دادگاهی در فرانسه، رأی مثبت خود را به نفع مردی می دهد که نسبت به عدم داشتن پرده بکارت همسر خود در شب اول ازدواج، شکايت کرده بود.
داستان به شدت تکراری ست. تکراری به اندازه طول يک تاريخ، به وسعت اسارت زن، به وسعت اسارت طبقه مظلوم. بسيار دور و بسيار آشنا.
دختر که زمانی با قلبی زلال، آسمانی و معصوم به پسر دل می بندد و به اميد جاودانه شدن، به او عشق می ورزد، اکنون با سپردن آن عشق به گوشه ای از خانه قلب خود، بعد از ساليان دراز با مردی ديگر ازدواج می کند. او بر اين باور است که مرد يا از پرده بکارت سر در نمی آورد يا متوجه کنار رفتن اين پرده نخواهد شد. چه خيال خامی!
مرد بسيار خوب می داند که صاحب چه چيزی شده است. کالايی را که خريده است، خوب می شناسد و اگر نقصی داشته باشد، بايد آن را پس دهد. کاری که مهندس تحصيل کرده در فرانسه با دختری که در شب اول ازدواج متوجه باکره نبودن او شد، کرد.
اين داستان هر شب تکرار می شود و در هر گوشه ای از جهان، خود را به شکلی نشان می دهد. اما مضمون يکی است. شايد در کشوری ديگر اين دختر جان خود را از دست می داد، چرا اين که پرده بکارت غنيمتی است که اگر ناقص باشد، ديگر ارزش کالا به طور کامل از بين رفته است. ديگر نيازی به آن کالا نيست. کالا خراب شده، يا بايد به دور افکنده شود و يا نابود گردد. فکر می کنيد چرا واژه "خراب" نه تنها به زنان تن فروش، بلکه به دخترانی که احتمالا با دوست پسرهای خود رابطه جنسی داشته اند، اطلاق می شود؟
از زمانی که گرايش به مالکيت به وجود آمد، جنس قوی هر آن چه را که در اختيار داشت و می توانست به زور بازو صاحب شود، به مالکيت خود درآورد. زن نيز به مثابه جنس ضعيف در زمره املاک مرد شمرده شد. زن، جنسی برای توليد، مانند مالکيت بر زمين برای توليد، مانند مالکيت بر حيوانات برای توليد. بنابراين مرد می بايست کالای خود را اختصاصی کند و هم چنان که دور زمين حصار می کشيد تا بيگانه به آن تجاوز نکند، هم چنان که از حيوانات خود در طويله ها ی دربسته نگاه داری می کرد و در بيرون از طويله بر آنان نگهبانی می داد، حفاظت از زن و زنانی را نيز که به مالکيت و انحصار خود در می آورد، به عهده گرفت.
از آن جا که مرد، زن راکالای خود به حساب می آورد و صاحب آن به شمار می رود، در نتيجه استفاده از او را، از بدن او، قدرت و توانايی های او و تمام وجود او را انحصاری کرد. به اين دليل است که مرد می تواند قبل از ازدواج با هر کس رابطه جنسی داشته باشد و اين امر در هيچ جامعه ای منفی نيست. مرد بايد تجربه کند و مشکلی به حساب نمی آيد. اما جسم زن متعلق به مرد است. بنابراين رابطه جنسی قبل از ازدواج تابو به حساب آمد. مرد می بايست از اين کالای خود به خوبی نگاه داری به عمل آورد. ابتدا پدر و مادر، دختر را در حفاظ خود نگاه می دارند و سپس به مرد می سپارند و يا به شکل دقيق تر، او را می فروشند. هر دختر قيمتی دارد و گران بها است و مرد او را به خود منحصر کرده و توسط بدن او به توليد مثل مشغول می شود. از بدن و رحم او برای حفظ و بقای نسل خود بهره می جويد، استفاده از بدن او را انحصاری می کند تا مطمئن باشد که فرزندی که به دنيا می آيد، توليد خود او است.
زن اما، نه تنها بارور است، بلکه خود به نگاه داری و مواظبت از توليدات خود مبادرت می ورزد و در اين راه توليد کننده ای ست ماهر. نقش مادری (بدون اين که بخواهم اين نقش را منفی جلوه دهم، تلاش می کنم ريشه و تار و پود اين نقش را بشکافم) نقشی ست همه جانبه. زن مثل زمين نيست که فقط باردهد و نياز دائم به مواظبت داشته باشد. زن مثل حيوانات نيز نيست که تنها به باروری و تا حد چند ماه به مواظبت از توليد خود مشغول شود، زن نه تنها بارور است و نه تنها به پرورش فرزند خود تا به آخر می پردازد، بلکه به نيازهای مرد نيز پاسخ می دهد، او را تيمار می کند، به او غذا می دهد، از او مواظبت می کند و در اين راه مکررا از جان و هستی خود مايه می گذارد. حتی می تواند اضافه بر اين ها در کار مرد نيز شرکت جويد و از بار کار او کم کند. کشف چنين توليد کننده خلاقی، زن را امروزی کرده است.
به همين خاطر است که نقش مادری مقدس می شود و بهشت برين به زير پای مادران تعلق می گيرد. البته اين نقش تا آن جايی باقی می ماند که مرد، زن را بخواهد. اما همين که او را طلاق می دهد ديگر حق مادری مبهم شده و از بين می رود. زيرا اين حق به مرد و پدر تعلق دارد و اين مرد است که می خواهد نسل خود را ادامه دهد و تنها از بدن و نيروی زن استفاده کرده است. به همين خاطر است که سقط جنين جنايت شمرده می شود، زيرا زن نمی تواند بر بدن خود و نيروی خود و آينده خود حاکميت داشته باشد. زيرا صاحب اين جسم، مرد است.
بنابراين زن به دليل رابطه جنسی با مردان، فاسد شمرده می شود، اما مرد درست به همين دليل با تجربه به حساب می آيد. زن باکره "پاک" ناميده شده و فرهنگی ساخته می شود که زن در آن، گرايش جنسی اش (فرض بر اين است که زن ختنه نشده باشد!) ضعيف است و از رابطه جنسی نفرت زده و گريزان و آن را عملی کثيف و حقير به شمار می آورد. يا اين داستان روندی عکس طی می کند. دختری عاصی و طغيان زده به علت مقابله با سنت ها و فشارهای اجتماع، بدون هيچ گونه آگاهی به کنه قضيه، با هر مردی که از راه می رسد، هم خوابه می شود و به اين وسيله به تمام ارزش ها و اخلاقيات حاکم در جامعه مردسالار پشت می کند. در چنين حالتی نيز، اگر پسری به تابوهای جامعه پشت کند و ارزش ها را ناديده بگيرد، بسيار کمتر، جامعه را دچار نگرانی می کند.
وقتی از اين زاويه به روند رشد اجتماع و پديد آمدن عرف، ارزش ها ، اخلاق، مذاهب، مفاهيم و معانی می نگريم، تسلط بهره کشی مردسالارانه را بر تمامی وجوه زندگی کنونی انسان ها درمی يابيم.
داستانی که در فرانسه اتفاق افتاد، بسياری را به تعجب واداشت. هرچند که در فرانسه، بسيار بيش از اين اتفاق می افتد. قتل های ناموسی يکی از پديده های رايج در فرانسه، به ويژه در ميان مهاجرين مسلمان است. ازدواج های اجباری، ختنه دختران، گسيل دختران نوجوان به کشورهای محل تولد پدر و مادر و يا حتی پدر بزرگ و مادر بزرگ، نگاه داری دختران بعد از مرحله بلوغ در پستوی خانه ها و به تبع آن خودکشی و خودسوزی چنين دخترانی که به شدت تحت فشار پدر و برداران متحجر خود قرار دارند. و اين ها فاکت هايی هستند که برخی فمينيست ها سال ها به بهانه تحمل فرهنگ ها با آن ها به هم زيستی پرداختند و دم بر نياوردند. برای تعجب، دلايل زيادی در فرانسه و يا همين طور در بسياری از کشورهای صنعتی وجود دارد!
اما جالب اين جاست که اولين واکنش ها، به ويژه در ميان زنان ايرانی، اين بود که چرا اين دختر قبل از ازدواج پرده بکارت خود را ترميم نکرد!!!!!
هم اکنون وضعيتی دوگانه در ايران وجود دارد. از طرفی دختران بسيار راحت تر از گذشته با پسران دوست شده و رابطه مشترک را تجربه می کنند، از طرف ديگر تابوی پرده بکارت هم چنان بر جامعه حکومت می کند و در نتيجه بسياری به دليل عدم داشتن توان کافی برای شکستن اين تابو، مجبور می شوند قبل از ازدواج به يک جراح مورد اعتماد مراجعه کنند و تمام زندگی آينده خود را بر مبنای يک دروغ بنا کنند.
يکی از بحث هايی که هم اکنون بعد از ماجرای رأی دادگاه فرانسوی به نفع آقای مهندس تحصيل کرده، به علت باکره نبودن دختر در گرفته است، اين است که چرا چنين موضوعی به بيرون درز کرده و بر سر آن هياهو سرگرفته شده است. اين وضعيت بر روح و روان اين دختر تأثير سوء گذاشته و نبايد مطرح شود.
اما از اثرات روانی سوء که در طول زندگی اين دختر بر سر او آمده است، صحبتی نيست. گويا اين دختر تا مرحله رأی دادگاه در کمال آرامش و آسودگی روحی زندگی می کرده و هيچ گونه اثرات سوء روانی بر او گذاشته نشده است. گويا تابوی بکارت تا زمان بيرونی شدن رأی دادگاه، مغز او را مثل خوره سوراخ سوراخ نکرده است. گويا اين دختر کابوس شب اول ازدواج خود را بارها و بارها مجسم نکرده و با تمام وجود بر خود نلرزيده است. گويا از اين پس با مخفی کردن اين داستان می تواند با آرامش زندگی کند. البته اگر به دست برادران خود، سرش را برباد ندهد و يا در دالان خانه ای خود را در آتش نيافکند...
داستان رأی دادگاه فرانسه، داستان يک دختر نيست. داستان تکراری دخترهاست که هر روز و هر شب، اين جا و آن جا اتفاق می افتد. داستانی ست که بايد زبان به زبان گفته شود، بايد گوش به گوش شنيده شود و بايد بر روی آن تفکر و تعمق صورت گيرد. اين تابوی بکارت است که بايد شکسته شود.