چهارشنبه 27 شهریور 1387

روايتی ناتمام، پيام "کانون ۶۷" در مراسم "آن ها که زنده اند"، به مناسبت بيستمين سالگرد کشتار ۶۷ در شهر کلن

برنامه ای که با عنوان«آنها که زنده اند» پيش روی شماست، پيش از هر چيز دعوتی است برای بازخوانی و تعمق در فاجعه ی کشتار زندانيان سياسی ايران در دهه شصت و به طور مشخص بازخوانی فاجعه ی کشتار تابستان ۶۷ به عنوان نمونه ی عريانی از آن؛ گو اينکه «متن» اخير با گذشت ۲۰ سال هيچ گاه در صحن جامعه ی ما به مرحله ی «خوانش» اوليه هم نرسيده است و لاجرم هيچ گاه در معرض داوری عمومی هم قرار نگرفته است.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

اين مجموعه همچنين فراخوانی است به کوشش جمعی برای درافکندن روايتِ عمومی پی گير و منتقدانه ای از اين فاجعه ی هولناک که به راستی، عصاره ای نمادين از تراژدیِ حضور ديرپا و سرکوبگرِ ِ استبداد در ايران است؛ حضور مزمن و سنگينی که بر تمامیِ ِ تاريخ معاصر سرزمينِ ِ ما سايه ای سياه و مسموم افکنده است و طاعون وار، راه نور و تنفس و رشدِ اجتماعی و فرهنگی را به تمامی سد کرده است. باشد که با گسترده شدن ِ اين روايت، فاجعه ی کشتار ۶۷ جايگاه واقعی و اهميت نمادينِ ِ خود را در حافظه ی تاريخی ِ خواب زده و ستم کشيده و افسون شده ی جامعه ی ما بيابد، تا سر فصلی باشد برای بيداری و عزمِ ِ عمومی به شناخت و خودباوری و عصيان و رهايی.
چنين «روايتی» بی گمان، به همان سان که روايتی تراژيک است، حماسی هم خواهد بود؛ چرا که سخن از استواری و دلاوری شيرزنان و شيرمردانی دارد که نفس زندگی، اسارت و حتی مرگ شان، که پرواز بلند رهايی شان بود، نفی استبداد و سلطه و نابرابری و جهل و ستم بود؛ آنانی که قد خم نکردن شان در برابر دژخيمان، همانند تمامی ياران پيش از خود در دهه های شصت و پنجاه و بلکه در تمامی دهه های پس از انقلابِ ذبح شده ی مشروطيت، باور به آزادگی و انسانيت و لاجرم اميد به دنيای انسانی را تداوم بخشيده است.
با اين حال، بايد پذيرفت اين تنها يکی از افق های ممکن برای نگرش و بازخوانی ِ اين تراژدی ِ حماسی يا حماسه ی تراژديکِ تاريخ معاصر ماست که البته خوشبختانه تاکنون نيز از سوی کوشندگان اجتماعی و مبارزان سياسی و بازماندگان «سال های مرگ» و خانواده های جان باختگان مورد توجه و جديت قرار گرفته است؛ اگرچه هيچ گاه از تريبون عمومی و بازتاب رسانه ای گسترده ای در خور اهميت و سترگی اش برخوردار نبوده است و بلکه در مقابل، اندک مجال اطلاع رسانی و افشاگری و يا بزرگداشت های پنهان يا نيمه علنی مرتبط، به شدت با سانسور و بايکوت رسانه ای و يا پيگرد و تعقيب و سرکوب و مجازات عاملين و بانيان آن مواجه بوده است؛ بازداشت های مربوط به خاوران و تهديد دايمی خانواده های قربانيان، تنها نمونه ای از اين گونه برخوردهاست.
از ديگر افق های نگرش ممکن و ضروری ای که جز تلاش هايی معدود با بازتاب هايی محدود، چندان مورد واکاوی و مباحثه ی جمعی و در معرضِ قضاوتِ عمومی قرار نگرفته است، بازيابی و بازتابِ ريشه های تاريخیِ ِ اين فاجعه و تحليل سياسی- تاريخیِ ِ آن در روند تحولاتِ پس ِ پشت و پيشِ ِ روی حاکميتِ مستقر در ايران در آن مقطع از حياتِ سياسی اش بوده است، خواه در بستر تحولات داخلی و خواه در بستر مناسبات بين المللی و روند رويدادهای جهانی و جايگاه ايرانِ ِ آن زمان در پهنه ی آنها. اين افق ِ همچنان ناگشوده، به عبارت ديگر، طرح افکندن اين پرسش است که به جز قساوت و بی رحمی حاکمان و البته غرور فرابشریِ خاص پيشوايان اسلامی و رهبران يک نظام مذهبی ـ ايدئولوژيکِ تماميت طلب، که حکم دادن به سلبِ حيات مخالفانِ ِ سياسی را برای آنان تسهيل و حتی تقديس می کند، چه مجموعه عوامل و روندهای اجتماعی- سياسیِ ِ درونی و بيرونی، زمينه ساز و مسبب ِ حذف ناگهانی و هولناک باقيمانده ی زندانيان سياسی ايران، که بخش مهمی از مخالفان سياسی درون کشور بوده اند، در تابستان سال ۱۳۶۷ گرديده است. به بيان ديگر چه اجبار و محرکِ درونی و يا بيرونی، اقدام به اين ريسک سياسی ـ اجتماعی و امنيتی را برای حاکميت ضروری ساخته بود و چه مجموعه امکانات درونی و تمهيدات يا چراغ سبزهای بيرونی، دستان آلوده ی حاکمان را بر تطاولی ديگر، چنين خونين و دهشت بار، باز گشوده بوده است؟ و يا چه طرحی برای تکميل و حفاظت از بنای سياسی منحط و پوسيده ی نظام اسلامی ِ حاکم، اين نسل کشی ِ سياسی و حذف عوامل مختل کننده ی نظمِ ِ موجود و يا طرح ِ موعود را به سان ضرورتی عاجل و گريزناپذير می طلبيده است؟
خلاصه آنکه افق ِ جديد، عبارت است از جستجو و تحقيق و گشودن بابِ مباحثه، برای فهم و رمزگشايی از علل مادی و زيربنايی ِ اين فاجعه ی انسانی! فهم و دريافتی که تاحد امکان مستقل از سليقه ها و مشرب و خلق و خو و باورهای ِ مذهبی ِ حاکمان باشد. به تجربه می دانيم که حقيقت هميشه ترکيبی از حقايق ِ جزيی تر است و نگرشی به حقيقت نزديک تر است که به سان ِ منظری کلان، منظرهای ِ متعدد، ناهمسو و ناهم تراز را دربر بگيرد… اما چه چيز همه ی ما را به زحمت کشفِ اين حقيقت فرا می خواند؟ بدون شک علاقه ای آکادميک به اصلاح و پيرايش ِ تاريخ نويسی ِ معاصر ِ ايران نمی تواند محرک اصلی ِ ما باشد! (اگرچه آن هم به جای خود بسيار ارزشمند و ضروری است).
شايد بتوان گفت آنچه جستجوی اين حقيقت را ضروری می سازد، به نوعی حتی فراتر از بزرگداشت و نکوداشتِ جان باختگان و ادای دين به آنانی است که جان های بلند و شريف شان بازيچه ی تبهکاری شوم ِ سياه دستان ِ عرصه ی سياستِ ايران شد.
آنچه از بازخوانی ِ اين گره گاه های ناگشوده و نقاطِ عطفِ نامکشوفِ تاريخ ِ سياه و خون آلودِ معاصر ِ ميهن مان بدان نياز داريم، فهم ِ روند و عواملی است که جامعه ی ما را به وضع ِ نفرين شده ی کنونی دچار کرده و تنفس ِ هر روزه ی اين هوای مسموم و مرگ آور را تقدير ِ مردمان ِ آن ساخته است و در عين حال تداوم ِ اين وضع را بر ما که نسل های پس از «انقلابِ وارونه و معلق ِ» ۵۷ هستيم و شايد هم در نگاهی بدبينانه، به نسل های پس از ما تحميل کرده و می کند.
به عبارتی برای فهم اکنون و آغازيدن به تلاش ِ جمعی برای رهايی و نجاتِ خويش از چنبره ی نکبت بار ِ همزاد با زمان ِ حال، به فهم ِ عميق ِ «گذشته» نيازمنديم؛ بدون شک عبور از گذشته ای چنين تاريک و وحشت زا، که در بسياری از گلوگاه های آن خون دلمه بسته است و از بسياری از معابر ِ آن بوی باروت برمی خيزد و در اعماق ِ سياه بيابان ها و کوره راه های ِ جنگلی اش، استخوان های دستی و يا جمجمه هايی سوراخ شده از دل خاک بيرون افتاده است، کاری است بس دشوار و طاقت فرسا؛ ولی بدون ِ تحمل ِ سختی های سپری کردن ِ چنين راهی، تنها می توان نرمی ِ کاذب يک تحول ِ مخملين را به انتظار نشست که با اشاره ی دستی و چرخش ِ قلمی، در آينده ی دور و نزديک به سان ِ صدقه ای نوليبرالی به مردم ما حوالت خواهد شد. تحولی که در پس ِ نرمی ِ ظاهری اش، سختی و زمختی ای از جنس نظام ِ «انقلابی» ناقص الخلقه ی مولودِ سال ۵۷ را پنهان خواهد داشت. بنابراين تاکيد بر اين وجه تحليلِ تاريخی در روايتِ فاجعه ی تابستان ۶۷ ، به هيچ روی با گذشته گرايی و مرثيه پروری و يا مرگ ستايی نسبتی ندارد؛ بلکه به عکس، درست به دليل عمق ِ ستايش ِ زندگی و نفرت از مرگ و حرمت نهادن به زيستِ آزادانه ی آدمی است که بايد بر شناخت و بازگويی عوامل و زمينه های کشتار و آدم کشی و تمامی ِ فرآيندهای اسارت بار و خوارکننده ی آدمی پافشاری کرد. از سوی ديگر افق ضروری ديگری که فاجعه ی کشتار ۶۷ می تواند و بايستی از منظر آن مورد توجه و بازخوانی و بازگشايی قرار گيرد، دادخواهی مدنی و پی گيری حقوقی آن از طريق نهادهای بين المللی به منظور افشای هر چه وسيع تر ِ اين جنايتِ تاريخی ِ هولناک و تلاش برای ِ محکوميتِ جهانی بانيان و مجريان ِ طرح ِ کشتار برنامه ريزی شده و سازمان يافته ی زندانيان سياسی ايران در تابستان سال ۱۳۶۷ ( ۱۹۸۸ ) است. چنين تلاشی بی آنکه نسبت به صلاحيت و انگيزه و امکان ِ نهادها و سازمان های حقوقی و قضايی ِ بين المللی برای پی گيری ِ بنيادين ِ فاجعه و اجرای عدالت، دچار توهم شود، بر اين باور استوار است که بايستی از تمامی مجراهای قانونی و حقوقی موجود، به عنوان امکانات واقعی پيش رو، برای معرفی و افشای اين کشتار ِ جمعی که مصداق ِ صريح ِ «جنايت عليه بشريت» است استفاده کرد، تا بتوان ضمن ِ مقاومت در برابر پديده ی رايج ِ فراموشی، افکار عمومی ايران و جهان را نسبت به موضوع آگاه کرد و آنان را به عنوان قاضيان واقعی جريان تاريخ، در مواجهه با اين دادخواهی قرار داد؛ تا گوشه ای از سياهی های دنيا را در نظر آورند و جهانی را که برای حفظ راه و رسم خود به تکرار اين سياهی ها نيازمند است، قضاوت کنند.
به طبع در راستای راه اندازی چنين کارزاری، در مقطع کنونی که امکان دسترسی مستقيم و موثر به تريبون های داخلی و به معرض ديد و داوری نهادن افکار عمومی داخل کشور فراهم نيست، در وهله ی نخست بايد بر استفاده از راهکارها و مجراهای موثر ِ بين المللی و نيز تجربيات فعالين ساير کشورها در معرفی جهانی ِ فجايع ِ مشابه همت گماشت، تا از طريق نهادهای مدنی مستقل، رسانه ها و احزاب مترقی و سازمان های مدافع حقوق بشر، بتوان توجه افکار عمومی ساير کشورها را در سطحی هرچه وسيع تر به عمق اين فاجعه ی ضد بشری جلب نمود و از آن طريق نيمه ی پنهان چهره ی جمهوری اسلامی را به مثابه زاييده و زايده ای بر سرمايه داری جهانی در معرض ديد و قضاوت اذهان آزاد جهانيان قرار داد؛ نيمه ای که در واقع بنا به ماهيت سرکوبگر و اثرات ويرانگر خود به هيچ روی تاريک و ناديدنی نيست، بلکه تنها تحت الشعاع تشعشع خيره کننده ی آن نيمه ی بنيادگرای مذهبی و مدافع تروريسم اسلامی و يا وجه تهديدکننده و به واقع تحريک کننده اش، که از سوی رسانه های جهانی به طور تقليل گرايانه و تحريف شده مورد تصويرسازی مکرر قرار می گيرد، از نظرها پنهان مانده است. تنها در صورت نقاب برداشتن از اين نيمه ی پنهان است که می توان اميد داشت زمينه ی لازم برای تحقق دادخواهی بين المللی و طرح دعوای حقوقی عليه جمهوری اسلامی در سطح گسترده فراهم شود. شکی نيست که با اين کار، خودباوری اجتماعی لازم برای طرح علنی و گسترده تر اين جنايت و خواست دادخواهی آن، حتی به طور سمبوليک و به جهت افشاگری، برای خانواده های جان باختگان و نيروهای مترقی داخل کشور فراهم می گردد. اما در حال حاضر مسئوليت خطير ياد شده بر عهده ی اپوزيسيون و نيروهای سياسی مترقی و آزادی خواهی است که در خارج از مرزهای ايران فعاليت می کنند، همچنان که در تمامی ۲۰ سال گذشته پيش روی آنان بوده است و البته هر طيف به فراخور درک خود از اهميت آن و به تناسب امکانات يا حتی اهداف خود، پاسخ هايی به آن داده است. گو اينکه مشخصه ی عام اين پاسخ ها، پراکندگی و عدم انسجام آنها بوده است و همين مشخصه بی گمان، مجموعه ی اين کوشش ها و پاسخ ها را در مواجهه با چنين مساله ای با ابعاد ملی و به تعبيری جهانی، نارسا ساخته است.
به طبع اين قضاوت کلی به معنای ناديده گرفتن و يا کم اثر جلوه دادن تلاش های کسانی نيست که در تمامی اين ساليان، بخش مهمی از زندگی خود را وقف تحقيق يا افشاگری پيرامون اين فاجعه يا فجايع مرتبط کرده اند. بدون شک همين اندک آگاهی اجتماعی موجود نسبت به اين واقعه و چند و چون آن، به واسطه ی تلاش های ارزشمند آنان و نيز ايستادگی ها و مجاهدت های خانواده های جان باختگان تحقق يافته است.
سخن اما بر سر ارزيابی عملکرد کلی اپوزيسيون در قبال مسووليت تاريخی اش برای بازتاب جهانی فاجعه ی ۶۷ و طرح دادخواهی بين المللی پيرامون آن است.
در اين خصوص برای مثال می توان پرسيد چرا جنايتی مانند کشتار پس از کودتای شيلی در سال ۱۹۷۳ با اينکه به لحاظ تعداد قربانيان کمتر از سطح کشتارها در تابستان ۶۷ بوده است، به خوبی و در سطح گسترده بازتابی جهانی داشته است، در حالی که حتی از ميان فعالين سياسی-اجتماعی اروپايی يا آمريکای شمالی، به عنوان حوزه ی اصلی حضور و فعاليت اپوزيسيون سياسی ايرانی، به سختی می توان کسی را يافت که نامی از کشتار تابستان ۶۷ و يا چگونگی و کم و کيف آن شنيده باشد؛ به رغم اينکه سازمان عفو بين الملل دو سال پس از آن طی بيانيه ای، کشتار حدود ۲۵۰۰ تن از زندانيان سياسی ايران را مورد تاييد قرار داده بود.
بدون شک دلايل بسياری برای گريز از اين چالش و ابطال آن قابل عرضه است، از آن جمله در مورد خاص شيلی می توان به تبليغات بلوک کمونيستی آن زمان برای افشای سياهی های امپرياليسم غربی، که البته خود نيز به عنوان امپرياليسم شرقی بهره ی وافری از سياهی ها داشت، اشاره کرد و يا همچنين به سطح بالای سازمان يافتگی و استقرار نهادهای مدنی و وجود سنت های دموکراتيک در شيلی پيش از کودتا در مقايسه با برهوت خفقان آور ايران دهه ۶۰ و حتی ايران کنونی اشاره کرد. اين گونه استدلال ها اگرچه نادرست نيست، اما برای توجيه ناشناختگی نسبی اين پديده در سطح ايران و ناشناختگی مطلق آن در سطح جهانی به وضوح ناکافی به نظر می رسد. به خصوص اگر همه ی امکانات و توان بالقوه ی اپوزيسيون خارج کشور را در طی دوره ی ۲۰ ساله ی پس از کشتار ۶۷ در نظر آوريم. به هرحال وجه مسلم آنکه تلاش ها و حرکت های انجام شده در اين راستا به رغم تمامی صداقت ها و جديت ها، هم چنان ناکافی و پراکنده بوده و لذا ناکام مانده است.
بنابراين افق ديگری که خواه نا خواه از بازخوانی ِ وجه دادخواهی ِ روايت کشتار ۶۷ بدان داخل می شويم، بررسی و ارزيابی عملکرد اپوزيسيون ايرانی خارج کشور نسبت به اين رويداد است. پرسش محوری اين افق جديد، به سان معياری برای درک ميزان انسجام و کارآيی و موقع شناسی و مسئوليت پذيری و تاثيرگذاری نيروها و احزاب سياسی مخالف حاکميت، حتی می تواند ما را به افق گسترده تر آسيب شناسی اپوزيسيون ايرانی نزديک کند. بر اين اساس بازخوانی فاجعه ی کشتار تابستان ۶۷ ، ضمن اينکه می تواند به درک ما از ماهيت مخوف و ضدبشری نظام سياسی سازمان دهنده ی اين جنايت، عمق و وسعت ببخشد، در عين حال می تواند ما را در شناخت بيشترنقاط قوت و ضعف اپوزيسيون مخالف اين نظام هم ياری کند. از سوی ديگر بحث از بازتاب عمومی ناچيز اين فاجعه و فاصله ی دراز موجود تا مرحله ی دادخواهی آن، در سطحی وسيع تر ما را با پرسش از عوامل بازدارنده و موانع پيش روی بازتاب جهانی اين فاجعه و طرح دادخواهی بين المللی آن مواجه می کند. پرسشی که گستره ی پاسخ آن، علاوه بر فضای اجتماعی – سياسی به شدت بسته ی ايران و نيز عملکرد غير منسجم نيروهای اپوزيسيون، خواه نا خواه با نقش رسانه های جمعی و نهادهای حقوقی – قضايی ِ کشورهای «آزاد» و روابط ويژه ی اين کشورها با حکومت مستبد اسلامی پيوند می يابد و اين خود افق تحقيق ديگری است که بازگشايی آن برای فهم ماهيت مناسبات حکومت اسلامی و شرکای غربی آن می تواند مفيد باشد؛ مناسباتی که بدون شک تاکنون بر فرآيند مبارزات ضد استبدادی مردم ايران تاثير گذار بوده و هست.
به هر حال در اين افق تازه، با پرسش هايی از اين دست مواجهيم که چرا صحبت از اين واقعه ی هولناک تنها پس از ۱۵ سال به رسانه های خبری فارسی زبان غربی راه می يابد؟ در حالی که سالها پيش از آن، يعنی در ۱۹۹۰ ، سازمان عفو بين الملل وقوع اين جنايت را تاييد کرده بود و در خلال اين سال ها نيز نيروهای اپوزيسيون ايرانی نسبت به اين فاجعه اطلاع رسانی های زيادی کرده بودند.
چنانکه می دانيم به جز گفتار مکتوبی به سال ۲۰۰۲ در «بی بی سی» و گزارش های سالانه دويچه وله به همين مناسبت از تابستان ۲۰۰۳ در ايام سالگرد اين واقعه ، تنها در تابستان سال ۱۳۸۶ ( ۲۰۰۷ ) بود که تلويزيون« VOA » به شرح اين واقعه پرداخت و بدين ترتيب از يک فاجعه ی تاريخی پرده برداری کردند تا تابوی سکوت ۱۵ ساله و به تعبيری ۱۹ ساله پيرامون آن شکسته شده اعلام شود. بنابراين بازخوانی و روايت فاجعه ی کشتار ۶۷ از اين منظرهم افق های جديدی پيش روی ما می گشايد که پرداختن به آنها برای فراتر رفتن از گذشته ضروری است.

به هر روی، مواجه شدن با بيستمين سالگرد کشتار ۶۷ که اينک پيش روی ماست، به طور قطع بايد هشداری تلقی شود که با جابجايی نسل ها و گذر زمان، که حداقل برای ما ايرانيان به عنوان بخشی از جنوبيان جغرافيان سياسی زمين، همواره خاکسترهای تازه ای به همراه می آورد، اين فاجعه نيز می تواند در خاکستر زمان مدفون گردد و يا تنها به سان برگ فراموش شده ای از يک تاريخ ناخوانده و سپری شده تلقی شود. قدر مسلم آنکه با گذر زمان، امکان موفقيت در پی گيری های حقوقی و دادخواهی بين المللی، حداقل به دليل عدم دسترسی به شواهد زنده و اغنا کننده به شدت کاهش خواهد يافت. در پايان بايد گفت به يقين افق های ضروری ديگری هم برای بازخوانی و نگريستن به فاجعه کشتار ۶۷ و در دستور کار قرار دادن آن وجود دارد، که پرداختن به آنها مجالی ديگر و البته همت و تلاش عمومی تری را می طلبد، از جمله تامل در فهم اينکه «به راستی نسبت ما با آنها که رفته اند چيست؟» «چرا ياد آنان را گرامی می داريم؟ » و اساسا «به چه سان می توان ياد آنها را گرامی داشت و يا به آنان وفادار بود؟»
به باور ما بدون داشتن پاسخی عميق و در عين حال شخصی برای دو پرسش نخست، نمی توان ياد آن رفتگان را به تمامی گرامی داشت. به طبع در جستجوی نسبت خود و آنها، بايد فراتر از پيوندهای خانوادگی يا نزديکی فکری و مسلکی و يا سوابق دوستی و هم رزمی ها رفت. پس بايد با شهامت از خود پرسيد:«به راستی اکنون چه چيزی در ورای سوابق ِ دلبستگی ها و يادها و خاطرات، ما را به آنان پيوند می دهد؟ » پاسخی کلی -البته از ديد ما- شايد از اين جنس باشد: «ضرورت تلاش و مبارزه برای آرمان های انسانی». اما به راستی «چرا برای اين آرمانهای انسانی و به عبارتی برای انسان ها مبارزه می کنيم؟ » قطعا نه به اين دليل توهم آميز که تاريخ يا جهان به مبارزه ی ما نيازمند است. به باور ما پاسخ به اين پرسش بنيادين شايد اين گونه باشد: «برای اينکه به خود، به درونی ترين آدم درون خود متعهد بمانيم».
پس، از چنين منظری می توان گفت «تعهد درونی به خويشتن» ما را به آنان و به مبارزه برای آرمان های انسانی متعهد می کند و برای وارسی دقيق ِ سلامتِ اين تعهد، که در واقع سلامتِ آن گراميداشت هم هست، افق جديدی پيش روی ما گشوده می شود که عبارت است از پرداختن به «چگونگی مبارزه» و يا «آسيب شناسی مبارز بودن» که اين خود روايت ديگری است.

باری، جان کلام آن که در زمانه ای که رسانه های پرتعداد و کوتاه نگر جهانی و حتی رسانه های نارسای نظام اسلامی با سبکباری از همگان دعوت می کنند که چشم را بر جنايات جهانی گذشته و جاری مثل عراق و افغانستان و فلسطين (و در واقع دلايل بازتوليد آنها) ببندند و جايگاه خود در جهان را تنها از منظر فانتزی و خوشايند دهکده ی جهانی ببينيد. بايد از همه ی ايرانيانی که نسبت به سرنوشت خود و هم ميهنان خود احساس مسئوليت می کنند دعوت کرد که جايگاه خود را از منظر واقعياتی چون کشتار ۶۷ ببينند؛ بدين معنا که همواره به ياد داشته باشند در چارچوب جغرافيای سياسی- اجتماعی ای می زيند که خالق جنايت های فراوانی بوده است که کشتار ۶۷ تنها سنبلی از آن است؛ جناياتی که از پتانسيل خلق آنها به هيچ روی کاسته نشده است چرا که همواره بی پاسخ مانده اند و فراموش شده اند و باز به شکل های نو تکرار شده اند و اين را مردمی لمس می کنند که ثمرات و اشکال مزمنی از اين جنايات را در کنار شکل های بديع و جديد آن در زندگی هر روزه ی خود تجربه می کنند، هرچند عموما قادر به تحليل و ريشه يابی آن نباشند.
به طور حتم تعلق داشتن به کشوری که اثبات ساده ترين بديهيات و مطالبه ی ابتدايی ترين اشکال از حقوق انسانی، به رغم بيش از يک قرن تلاش و مجاهدت، همچنان يک مسئوليت و دشواری اساسی به حساب می آيد، وظايف سنگينی را پيش روی انسان های آگاه و جان های آزاده می نهد.

Copyright: gooya.com 2016