کيهان لندن/ ۰۵ ژوئن ۲۰۰۸
www.elahe.de
www.alefbe.com
همه حرف میزنند. همه راه حل نشان میدهند. راه حلهای بديع، راه حلهای تکراری، البته اگر بتوان آنها را «راه حل» ناميد چرا که اين «راه حل»ها تا کنون به جايی نرسيده و چيزی را «حل» نکرده است جز کسانی را که گمان میکردند راههای بديع يافتهاند.
چيزی جز اين نمیتوان گفت، اگر بخواهيم با نگاهی مقطعی و بدبين به سی سال گذشته، آن هم از چشم کسانی بنگريم که بر اين باورند اين حکومت شايسته ايران نيست. وگرنه از نگاه حاکمان، ايران نه تنها هرگز در وضعيتی به اين خوبی نبوده، بلکه اکنون به سرمشقی برای همه ملل جهان تبديل شده و چند صباحی ديگر لازم است تا به تنها ابرقدرت جهان تبديل شود. اينکه کدام شواهد عينی نشان میدهند که اين خواب و خيال هرزه در حال تحقق است، ظاهرا همين که زمامداران جمهوری اسلامی آن را بگويند، کافيست.
قدرت يا خطر؟
واقعيت اين است که جهان خارج، بی اعتنا به آنچه در ذهن و آرزوی ما میگذرد، در حرکت و تلاطم است. میتوان برخی از رويدادهای اين جهان را در جهت ذهن و آرزوی خود تعبير و تفسير کرد. ليکن امر تجزيه و تحليل تنها زمانی به واقعيت نزديک میشود که بتوان از يکسو از ذهنيات و آرزوی خود فاصه گرفت و از سوی ديگر، کلمات و مفاهيم واقعی را برای توضيح اين واقعيت يافت.
در سالهای اخير بسياری از کارشناسان و تحليلگران غرب بر اين نکته انگشت نهادهاند که به ويژه جنگ عراق به قدرتمند شدن رژيم ايران در منطقه انجاميده است. ولی اگر دو عامل «ثبات» و «امنيت» را از مفهوم «قدرت» حذف کنيم، از آن چه باقی خواهد ماند؟! و مگر مشکل کشورهای خاورميانه از جمله عراق اتفاقا همين «ثبات» و «امنيت» نيست؟
شايد گاه به عمد و کاملا هدفمند کلمات و مفاهيم در زبان سياسی تغيير میيابند. در اينکه رژيم جمهوری اسلامی در ميان تودههای عوام کشورهای اسلامی طرفدار دارد، ترديدی نيست. ليکن همين عوام زمانی طرفدار صدام حسين نيز بودند و زمانی که کشور صدام قرار بود مورد حمله آمريکا قرار بگيرد، اروپاييان و «کافران» بطور ميليونی به تظاهرات خيابانی پرداختند در حالی که از يک نفر از هواداران صدام در کشورهای عربی و مسلمان صدا در نيامد. و اين در حاليست که نه تنها توده عوام در کشورهای اسلامی، بلکه دولتهای آنها نيز از نظر عرب و اسلام به صدام بسی بيش از رژيم شيعه جعفری اثنی عشری ايران احساس نزديکی میکردند.
در عين حال، رژيم ايران از يک سو تنها به زور سرکوب در ميان مردم خود «قدرت» دارد و از سوی ديگر، محبوبيتی بين مردم کشورهای ديگر ندارد. دوستان بينالمللی آن نيز به يکی دو دولت چپگرای آمريکای لاتين و سوريه هوسباز و دو گروه تروريستی حزب الله لبنان و حماس در نوار غزه محدود میشود. چين و روسيه را هم که تا کنون زير تمامی قطعنامههای شورای امنيت امضا گذاشتهاند، هر چه باشند، قطعا دوست جمهوری اسلامی نمیتوان ناميد.
به اين ترتيب اين «قدرت» که از آن سخن میرود، در کجا نهفته است؟ میتوان مدعی شد که آمريکا نيز از محبوبيت چندانی بين بسياری از کشورها برخوردار نيست. حتی روشنفکران اروپايی نيز معمولا ضد آمريکايی هستند. ولی کسی در قدرت آمريکا ترديدی ندارد چرا که اين قدرت را بر اساس توانايیهای اقتصادی، علمی، نظامی و فنی و هنری خود کسب کرده است. اما جمهوری اسلامی نه تنها چنين توانايیهايی را ندارد، بلکه ظرفيتهايی را که نيز برای بروز چنين توانايیهايی در ميان به ويژه نسل جوان کشور وجود دارد، به شدت سرکوب میکند.
به اين ترتيب، آيا اين کلمات نيستند که به اشتباه (و يا به عمد) مورد استفاده قرار میگيرند؟ آيا واقعیتر اين نيست که به جای «قدرت» از «خطر» سخن گفت؟ درست است که «خطر» خود نيز حاوی نوعی «قدرت» است، اما اين قدرت، تخريبی است. و اتفاقا در همين قدرت تخريب است که هنگامی که سخن از «قدرت» جمهوری اسلامی در منطقه میرود، همه، از کشورهای عربی تا کشورهای غربی، به فکر چاره میافتند که از آن جلوگيری کنند، وگرنه از قدرتی که ضامن «ثبات» و «امنيت» است، آن هم در منطقه پرآشوبی مانند خاور ميانه، چرا بايد هراس داشت؟!
پورنوگرافی سياست
از همين رو واقعیتر اين است گفته شود با سرنگونی صدام حسين، جمهوری اسلامی نه به «قدرت» بلکه بيش از پيش به «خطر» تبديل شده است زيرا توانست آنچه را در سالهای گذشته در عراق و هم چنين در خود ايران برای نفوذ در عراق سرمايهگذاری کرده بود، به کار اندازد تا بدون توجه به نقش ديگران، به نقشی بيش از آنچه به او میتواند تعلق داشته باشد، دست يابد. ولی واقعيت اين است که زمامداران جمهوری اسلامی از کلمه «قدرت» بيشتر لذت میبرند و همين سبب میشود تا به پايههای متزلزلی که بر آن استوار شدهاند، نينديشند و نبينند آنهايی که از اين «قدرت» احساس «خطر» میکنند، تا زمانی که آن را از ميان بر ندارند، از پای نخواهند نشست.
اين احساس «قدرت» و آن تقلب در کلمات سبب شده تا زمامداران نظام نيز به پورنوگرافی در سياست دچار شوند. «رهبر» در پيام به مناسبت آغاز به کار مجلس اسلامی هشتم میگويد: «در اين دهه، گفتمان اصلی انقلاب، پيشرفت و عدالت است. پيشرفت در همه ابعاد علمی و اقتصادی و اخلاقی و فرهنگی و عدالت همه جانبه در توزيع فرصتها و امکانات مادی و معنوی». اگر کسی شرايط واقعی اقتصادی و اجتماعی کشور را نشناسد، گمان میکند ايران از همه نظر در صدر کشورهای جهان قرار دارد.
احمدینژاد نيز که از پشتيبانی «رهبر» برخوردار است با تأکيد بر «انسان صالح» و «انسان کامل» چيزی جز اين درباره موقعيت ايران به نمايش نمیگذارد. او در يک کنفرانس خبری در دهلی نو که روز دهم ارديبهشت برگزار شد گفت: «مديريت حاکم بر جهان فاقد توانايی و تجربه لازم است... چاره کار اين است که انسان صالح بر جهان حاکم شود». چند روز پيش از آن نيز در ديدار با خانواده شهدا گفته بود: «جهان به سرعت به سمت انسان کامل در حرکت است به طوری که بنده در بالاترين مجامع جهانی نام حضرت حجت را میآورم». او همانجا اعلام کرد: «بنده با قاطعيت اعلام میکنم که شمارش معکوس متلاشی شدن قدرتهای فاسد آغاز شده است. امروز در دل ملتهای دنيا هيچ راهی جز راه ملت ايران شناخته شده نيست و با افتخار اعلام میکنم که ملتهای آزاده جهان راه شهيدان ما را به عنوان راه عزت و افتخار خود انتخاب کردهاند. قدرتهای استکباری به سرعت در حال فرو ريختن هستند».
اين «قدرت» هرزهگو و آن «خطر» مبتنی بر تروريسم و انرژی هستهای را بايد در کنار مجموعهای که منطقه و جهان را در بر میگيرد، قرار داد تا دريافت ايران تا چه اندازه بازيچه خيالات خام کسانی شده است که آروزهای بزرگ در مغزهای کوچک خود میپرورانند.
در چنين شرايطی است که همه حرف میزنند و راهحل های بديع و يا تکراری ارائه میدهند. آن هم در حالی که برای بيرون رفتن از شرايط کنونی دو راه بيشتر وجود ندارد: يکی راه همبستگی ملی است که از کانال ايرانيان میگذرد و ديگری راهی که ايران را مانند افغانستان و عراق وادار به پيمودنش خواهند نمود و از کانال «ديگران» عبور میکند.
اگر در افغانستان به دليل جنگهای خانمانسوز سی ساله و در عراق به دليل سرکوب بیامان سیساله، امکان شکلگيری و پويايی جامعه مدنی وجود نداشت، ليکن ايران به دليل پيشينه سياسی و اجتماعی و تجربه دورههای کوتاه دمکراسی، با وجود هم جنگ و هم سرکوب توانست يک جامعه مدنی قوی به وجود آورد که نمیتوان از ابراز وجودش جلوگيری کرد. عرصههای مختلف اين جامعه مدنی که با وجود همه تنوع و اختلافهای نظری تا به امروز توانستهاند پشتيبان يکديگر باشند، مناسبتترين سرچشمه و در عين حال فراگيرترين پايگاه يک همبستگی ملی است به شرطی که شخصيتها، احزاب و گروههای سياسی که مدعی اداره جامعه در يک شرايط آزاد هستند، بتوانند بر مشکلاتی که در شرايط سرکوب آنها را از يکديگر پراکنده ساخته است، غلبه کنند.
نه جمهوری اسلامی، نه يک گروه تنها و نه حتی ائتلافهای گروهی، هيچ کدام به تنهايی نخواهند توانست از در افتادن ايران به شرايط افغانستان و عراق که هر سه درست سی سال پيش دستخوش تغييرات سياسی شدند، جلوگيری کند. آيا همزمانی کودتای افغانستان و انقلاب اسلامی در ايران و به قدرت رسيدن صدام در عراق تنها يک تصادف بود؟ آيا اين «تصادف» در تغييرات تقريبا همزمان، يک بار ديگر در حال تکرار نيست؟
يک همبستگی فراگير ملی که ايرانيان ميهندوست مدعی دمکراسی و حقوق بشر را از درون نهضت آزادی و جبهه مشارکت اسلامی و مجاهدين انقلاب اسلامی و ديگر گروههای موسوم به «ملی» و «مذهبی» تا انواع تودهای ها و اقسام فداييان و مجاهدين خلق و حزب مشروطه و همه گروههای راست و چپ، و حتی کسانی را در بر گيرد که از پيرامون حکومت مايلند در چارچوب اين همبستگی قرار گيرند، قطعا مشکل است، ولی ناممکن نيست.
شرايط منطقه در حال تغيير و تحول است و ايران نمیتواند از آن برکنار بماند. اشتباه رژيم ايران در اين است که خود را بخشی از آن تغيير و تحولاتی میبيند که خيال میکند خودش دارد به منطقه و جهان تحميل میکند. حال آنکه ديگران، رژيم ايران را عامل اختلال در آن تغيير و تحولاتی ارزيابی میکنند که میبايست به گمان آنها ثبات و امنيت را به منطقه باز گرداند. از همين رو ايران، با هر رژيمی که بر آن حاکم باشد، بايد نقش مثبتی در اين ثبات و امنيت بر عهده گيرد. رژيم کنونی ايران میداند حتی اگر بخواهد، تنها با کوتاه آمدن از بنيادهای ايدئولوژيک و سياسی خود میتواند اين نقش را بر عهده گيرد و اين معنايی جز فروپاشی آن نخواهد داشت. مدعيان دفاع از منافع ملی، دمکراسی و حقوق بشر اما با همبستگی و توافق بر سر همين سه نکتهای که مدعی آنند، نه تنها از بنيادهای ايدئولوژيک و سياسی خود کوتاه نمیآيند بلکه با اين همبستگی در راه ايجاد فضايی برای تحقق آن گام برخواهند داشت. در اين ميان اما بدترين کار اين است هنگامی که نمیتوان راه درست را در پيش گرفت، گام در راهی نادرست نهاد که ديگران، در شرايطی به مراتب بهتر، پيش از اين بارها پيموده و به جايی نرسيدهاند چرا که جز راه همبستگی ملی راه ديگری غير از پيوستن ايران به سرنوشت دو همسايه شرقی و غربی وجود ندارد. راه سومی در کار نيست.