کيهان لندن ۲۸ اوت ۲۰۰۸
دو سال پس از فاجعه سينما رکس آبادان و يک سال پس از پيروزی انقلاب اسلامی، روزنامه کيهان با همين تيتر به طرح اين فاجعه و مقدمات دادگاه آن پرداخت. کيهان به درستی نه از «آتشسوزی» بلکه از «آدمسوزی» سخن گفت.
در فضای جنونآميز جامعه انقلابی و در آشفتهبازار پس از انقلاب اسلامی، مردمی که کينهجويی و انتقام را از رهبرانشان میآموختند، نخستين قربانی که به عنوان يکی از متهمان فاجعه سينما رکس آبادان و «قتل سه نفر در رودسر» به تيرباران سپردند، يک سروان جوان رودسری به نام «منير طاهری» بود. وی که در محاکمات سينما رکس نيز معلوم شد هيچ نقشی در آن نداشت، از به اصطلاح دادگاه خود خواست: «اول اينکه جسدم را پس از مرگ، تحويل خانوادهام بدهند. دوم اينکه از مراسم اعدام من، عکس گرفته نشود وتقاضای سوم من اين است که چشمانم را نبندند و به خود من اجازه بدهند تا فرمان شليک را به افراد جوخه آتش بدهم». کيهان با چاپ عکس جسد سروان طاهری نوشت: «مأموران اجرای حکم، وصيت او را اجرا کردند و بدون اينکه چشمهای محکوم را ببندند، به فرمان خود او، به سويش آتش گشودند».
پرونده هنوز مفتوح
روزنامهها و سازمانهای سياسی درباره آدمسوزی سينما رکس بسيار داستانسرايی کردند و افسانه پرداختند. همه آنها در مقام قاضیالقضات بدون آنکه متهم و دادگاهی در کار باشد و يا اساسا از آنچه روی داده است، اطلاعات روشن و دقيقی داشته باشند، با مقصر اعلام کردن رژيم گذشته و دستگاه امنيتیاش، حکم را پيشاپيش صادر کردند. آنها بر اين باور بودند اگر هم دادگاهی برگذار گردد، قطعا در آن ثابت خواهد شد که رژيم گذشته دست به چنين جنايتی زده است بدون آنکه دليلی عنوان کنند که بتواند اين جنايت را در آن شرايط حساس به سود رژيم شاه تفسير کند. بیترديد اينان اگر میتوانستند، بسياری از سخنان و ادعاها و اعلاميههای خود را از صفحه روزگار پاک میکردند تا نقش کژ آنها در مسير تاريخ، هرگز در برابر قضاوت همگان قرار نگيرد. مرور روزنامههای آن دوران و خواندن دوباره برخی اعلاميهها و نامهها که درک نازل و کينهتوزانه اين جريانها را نشان میدهد، گاه عرق شرم بر پيشانی مینشاند. آنها به عادت معمول، حتی بر شمار کشته شدگان که طبق آمار رسمی ۳۷۷ نفر بود به ۷۰۰ نفر میافزودند تا خشم و نفرت ناشی از هول اين جنايت را عليه رژيم وقت هدايت کنند غافل از اينکه اين مبالغهها سرانجام دامان کسانی را خواهد گرفت که با انقلاب اسلامی به قدرت رسيده بودند.
هر اندازه هم که درباره سينما رکس گفته و نوشته شود، باز تا زمانی که يک دادگاه صالح به بررسی بیطرفانه اسناد و پروندههای سينما رکس نپردازد و نتواند با اختيارات کامل از مسئولان مربوطه و کسانی که در اين پرونده دخيل بودهاند، بازپرسی به عمل آورد، نمیتوان مدعی روشن شدن تمامی زوايا و بسته شدن اين پرونده گشت. افسوس که گذشت زمان، نه تنها خانوادههای قربانيان اين فاجعه را از صحنه زندگی خارج میکند، و افراد مطلع و مسئولان مربوطه، از جمله برخی اعضای دولت موقت، بازپرسان و بازرسان، دادستان و رييس دادگاه و اعضای حقوقدان دادگاه مربوطه را برای هميشه از دسترس دور میدارد، بلکه به تجربه، افسانهپردازی پيرامون آن را نيز شدت میبخشد. کاش کسانی که از فاجعه سينما رکس آبادان اطلاعات موثقی دارند، حتی اگر به دليلی نمیتوانند آنها را امروز با مردم در ميان بگذارند، با نوشتن اطلاعات خود و نگهداری آنها در جای امن، به روشن شدن اين پرونده تاريخی که بيش از آنکه به رژيم گذشته تعلق داشته باشد، بخشی از پيشينه انقلاب اسلامی و رژيم کنونی است، ياری رسانند.
فرزندان خلف امام
دادگاه سينما رکس که در طول سيزده روز از اول تا دوازده شهريور ۵۹ با کيفرخواست عليه سی و سه متهم در آبادان برگذار شد، عمدتا به محاکمه فردی به نام حسين تکبعلیزاده که به بيماری اعتياد مبتلا بود، تبديل شد. وی که به دليل عقايد مذهبی و تحت تأثير اعلاميهها و سخنرانیهای روحانيان، با دو تن از دوستانش پيش از اين اقدام به آتش زدن سينما سهيلا نيز کرده بود (که ناکام ماند) ماجرايی را تعريف میکند که تا جايی که روزنامهها آن را انتشار دادهاند، قلم بطلان بر تمامی نظرات کينهتوزانه ارباب مطبوعات، سازمانهای سياسی، خود آيتالله خمينی و دادگاه مزبور و هم چنين برخی خانوادههای قربانيان میکشد که اصرار داشتند آن را به رژيم شاه نسبت دهند. رژيم شاه قطعا در اين پرونده مقصر بود. ليکن نه به دليل آدمسوزی بلکه به دليل اشتباهات مقاماتی که مسئول آرامش و امنيت کشور بودند و بايد اين پرونده را پيگيری میکردند. پروندهای که گفته میشود محمدرضا عاملی وزير اطلاعات و جهانگردی رژيم وقت، با اطلاعات مستندی که در اين زمينه جمعآوری کرده بود، در واقع حکم اعدام خود را توسط رژيم کنونی صادر کرد. اطلاعاتی که قطعا چيزی جز در جهت آنچه خود سردمداران رژيم در اوايل به آن اعتراف میکردند نمیتوانست باشد:
کيهان در ۲۲ آذر ۱۳۵۸ در تيتر بزرگی از قول آيتالله لاهوتی در يک مصاحبه اختصاصی نوشت: «در زمان طاغوت سينمای قم به دستور سيد احمد خمينی منفجر شد». او در اين مصاحبه، برای توصيف «فرزند امام» به تقسيم «افراد مملکت» پرداخت و پس از توضيح «ميراثخواران انقلاب» گفت: «دسته ديگر عبارتند از افرادی که در دوران گذشته هميشه به انقلاب فکر میکردند و گذشته از انديشيدن در راه انقلاب و به ثمر رسيدن آن فداکاری میکردند تن به آب و آتش میزدند. اعمالی متهورانه و شجاعانه که برای دسته اول تعبير به حرکات جنونآميز میشد مرتکب میشدند». او درباره «آنها» میگويد: «با همه نگهبانی مرزبانان شاه از مرز عبور میکردند و به پاکستان و لبنان و سوريه، فلسطين برای تبادل انديشه و دريافت سلاح میشتافتند و سپس به مملکت باز میگشتند و خانههای امن را پر از سلاح میکردند و در مراکز استانهای اين مملکت خانههای امن داشتند... حاج احمد خمينی از اين دسته دوم بود. او به علت علاقه شديدش به واژگونی رژيم سابق و برای اينکه به رژيم بفهماند که روحانيت زنده است دستور انفجار سينمای قم را صادر کرد. گرچه او بسياری از کارهای خود را از من پنهان میکرد ولی «آشنا داند صدای آشنا» من... دانسته بودم که او فرزندی است خلف برای امام خمينی».
کسی را اما در آن زمان گوش شنوايی برای اين نوع فعاليت انقلابی مردان خدا و فرزندان خلف امام نبود.
جنايت برای انقلاب
دادگاه حسين تکبعلیزاده علنی بود. به گفته تکبعلیزاده، نماينده امام در آبادان با علنی بودن دادگاه وی موافق نبود و گفته بود: «حسين تکبعلیزاده میخواهد بگويد روحانيون اين کار را کردهاند و ممکن است مردم قبول کنند» او هم از زندان پيغام داد: «برويد به ايشان بگوييد اگر شما ريگی به کفش نداريد چرا از محاکمه وحشت داريد؟» تکبعلیزاده که به خيال خود سينما را با همکاری دوستانش در راه انقلاب آتش زده بود، در دادگاه میگويد: «بعضی از مأموران زندان به من میگفتند آخوندها گولت زدهاند» و به اين نکته اشاره میکند هنگامی که در زندان بوده خيلیها میخواستند برای او کاری انجام دهند و از جمله اينکه وی را به خارج بفرستند.
بیترديد آنچه تکبعلیزاده در دادگاه و در بازجويیهای خود گفته، معتبرترين منبع و سرنخ فاجعه آدمسوزی سينما رکس آبادان است که بدون آنکه مرتکبانش بدانند، نقش مؤثری در روان جامعه عليه رژيم گذشته بازی کرد و بهترين دستاويز را در اختيار مخالفان نهاد. تکبعلیزاده میگويد دو روز بعد به يکی از دوستانش به نام عبدالله گفت: «من و فرج و فلاح سينما را آتش زديم». عبدالله او را به فردی معرفی کرد که خود را «عضو کنفدراسيون دانشجويان ايرانی در آمريکا» معرفی کرده بود. اين فرد به حسين تکبعلیزاده گفت: «ما میخواهيم کسانی که در صحنه بودهاند جريان را تعريف کنند تا به اين وسيله جنايات شاه را برای خارج از کشور نشان دهيم».
از اعترافات حسين تکبعلیزاده معلوم است که وی در رابطه با يک جريان سياسی و مذهبی قرار داشت. او از اعلاميههای «امام» حرف میزند که با فرج بذرکار (نام مستعار: فواد) تکثير و با موتور پخش میکردند. او میگويد به او پيغام داده بودند: «به حسين بگوييد که به خاطر کتاب میخواهند تو را بگيرند و فرار کن. بعد من رفتم بليط گرفتم و صبح روز بعد مأموران به خاطر کتاب اشتباهی ريخته بودند داخل خانه همسايهمان و من نيز کتابها را با خود برده و... آتش زده بودم». رييس دادگاه چيزی درباره «کتابها» نمیپرسد بلکه موضوع را به «ساواکی» بودن «يکی از بستگان فرج» منحرف میکند و چنين پاسخ میشنود: «او ساواکی نبوده بلکه به وسيله ساواک دستگير شده و مسئله به اين صورت نبوده». رييس دادگاه میپرسد: «شما با فرج صحبت نکرديد که چرا سينما را آتش میزنيد؟» متهم: «فکر میکردم که کاری در جهت انقلاب و اينهاست». رييس: «آيا فرج توضيح داد؟» متهم: «برايش فرقی نمیکرد و موافق جنگ فرسايشی بود که اعصاب رژيم توسط آنها خورد میشود».
روز سوم دادگاه، تکبعلیزاده میگويد: «با وجودی که مردم پس از حادثه میگفتند رزمی [سرتيپ رضا رزمی رييس شهربانیهای قم و آبادان] و شاه اين جنايت را انجام دادهاند، و من که خودم از مجريان اين فاجعه بودم فکر نمیکردم هيچ گونه وابستگی به کسی داشته باشم». تکبعلیزاده سه ماه پس از آدمسوزی سينما رکس به اتهام سرقت و سنگ زدن به مأموران دستگير شد و در زندان ماند تا با پيروزی انقلاب اسلامی آزاد شد. خودش میگويد: «من در ميان مردم از زندان بيرون آمدم و همان شب به اتفاق ساير بچههای محل در خيابانهای شهر به پاسداری مشغول شديم».
او ظاهرا ماجرا را به مثابه اقدامی در راه پيروزی انقلاب اسلامی به فراموشی سپرده بود تا اينکه عکس خود را به عنوان «جنايتکار ساواک» که از زندان فرار کرده، در مجله جوانان میبيند. از اينجا سرگردانی او که به رگ غيرتش بر خورده بود که چرا به عنوان «جنايتکار ساواک» معرفی شده، بين آبادان و اصفهان و تهران و ميان مقامهای سياسی و روحانی رژيم تازه آغاز میشود. او میخواست «قهرمان» شود و حالا «ساواکی و قاتل» معرفی شده بود.
حسين تکبعلیزاده که پس از ظاهرا سوخته شدن سه تن ديگر از همدستانش تنها مانده بود (در گزارشهای کيهان تنها سخن از جسد فرج است که شناسايی شد و از يدالله و فلاح هيچ خبری نيست) به هر مقامی که میتوانست مراجعه کرد تا بگويد ساواکی نيست بلکه در راه انقلاب و امام اين کار را کرده است. از رشيديان و کياوش و جمی در خوزستان تا هاشم صباغيان و آيتالله آذری قمی در تهران و آيتالله خادمی در اصفهان و حتی دفتر امام. او میگويد که صباغيان در اين مورد با بازرگان نخستوزير دولت موقت نيز صحبت کرد. سرانجام ظاهرا با اين وعده که منتظرند «سر و صدا بخوابد» تا پس از يک «محاکمه کوچک» او را آزاد کنند، تکبعلیزاده را به زندان میفرستند.
در اين ميان، دادستان در جلسات علنی در صدد تبرئه کسانی بر میآيد که تکبعلیزاده از آنها نام برده و آن زمان مصدر امور شده بودند. تکبعلیزاده که مسير جريان را احساس کرده بود، در نامهای به مادرش مینويسد: «اين رژيم میخواهد مرا به به رژيم سابق ربط دهد و از عوامل آن بداند». شايد تکبعلیزاده را بتوان نخستين فرزندی دانست که انقلاب اسلامی به جای بلعيدن، با شتاب قورتش داد.
انتحار برای انقلاب
برای ربط تکبعلیزاده به رژيم سابق اما در برابر سخنان صريح خود وی که مدافع انقلاب بود و پاسدار آن شده بود، کار چندانی نمیشد کرد. از همين رو تلاش شد تا از شاهدان برای اثبات اين امر کمک گرفته شود. از جمله در ششمين جلسه دادگاه محمد بذرکار برادر فرج به عنوان شاهد اگرچه میگويد: «من متوجه شدم که فرج برادرم با حسين ارتباط دارد و اعلاميههای امام را میخوانند و به سخنرانیها و نوارها گوش میدهند». ولی ادامه میدهد صبح پس از فاجعه «رحيم ميرصفيانی پسر دايی من آمد خانه و به من فوری گفت هر چه کتاب و اعلاميه هست جمع کن و ببر بيرون چون ممکن است مأموران حمله کنند... مسئله مهم اين است که حسين در دفاعياتش گفته غير از ما چهار نفر کسی خبر نداشت. پس رحيم ميرصفيايی چرا روز بعد از حادثه... به منزل ما آمده و به من گفت اعلاميهها را جمع کن و ببر. اين میرساند که ايشان در اين ماجرا دست داشته است و ساواکی هم بوده است». ولی خود دادستان هم میداند حتی اگر چنين میبود، ساواکی بودن و طرفدار خمينی بودن هيچ مغايرتی با يکديگر نداشتند. امروز ديگر بر همه روشن است که برخی ساواکیها و نظامیها جزو طرفداران «امام» بودند.
در عين حال دادستان نمیتوانست سخنان تکبعلیزاده را در مورد مذهبی بودن و اعتقادش به انقلاب اسلامی انکار کند. پس اين بار تلاش کرد از شاهدانی استفاده کند که بگويند وی چندان هم مذهبی نبوده است. ولی شاهدان نيز نمیتوانند ايمان مذهبی تکبعلیزاده را انکار کنند. از جمله عبدالله لرقبا میگويد: «حسين صادقانه اقرار کرد که معتاد است و از ما طلب کمک کرد که او را ترک بدهيم و ما اين برنامه را وظيفه خود میدانستيم و کمک کرديم... و اين فکر به نظرم آمد که حسين میتواند اين خلاء را که در اثر ترک اعتياد برايش به وجود آمده بود با يک چيز ديگر، جديد و تازه پر کند و سعی کردم آن را در يک جوّ ديگر و با يک فرهنگ و با يک طرز فکر ديگر آشنا کنم... و وقتی کار کلاس قرآن شروع شد از او خواستم در آن کلاس شرکت کند ولی متأسفانه ايشان فقط چند جلسه در اين کلاس حضور داشتند... و گاهی اوقات در مساجد و سخنرانیها و گاهی در خانه ايشان و خانه خودمان اقدام به شنيدن نوارهای سخنرانی و خواندن اعلاميه میکرديم... فکر میکنم تنها مسئلهای که حسين را دوباره از معتاد شدن مانع شد همان عشق به ايمان او بوده».
تا اينکه رييس دادگاه سينما رکس آبادان که کسی کمتر از حجتالاسلام سيد حسين موسوی تبريزی، رييس دادگاه ويژه انقلاب اسلامی، نبود، روی دست همه بلند میشود. وی پس از پايان دادگاه و اعدام محکومان، با وجود اينکه شرح اعترافات متهمان و شاهدان در برابر ديد همگان قرار گرفته و خود وی نيز قطعا بيش از آنچه منتشر شده، از اصل ماجرا با خبر است، در گفتگوی اختصاصی با خبرگزاری پارس میگويد: «اين کار رژيم منحوس بوده و ساواک مستقيما در اين امر دخالت داشته». وی با وجود اعترافات صريح حسين تکبعلیزاده میگويد: «اين شخصی که سينما را آتش زده به اعتراف خودش مذهبی نبوده و حتی مشروب میخورده... و فيلمهای سکسی میرفته»!
حسين تکبعلیزاده اما در آخرين جلسه دادگاه از زبان يکی از شاهدان (عبدالله لرقبا) که کارمند هواپيمايی ملی ايران بوده و مادهای که سبب آتشسوزی شده نيز ظاهرا مخلوطی از بنزين هواپيما و روغن بوده است، يک بار ديگر به موضوع «انقلاب» اشاره کرده و میگويد: لرقبا پس از اينکه وی نزد او اعتراف به آتش زدن سينما رکس کرده است، به اين دليل از اطلاع دادن به مقامات خودداری کرده که آن را موضوع «انقلاب» میدانسته است. شاهدی حتی از اين سخن گفته که يدالله معروف به زاغی، يکی از چهارنفری که سينما را به آتش کشيدهاند، قبل از فاجعه از وی «حلاليت» طلبيده است و حسين تکبعلیزاده در آخرين دفاعيه خود میگويد: «اين میرساند که آنها (فرج، فلاح و يدالله) از عمق فاجعه با اطلاع بودهاند و به قصد خودکشی به خاطر هر هدفی که داشتهاند چنين عملی مرتکب شدهاند». بله، درست خوانديد! تکبعلیزاده از عمليات انتحاری حرف میزند.
سرانجام پس از هجده جلسه علنی، روز سيزده شهريور اعلام شد شش عامل فاجعه سينما رکس تيرباران شدند. هفت نفر غيابا به اعدام و پانزده نفر به زندان محکوم شده و پنج نفر تبرئه گشتند. ولی آيا معلوم شد واقعا مقصر اصلی آدمسوزی سينما رکس آبادان کيست؟
---------------------------------------------
کليشه گزارشهای کيهان سالهای ۵۸ و ۵۹ از آغاز تا پايان دادگاه سينما رکس آبادان، از سال ۲۰۰۲ در سايت www.alefbe.com در دسترس است.
۱۷ اوت ۲۰۰۸