ما خيانت كرده ايم. ما خيانت كرده ايم به همه آن بچه هايى كه فروردين ۸۴ به استاديوم آزادى رفته بودند و با آرزوى حضور ايران در جام جهانى تيم ملى را تا پاى جان تشويق كرده بودند و همان جا مرده بودند و آرزوهايشان را در راهروهاى ورزشگاه دفن كرده بودند و به خانه باز نگشته بودند تا ايران را در جام جهانى ببينند.
ما خيانت كرده ايم به آنها و البته همه ايرانيان. ما مى دانستيم در اين فوتبال چه خبر است و به بهانه حمايت از تيم ملى ننوشتيم. مى دانستيم از مربى اى كه در مقابل ضعيف ترين تيم هاى آسيا يك گل مى زند و چهل پنجاه دقيقه دفاع مى كند، چيزى در نمى آيد، اما ننوشتيم. نوشتيم اما كم نوشتيم. اين آخرى ها همه مان بى خيال شده بوديم و عقلمان را به احساسمان فروخته بوديم. راستش اعتقاداتمان را در روياهايمان غرق كرده بوديم. مى دانستيم كه فلان بازيكن در تمرينات به بهمان بازيكن پاس نمى دهد و مى دانستيم كه هر دوى اينها بايد در جام جهانى كنار هم بازى كنند و نمى پرسيديم آخر بين دو بازيكنى كه در تمرينات به هم پاس نمى دهند، چگونه هماهنگى به وجود مى آيد. ببخشيد. از همه شما عذر مى خواهيم. مى دانيم كه پس از شكست مرثيه سرايى كردن هنر نيست. به خدا مى دانيم كه وقتى درخت مى افتد، تبرزن هم زياد مى شود. حالا چه اشكالى دارد كه ما هم يكى از آن تبرزنان باشيم؟ آخر چرا نبايد از اين همه آدم كه عاشقانه زل زده بودند به صفحه تلويزيون و دل توى دلشان نبود، بپرسيم: با چه استدلالى منتظر پيروزى ايران بوديد؟ مى خواهيم از تو بپرسيم: مگر مربى تيمت را نمى شناختى عزيزم؟ مگر نمى دانستى كه با يك آدم ترسو طرفى كه حتى از سايه اش هم مى ترسد و نامش حتى از نام بازيكنان گمنام ايران هم كوچك تر است؟ مگر به اين نرسيده بودى كه او حتى در بازى با تيم هاى باشگاهى هم على دايى را نيمكت نشين نمى كند؟ مگر بازى هاى تيم ملى را نديده بودى و نفهميده بودى او طرفدار فوتبال چرك و كثيف است و فوتبال پرشور و اشتياق ايرانى را دوست ندارد؟ واقعاً چه انتظارى داشتى؟ قرار بود با اين مربى و با اين همه بازيكن كه غرور از سرتا پايشان مى بارد چه اتفاقى بيفتد؟ ما به تو هم خيانت كرده ايم برادر. چند روزى بود كه مى ديديم فلان ستاره كه زيادى احساس جادوگرى به او دست داده در تمرينات براى اين و آن شاخ و شانه مى كشد، سينه اش را مى دهد جلو و مى گويد: «من بازيكن فلان باشگاهم.» اما ببخشيد، نمى خواستيم جو اردوى تيم ملى را به هم بزنيم و ننوشتيم. ما به رسالت خودمان خوب عمل نكرديم. مى دانستيم كه بين رئيس سازمان ورزش و رئيس فدراسيون فوتبال چه مى گذرد، اما عكس اين دو را چاپ كرده بوديم كه همديگر را بغل كرده بودند و مى خنديدند. به ما مى خنديدند. اصلاً براى چه بايد مى برديم؟ براى اين كه اين دو نفر كه مديريت و تيم ملى و روياهاى ما را فداى جنگ هاى فاميلى خود شان كرده اند بيايند جلوى دوربين ها ژست بگيرند و موفقيت ها را به نام خودشان بزنند؟ شما بگوييد: براى چه بايد مى برديم؟ مربى مان از مربى حريف بزرگ تر بود؟ بازيكنانمان از بازيكنان حريف بزرگتر بودند؟ اساس و بنيان فوتبال مان درست تر از پرتغالى ها بود؟ ليگمان از ليگ آنها پوياتر بود؟ ستاره هاى مان منش ستاره هاى آنها را داشتند؟آخر دلمان را به چه چيزى خوش كرده بوديم؟
ياد حرف آرى هان افتاده ايم كه مى گفت ارنست هاپل به ما شخصيت مى داد و به ما ياد مى داد كه با مردم چگونه برخورد كنيم. كاش حالا كه برانكو به بازيكنان ما فوتبال بازى كردن ياد نداده، لااقل به آنها ياد مى داد كه چگونه بايد رفتار كنند. اينچنين شايد وقتى آن ستاره به دليل بازى ضعيفش از زمين بيرون كشيده مى شد لگد نمى زد به ساك كناردست سرمربى. كه اين لگدى بود به تمام آرزوهاى ما.
به خدا بايد خجالت بكشيم. كار آنگولا كه ما به آن مى خنديديم، به دور سوم كشيده شده و ما در همان دور دوم حذف شده ايم. حالا هم همه لابد منتظرند كه آنگولا را ببريم و دور افتخار بزنيم. راستش ما منتظر چنين بردى نيستيم. مى خواهيم آرزو كنيم كه آنگولا، ايران را ببرد. آنها زحمت كشيده اند و ما نكشيده ايم. لااقل بلدند كه بيايند و در زمين حريف حفظ توپ كنند. ما همين را هم ياد نگرفته ايم. فقط بلديم بزنيم زيرتوپ و آخرش بگوييم با اختلاف دو گل به پرتغال باخته ايم. اى كاش فوتبال بازى مى كرديم و مى باختيم. دوستان مى گويند خوب بازى كرديم. كثيف بازى كردن و زير توپ زدن و خطا كردن و وقت بازى را كشتن، خوب بازى كردن است؟ به آمار بازى نگاه كنيد، پرتغال ۱۰ موقعيت گل داشت و ما يك. چه بازى پاياپايى؟!
حالا كه داريم اينها را مى نويسيم، خيلى دير شده، اما ببخشيد، ما هم مثل شما فريب خورده بوديم. شايستگى ما همين بود: بايد در دور دوم حذف مى شديم كه شديم.
حالا هم با خيال راحت مى نشينيم و از جام جهانى لذت مى بريم و تيم هاى دوست داشتنى مان را تشويق مى كنيم. يكى از اين تيم هاى دوست داشتنى همين پرتغال است و اين خودش حقيقت تلخى است.