چهارشنبه 23 مرداد 1387

طبيعی شدن تبهگنی، سرگذشت من و دکتر کردان؟ احمد فعال

احمد فعال
چگونه از خود نمی‌پرسيد که مناسبات مديريت، نه در نظام ارزش‌گرايی، بلکه (حتی) در مقايسه با يک نظام متعارف بوروکراتيک، به چه حال روزی افتاده است که حجم فسادهای اداری بنا به گزارش "سازمان شفافيت بين المللی" از بين ۱۷۰ کشور در آخرين جايگاه ها قرار دارد؟ آيا در ذهن شما نيز، تبهگنی اينگونه طبيعی شده است؟

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

برای کسی چون اين نويسنده که بيش از ۲۵ سال است خود را قربانی مديريت تکنوکراتيک و ديوانسالاری در کشور می‌شناسد، شايد بسياری از گلايه‌ها، شکوائيه‌ها، انتقادات و حملات تند شخص رئيس جمهور به مديران و نظام مديريت کشور، قابل درک باشد. دلايل بسيار در ناصواب بودن مديران و نظام مديريت کشور می‌توان ارائه کرد:
• سال گذشته در پاسخ به فراخوانی همايش شايسته سالاری، يک مقاله با عنوان «پرسش‌ها و اصول راهنمای نظام شايسته‌سالاری» ارئه کردم. در اين مقاله با توجه به تجربه کار و شناخت روابط و سازوکارهای نظام مديريت و سازمان، تحصيلات خود نويسنده در رشته مديريت، شناخت جامع از مبادی فلسفی و جامعه شناختی نظام شايستگی، شناخت عوامل و موانع اجتماعی و سياسی، به طرح پرسش‌ها و قواعد کلی يک نظام شايسته‌سالار مبادرت شد. اوايل ماه جاری همايش برگزار شد و با وجود اطلاع مسئولان و برگزارکنندگان همايش از اين مقاله و سطح دانش و تجربه نويسنده آن، دريغ از اينکه، حتی به عنوان يک مستمع از او دعوت به عمل آورند.
• تا کنون با چند تن از مديران و رؤسای ارشد به گفتگو نشسته‌ام. يکی از آن‌ها که دستی در امور پژوهشی و فن آوری داشت، در نيم ساعت گفتگو، کلام از کام باز نکرد و تنها در رشته کلام مخاطب خود، مبهوت مانده بود. در آخر بنا بر اين شد که بعد از مطالعه، اينجانب را در مديريت خود بکار بگيرند. اما برای آنکه شبهه بکارگيری بر اساس ابهام و زبان بازی مخاطب صورت نگرفته باشد، بلافاصله يک پروپوزال يا طرح پيشنهادی، تحت عنوان "کليد جادويی توسعه و يا تحليل گسستها در پژوهش و فن آوری" به ايشان ارئه کردم. کاری‌ که اغلب وزرا و مديران ارشد سازمان‌ها هم انجام نمی‌دهند، که يک کارمند ساده‌ای چون اينجانب انجام داد. سرانجام پس از يک ماه سردواندن پروپوزال نويس، بدون هيچ توضيحی عذر او از طرف منشی مدير خواسته شد.
• با قريب به تمام مديرانی که به گفتگو نشستم، حرف سياست را ياوه‌گويی می‌پنداشتند. بعضی از آنها چنان از موضوع سياست پرهيز می‌کردند که گويی نجاستی است که با هفت بار غسل کردن از دامن آنها پاک نخواهد شد. آنها فراموش کرده‌اند که مقام و منصب خود را از راه سياست‌ورزی کسب کرده‌اند. همچنين فراموش کرده‌اند که خواستگاه مشروعيت مديريت آنان، با آب به آسياب اين سياست و آن سياست ريختن، کسب شده است. اکنون پس از دو و سه دهه ردای مديريت بر قفای خود دوختن، کوشش دارند تا به جای مفاهيم و صفاتی چون مکتبی بودن، انقلابی بودن، سياسی بودن و ايدئولوژيک بودن، خود را به صفاتی چون بوروکرات بودن، تکنوکرات بودن، متخصص و پروفشناليست بودن معرفی کنند. اگر در روزگاری اورکت پوشيدن در چله زمستان علامت انقلابيگری و ايدئولژيک بودن بود، امروز در چله تابستان و به يمن بهره از رانت قدرت بردن، اتو از کت و شلوار خود نمی‌اندازند. با اين وجود، همين مديريت رسم سازگاری با نظام ارزشی اين دولت و آن دولت را نيک می‌داند. و نيک می‌داند که اگر کروات زدن ضد ارزش شمرده می‌شود، اما کت و شلوار خود را در ماشين کداميک از دستگاه‌‌های ارزشی اتو بکشد.
• خوی اربابی و اشرافيگری، بيماری مزمن نظام مديريت کشور است. مدير عامل سابق که معاون وزير نيز شمرده می‌شد، چنان در طبع اشرافيگری گوی از ديگران ربوده بود، که در هزينه کردن جاه و جلال خويش، کم از رسم پادشاهان نگذاشت. هم اکنون اگر گذری نه فقط به اتاق مديران، بلکه به اتاق بعضی از رؤسای ارشد بياندازيد، در نقش و نگار شکوه و جلال آنان، محتمل با رؤسای جمهور آمريکا قابل مقايسه‌اند. امتيازهايی که اين مديران در پرتو نظام حقوقی و اداری کسب می‌کنند، در مقايسه با نظام درآمدی کشورهای سرمايه داری، از يک اختلاف شگفت‌انگيز حکايت می‌کند. نظام حقوقی و در آمدی آن کشورها که روزگاری در مقايسه با اقتصاد ارزشی، نوع استثمار و تبهکاری شمرده می‌شد، امروز همان مديران استثمارگر نظام‌های سرمايه داری و ليبرال، تا حد پادويی بعضی از اين مديران هم نمی‌رسند.
• شايد بسياری از مديران و کارگزاران بخواهند از حق ارشديت دفاع کنند. اينجانب با وجود داشتن روحيه ناسازگاری با طبع اشراف‌منشی و باور به برابری کامل، می‌پذيرد که در يک نظام ديوانسالار که نه بر اصول اررزشی، بلکه صرفا بر اساس نظم دموکراتيک و اراده ملی شکل گرفته است، مانند آنچه که در دموکراسی‌های متداول و متعارف وجود دارد، حق ارشديت و تفاوت‌های طبقاتی وجود داشته باشد. اما پذيرفته نيست و آن را عين تبهگنی می‌شناسد که در يک نظامِ مديريت، که مديران از آغاز برای خود رسالت قائل می‌شوند و به يمن همين رسالت بود که مقام و مشروعيت کسب می‌کنند، مدعی امتياز ارشديت باشند. همچنين پذيرفته نيست و آن را عين تبهگنی می‌شناسد که در همين نظام مديريت، کسانی به يمن ژست وظيفه‌گرايی به مديريت ارتقاء پيدا کنند، در حاليکه دهها بار نسبت به هزاران نيروی کار ديگر، دارای دانش کمتر و شايستگی کمتری در اداره سازمان‌ها بودند، اما اينک وقتی ره صد ساله را در يک شب پيموده‌اند، مدعی حق امتياز ارشديت باشند. اين امتيازخواهی‌ها نه تنها سرقت محسوب می‌شود، بلکه عنصر اعتماد را، که مهمترين نيروی محرکه اداره يک سازمان محسوب می‌شود، با اين تصور و ذهنيت عمومی که: مديران غاصب جايگاه‌های خود هستند، از ميان خواهد برد.
با اين توصيف، شکوائيه‌های رياست جمهوری برای اينجانب قابل درک بود. و حتی کوشش داشتم تا در بدترين شرايط، مقاله‌ای با عنوان «دفاع از احمدی نژاد» به نگارش در بياورم. افکار و انديشه‌های ايشان برای اينجانب قابل درک نبود، زيرا برای کسی که به جريان انديشه و آزادی مطلق قائل است، او را بيش از يک سنت‌گرای بنيادی نمی‌توانست تفسير کند. اما برای کسی که به برابری و عدالت مطلق نيز قائل است، احساست او قابل درک بود. هر چند بايد ايشان توضيح می‌دادند که شکوائيه‌های خود را در جايی مطرح می‌کنند که خيل مديران و نظام مديريت، مولود همان افکار و انديشه بود؟ اين مديران که از آسمان به زمين فرود نيامده‌اند و هيچيک از آنها رسوبات نظام پيشين نبودند؟ پس او بايد به جای خانه تکانی کردن مديران، بايد نظام مديريت را از آن فکر و انديشه‌ای که در بستر آنها اين مديريت شکل گرفته است، خانه تکانی می‌کرد.
به هر حال، شايد به عنوان يک کارمندی که مدعی روشنفکری است و به عنوان کسی که قربانی همين نظام مديريت است، و بالاخره به عنوان کسی که در سه سال گذشته او را تا مرز فقر و در بيش از دو سال از آن، او را به نان شب محتاح کردند، به طوريکه ......، بسياری از احساسات رياست جمهوری نسبت به نظام مديريت کشور، قابل درک باشد. همچنين انگيزه بسياری از مخالفت‌ها، به ويژه خيل عظيم مخالفت‌ها و انتقاداتی که از سوی طرفداران نظام مديريت و مديران (بوروکرات‌ها، اصلاح طلبان، کارگزاران، تکنوکرات‌ها و ليبرال‌ها و...) به رياست جمهوری وارد می‌شد و می‌شود، برای اينجانب قابل درک است. قابل درک است که اغلب اين مخالفت‌ها به خاطر نگرانی از قطع سرچشمه‌های رانتِ قدرت است. آنها از حق ارشديت در نظامی دفاع می‌کنند که پيشتر آن را به مثابه سرقت ياد کردم و رياست جمهوری بر اساس خواستگاه مشروعيت همان مديران، به درستی اين حق را ناحق می‌شناسد.
گروه مدافعين نظام مديريت کشور که من در اينجا اصطلاحا از گروه باکتل‌ها (جمع حروف اول گروه‌ها) ياد می‌کنم، از اين رو نسبت به احساسات رياست جمهوری ابراز انزجار می‌کنند که طومار جاه و جلال خود را بر خوان سفره مديريت رانت گشوده‌اند. از اين رو که بخش اعظمی از آنان حساسيت‌های خود را نسبت به مناسبات عدالت از کف داده‌اند. از اين رو که بنا به موقعيتی که از عنفوان جوانی در صدارت و مديريت يافته‌اند (بعضی از آنان به گفته خودشان از سن ۲۰ سالگی تجربه مديريت کردن در سازمان‌های بزرگ کشور را پشت سر دارند)، مناسبات اربابی که در سازمان‌ها وجود دارد، نمی‌بينند. از اين رو که در مناسبات سلطه فرادست و فرودستی، چگونه حقوق و کرامتمندی انسان به چالش خوانده می‌شود، نمی‌بينند. از اين رو که به يمن بهرمندی از امتيازهای ارشديت، نسبت به تضادها و اختلاف‌های درآمدی در سازمان‌ها، احساساتشان بر نمی‌انگيزد. از اين رو که به يمن پايان عصر ايدئولوژی و پايان عصر اتوپيا، نسبت به تضادها و تفاوت‌ها ‌در سازمان بی‌تفاوت شده‌اند. از اين رو که به يمن مدنيت‌گرايی مدرن، و راه رشد سرمايه‌داری، هلهله بورژوازی امان از افکار و احساست آنان بريده است. اين است که وقتی نويسنده اين سطور، در دوران سپری کردن فقر در يادداشتی به مدير عامل می‌نويسد: «آيا فريادرسی هست؟ .... می‌دانم که لختی احساسات و افکار، جامعه تکنيکی را چنان از انسانيت تهی کرده است، که سخن از بيان حق و ايستادگی بر سر حق ، شوخی کردن با ماشين بی‌رحم بوروکراسی است. به راستی آدمی را به آدميت در می‌ماند، که در اين آشفته مرگ‌زاری که حتی "اعلام مرگ حقيقت"، کوچکترين تأثير و تأثری در کَس برنمی‌انگيزد، چه بايدش کرد و چه بايدش گفت؟ بی جهت نيست که اين همه فقر و ستم بر عليه کسی است که سبقه انسان دوستی و حق نوازی او، بر همه آنها که او را می‌شناسند، کمترين ترديدی ايجاد نمی‌کند!! و بی جهت نيست که اين همه ستم‌ها از ناحيه کسانی اعمال می‌شود که به صفت دروغگويی شهره عام دارند و ...مدعيان همچنان يا در سکوتند و يا به نظاره نشسته‌اند. و از تبهگنی روزگار بد سرشت، يکی اين است که، سرانجام شکوائيه‌ها و شکايات به داوری متشاکی می‌رسد»، سرانجام سرگذشت او به شوخی بدل می‌شود. زيرا، از نقطه نظر باکتل‌ها، دموکراسی از زير خاکستر بورژوازی سر برمی‌آورد. اکنون در راستای سربرآوردن بورژوازی و مديريت آريستوکراتيک، چه سود که بر سر جامعه سلسله مراتبی فرودست‌ها و فرداست‌ها، چه بيايد و چه نيايد؟
با وجود همدلی‌هايی که با رياست جمهوری می‌توانست وجود داشته باشد، ايشان خوب بود پاسخ می‌دادند که چگونه و بر اساس کدام معيار ارزشی و اخلاقی، کسی را که به ادعای نمايندگان مجلس، به آشکارا مدرک تحصيلی او مصداق آشکار کلاهبرداری بود، در جايی مقام و مديريت می‌دهند که بايد نخستين ويژگی او امانت‌داری می‌بود؟ از طرفداران نظام ارشديت، انتظاری نيست که وقتی با چنين پديده‌ای برخورد می‌کنند، داد و فرياد برآوردند که چرا و با چه انگيزه‌ای، هدف در کام وسيله هضم می‌شود. زير وقتی بناست که بورژوازی از زير خاکستر سر بيرون آورد، به قول فرانسوا ليوتار، حقيقت بی حقيقت، ارزش بی ارزش، «کاربرد اجرايی امور»، الويت اصلی نظام کار و پيشرفت می‌شود. ديگر جای آن نيست که پرسيده شود، چرا در اين مدت حتی يک نوشته و يک سطر اعتراض از اين جماعت برنخواست؟ و حتی يک سطر اعتراض بر نيامد که چگونه فردا امانت خانه ملت را به کسی وامی‌نهيد که در همان آغاز کشتی ارزشگرايی را در گل فرومی‌نشاند۲؟
وقتی از گروه باکتل‌ها چنين انتظاری نيست، اما طرفداران ارزشگرايی و اصولگرايی بايد به جامعه پاسخ می‌دادند که در نظام ارزشی شما، ارزش‌ها و اخلاق و رويدادها چگونه تعريف می‌شوند که تار موی يک زن، زمين و زمان را بهم می‌دوزد و فريادها چنان بر آسمان می‌سايند، که گويی جامه حيا از هياکل هستی ريخته‌اند، اما چرا در برابر دروغ گفتن و در برابر مصداق آشکار کلاهبرداری، بی تفاوت می‌گذريد؟ تنها معترض شدن کافی نيست، چگونه از خود نمی‌پرسيد که مناسبات مديريت، نه در نظام ارزش‌گرايی، بلکه (حتی) در مقايسه با يک نظام متعارف بوروکراتيک، به چه حال روزی افتاده است که حجم فسادهای اداری بنا به گزارش «سازمان شفافيت بين المللی» از بين ۱۷۰ کشور در آخرين جايگاهها قرار دارد؟ آيا در ذهن شما نيز، تبهگنی اينگونه طبيعی شده است؟ آقای رئيس جمهور به حق می‌گويند، صرفِ رديف کردن مدارک تحصيلی، چيزی چون تلی از ورق پاره‌ها نيست. چه بسا در تجربه کار، کسانی که دارای اين مدارک‌اند اما فاقد شايستگی و کسانی که فاقد اين مدارک‌اند، واجد شايستگی باشند، اما وقتی اين حق وسيله پوشاندن يک کلاهبرداری و دروغگويی می‌شود، در زمره حقی نخواهد بود که مراد باطل از آن جستجو می‌شود؟

پانوشت‌ها
• نويسنده کارمند ساده همان وزارتی است که آقای کردن معاون وزير نفت بودند.
۱- در همان لحظه‌ای که نويسنده در حال روخوانی اين سطور بود، فرزند او که در کارشناسی ارشد رشته حقوق جزا به تحصيل مشغول است، به طور اتفاقی و بعد از مدتها در محل کار او حاضر می‌شود و بلافاصله با لحنی اعتراض آميز و شکوائيه می‌گويد : "بابا چرا يک کمی پول بهم نمی‌دی؟ آخه چقدر دوستانم را هی بپيچونم و هی بپيچونم. هر وقت هر جا می‌رن و حتی برای خوردن يک بستی ساده هی اونها را می‌ييچونم". البته فکر نکيند که توقع او مثل فرزند آقای دکتر کردان چه بود و چه و چه ...نه، تنها توقع او ۴ و ۵ هزار تومان بود....
۲- از حق نگذريم خانم کديور به اين مسئله اشاره کرده است. اگر کسان ديگری هم اشاره کرده باشند و از نگاه نويسنده به دور مانده است، ضمن پوزش نويسنده، مراد او تبديل اين انتقاد به يک موج فکری است، مانند آنچه درست و نادرست درباره طرح مستقيم کردن رايانه‌ها مطرح شد.

www.ahmadfaal.com
[email protected]

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'طبيعی شدن تبهگنی، سرگذشت من و دکتر کردان؟ احمد فعال' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016