(يادداشت روز)
درباره دو نامزد انتخابات رياست جمهوري كه با كسب بيشترين آراي مردم به دور دوم راه پيدا كرده اند، اين روزها حرف و حديث فراوان به گوش مي رسد. و از ميان همه آن حرف ها، پيش بيني برخي از مردم درباره سرنوشت نامزدي كه به خاطر رفتارهايش، ياد شهيد رجايي را در اذهان زنده كرده، تكان دهنده تر است.
يكي از دوستان قديمي، وقتي در مرحله اول، راي خود را به نام «رجايي دوم» به صندوق انداخت، رو به من كرد و با دلسردي گفت: «نخواهند گذاشت او از صندوق ها بيرون آيد» و من با آن كه خود نيز بر سرنوشت انتخابات در چنگ زخم خوردگان از آراي متفاوت مردم طي يكي دو سال اخير بيمناك بودم، به او اميدواري دادم و براي آن كه دلش آرام گيرد، گفتم نذر سالم ماندن راي خودت و همه آنهايي كه به ظهور دوباره رجايي در سپهر سياسي ايران دل بسته اند، با خدا قراري بگذار! فردا روزي كه نتيجه انتخابات معلوم شده بود اما ستاد انتخابات كشور، از اعلام نتايج امتناع مي ورزيد و نگراني مردم را درباره سرنوشت انتخابات برانگيخته بود، همان دوست قديمي، تماس گرفت كه «ديدي همان كه گفتم، شد!» اما نه، خوشبختانه گويا نذر او و هزاران دل نگران، بي اثر نبود و از قضا، همان نشد كه او پيش بيني كرده بود. بالاخره نام مردي كه ياد رجايي را در ذهن و خاطره مردم تجديد مي كند، همراه با رقيبي قدرتمند و بانفوذ، در صدر نام كانديداها خوانده شد.
حالا دوست دل نگران ما، گرچه شادي و هيجان خود را از اين كاميابي پنهان نمي كرد، اما در بحبوحه اين خوشحالي و سرور، باز سق سياهش را جنباند و با تلخي گفت: «زنده اش نمي گذارند، مي كشندش!...» دلم لرزيد.
دو روز است كه تحركات فشرده سياسي براي رويارويي سرنوشت در جمعه آينده آغاز شده و دامنه يارگيري ها براي ورود به روز موعود بالا گرفته است. ساعت به ساعت، خبرهاي تازه اي از راه مي رسد كه گواه آرايش جديد صحنه است. احزاب و محافل قدرت و ثروت، تقريبا به تمامي -صادقانه و رياكارانه- در يك طرف جمع شده اند؛ احزاب كارگزاران، مشاركت، مجاهدين انقلاب، ملي مذهبي ها، آنهايي كه تا ديروز رئيس جمهور دوره سازندگي را در نمايشنامه عاليجناب سرخ پوش، قاتل 07-08 روشنفكر و آزاديخواه معرفي مي كردند، مخالفان فراري، سايت هاي وابسته به ضدانقلاب سلطنت طلب و توده اي و خيلي هاي ديگر كه در باور نمي گنجد، بالاتفاق بسيج شده اند با انبوهي از اتهامات و موجي از تخريب ها در حمايت از يك كانديدا و بيشتر، براي جلوگيري از رئيس جمهور شدن مردي كه جامعه با نگاه در قيافه و سيره اش، به ياد رجايي مي افتد.
اكنون حرف هاي رفيقم را در خاطر، مرور مي كنم: «اين مرد با بدعت هايش در عالم سياست و رياست، آب در لانه مورچگان انداخته و احزاب و اصحاب پول و زور را عليه خودش بسيج كرده است ... نمي گذارند زنده بماند و...»
راست مي گفت، بدعت هاي اين آبادگر تهران، يكي دو تا نيست. هر كدام جرمي بالاتر از جرم ديگر، گناه عمده او اما اين است كه آمده، استانداردهاي حكومت بر مردم را تغيير دهد، چطور؟ مي گويم:
1- به جاي تكيه كردن به احزاب و تشكل هاي سياسي و زد و بند با اشخاص متنفذ، مستقيما با مردم وارد معامله شده و همان طور كه خود بارها تكرار كرده است، وامدار هيچ گروه و جرياني نيست، بنابراين وقتي به كرسي رياست جمهوري تكيه زند، مجبور نيست وزارت خانه ها و پست هاي دولتي را يكي يكي ميان احزاب و اشخاص حامي خود تقسيم كند. وعده كرده، هركس براي كاري بالاترين صلاحيت ها را داشت، او را بر آن منصب بنشاند، چه افراد سالم در ميان مديران پيشين و چه عناصر جديد و تازه نفس. او مي خواهد بساط فاميل بازي، حزب سالاري، تبارگرايي در توزيع مسئوليت ها را جمع كند. جذب صدها دستيار و مشاور، منجمله متخصصان جوان، در اطراف او گواه اين مدعاست. 2- اولين بار است كه يك رجل سياسي و مذهبي با تسلط بر دانش تجربي و برخورداري از دكترا در رشته اي كه با زندگي روزمره مردم سر وكار دارد، در جايگاه رياست جمهوري آستين بالا زده تا ثابت كند دين داري، منافاتي با آباداني دنياي مردم ندارد. او اين را در حوزه محدودتري- مثل اداره كلان شهر تهران- در طول يكي دو سال گذشته با وجود همه سنگ اندازي ها و مضايق به اثبات رسانده است و بي سبب نيست كه بالاترين رأي او هم در مرحله اول، متعلق به شهرهاي تهران، اصفهان، قم، يزد و ديگر مناطقي است كه سطح دانش، روشنفكري و رتبه دين ورزي مردم، توأمان در اوج قرار دارد.
3- بدعت ديگر او اين است كه كاخ نشيني زمامداران حكومت ديني را با هيچ توجيهي روا نمي داند. او خجالت نمي كشد كه شهردار پايتخت ايران مقتدر و ثروتمند، خانه مسكوني اش در گوشه اي از مناطق متوسط تهران در ميان منازل كارمندان دون پايه قابل شناسايي و متمايز نباشد.
او اصرار دارد از وسيله نقليه شخصي خودش- كه 28 سال از قدمت آن مي گذرد- در امور شخصي استفاده كند. از حقوق سازماني شهردار چشم بپوشد و با همان حقوق استادي و عضويت در هيئت علمي دانشگاه، روزگار بگذراند و حتي به جاي مصرف كردن غذاي محل كار، قابلمه غذايش را از خانه با خود ببرد! نمونه هاي مشابه اين رفتار را در برخي از مديران منضبط كشورهاي اروپايي و آسيايي مي توان ديد.
4- اشكال ديگرش اين است كه تراكم مشكلات سازمان دهي شده و كارشكني ها او را به قهر و تسليم و يا شورش وانمي دارد. در مواجهه با موانع، مثل آب عمل مي كند، اگر نفوذ در دل مانع، ممكن نشد، راه خود را كج كرده، مانع را دور مي زند. بودجه عادي اش را ببندند، راه مشروع ديگري براي تأمين بودجه مي يابد. براي ترافيك تهران، برنامه هاي درازمدت، تدارك مي بيند اما در همان حال مي داند كه مردم را نمي توان با پاركينگ متحرك شهر دست به گريبان، رها كرد لذا با اصلاح هندسي معابر و حذف چراغ هاي راهنمايي و ايجاد دوربرگردان ها، براي تسكين فوري اين درد به جا مانده از گذشته هم چاره انديشي مي كند.
5- او با اشرافيت دولتي مخالف است و اعتقاد دارد پست هاي حكومتي، جايگاه نوكري و خدمتگزاري است نه كانون فخرفروشي و قيمومت بر مردم. بنابراين در پاسخ آنها كه به طعنه، جثه و هيئت ظاهري اش را متناسب با جايگاه رئيس جمهور نمي دانند، مي گويد: اين قيافه به كار نوكري مردم كه مي آيد!؟
اين بدعت ها، از نگاه پيروان مكاتب سياسي چپ و راست و سرمايه سالاران اهل زد و بند، گناه كوچكي نيست. زيرا سبب جابه جايي استانداردهاي رياست و مسئوليت مي شود. با به صحنه آمدن چنين كسي، توقعات مردم از رئيس قوه مجريه، پس از اين، با استانداردهاي فوق تنظيم خواهد شد. همچنان كه دولت يك سال و چندماهه شهيد رجايي كه همچون نسيمي معطر بر مقطعي حساس از تاريخ كشورمان وزيد و به سرعت برق و باد از پيش چشم ملت، غايب شد، با دل هاي مردم كاري كرد كه از آن پس، به تراز خدمتگزاري مديران و مقامات حكومتي تبديل گرديد. و دريغا كه با تحولات پديدار شده پس از جنگ در ساحت سياسي اجتماعي كشور، اين تراز جاي خود را به مانور تجمل مسئولان و فاصله گيري بسياري از زمامداران از توده ها داد.
خانه كوچك و كلنگي مردي كه امروز سكان مديريت شهري را در پايتخت به دست دارد و پيش از اين سابقه استانداري و ديگر مناصب برجسته نظام را در كارنامه خود داشته است، آنجا ارزشمندتر جلوه مي كند كه باخبر شويم مثلاً برخي از مديران درجه دوم و سوم نظام بانكي كشور در خانه هايي به ارزش چهار ميليارد تومان زندگي مي كنند!
اكنون دو نوع نگاه به حكومت، روياروي هم قرار گرفته است. در يك سو تقريباً همه احزاب و قدرتمندان سياسي، صاحبان سرمايه هاي كلان و حافظان سيستم موجود و برجاي مانده از مناسبات 16-15 ساله قرار دارند و در طرف ديگر، ميليون ها مردمي كه كم كم دارند باور مي كنند يك نفر از جنس خودشان را مي توانند به خانه اي در خيابان پاستور- و نه كاخ سعدآباد- بفرستند؛ البته با هزار اميد و اندكي بيم.
اميدها كه معلوم است، اما بيم از آن كه وزش نسيم خدمت صادقانه، بر كرانه آرزوهاشان، چندان نپايد و دست پليد شيطان مأمور شده از سوي دشمنان اين ملك و ملت آبادگري را كه بوي رجايي مي دهد، به سرنوشت آن اسطوره تاريخ ايران دچار كند.
از پچ پچ هاي كوچه و بازار، اين روزها مكرر مي توان شنيد كه دشمن بيگانه طلوع دوباره ستاره رجايي را در آسمان اميد مردم، تاب نخواهد آورد، با اين همه، مي ارزد كه ملت پيروزي خود در «جنگ احزاب» را در نور باران چلچراغ سنت هاي اصولگرايانه مردي از جنس رجايي، جشن بگيرد و براي مدتي، حكومت از نوع ديگر را تجربه كند آن گاه چه باك اگر سرود حماسي رجايي شهيد را همراه با صداي آهنگين آن رادمرد زمزمه كنيم:
روا بود كه حق برملا شود
اگرچه در رهش، جان فدا شود...