه فقط در مورد پيامبران و اولياءالله صادق است که قضيه من و شما هم به همين منوال است. بقول حافظ:
ترا ز کنگرهء عرش می زنند صفير
ندانمت که در ين دامگه چه افتادست
در آيه هفتم سوره آل عمران قرآن در ادامه طرح اين موضوع که بخشی از آيات قرآن آيات متشابه اند که تاويلش را فقط خدا می داند (و راسخان در علم)، توضيح می دهد که "والراسخون فی العلم يقولون امنا به، کل من عند ربنا و مايذکر الا اولواالالباب"،(=آنها که در عمق علم فرو رفته اند، می گويند به آن ايمان داريم، همه آن از جانب پروردگارمان است، و يادآور نمی شود آنرا مگر صاحبان خرد). اگر در اين آيه خوب دقت کنيم. آنگاه به اين نتيجه می رسيم که آقای سروش که اعتقاد ندارند همه قران از جانب خدا نازل شده،مشمول اين آيه نيستند. يعنی نه از زمره راسخان در علم اند و نه از زمره اولواالالباب، چراکه اگر (حداقل) صاحب خرد می بودند بايد يادآور می شدند که قرآن به تمامی از جانب پروردگار بر محمد نازل شده و محمد در اين ميان هيچ دخل و تصرفی نمی توانسته داشته باشد.
خلاصه کلام اينکه اگر به آنگونه که دکتر سروش می فهمد بخواهيم قرآن را بخوانيم، فهم "پديده قرآن" نه تنها به سهولت انجام نمی شود بلکه شبهات و گرفتاری هايش بيشتر می شود. يکی از آن گرفتاری بزرگ پديد آمدن مسئله"انسان خدايی" و شرک است که پيشتر در مسيحيت رخ داده و با تغيير دادن کلام عيسی و نشاندن او در جای خدا، اربابان کليسا (پاپ ها) برای قرن های متمادی موفق شده اند حکومت مطلقه داشته باشند. حکومتی که بر اساس تز انسان خدايی و ولايت مطلقه "پادشاه ملکوت" به نام خدا و "پسر يگانه او " به آنها مشروعيت می داد تا در روی زمين مستبدانه و جابرانه فرمانروايی کنند. آنها برای قرن های متمادی مالک الرقاب همه جان ها و نفس هايی بودند که در اروپا و حتا سرزمين های دوردست تر می زيستند و ايشان هرطور که می خواستند می توانستند بر مردم تحت سيطره خود ظلم و جور روا دارند. اگر سخن آقای سروش را در ارتباط توجيه غلط شان از مسئله وحی بپذيريم، (اينکه می گويند خدا به پيامبر وحی کرده مثل آنکه به زنبور عسل وحی کرده اما زنبور خود عسل را پرورانده) نتيجه اش اين می شود که پيامبر در همه احوالات خود- اعم از آنکه در حوزه رسالت باشد و يا در حوزه سياست و زمين-معصوم بوده است. چنانکه دکتر سروش نيز مثل صوفيان فنا فی الهی معتقد است که «نفس او (پيامبر) با خدا يکی شده است». درنتيجه خدا پيامبر را گرچه صورت انسانی و بشری دارد اما او را استثنايی به فطرت خويش آفريده که دومی ندارد. درحالی که اين چنين نيست و خلقت انسان مثل زنبور نيست که برخی شان زنبور گاوی باشند و برخی شان زنبور انگبين. چنانکه هم در آيه ۳۰ سوره روم اشاره شده: "فطرت الله التی فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله" يعنی در خلقت و فطرت انسان دوگانگی و تبديل نيست. و هم در آيه ۱۱۰ سوره کهف آمده که "انا بشر مثلکم" که معنی اش اين است که پيامبر بشری است مثل ساير افراد بشر.
اما درعين حال وقتی در آيه ۵۰ سوره سبا می خوانيم که: "قل ان ضللت فانما اضل علی نفسی و ان اهتديت فبما يوحی الی ربی " (= بگو اگر گمراه باشم ، پس به نفس خويش گمراه بوده ام و اگر هدايت يافته ام پس آن به وحی است که از سوی پروردگارم شده است)، معلوم می شود که بشر (و از جمله پيامبر) در حوزه زمين و جايی که وحی نمی گيرد جايزالخطاء است. خود حضرت شان نيز فرموده اند:"همه افراد بشر خطا می کنند. " کل بنی آدم خطاء و خير الخطائين توابون". يعنی هر بشری (از جمله پيامبران) خطا می کند. بهترين خطاکاران آنهايی اند که توبه می کنند. يعنی آنهايی که از مسئله خطا تجربه حاصل می کنند و دست از آن برمی دارند. اگر گفته قرآن را در آيه ۱۱۰ سوره کهف قبول داشته باشيم آنگاه بايد اذعان کنيم که پيامبر بعلت بشر بودن می تواند در حوزه زمين و جايی که وحی نگرفته اشتباه کند. چنانکه در ارتباط با جنگ احد پيامبر اشتباه کرد و شکست خورد. اما آخوندها و صوفی ها برای آنکه بتوانند از محمل پيامبر "معصوم و اهل بيت معصوم او" و اولياء الله "معصوم" برای آقايی و سروری خود وسيله فراهم کنند، خلقت آنها را مستثتی می سازند تا از شبهه ايی که بدينگونه حاصل می شود خلق خدا را ازخودبيگانه سازند تا مگر خود به ولايت برسند. اين است که فکر "معصوميت" اختراع آخوندها و صوفی ها و فلاسفه وحدت وجودی است،(ازجمله آقای مولوی و سروش) که اگر آن را بپذيريم جز خذلان ابدی و افتادن به چرخه ظلم و همان وضعی که فرزندان شيخ حيدر با همکاری فيلسوفان و آخوندهای جبل عاملی بر سر اين سرزمين آوردند، نتيجهء ديگری ندارد. ۷
از اين جهت تز آقای سروش شبيه تز معصوميت شيخ مفيد و تز "پسر يگانه بودن" انجيل يوحنا در مسيحيت است که از آن شرک حاصل می شود. و شرک يعنی ديکتاتوری بنام خدا که با آن بدبختی و فساد و ظلم بی حد و حساب همراه است. همراه شدن تز "ولايت فقيه" در شيعه و تز "ولايت صوفی" در تصوف که در عهد صفوی مبانی فلسفی اش طراحی شده جز با طرح موضوع "معصوميت" و موضوع من درآوردی "غيبت امام دوازدهم" نمی توانسته صورت ببندد تا شاه و آخوند ولايت طلب در کنار هم و يا بگونه مستقل به حکومت مطلقه دسترسی پيدا کنند. از اين تز است که فقها و شريعتمداران مشروعيت پيدا می کنند تا با تأويل غلط از آيه"اطيعوا الله و اطيعواالرسول و اولی الامر منکم" هرچه می خواهند بنام خدا بکنند و به کسی هم پاسخگو نباشند. اينگونه است که آنها بی مسئوليت می شوند و بنام خدا و قرآن ظلم می کنند و نفس همه را می برند و کار جامعه را به دست لمپن ها و سفلگان مجذوب می سپارند و بدينگونه انسانها را به ضلالت می اندازند و جامعه را به انفعال و از خودبيگانگی و فساد می کشانند.
لب سخن قرآن اين است که انسانها با بزرگتر دانستن خدا (الله اکبر) و اختصاص دادن ستايش به او (الحمدلللٌه) و بندگی کردن فقط خدا (اعبدوا ربکم) و بندگی نکردن غير خدا (شيطان و هوای نفس) .....و اينکه بدانند همه امور به خدا بازگشت می کند، دنبال شخص و اشخاص راه نيفتند و آنها را جای خدا نگذارند. يا اصنام و مردگان را مقدس ندانند و آنها را انداد نگيرند که در آنصورت از خودبيگانه می شوند. خدايی که همه کائنات و مخلوقاتش (از پری گرفته تا جن و انس و محمد و عيسی و موسی و ...) ريزه خوار نعمت او يند. اگر مردمان قرآن را بر اين نمط بخوانند آنگاه از گورپرستی و تقدس پروری دست کشيده به سوی محبوب زنده يکتای خود راغب می شوند. در حاليکه اگر به سخن آقای سروش و نوعی که او به قرآن نظر دارد گوش دهيم جز اين نيست که خدا فراموش می شود و بجای او محمدی را می نشانيم که هر وقت می خواسته جبراييل را حاضر می کرده و يا هرطور ميل داشته کلام خود را در جای کلام خدا می نشانده. از اين سخن چيزی به دست نمی آيد جز آنکه پايه های ولايت مطلقه پيامبر (برخلاف گفته خود او) استوارتر می شود که درست نيست. اگر مردم مدينه بيعت و پيمان شان را با محمد فسخ می کردند، ديگر او (با وجودی که چيزی از مقام رسالتش کم نمی شد و کماکان رسول خدا بود) نمی توانست حکومت کند. اين پيامی است که بايد مردم ايران بدانند تا باور داشته باشند که همه چيز بر عهده ايشان است و آنها هستند اگر روزی اراده کنند آنگاه می توانند آخوند زورگوی ولايت طلب را با "تيپا" از صحنه زندگی خود بيرون رانند. "ان الله لا يغير ما بقوم حتی يغيروا ما بانفسهم"(۱۱ رعد). اگر قوانين و احکام اسلامی درست فهميده شوند آنگاه می بينيم که اسلام با هيچ يک از آزادی های مشروع انسانی و مفاد اعلاميه جهانی حقوق بشر منافات ندارد. وقتی پيامبر اسلام بشری است مثل ساير افراد بشر آنگاه او در اين جهان هيچ حقی بيشتر از ديگر افراد بشر ندارد.
با اين سخن همه انسانها از جمله پيامبران و اولياء الله و مسلمانان و مسيحيان و زرتشتيان و يهوديان و صابيين و بهايييان و بوداييان و ... وحتا بی دينان در اين جهان مساوی و برابر می شوند. از اينجا می توان نتيجه گرفت که ولايت پيامبر مستقيما ارتباطی با مسائل اين جهانی پيدا نمی کند و با اين حساب مردم می توانند امور زندگانی مادی خود را به دست خود گيرند و با مشارکت و مشاورت و رايزنی همديگر "وشاورهم فی الامر"و بيعت (که فرم امروزی اش رای دادن است) امر جامعه را سامان بدهند. درواقع اگر خوب بنگريد با سخن من (نه سخن آقای سروش) ، امور مربوط به دين از امور مربوط به دنيا جدا شده و دست آخوندها و صوفی ها و مفتی ها و روشنفکران و فيلسوفان سياسی کار (اما مذهبی) از امر دين و دنيای مردم بريده می شود و ديگر نمی توانند از اين بابت روزی بخورند.
اگر دکتر سروش (به همانگونه که از زبان حافظ در پايان نوشته اش آورده)، براستی آرزو دارد که از اين مخمصه ای که امروز در آن گير افتاده ايم رهايی پيدا کنيم و او همه اين بحثها را به اين جهت به ميان آورده "که گره از کار فروبسته ما بگشايند!!" آنگاه می
بايد بدانند تا آنگاه که ما نتوانيم دست آخوند قدرت طلب را از حوزه امور دينی و دنيوی مردم کوتاه سازيم آن آرزو جز در خيال باطل ايشان جايی ندارد. اينرا کسی می تواند آرزو کند که به روشنی بگويد:
نقدها را بود آيا که عياری گيرند / تا همه صومعه داران پی کاری گيرند
و اما اگر از من بپرسند می گويم، مشکل اساسی دکتر سروش در باب فهم کلام وحی از آنجا ناشی می شود که ايشان نيز (مثل بسياری از مسلمين) از اسلام همان توقع را دارند که قوم بنی اسراييل در بيابان از حضرت موسی توقع داشت.
"ام تريدون ان تسئلوا رسولکم کما سئل موسی من قبل و من يتبدل الکفر بالايمان فقد ضل سواء السبيل" (آيا از رسولتان همانی را می خواهيد که پيشتر قوم موسی از او می خواستند درحالی که هرکس کفر را به ايمان بدل کند از ميانه راه گمراه می شود). ۱۰۸ سوره بقره
به عبارت روشنتر ايشان (مثل امام محمد غزالی و يا امام خمينی و ...) می خواهند هم خدا را داشته باشند، هم مقام تاويل و تفسير و تدريس در دانشگاه و مطرح بودن بعنوان يک فيلسوف اسلامی و نهايت اينکه می خواهند مثل قوم موسی پياز و سير و عدسشان را از سفره دين تامين کنند.درحاليکه داشتن هر دوی اينها، بخصوص تبديلشان بهم، از نظر اسلامی که محمد بن عبدالله پيامش را از جانب خدا داده و تبيين فرموده درست نيست و نهايت آدمی را از راه خدا و ميانه آن خارج می سازد.
حسين ميرمبينی
۲۵ می ۲۰۰۸
شمال کاليفرنيا
[email protected]
زير نويس
۱- اين مطلب را ايشان اخيرا در ديدار با اعضای شورای مرکزی انجمن اسلامی معلمان ايران بازگو کرده اند. برای مطالعه آن گزارش به آدرس زير مراجعه کنيد: HTTP://NEWS.GOOYA.COM/POLITICS/ARCHIVES/2008/05/071025.PHP
۲- نگارنده از آنجايی که مطالب آقای دکتر سروش را با اصول اعتقادی خود در تضاد می ديد، عزم نقد مطالب ايشان را از پيش در خاطر ضمير خود طراحی کرده بود. به همين خاطر وقتی نقد آقای مصطفی حسينی طباطبائی ملاحظه کردم ، از طرح نقد خود منصرف شدم چرا که آن را از همه جهات کامل و استوار يافتم . اما بعداز ديدن نامه دوم آقای سروش به "آيت الله" سبحانی برآن شدم تا وجه ديگری از ايرادات فکر ايشان را مطرح سازم که ديدنش شايد برای برخی ها مهم باشد . در هرحال مطالعه نقد همه نقادان بخصوص آقای حسينی طباطبائی را به همه طالبان و دوستداران حقيقت توصيه می کنم. برای دسترسی به مطلب آقای حسينی طباطبايی به آدرس: http://news.gooya.com/society/archives/2008/04/069843print.php مراجعه کنيد.
۳- اينکه مولانا می گويد: "آنچه حق آموخت مر زنبور را / آن نباشد شير را و گور را"، از نظر قرآنی کاملا غلط است. زيرا در همان سوره نحل (آيه ۴۰) خدا می فرمايد: "انما قولنا لشیء اذا اردناه ان نقول له کن فيکون (همانا سخن ما برای چيزی که اراده اش را کرده ايم اين است که می گوييم موجود شو پس آن چيز موجود می شود. بعبارت ديگر حق تعالی به زنبور گفته که برود در کوها و دشت ها و داربستها ... خانه بسازد و ... عسل بسازد ... و او نيز همانگونه شده که خدا خواسته باشد. همينگونه درباره شير و گورخر، خدا اينگونه وحی کرده که (فرضا) برويد در دشت ها و کنار درياچه ها بخوريد و خورده شويد تا عبرتی برای انسانها باشيد و آنها نيز رفته اند و همانگونه شده اند. برای يک انسان مذهبی حق اين است که از همه اين نشانه ها پی به ذات باری تعالی و حقيقت امور ببرد. نه آنکه نکته معرفت آموز بحث را با مطالب بی فايده به جاهای بی فايده تر منحرف کند. فلسفه بافی های دکتر سروش مرا به ياد آيه ۲۶ سوره بقره می اندازد که:
"همانا خدای شرم نمی دارد از اينکه مثال آورد به پشه ای و آنچه فراتر از آن باشد.
اما آنها که ايمان آورده اند می دانند که: آن از جانب پروردگارشان حق است.
ولی آنها که کافری کردند می گويند:
"اراده ی خدا به اين مثال چيست؟"
آيا به آن بسياری را گمراه می کند؟
و يا به آن بسياری را هدايت می کند؟"
و به آن گمراه نمی کند مگر «فاسقان» را".
چگونه است که شما با خواندن اين آيه در نمی يابيد که پشه خونخوار در عالم حقيقت مثالی دارد که بايد آن را دانست تا خونخواری و زندگی انگلی را برای خود انتخاب نکنيم. مگر نه اين است که پشه در شب های تاريک از عصاره جان ديگران بهره می برد؟ چرا فکر نمی کنيد که منظور آيه از اين مثل به تفکر واداشتن مردم است تا با آن خونخواران و اعضای انگلی جامعه خود را بهتر بشناسند؟ آنهايی که مثل پشه از غفلت بی دانشی مردم استفاده برده و با دسترنج آنها زندگانی خود را براحتی تامين می کنند که منظور آخوندها و همه کسانی باشند که بر گرده عوام سوار می شوند و از قبل آنها روزی می خورند. و در ادامه آيه وقتی می فرمايد: "ولی آنها که کافری کردند می گويند: اراده ی خدا به اين مثال چيست؟ آيا به آن بسياری را گمراه می کند؟ و يا به آن بسياری را هدايت می کند؟" نشان می دهد که بالاخره برخی ها دوستدار حقيقت نيستند بلکه با فلسفه بافی و تفسيرات گمراه کننده می خواهند تا خلق خدا را از معنای واقعی آيه دور سازند.
به عبارت ديگر، پشه ، يا زنبور ، مورچه ، عنکبوت ، گاو ماده و ... ابر، باد، زمين و آسمان و کشتی که در دريا روان است و ... نوح و ابراهيم و فرعون و ابی لهب و ... همه مثالی اند برای آنکه من و شما در آنها تدبر کنيم تا نکته حقيقت را از شان دريابيم.
*آن چه حق آموخت کرم پيله را
هيچ پيلی داند آن گون حيله را؟
اينهم مانند اين است که بگوييم خيار سبز است يا اتوبوس از مينی بوس بزرگتر است . معلوم است که فيل با کرم ابريشم فرق دارد. اگر "نه فقط زنبور و کرم ابريشم که همه باغها و درختان، وحی می پذيرند و مالامال از خنده و ميوه می شوند" پس باقی کائنات و موجودات نيز (از جمله فيل و شير و گورخر) از وحی "کن فيکون" خدا همانی اند که هستند. آقای سروش با کلمات بندبازی می کنند و هرجا دلشان خواست و در تاييد نظرشان بود از آيات قرآن و گفته های مولانا به نحوی که بتوانند حرف (ناصواب) خودشان را ثابت کنند استفاده می برند. واين درست نيست. به اعتقاد من گفته حافظ از گفته مولانا در اين شعر بمراتب به گفته قرآن نزديک تر است که:
در پس آينه طوطی صفتم داشته اند
آنچه استاد ازل گفت بگو می گويم.
خوب اشکالی ندارد ايشان طبع وجودشان ترکيبی است از مولانا و امام محمد غزالی و امام فخر رازی و امام خمينی و شريعتی و ... و تقصيری هم ندارند چراکه خدا به او گفته چنين باش و او نيز چنين است. اما من طبعم بيشتر ميل به حافظ دارد و از خمينی و شريعتی و همه" آيت الله" ها و صوفی ها و ساير دکانداران مذهبی هم متنفرم. اگر ماها ياد بگيريم که بواسطه طبعمان و اينکه که را دوست می داريم و که را دوست نمی داريم، به حريم زندگانی همديگر تجاوز نکنيم آنگاه هيچ مشکلی نيست. مشکل اما اينجا است که کسانی بخواهند با همراه شدن با ولايت طلبان، انسانها را بخاطر عقايدشان بکشند و از خانه و موطن شان فراری شان بدهند و يا از کار و زندگانی ساقط شان کنند. يعنی درست همان کاری که آقای سروش کردند و با همراه شدن با قدرت طلبان و ولايت طلبان مذهبی اين وضع را برای همه ما پديد آوردند.
۴- خداوند در قرآن می فرمايد (انبياء ۷۳): "و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات" که معنی اش اين است که خدا به کسانی که آنها را امام قرار داده، فعل خير وحی می کند. يعنی اينگونه نيست که خدا فقط با وحی سخن بگويد بلکه اگر کسی و چيزی را "امام" قرار دهد يعنی الگو قرار بدهد، او را منشاء خير و معرفت و صلح و سلامتی می سازد. با اين حساب آيا خمينی امام بود و يا خامنه ای امام است؟ فاعتبروا يا اولی الابصار!
۵- در آيه ۱۱۰ سوره کهف که اشاره می کند "بگو ای محمد که تو نيز بشری هستی مثل ساير افراد بشر ، (بگو) که به سوی تو وحی می شود (يعنی مردم هم که چون بشرند و مثل تو می باشند می توانند وحی بگيرند) چرا که خدای شما يک خدا است. يعنی اينکه خدا در خلقت بشر دوگونه عمل نکرده چنانکه در آيه ۳۰ روم و يا ۱۳ سوره حجرات به روشنی معلوم می سازد که همه انسانها از يک فطرت و جنس می باشند. بنابراين وقتی در آيه ۵۱ سوره شوری نيز که گفته می شود خدا با بشر از طريق وحی و ماوراء حجاب سخن می گويد بايد به سخن و ترجمه مترجمين قشری مذهب بی اعتنا باشيم که می گويند خصلت و خلقت محمد بواسطه وحی با مردم عادی فرق دارد. در جايی که در همان آيه ۱۱۰ سوره کهف خدا اشاره می کند که اگر انسانها عمل صالح داشته باشند و به رب يکتايشان شرک نورزند (يعنی نخواهند خداگونه عمل کنند) آنها نيز می توانند با خدا تلاقی حاصل کنند. (فمن کان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالح و لا يشرک بعبادة ربه احدا). توضيح اينکه اين آيه را آخوندها و قشريون مذهبی- برخلاف نص صريح قرآن- آنچنان ترجمه می کنند که با فرق گذاشتن محمد از بقيه مردم، خلقت او را از ساير انسانها متمايز سازند که بعد بخواهند به تز معصوميت که يک تز باطل و من درآوردی است جامه حقيقت بپوشانند تا از آن برای خود کسوت ولايت بسازند. مثل کاتوليک ها که عيسی را پسر خدا و يا خدا می کنند که بخواهند از محمل او برای خودشان وسيله سروری فراهم سازند.
۶- آيات ۳۴ تا ۳۸ سوره بقره.
۷- آيه (سبا/۵۰) می فرمايد: "قل ان ضللت فانما اضل علی نفسی و ان اهتديت فبما يوحی الی ربی " (= بگو اگر گمراه باشم ، پس به نفس خويش گمراه بوده ام و اگر هدايت يافته ام پس آن به وحی است که از سوی پروردگارم شده است). يعنی اينکه پيامبر در حوزه زمينی و جايی که وحی نمی گرفته می توانسته خطا کرده باشد. اين نوع گمراهی از نوع ظلم و افترا بستن به خدا نيست. بلکه شخصی است و مربوط است به حوزه دنيوی. آنکه به همه چيز احاطه دارد خدا است و تنها او است که از خطاء و خدشه مبرا است (سبحان الله). بنابراين پيامبر در حوزه امور زمينی جايزالخطاء است و اين منافاتی با اعتقادات اسلامی ندارد.
از آيه ۴۳ سوره توبه نيز می فهميم که پيامبر در برخی از موارد(زمينی) خطا کرده است چراکه خداوند خطاب به او می فرمايد: "عفا اللّه عنک لم أَذنت لهم"(= چرا به آنها اجازه دادی؟ خدا ترا عفو کند!)
يا وقتی در قرآن از قول حضرت ابراهيم (سوره شعراء آيه ۸۲) می خوانيم: "والذی أطمع اَن يغفر لی خطيئتی يوم الدّينِ" (= و آنکه توقعدارم که خطاهايم را در روز داوری بيامرزد) مشخص است که پيامبران نيز (در حوزه امور زمينی و در جايی که خداوند بر جانشان تسلط نداشته) خطا کرده اند.
باز از قول نوح نبی در قرآن (هود/ ۷) چنين میخوانيم: "قال ربّ إنی أَعوذ بک أَن اسئلک ما ليس لی به علم وإِلاّ تغفرلی وترحمْنی أکن من الْخاسرِينَ" (=گفت: پروردگارا همانا که به تو پناه میبرم از اينکه از تو بپرسم آنچه که مرا بدانآگاهی نيست و اگر نيامرزی و رحمت نکنی مرا از زيانکاران خواهم بود).
علی بن ابی طالب نيز می فرمايد: "من آن نيستم که هرگزخطايی و لغزشی درکار و انديشه ام پيش نيايد و از کردار خويش نيز ايمن نيستم مگر اينکه خدايی که تسلطش بر من بيش از من است مرا کفايت و حفظ نمايد "(نهج البلاغه داريوش شاهين خطبه۲۰۷).
معنی اين سخن اين است که علی بن ابی طالب نيز در همه احوال مطلقا معصوم نبوده و فقط در جايی که خدا بر جانش تسلط داشته (يعنی بوحی الهی) می توانسته خطا نکرده باشد. تمامی جزييات اين مسئله را من در مکاتباتم با آقای منتظری روشن کرده ام. برای مطالعه آنها به سايت peikekhabari.com مراجعه کنيد.