پنجشنبه 21 شهریور 1387

کمونيست‌ها تازه سرمايه‌داری را کشف کرده‌اند! الاهه بقراط، کيهان لندن

کيهان لندن ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۸
www.alefbe.com
www.elahe.de

به راستی چه چيز معيار و تعيين‌کننده مناسبات بين کشورها در سياست بين‌المللی است؟ چه عناصری نقش يک کشور و قدرت يا ناتوانی آن را در اين مناسبات رقم می‌زند؟ هنگامی که سازمان ملل متحد پس از جنگ جهانی دوم شکل گرفت، برای نخستين بار در تاريخ جوامع بشری اين امکان به وجود آمد تا دولت‌های متنوع جهان که بسياری از آنها الزاما نمايندگان ملت‌های خود نبوده و نيستند، در يک نهاد فراگير گرد هم آيند. مجمع عمومی سازمان ملل متحد بيش از هر چيز نقش نمادين دارد و چيزی بيش از ديدارهای سالانه در آن رخ نمی‌دهد. نهادهای وابسته به اين سازمان و معاهدات مصوبه آنها بيشتر با مسائل عينی سر و کار دارند. در اين ميان نقش شورای امنيت که پنج کشور قدرتمند جهان، آمريکا، روسيه، چين، فرانسه و انگلستان، در آن عضويت دائم دارند و سه عضو ابرقدرت آن با برخورداری از حق «وتو» گاه تصميات آن را با انسداد روبرو می‌سازند، بيش از بقيه از اهميت برخوردار است. تا کنون اگرچه تقاضای عضويت آلمان در اين شورا پذيرفته نشده است، ليکن اين کشور توانسته به مثابه بزرگترين قدرت اقتصادی اروپا و بزرگترين کشور صادرکننده کالا در جهان، به عنوان عضو مشورتی جای پای خود را در آن محکم کند. حال آنکه تقاضای کشورهای قدرتمندی چون ژاپن تا کنون همواره بی‌پاسخ مانده است. در چين شرايطی تقاضای جاه‌طلبانه حکومت جمهوری اسلامی برای عضويت در شورای امنيت که مستند بر هيچ قدرت اقتصادی و نظامی و تاريخی نيست، بيش از پيش آدم را به ياد نقش خرمگس معرکه می‌اندازد.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

برادران بزرگ
گذشته از سازمان ملل و شورای امنيت و هم چنين نهادهای بين‌المللی در زمينه همکاری‌های اقتصادی و نظامی، گاه مجموعه‌هايی شکل می‌گيرند که در شکل و پيوند رسمی نسبت به يکديگر قرار ندارند. برای نمونه در زمينه حل مسائل سياسی از جمله در مورد درگيری‌های خاورميانه و صلح ميان فلسطين و اسراييل، يک مجموعه چهارگانه وارد عمل شد و با ارائه «نقشه راه صلح» تلاش کرد تا جامعه جهانی را بطور مؤثر وارد روند پايان دادن به درگيری‌های فرساينده خاورميانه نمايد.
نگاهی به اين مجموعه چهارگانه شامل اتحاديه اروپا، سازمان ملل متحد، آمريکا و روسيه يک بار ديگر نشان می‌دهد کشورهايی که در چند دهه گذشته به عنوان ابرقدرت در دو قطب جنگ سرد قرار گرفته بودند، با وجود فروپاشی بلوک شرق، هر يک به تنهايی در کنار مجموعه‌هايی چون اتحاديه اروپا و سازمان ملل متحد ابراز وجود کرده و قدرت خود را به نمايش می‌گذارند اين در حاليست که روسيه به مثابه کشوری که در اروپا قرار دارد (هنوز) عضو اتحاديه اروپا نيست و در عين حال هر يک از دو کشور آمريکا و روسيه با عضويت در شورای امنيت سازمان ملل متحد و داشتن حق وتو، در اين نهاد مهم بين‌المللی نيز رأی قاطع خود را دارند.
با قرار دادن قدرت‌های چهارگانه در کنار گروه پنج بعلاوه يک (پنج کشور عضو شورای امنيت به اضافه آلمان) معلوم می‌شود جامعه جهانی تلاش می‌کند با تکرار بازيگران سياسی در منظومه‌های مختلف، در جستجوی تأثيرات معين برآيد. فقط چين کمی خارج از دايره قرار می‌گيرد که در عمل نيز علاقه چندانی به موضوعاتی مانند سرنوشت سياسی خاورميانه، اعم از رابطه فلسطين و اسراييل و يا ايران و اسراييل، نشان نمی‌ دهد و اين کمبود نامحسوس را با حق وتوی خود در شورای امنيت و همچنين عضويت در باشگاه اتمی جبران می‌کند.
نقش روسيه اما در دوران جنگ سرد نيز با چين اساسا متفاوت بود که دلايل آن را بايد در نقش قدرتمند و تاريخی اين کشور و قرار داشتن آن در اروپا و نزديکی آن به قدرت‌های اروپايی در طول قرون گذشته و هم چنين تلاش همواره ناکام اروپا در تصرف اين سرزمين سرد جست. چين و روسيه اما هر دو، چه در زمان مائو و استالين و جانشينانش و چه پس از آن، اثبات کرده‌اند در پيشبرد اهداف خود هرگز از به کار گرفتن مشت آهنين کوتاهی نخواهند کرد. از تبت و تايوان تا ميدان تيان مين، از چچن و اوستيای جنوبی تا تئاتر مسکو، رهبران هر دو کشور اوج خشونت خود را آن هم عليه شهروندان غيرنظامی نشان دادند بدون آنکه صدايی از به اصطلاح طرفداران جنبش صلح که برای زندانيان ابوغريب و گوانتانامو گلو پاره می‌کنند، کوچکترين صدايی شنيده شود. اگر اين نقطه قوت دمکراسی است که در جوامع باز می‌توان عليه اقدامات ضد حقوق بشری دولت‌های آمريکا و اروپا به صدای بلند اعتراض کرد، ليکن نمی‌توان ناديده گرفت که کشورهايی مانند چين و روسيه با سرکوب خشن آزادی بيان، در عين حال از لطف سکوت به اصطلاح طرفداران دمکراسی و صلح نيز برخوردار می‌شوند. هرگز يک نفر عليه جنايات دولت روسيه در چچن و راندن ساکنان اوستيای جنوبی و يا کشتار تئاتر مسکو و تانکهای ميدان تيان مين برای تظاهرات به خيابان‌های اروپا و آمريکا نيامد و پلاکاردی به دست نگرفت. اگر روزی می‌شد به دلايل ايدئولوژيک، يک بام و دو هوای طرفداران به اصطلاح صلح و دمکراسی را به احترام عرق جبين طبقه کارگر توجيه کرد، امروز که در روسيه و چين سالهاست خشن‌ترين نوع سرمايه‌داری پيش برده می‌شود (زيرا به دليل نبود ليبراليسم و دمکراسی، کارگران از هيچ گونه امتياز و قوانينی که در جوامع آزاد سرمايه‌داری از آنها برخوردارند، بهره‌ای نمی‌برند) معلوم نيست اين سکوت زشت را جز عشق يکسره و نوستالژی دوران کودکی نسبت به «برادران بزرگ» به چه چيزی می‌توان تعبير کرد.

خرمگس معرکه
اگر پس از جنگ جهانی دوم، تقسيم سياسی جهان به دو بلوک شرق و غرب به يک جنگ سرد انجاميد که با واقعه داغی چون اتمی شدن کشورهای قدرتمند همراه بود، در بيست سال گذشته، پس از فروپاشی بلوک شرق، موضوع بر سر تقسيم اقتصادی جهان است.
آن تقسيم سياسی با مرزهای کاملا خط‌کشی شده همراه بود، تقسيم اقتصادی جهان اما هيچ خط و مرزی را پذيرا نيست. مرزهای اقتصادی، چيزی جز بی‌مرزی سود و سرمايه نيست. و در جهان ناهمگونی که در کشورهای مختلف گاه شيوه و نرخ توليد و مصرف در آنها در فاصله نجومی نسبت به يکديگر بسر می‌برند، تحميل اين بی‌مرزی، گاهی سبب درگيری‌هايی می‌شود که جدايی‌طلبی يا استقلال‌خواهی، تروريسم و يا درگيری‌های مذهبی و عقيدتی فقط پوشش سياسی آن به شمار می‌رود.
چنديست کمونيست‌ها تازه سرمايه‌داری را کشف کرده‌اند. روسيه در اوستيای جنوبی و آبخاز نه به دنبال حقوق ساکنان اين دو ديار و به اصطلاح حق استقلال آنها بلکه در پی چيدن مهره‌هايی برای يک دور بازی جديد است که اقتصاد در آن نقش بارز را بازی می‌کند و مانند تمامی قرونی که از آغاز صنعتی شدن جهان می‌گذرد، انرژی در آن اهميت تعيين‌کننده دارد.
اينکه روسيه به دنبال سازمان‌دهی يک سازمان متشکل از کشورهای صادرکننده گاز (مانند اوپک) است، تنها در همين چهارچوب قابل بررسی است. اگر دلخوری‌های برادرانه چين و روسيه در دوران جنگ سرد آنها را از يکديگر دور نگاه داشته بود، امروز نزديکی جغرافيايی آنها به يکديگر و نياز هر دو به منابع و ساکنان همديگر (به مثابه نيروی کار و بازار مصرف) آنها را بيش از پيش به يکديگر نزديک می‌سازد. نکته مهم در اينجاست: اين بار بر خلاف دوران جنگ سرد، جهان از نظر اقتصادی دچار انشقاق نيست. يک بار ديگر بايد تکرار کرد: کمونيست‌ها تازه سرمايه‌داری را کشف کرده‌اند! و اين کشف، جهان را از نظر اقتصادی و تئوری هدايت‌کننده آن، يکپارچه می‌سازد. از همين رو، همزمانی جهانی‌شدن با فروپاشی بلوک شرق مطلقا تصادفی نيست. سرمايه‌داری نمی‌توانست بدون فروريختن مرزهای سياسی، بی‌مرزی خود را تحميل کند.
در چنين شرايطی، تلاش رژيم جمهوری اسلامی برای اتمی شدن درست به کسی شبيه است که بليط سوخته در دست داشته باشد. جهان تقريبا همزمان با پايان جنگ جهانی دوم، و شروع جنگ سرد، آغاز به اتمی‌شدن کرد. آمريکا از سال ۱۹۴۵، روسيه از ۱۹۴۹، انگلستان از ۱۹۵۳، چين از ۱۹۶۴، فرانسه از ۱۹۶۴ و اسراييل از ۱۹۶۷ خود را به تسليحات اتمی مجهز ساختند. پيوستن پاکستان و هند به باشگاه اتمی اما در سال ۱۹۹۸ يعنی پس از پايان جنگ سرد و همزمان با فروپاشی بلوک شرق صورت گرفت. هنگامی که اول ژوييه ۱۹۶۸ پيمان منع گسترش سلاح‌های کشتار همگانی توسط آمريکا، اتحاد شوروی و انگلستان به امضا رسيد، جهان در اوج جنگ سرد بسر می‌برد. نخستين پنج کشور اتمی که توانستند اين پيمان را به تدريج به امضای صد و هشتاد کشور ديگر برسانند، در مورد اتمی‌شدن اسراييل، پاکستان و هند، که هيچ کدام پيمان يادشده را امضا نکرده‌اند، در برابر کار انجام شده قرار گرفتند. اسراييل طی جنگ‌ شش ساله با اعراب، و دو کشور هند و پاکستان طی درگيری‌های فرساينده عليه يکديگر به اين يقين رسيده بودند که فقط بمب اتمی آنها را حفظ خواهد کرد. اين همان يقينی است که رژيم جمهوری اسلامی به ويژه در نخستين سالهای جنگ با عراق در اوايل دهه هشتاد به آن رسيد و همان زمان فعاليت خود را جهت گردآوری دانش و اطلاعات و ابزار اتمی آغاز نمود.
اندک اطلاعاتی که اخيرا در مورد جاسوسی در شبکه قاچاق اتمی منسوب به عبدالقدير خان پاکستانی منتشر شده‌اند، نشان می‌دهند رژيم ايران با خرج ميلياردها دلار از کيسه مردم ايران، و با ريسکِ قرار دادن ايران در آستانه يک جنگ تا کجا بازی خورده است. آنچه خبرگزاری‌های جمهوری اسلامی اين روزها درباره به کار انداختن سانتريفوژها منتشر کردند، ظاهرا واکنشی به همين گزارش‌ فروش قطعات خراب به ايران بوده است. جمهوری اسلامی با دانش قاچاق و قطعات ناکار می‌خواهد اگر نمی‌تواند جايی در جرگه قدرتمندان بيابد، دست کم با پيوستن لنگان به باشگاه اتمی، اقتدار ذهنی خود را تحقق ببخشد. وسوسه قدرت به بيماری مزمن حکومت اسلامی تبديل شده است. حال آنکه درگيری قفقاز با وجود همه خط و نشان‌هايی که سه چهار طرف برای يکديگر می‌کشند، نشان داد، رژيم ايران را در بازی «بزرگان» جايی نيست. اگر رژيم ايران يک حکومت کمونيست يا چيزی مشابه رژيم بلاروس (روسيه سفيد) لوکاشنکو می‌بود، شايد روسيه بزرگ برايش کمی از خود مايه می‌گذاشت. اگر رژيم ايران يک حکومت غرب‌گرا يا چيزی مشابه ترکيه و افغانستان می‌بود، شايد آمريکا و اروپا برايش کمی از خود مايه می‌گذاشتند. اما يک رژيم اسلامی برای هر دو طرف که منافع سياسی و اقتصادی‌شان به ويژه پس از کشف سرمايه‌داری توسط کمونيست‌ها، پيوند استراتژيک خورده است، هيچ سودی در بر ندارد جز آنکه هر بار آن را دستاويز معاملات خود و امتياز گرفتن از يکديگر قرار دهند بدون آنکه چيزی در اين ميان به رژيم ايران برسد. شايد هم روزی برسد که رژيم اسلامی نيز مانند رژيم‌های کمونيستی چيزی را کشف کند!

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'کمونيست‌ها تازه سرمايه‌داری را کشف کرده‌اند! الاهه بقراط، کيهان لندن' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016