مي خواستم بنويسم كه ديگر بگذاريد اوضاع از اين هم كه هست بدتر شود. ديگر اميدي به تغيير حكومت از درون نيست. ديگر راهي نمانده جز اينكه به دامان آقاي بوش پناه ببريم و ملتمسانه خواستار مداخله نظامي آمريكا شويم. مي خواستم بنويسم … . اما مگر اينجا سرزمين من نيست؟ مگر اين مردمي كه در طي هشت سال گذشته از همه سو با بمباران فشارهاي سياسي، اجتماعي و تبليغاتي اقتدارگرايان داخلي و همكاران ناآگاه لس آنجلسي آنها روبرو بودند و ديگر دچار تهوع سياسي شده اند، هموطنان من نيستند؟ چگونه مي توانم آنها را با اميدي واهي به آزادي اي كه محصول بمب افكن هاي ب52 و موشكهاي كروز است واگذارم؟
بگذاريد بي تعارف و بدور از زبان ديپلماتيك سخن بگويم. ما چون تيمي بازنده هستيم كه ديگر چيزي براي از دست دادن نداريم. به نظر مي رسد ما پس از يكصد سال مبارزه در راه آزادي و دموكراسي، دوباره به نقطه صفر برگشته ايم. بررسي دلايل تاريخي شكستهاي پياپي ما از اهميت بسيار بالايي برخوردار است، هرچند در اين مختصر نمي گنجد و نياز به تحليل و تعمق بيشتري دارد. اما حداقل در خصوص اين حركت اصلاح طلبي اخير مردم ايران نكاتي را بايد متذكر شويم.
حركتي كه با راي مردم در دوم خرداد 1376 شروع شد و همچون زلزله اي پايه هاي جمهوري اسلامي را لرزاند و تا بدانجا پيش رفت كه وزارت اطلاعات رژيم علنا متهم به قتل و ترور مخالفان گردد و رژيم تنها با قرباني كردن سعيد امامي توانست بر اين ماجرا فائق شود و سپس بزرگترين و مهمترين حركت اعتراضي تاريخ جمهوري اسلامي در 18 تير 1378 به وقوع پيوست. اما پس از آن با توقيف فله اي مطبوعات و دستگيري روزنامه نگاران و ترور حجاريان، قدرت نيروهاي اصلاح طلب به افول گراييد. اما آنچه در اين امر بيش از همه موثر بود عقب نشيني بخشي از دوم خردادي ها كه شايد از روي فرصت طلبي خود را بر راي مردم سوار كرده و ادعاي اصلاح طلبي كرده بودند از يك طرف و دلسرد كردن مردم از اصلاحات توسط اپوزوسيون خارج نشين (تلويزون هاي لس آنجلسي) و بدگمان كردن مردم نسبت به تمام اصلاح طلبان داخلي و حتي گاهي انكار اصل وجود حركت اصلاح طلبي در ايران از طرف ديگر بود.
اپوزوسيون لژيونر از راديو تلويزيونهاي ماهواره اي كاري را انجام دادند كه صدا و سيماي جمهوري اسلامي هرگز قادر به آن نبود و آن سلب اطمينان مردم نسبت به اصلاح طلبان داخلي و حتي نسبت به ذات حركت اصلاح طلبي بود و كار را بدانجا رساندند كه حتي دوم خرداد 76 را يك سناريوي نوشته شده از طرف رژيم معرفي كردند. واقعا بسيار شگفت آور است كه چگونه اين جماعت مي توانند اين چنين چشم بر حقايق ببندند و چشم بسته غيب بگويند. آيا ايشان واقعا باورشان شده كه روحانيون به منبع وحي متصلند كه توانسته بودند اين چنين سناريوي پيچيده اي را طرح كنند و آيا به نظر آنها افشاي قتلهاي زنجيره اي و ماجراي كوي دانشگاه به نفع رژيم بود كه خود خواسته اين چنين آبروي خود را در جهان به حراج گذاشت؟ من نمي دانم منشا اين تئوري توطئه كه هر چيزي را در هر جا كه اتفاق مي افتد توطئه و سناريوي يك نيروي ماوراء انساني مي داند از كجاست ولي مي دانم كه ضربه اي كه اين تئوري بر مردم ايران وارد كرده است بسيار سنگين بوده است.
من نمي دانم با چه زباني فرياد بزنم كه با نا اميد كردن مردم و با بي تفاوت كردن آنها به سرنوشت خود و با حذف نيروهاي نسبتا دموكراتيك از صحنه حكومت، كه در يك پروژه مشترك با همكاري سيماي جمهوري اسلامي و سيماي لس آنجلسي و اپوزوسيون آرمانگرا به نتيجه رسيد و در انتخابات اخير تكميل شد، هيچ نتيجه اي حاصل نخواهد شد جز آنچه كه مردم ديروز انجام دادند كه بيشتر به يك خودكشي سياسي از طرف مردمي كه دچار تهوع سياسي شده بودند، شباهت داشت. مردم ديروز بدترين، تندروترين و غير دموكرات ترين كانديدا را با كمال ميل انتخاب كردند.
من هرگز سخنان شعارگونه اي را كه مي دانم عده اي از فردا دوباره تكرار خواهند كرد و از پيروزي تحريم سخن ها خواهند گفت و از اين كه انتخابات نمايشنامه و خيمه شب بازي بود و … را نمي پذيرم و از تمام فعالين سياسي مي خواهم قبل از آنكه اين سخنان تكراري را دوباره به خورد مردم بيزار از سياست كه به اين شعارها حساسيت پيدا كرده بدهيم. قدري تامل كنيم و بينديشيم شايد اين بار ما اشتباه كرده ايم. من مي خواهم همه شهامت اعتراف به اشتباه خود را داشته باشيم. مي خواهم آنها كه قبل از انتخابات دور دوم مي گفتند كه اينها همه سناريويي است كه رژيم نوشته تا با ترساندن مردم از احمدي نژاد با راي بالا هاشمي را رئيس جمهور كند با شهامت به اشتباه خود اعتراف كنند.
ما براي اينكه به توانيم اين شكست را مايه پيروزي هاي آينده كنيم بايد از ديروز درس هاي بزرگي بگيريم. اين كه همه بايد به بازنگري اساسي در ديدگاهها و استراتژيهاي مبارزاتي خود بپردازند. بايد همه چيز را از نو و با تعريف نو و با روشهاي جديد بسازيم. من به صداقت بسياري از اپوزوسيون خارج نشين در مبارزه براي آزادي و دموكراسي شكي ندارم ولي بحث اين است كه آيا راهي كه براي رسيدن به هدف انتخاب كرده ايم درست است؟ آيا با گذشت بيش از بيست سال نبايد روشهايمان، شعارهايمان و حداقل حرفهايمان كمي تغيير كرده باشد؟ در اين جا حكايتي مشهور از ملانصرالدين خالي از لطف نيست كه روزي از او پرسيدند كه ملا چند سال داري؟ جواب داد كه 40 سال. 12 سال بعد دوباره پرسيدند و ملا جواب داد 40 سال. گفتند ملا 12 سال پيش مي گفتي 40 سال داري؟! ملا جواب مي دهد: حرف مرد يكي است!!!
من خود به اشتباهم در موضعگيري قبل از انتخابات در تحريم انتخابات اعتراف مي كنم. هرچند من با يك تحليل مشخص و با اين فرض اشتباه كه نامزد اصلاح طلبان يعني دكتر معين حتما به دور دوم خواهد رسيد، با تحريم فعال انتخابات و حمايت مشروط از مهرعليزاده دو هدف را دنبال مي كردم. اول اينكه تعداد آراء معين كاهش يابد تا هم انتخابات به دور دوم كشيده شود و هم اصلاح طلبان به دليل كم توجهي به حقوق مليتهاي ايراني به نوعي تنبيه شوند و دوم اينكه با افزايش سمبليك آراء مهرعليزاده پيامي به كل حاكميت داده شود كه ديگر نتوانند گستاخانه ادعا كنند كه خود مردم آذربايجان نمي خواهند زبان مادريشان را ياد بگيرند!!! هرچند به نظر خودم اين استراتژي با فرض رسيدن معين به دور دوم، مي توانست بهترين گزينه باشد اما گويا طفل ناقص الخلقه اصلاحات به قدري نحيف شده بود كه ديگر طاقت هيچ تنبيهي را نداشت و اشتباه من اين بود كه اين انتخابات را با يك انتخابات آزاد در يك كشور دموكراتيك اشتباه گرفته بودم.
نهمين انتخابات رياست جمهوري هم به تاريخ پيوست و شايد اگر از ديد خوشبينانه به موضوع نگاه بكنيم، اين اتفاق تلخ هم مي تواند به نوعي راه گشاي آينده ما باشد. اگر واقع بين باشيم شايد شكست دكتر معين و اصلاح طلبان پيشرو كه براي اولين بار در تاريخ جمهوري اسلامي با بخشي از اپوزوسيون خارج از حاكميت نيز ائتلاف كرده بودند و احزابي چون حزب توده نيز از آنها حمايت كرده بودند، از هدر رفتن آخرين بازمانده هاي سرمايه اصلاح طلبي در كشور جلوگيري كرد. زيرا اگر حتي دكتر معين رئيس جمهور مي شد با سياست تخريبي كه اپوزوسيون خارج از كشور در پيش گرفته بود و به احتمال قوي همان را هم ادامه مي داد و با بازسازي قدرت دوباره جناح اقتدارگرا در اين سالها و مردمي كه از سياست زده شده بودند و حتي به سايه خود نيز اعتماد نداشتند، آينده روشني در انتظار دولت دكتر معين نبود و تنها آخرين سرمايه هاي اصلاح طلبي را نيز نابود مي كرد.
شايد اين شكست تلنگري باشد براي همه ما كه به دور از جنجال به عملكرد گذشته خود بنگريم و به بازسازي دوباره نيروي خود بپردازيم و با تحليل اشتباهات گذشته راه آينده را مطمئنتر و با ديد بازتر ادامه دهيم. شرط آن اين است كه مدتي سكوت كنيم و فقط بينديشيم و شعارهاي رنگ باخته گذشته را مدتي به فراموشي به سپاريم و براي ادامه راه شعارها، اهداف و روشهاي جديد و امروزي را انتخاب كنيم.