« December 2007 | Main | February 2008 »

January 30, 2008

زندگی با آدم های دشوار (3)، پیام آشنا

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

دکتر نهضت فرنودی - روانشناس با بورد تخصصی از ایالت کالیفرنیا

مقدمه:
در بخش های قبلی، به طبقه بندی انسان های دشوار پرداختیم و دسته اول را که افراد فرصت طلب، سودجو و سوداگر بودند تشریح کردیم. سپس تأثیر زندگی در کنار این گروه بر ما و احساس ما را باز گشودیم و در پایان، «راه بردی» عملی ارائه کردیم. در این ماه به دسته دوم یعنی آدم های دروغگو، متقلب، ریاکار و پنهان گر می پردازیم.
در سر آغاز این مطلب مایلم اصول بسیار اولیه یک رابطه را که بصورت یک فرمول ساده و ابتکاری تدوین نموده ام معرفی کنم و پیش پیش به افراد غیرمسئول و غیر اخلاقی که بدون ذکر منبع به تقلید و یا تکرار مطالبی از دیگران می پردازند یادآوردی کنم که یافته های ذهنی و علمی هم در این سرزمین مالکیت و حق مالکیت دارد و باید در هر جا از آن استفاده می کنیم به ذکر منبع اولیه بپردازیم.

همانگونه که در این تصویر پایین می بینیم، شرط و پایه ی اولیه یک رابطه، «اعتماد» یا «Trust» است و خوشبختانه اگر همین حروف را عمودی نیز بنویسیم باز هم ارکان مهم رابطه را نشان می دهد.

البته توجه داشته باشید که مقصود من هر نوع رابطه ای نیست، بلکه مقصود رابطه ی سالم و رو به رشد است و اینگونه رابطه دارای اصول و پایه هایی است که رابطه بر آن بنا می شود. اعتماد، احترام، یگانگی، حساس بودن به نیازهای یکدیگر و ایجاد امنیت و بالاخره حقیقت گویی و شفافیت وجود، بنیان و پایه ی این گونه رابطه است، و این عناصر، آنچنان بهم تنیده و به یکدیگر متکی هستند که فقدان یکی، حضور عناصر دیگر را تقریباً غیر ممکن می کند و هدف همگی این اصول ایجاد امنیت و اعتماد در رابطه ای است که شخص می تواند خودش باشد و «بود و نمود» او یکی شود و از این یکی شدن و وحدت، مزرعه وجود، آماده ی شکوفایی و ظهور خویشتن واقعی و سر زندگی و خلاقیت و عشق می شود. نمایش و ریا، جای خود را به حضور بلا واسطه ی وجود می دهد و ما بار رهائی این انرژی سرشار، شور زندگی را تجربه می کنیم و رابطه هم پویا و تازه می شود. از کسالت روحی و خستگی و کهنه شدن رابطه خبری نیست و زمان فقط تاریخ دلچسبی می شود که مثل قصه شیرینی است که دوباره شنیدنش کسل کننده نیست.

با این مقدمه نستباً طولانی، به زندگی با آدم دروغگو، متقلب، ریاکار و پنهان کار و تأثیر آن بر خودمی پردازیم.

مهم ترین تأثیر زندگی با انسان غیرصادق و غیر شفاف، احساس عدم امنیت و بی اعتمادی است، احساس پا در هوائی است، احساس ندانم چه کاری است، احساس دل بستن ها و دل شکستن های مکرر است، احساس زندگی با یک نا محرم در حریم خانه است، احساس تنهایی و بی کسی است.

بگذارید یکبار دیگر عناصر مهم یک رابطه ی سالم را با هم مرور کنیم. اعتماد از احترام و یگانگی و حساسیت به نیازهای یکدیگر و احساس امنیت بوجود می آید و برای تشکیل آن، حقیقت و شفافیت لازم است. اگر من در دروغ و فریب و پنهان کاری زندگی می کنم و هرگز نمی دانم که آنچه تو بمن می گویی حقیقت دارد یا نه؟ اگر من نمی توانم روی تو حساب کنم و اگر هرگز در کنار تو احساس امنیت نمی کنم و هر لحظه منتظرم که زیر پایم خالی بشود، زندگی کردن با تو فقط و فقط به دو دلیل ادامه یافته است یا نیاز و احتیاج و یا ترس و اعتیاد.

چنین روابطی افسردگی، اضطراب، خشم، احساس تنهایی و بلاتکلیفی به دنبال دارد.

از نظر روانی، گاه در چنین موقعیت ها رابطه با عزیزی که گرفتار دروغ و ریا و پنهان کاری است، ما را وا می دارد که تبدیل به پلیس و کار آگاه و جاسوس و مچ گیر بشویم. بدیهی است که چنین شغلی نیاز به کنترل را در ما بالا می برد. هر قدر که ما حلقه کنترل و مچ گیری را تنگ تر می کنیم، طرف مربوطه نیز ماهر تر عمل می کند و خلاصه زندگی تبدیل به بازی قدرتمندی می شود که تمام انرژی ما صرف مچگیری، و تمام انرژی دروغگو صرف گیر نیافتادن می گردد.

در چنین شرایطی متأسفانه خشم و خشونت در رابطه رو به افزایش است و ما هر بار که سرمان کلاه می رود، احساس عجز و ناتوانی می کنیم. عجز و ناتوانی در دراز مدت، افسردگی بدنبال می آورد و افسردگی، عجز و ناتوانی و خشم و خشونت را باز تولید می کند.

زندگی در کنار افرادی که با ما صادق نیستند، نوعی بیم و هراس در ما بوجود می آورد که ما نمی دانیم محرم هستیم یا نامحرم؟ خودی هستیم یا غیر خودی؟ درون یک ارتباط هستیم یا بیرون آن؟

اعتماد سبب می شود که ما بتدریج عمیق ترین لایه های وجود خودمان را در معرض دید و بازدید طرف دیگر رابطه قرار بدهیم.

در صورتی که وقتی با یک دروغ و یا دو رنگی و یا نیرنگ، دیوارهای اعتماد فرو می ریزد و احساس عاطفی ما مانند حلزونی به درون صدف وجودمان می خزد و ما با آن دیگری که دروغ را به رابطه آورده قطع حسی می کنیم.

این بیرون آمدن ها و به درون خزیدن ها وقتی چندین بار تکرار شد، ما را گرفتار نوسانات Mood می کند و ما دائم در حال امیدواری و ناامیدی بسر می بریم و سامان بخشیدن باین و ضعیت روحی کار آسانی نیست.

بهترین شکل بر خورد با دروغ پرداز و متقلب و پنهان کار چیست؟

دوباره باید به رابطه بیاندیشیم. اگر ارتباط ما با اینگونه افراد زیاد نزدیک نیست، ما می توانیم رابطه را کمتر و کمتر کنیم و یا با آگاهی از واقعیت ارتباطی او، مواظب احساس و یا امکانات مادی و معنوی خود باشیم. با اینگونه افراد هیچ وقت نباید گرفتار خوش خیالی شد.
باید دانست که ما قدرت عوض کردن آنها را نداریم و مسئله گاهی جدی تر از آنست که ما خیال می کنیم.

و اما در مورد عزیزان و نزدیکانی که چنین گرفتاری و عادت خرابکارانه ای دارند چه باید کرد؟

اگر با یکی از این افراد زندگی می کنیم باید اصول زیر را رعایت کرد.
1- مچ گیری و پلیس بازی ما، آنها را عوض نمی کند، بلکه زندگی چالشی می شود برای ماهر شدن آنها و خشمگین تر شدن ما.

2- عوض کردن آنها کار ما نیست. باید از متخصص یاری گرفت. گاه ریشه این مشکلات خیلی جدی است و به دوران گذشته بر می گردد.
3- باید خوش خیال نبود و تمام گاردهای رفتاری را رها کرد و ناگهان شگفت زده شد. برای دروغ گو، هیچ وقت بار آخر دروغ گویی فرا نمی رسد، مگر درمان کرده باشد.

4- ایجاد ترس و اضطراب در رابطه و تهدید، دروغگو را اصلاح نمی کند، بلکه دروغگو تر می شود. زیرا ترس و اضطراب یکی از عوامل دروغگویی است.
5- با او میتوان صحبت کرد و از حال خود گفت و اینکه اگر اوضاع تغییر نکند، ادامه رابطه مقدور نیست.

6-برای یاری گرفتن و روشن کردن تکلیف خود میتوان از متخصص کمک گرفت.
7- راستگویی از سر ترس و تحت فشار و کنترل، صداقت واقعی نیست، بلکه زمان لازم دارد که دوباره دروغ و ریا ظاهر شود.

8- هم حسی با انسان دروغگو که سبب می شود او بداند که ما از شخص او بیزار نیستیم، بلکه عادت و رفتار غیرصادقانه او ما را ناراحت کرده است، گاه به فرد کمک میکند که رفتار خود را جدا از «خود» و وجود خویش ببیند و متوجه شود که اگر این رفتار تغییر کند، او انسانهایی را بدست خواهد آورد که دوستش دارند.

توجه: دروغگویی های عادتی راباید از نوع دروغگویی های بیمارگونه و پاتولوژیک جدا کرد. دروغگویی های پاتولوژیک گاه نتیجه تجربیات دردناک زندگی هستند که هیأت روانی انسان را دگرگون کرده، ولی دروغگویی های عادتی معمولا نتیجه محیطی است که شخص برای بقاء خود به دروغ و ریا به صورت یک وسیله و ابزار پناه برده است و هدف آن دردگریزی و تنازع بقاء است.

تا ماه آینده خدا نگهدار

Posted by shahin at 01:23 AM | Comments (0)

January 25, 2008

عمری که رفت بر باد، پیام آشنا

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

بهزاد مهرانی

گفت و گوی احمد باطبی و خانم نوشابه امیری را که خواندم،خیلی دلم گرفت.نه به خاطر این که احمد، دوستی صمیمی است و لحظات غم واندوه بسیاری را سر کردیم.نه! به یاد نسل خودمان افتادم.نسلی که بر او بسیار سخت گذشت.نسلی که زخم های بسیاری خورده است.نسلی که بزرگترین سرمایه اش همین زخم هایی است که هنوز مرهمی نیافته اند.تاول ِ ناسوری که هنوز چرکین است.

کودکی مان به سختی گذشت.زمانه ای که در آن ساز نبود .ساز را می شکستند.شطرنج نبود،هر چه بود رنج بود.در خانه نیز آهنگی نبود.پدر همیشه عبوس و خشمگین بود.او غم نان داشت.نمی توانستیم به نغمه های دل انگیز ِ ترانه ای دل بسپاریم.ترانه حرام بود،حرمت آن را شکسته بودند.در نوجوانی مان جنگ بود.باز هم لب ترانه را دوخته بودند.آهنگ نبود.صدای مارش عزا بود.همان صدای آژیری که کودکی و نوجوانی مان را به یغما برد.کودکی مان در حسرت گذشت و نوجوانی مان نیز.عطر نبود.زن نبود.هر چه بود صدای هولناک «قدغن» بود.برادر هایمان روی مین ها پرپر می شدند.جنگ چیز خوبی بود.سخن از دستان ِ نوازشگری نبود،دستان ِ بازی که می بخشد.سخن از مشت های گره کرده بود.همه چیز ممنوع بود.دور از پدر و مادر و شحنه و عسس،گوش به ترانه می سپردیم.

میون ِ این همه کوچه که به هم پیوسته
کوچه ی ِ قدیمی ِ ما، کوچه ی بن بست...

دل ترانه هامان نیز خونین بود.گویا شادی و شادمانی گناهی نابخشودنی بود. –جای بسیاری از این«بود»ها می توانیم «است» بگذاریم -.

عطر خوش زن قدغن
جوان شدیم.باز جنگ بود.زنان همچنان قدغن بودند.عشق بازی گناه کبیره ای بود که عقوبت دنیوی ِ بسیار در پی داشت.روی آرایش زنان تیغ می کشیدند.دستان ِ آنانی که آستین کوتاه می پوشیدند را رنگ می کردند.با این حال دنیامان رنگی نبود.راستی چرا؟این همه که ما را رنگ کردند،چرا دنیامان رنگی نشد؟بر ما رنگ سیاه می زدند و دنیا همچنان سیاه و سفید بود.داستان های «ژول ورن» را که می خواندیم،تخیلمان عرش می گرفت.می خواستیم با موشک به کرات دیگر برویم.اما نشد.نشد، اما موشک بر سرمان باریدن گرفت.شهرمان بوی باروت می داد.تنگی ِ نفس می گرفتیم.سنگ بر سرمان می ارید.سنگسار.چقدر سنگسار تماشا کردیم.سنگ بود و ساری اما نبود.پرندگان گریخته بودند.راستی احمد!سنگساری که در نوجوانی دیدیم را به یاد می آوری؟سنگساری که به قول خانم بهبهانی «البته سیمان سار شد».امروز می فهمم که آن روز چقدر روحمان زخمی شد.آیا آن روز ندانستی که سیلی و کتک که چیزی نیست،انسان می تواند،انسانی دیگر را در خاک کند و آنقدر بر او سنگ زند تا جانش را بستاند؟می دانم که یادت مانده است.در این سال ها خواستیم آن را فراموش کنیم.فراموش کنیم تا زندگی ادامه یابد.خواستیم با خود بگوییم «زندگی و دیگر هیچ».اما فراموشمان نشد.

کاش در جواب خانم امیری،آنجا که پرسید :«ممکن است سیاستمدار بشوید؟» می گفتی نه.ما نمی توانیم سیاستمدار شویم .کار ما نیست.یا لااقل اینجا که ما زیست می کنیم،کار ما سیاست نیست.اینجا سیاست را گونه ای می نویسند و گونه ای دیگر می خوانند.بگذریم.اما از چه بگذریم؟

نسل ما چه زخم هایی که نخورد.
همیشه چشم بر آسمان داشتیم.نه اینکه دعا کنیم تا باران ببارد،یا ستاره ها را رصد کنیم.بلکه چشم انتظار بودیم چه زمان بمب ها بر سرمان می بارند.بزرگ شدیم.بزرگ و بزرگ تر.

تو به زندان رفتی و بیشتر جوانیت را آنجا گذراندی.همان جایی که دیگرانی با جرمی بسیار کمتر از تو جان دادند.بر تو سخت تر گذشت، اما ما نیز در زندانی بزرگ تر،روزها را به شب رساندیم.اندازه ی تو و امثال تو رنج نبردیم، اما آسوده خاطر نیز روزگار نگذراندیم.کتاب خواندیم،فیلم دیدیم،موسیقی گوش کردیم ، اما هر وقت خواستیم بگوییم «من می اندیشم،پس هستم»،گرزی بر سرمان فرود آمد. گفتند نیاندیشید که اندیشیدن ،خطر کردن است.

آن نسل، امروز ،همه ی غم ها را با هم دارد.نگران است که مبادا دوباره «زن»واژه ای قدغن باشد.هر چند که هنوز هست .مبادا دوباره سنگسار شود، که می شود.مبادا ،مبادا ،مبادا.مبادا که دوباره بمب ها بر سرش ببارند.
هر چند در همه ی این قرن ها و سال ها پناهی نیافته ایم،اما می ترسم که این اندک رمق نیز نابود شود. می ترسم...می ترسم...

http://ahmadbatebi.ir/?p=31

Posted by shahin at 01:15 AM | Comments (0)

January 19, 2008

فشار هدفمند - دنیس راس، نیو ریپابلیک

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

برگردان از غزل ایرانی - منبع ایران در جهان

این سناریو را در نظر بگیرید: سعودی ها به سلاح هسته ای دست یافته اند. مصر هم همین طور. هر دو کشور پیمان منع گسترش سلاح های هسته ای را امضا کرده اند، اما حال از این موافقتنامه بیرون آمده اند. ریاض و قاهره، در واکنش به تهدید هسته ای ایران شیعه، سلاح های خود را از پاکستان، متحد سُنی خود، دریافت کرده اند.

در همین حال، اوضاع عراق همچنان وخیمتر می شود، تا پایان منازعه ی اسرائیل- فلسطینیان همچنان راه درازی مانده، و جای پای نمایندگان ایران در ملغمه ی فرقه ای تحریک پذیر لبنان همچنان محکم است– ملغمه ای که سنی را به جان شیعه می اندازد و اتفاقا در مرز شمالی اسرائیل حضور دارد. خلاصه اینکه تمامی بازیگران اصلی عرصه ی خاورمیانه – سنی، شیعه، اسرائیلی—حال در لحظه ای که تنازعات زیرخاکستر و در برخی موارد کاملا علنی بین دولتها، فرقه ها و قومیتهای منطقه از حد شمار بیرون اند سلاح هسته ای دارند. اگر چنین وضعیتی ترسناک به نظر می آید، حق است که چنین باشد. و اگر به ایران اجازه داده شود که به سلاح هسته ای دست یابد، این وضعیت کاملا محتمل می شود. همین ماه دسامبر گذشته، سعود الفیصل، وزیر خارجه ی عربستان سعودی، اعلام کرد که ریاض، همراه با کشورهای حاشیه ی خلیج فارس، ممکن است در صدد ایجاد قدرت هسته ای برای خود برآیند.

او تاکید کرد که این برنامه فقط به مقاصد صلح آمیز به کار خواهد رفت، اما در نظر بسیاری سخنان فیصل تهدید جلوه می کرد: چون ایران به دنبال سلاح هسته ای است، خوب، ما هم ممکن است این کار را بکنیم. اگر چنین اتفاقی رخ دهد، مصر احتمالا چندان عقب نخواهد ماند. مقامات بلندپایه ی مصر به من گفته اند که اگر نتوانیم ایران را از تبدیل شدن به یک قدرت هسته ای بازداریم، این به معنای پایان یافتن رژیم منع گسترش سلاح های هسته ای خواهد بود. نیازی به گفتن نیست که وقوع مسابقه ی تسلیحات هسته ای در خاورمیانه تا حد زیادی امکان بروز جنگ میان سنی و شیعه یا میان اسرائیل و مسلمانان براثر اشتباه یا خطای محاسبه را افزایش خواهد داد. فقط و فقط به همین دلیل باید مانع دستیابی ایران به تسلیحات هسته ای شویم. پرسش این است که چگونه این کار را بکنیم؟ به نظر می رسد که امروز درباره ی برنامه ی هسته ای ایران دو واقعیت به طور موازی وجود دارد.

یکی اینکه بخش اعظم جامعه ی جهانی از قرار معلوم مخالف هسته ای شدن ایران است، و دولت بوش به تصویب دو قطعنامه ی شورای امنیت سازمان ملل (به رغم تردید و دودلی روسها و چینی ها) کمک کرده که متضمن اعمال تحریمهای محدود علیه صنایع هسته ای و موشکی ایران و نیز افراد و موسسات مرتبط با آنهاست. گرچه این تحریم ها به آن شدتی که این دولت در ابتدا در نظر داشت نیستند، ظاهرا موجب اختلاف نظر در میان سران ایران شده اند. انتقاد از محمود احمدی نژاد، رئیس جمهور ایران، علنی تر و مشخص تر شده است. روزنامه ای که به آیت الله علی خامنه ای، رهبر ایران، نزدیک است تا جایی پیش رفت که نوشت احمدی نژاد از بحث هسته ای برای انحراف توجه به کاستی های دولتش بهره می گیرد. همان طور که نیکلاس برنز، معاون وزارت خارجه و پیشقراول این جریان، گفته است: «دولتشان را دچار آشوب کرده ایم و به گمانم کمی هم شوکه شان کرده باشیم». این خبر خوبی است. اما واقعیت دیگر: ایرانیان کماکان در برنامه ی هسته ای خود پیش می روند. آژانس بین المللی انرژی اتمی گزارش کرده است که تهران، اگر برخی مشکلات فنی را نادیده بگیریم، همین حالا هم دست کم هزار سانتریفوژ برای غنی سازی اورانیوم تولید کرده است. حال این حدس معقول است که ایران تا پایان امسال می تواند به هدف خود که ساختن 3هزار سانتریفوژ است دست یابد. و کافی است که تهران این تعداد سانتریفوژ را که درست هم کار کنند داشته باشد و آن وقت فقط حدود نه ماه وقت لازم است تا بتواند مواد شکاف پذیر لازم برای یک بمب هسته ای را تولید کند. به عبارت دیگر، ایرانیان شاید فشار را احساس کنند، اما هنوز رفتارشان را عوض نکرده اند. راه های دیپلماتیک در رهبری ایران تاثیر داشته، اما سرعت پیشرفت های هسته ای این کشور کماکان بیشتر از این تاثیر بوده است. بنابراین راه حل، یافتن راهی است برای تغییر سریعتر محاسبات و رفتار حاکمان ایران.

برخی پیشنهاد می کنند که می توان این کار را با کنار گذاشتن شرط هایمان و کشاندن ایران به پای میز مذاکره انجام داد. من با این رویکرد موافقم، فقط به این شرط که با این درک همراه باشد که مجازات بیش از پاداش می تواند موضع ایران را عوض کند. زمانی که پاداش پیشنهاد می شود-مانند پیشنهاد انگلیس و فرانسه و آلمان برای دادن رآکتورهای هسته ای آب سبک به ایران-ایرانیان از قرار معلوم در رد این پیشنهاد چندان تعللی نکردند، و سران کشور هم نشانه ای دال بر مخالفت با رد این پیشنهاد نشان ندادند. با این حال، زمانی که فقط تهدید تحریم های سازمان ملل به نظرشان جدی رسید، می شد نشانه های بحث های حادتری را در داخل ایران دید. برای نمونه، در اکتبر سال گذشته، هنگامی که بحث درباره ی تحریم ها در سازمان ملل متحد در جریان بود، علی اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیس جمهور اسبق ایران، نامه ای سری از آیت الله خمینی را انتشار داد که در آن تصمیم خود را برای پایان دادن به جنگ با عراق توضیح داده بود. روزنامه ای در ایران، که مخاطب مورد نظرش احمدی نژاد و هوادارانش بودند، در تفسیری بیان داشت که این نامه درک خمینی را نشان می دهد که نمی توان اجازه داد ایدئولوژی مانع «درک واقع بینانه ی وضعیت جهانی» شود.

چرا چماق موثرتر از هویج بوده است؟ چون عملا تمامی سران ایران، از جمله میانه روها، ارزش داشتن سلاح های هسته ای را می دانند—این سلاح ها نماد قدرت کشورند و می توانند در منصرف کردن ایالات متحد از حمله به ایران مفید باشند، و این سلاح ها در نزد آنان ابزاری برای گسترش سلطه ی ایران بر سرتاسر خاورمیانه است. هیچ مجموعه ای از مشوق ها نمی تواند با ارزش داشتن سلاح های هسته ای برابری کند. اما باید ارزش سلاح های هسته ای را با هزینه های بالقوه ی آن سنجید.

اگر این هزینه، انزوای بین المللی و محرومیت اقتصادی باشد، تصویر برای بخش مهمی از سران ایران تغییر می کند. این سران اساسا به مقابله جویان سپاه پاسداران به نمایندگی احمدی نژاد، ملاهای محافظه کار اما عمل گرا به نمایندگی رفسنجانی، و اصلاح طلبان به نمایندگی رئیس جمهور سابق، خاتمی، تقسیم می شوند. گروه رفسنجانی و خاتمی به وضوح در مقابل فشار منفی از بیرون تاثیرپذیرند؛ و همین ها به نوبه ی خود می توانند نفوذ احمدی نژاد و هوادارانش را مهار کنند. و براستی هم به نظر می رسد این کار را کرده اند؛ آزادی ملوانان انگلیسی را درهمین اواخر در نظر بگیرید. علاوه بر این، با توجه به اقتصادی با میزان چشمگیر بیکاری، تورم بالا، بازار بورسی متزلزل، کاهش تولید نفت، و کاهش دارایی ها که برای حفظ آرامش اجتماعی بسیار ضروری است.
با توجه به اینکه رویکرد مقابله جویانه ی احمدی نژاد به برنامه هسته ای به انتقادهایی در درون کشور انجامیده، احتمالا تصادفی نیست که علی لاریجانی - رئیس مذاکره کنندگان در مسئله ی هسته ای که دست بر قضا به رهبر نیز نزدیک است-این روزها نشانه های بیشتری حاکی از تمایل به مصالحه نشان می دهد. همه اینها به این معناست که رسیدن به توافق ممکن است، اما این کار را با افتادن دنبال ایرانیان نمی توان انجام داد. ایرانیان باید بدانند که دنبال کردن برنامه دستیابی به سلاح اتمی هزینه گزافی دارد (ضمن اینکه باید مراقب بود باب مذاکره بر سر اجازه ی دستیابی به قدرت هسته ای غیر نظامی باز بماند و در این توافق باجهای اقتصادی و نیز تضمینهای امنیتی متقابل گنجانده شود). پس این بحث موافق رویکردی است متمرکز بر گذاشتن ایران در تنگنای اقتصادی—راهبردی که در آن اروپاییان و ژاپن باید ابتکار عمل را به دست بگیرند. هر دو هم اکنون دارند گامهایی برمی دارند، اما قادرند برای محروم کردن ایران از اعتبارات، سرمایه گذاری خارجی، بانکها، و تجارت اقدامات بسیار بیشتری انجام دهند.

تا زمانی که اروپاییان تقریبا 18 میلیارد دلار به صورت وام تضمینی به شرکت هایی می دهند که در ایران کار می کنند، ایرانیان باور نمی کنند که در آستانه قطع شاهرگ حیات اقتصادی خود قرار دارند. اینجاست که دولت بوش باید به شکل تهاجمی تری از اهرم سعودی ها استفاده کند که هرچه باشد، هسته ای شدن ایران را تهدیدی عمیق برای خود می بینند: باید ریاض را تشویق کنیم که از نفوذ مالی خود در اروپا، ژاپن، و حتی چین برای قطع دسترسی ایران به شبکه اقتصاد بین المللی استفاده کند. اغلب رهبران جهان، از جمله متحدان ما، سر از پا نشناخته می خواهند مانع حمله نظامی ایالات متحد به ایران شوند. پرزیدنت بوش باید برای آنها روشن کند که قدرت پیشگیری از اقدام نظامی را دارند – با اعمال فشار اقتصادی که شکاف میان سران ایران را بیشتر می کند و به نوبه خود احتمال تحمیل عقب نشینی به احمدی نژاد را افزایش می دهد. باید متحدانمان را متقاعد کنیم که باید به شکلی همه جانبه و نه به صورت فزاینده فشار اقتصادی بر ایران را گام به گام افزایش دهند-و زود هم این کار را بکنند. انتخاب با آنهاست، اما دیگر دارد وقتشان برای این انتخاب به پایان می رسد

از: نشریه ایران در جهان

Posted by shahin at 11:08 PM | Comments (0)

January 18, 2008

یک بر سه در «محور شرارت»

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

مترجم : کامیار توانمند Charles Krauthammer - منبع ایران در جهان

* «چارلز کروتهامر»، یک نومحافظه کار است و برنده جایزه پولیتزر هم شده است. وی به عنوان کارشناس در شبکه تلویزیونی فاکس نیوز حاضر می شود و در روزنامه واشینگتن پست و هفته نامه های «تایم» و «ویکلی استاندارد»، مطلب می نویسد

حدود چهارماه پس از یازده سپتامبر سال 2001 بود که جورج بوش، ایران، عراق و کره شمالی را به عنوان کشورهای محور شرارت معرفی کرد و تعهد داد تا دندان این دولت های خطرناک را بکشد چرا که مهم ترین مسئولیت برای امنیت ملی آمریکا بود. بوش در این باره و چقدردر این کار موفق شده یا نه، در آینده مورد قضاوت قرار می گیرد.

شش سال گذشت و بوش روزهای آخر دوران ریاست جمهوری دوم خود را می گذراند اما میراث بوش مشخص است: یک برسه. برخلاف نظرسنجی های مردمی، بوش درعراق موفق شده و در مورد ایران شکست خورده و با کره شمالی مساوی کرده است.
در باره ایران، در واقع دست و پای بوش با گزارش ارزیابی ملی اطلاعاتی آمریکا بسته شد و گزارش آژانس های جاسوسی حسابی برنامه او را به هم زد، در حالی که هیچ چیز درباره برنامه هسته ای ایران عوض نشده و فقط ایران، برنامه دستیابی به سلاح را متوقف کرده و بقیه موارد برنامه هسته ای، به جای خود باقی است .

قسمت سخت کار، تهیه سوخت هسته ای است. ایران کار غنی سازی را با بیش از سه هزار سانتریفوژ انجام می دهد که مخالفت صریح با دستور شورای امنیت سازمان ملل است که اگر سوخت مورد نظر را به دست آوردید، پس از چند ماه می توانید بمب اتمی هم بسازید.

اما حتی صحبت از این که برنامه تسلیحاتی اتمی متوقف شده در حالی که دارد به غنی سازی اورانیوم ادامه می دهد، کاری بیهوده است. در واقع گزارش ها و گفته های ناراضیان ایرانی در سال های اخیر، نشان می دهد حتا در طي یک سال گذشته، این برنامه دوباره از سرگرفته شده و فقط فرق آن این است که با اطمینان کمی، گزارش ارزیابی ملی اطلاعاتی آمریکا می گوید که دیگر از سر گرفته نشده است.

دولت آمریکا مجبور شد به سرعت گزارش را قبول کرده و نتیجه آن را بپذیرد در غیر این صورت، متن گزارش کمی بعد به بیرون درز پیدا می کرد و بوش و چنی به این متهم می شدند که مخفیانه این اطلاعات را نگه داشته اند تا جنگ با ایران را توجیه کنند .

دولت آمریکا می داند که گزارش ارزیابی ملی اطلاعاتی آمریکا، نه تنها امکان حمله نظامی به ایران را از روی میز کنار گذاشته است، که ادامه تحریم های ایران در شورای امنیت سازمان ملل را دشوارکرده است.بهترین حرکت بوش هم این است که تا پایان دوران ریاست جمهوری خود، با این مساله مدارا کند و ایران مجهز به بمب اتمی را برای جانشین خود در کاخ سفید، به ارث بگذارد.
اما کره شمالی، موفق شدیم که کیم جونگ ایل را به این نقطه برسانیم که برنامه تولید پلوتونیوم خود را متوقف کند. قدم بعدی این است که پیونگ یانگ، تمامی برنامه های اتمی خود را متوقف کند. معنای آن این است که کره شمالی برنامه تسلیحاتی اتمی خود را و برنامه مخفیانه غنی سازی اورانیوم را، تعطیل می کند. ما درک کردیم که از برنامه اتمی کره شمالی خطر واضحی ما را تهدید نمی کند و حالا هم هویج در دست امتیاز می دهیم. رییس جمهوری آمریکا هم نامه ای شخصی به رهبر کره شمالی نوشت که همه چیز را تعطیل کند تا به سوی عادی سازی تمامی روابط با کره شمالی، پیش رود.متوقف کردن برنامه تولید پلوتونیوم خود موفقیت خوبی بود و ما به شدت نیاز به اطلاعات موثق از کره شمالی داشتیم که بالاخره بازرسان آژانس توانستند به آن جا بروند. امیدی نیست که کره شمالی سلاح های اتمی را که در اختیار دارد از بین ببرد، امید هایی وجود دارد که بتوانیم حداقل آنها را پیدا کنیم، حالابگذریم از این که خنثی بشوند یانه و این که بتوانیم برنامه های مخفی آنها را متوقف کنیم. مشکل این است که چماق درستی در دسترس نداریم و مجبوریم با آن چه که در دست داریم کار کنیم.

عراق اما داستان دیگری است. هر قدر هم که به مشکل برخورده باشیم، هدف اصلی که خلاصی از دست صدام حسین و پسران دیوصفت او بود، عملی شده است. خاندان صدام دیگر نمی تواند با آمریکا مقابله کند و خود را بازسازی کرده و با دنیا درگیر شود.پایین کشیدن صدام، با توقف برنامه اتمی لیبی همراه شد و بی تردید در سال 2003 ، ایران هم به همین دلیل برنامه دستیابی به بمب اتمی را متوقف کرد. اما در عراق هم بالاخره و پس از سه سال، آمریکا راه مقابله با شورشی ها را پیدا کرده است. برای بوش سه سال طول کشید تا ژنرال خود را پیدا کند(همان طور که لینکلن به دنبال او می گشت) تا بتواند جنگ باخته را به جنگ برده تبدیل کند. آمریکا در حال حاضر مشغول گفت وگو و رایزنی با عراق است تا حضور دایمی خود در عراق را برنامه ریزی کند. حضوری استراتژیک و مهم در قلب کشورهای خاورمیانه، که خود یک پیروزی استراتژیک مهم است.

هرچند باید در نظر داشت که فشار بر روی دولت فعلی کاخ سفید برای خروج کامل نیروها از عراق، به قوت خود باقی است. برای برخی مهم ترین مسئله این است که درصد حضور نظامی آمریکا در عراق به حداقل برسد بدون این که فکر کنند چقدر از دست دادن پتانسیل حضور نظامی و استراتژیک در منطقه برای آمریکا مهم است.

درباره کره شمالی و ایران و بدون در دست داشتن هیچ گونه قدرت انتخاب، بوش و دولت او همان کاری را می کنند که زمانی سناتور آیکن برای جنگ ویتنام توصیه کرد: اعلام پیروزی کنید و برگردید به خانه. بدون در دست داشتن قدرت انتخاب، چنین تصمیم هایی کاملا قابل درک است.اما اگر بوش یا جانشین بوش، توصیه آیکن را درباره عراق انجام دهند، آن هم در حالی که پیروزی یک انتخاب در دسترس و واقعی است، تاریخ وی را بیرحمانه قضاوت خواهد

از: نشریه ایران در جهان

Posted by shahin at 01:01 AM | Comments (0)

ایران، عراق نیست - تحلیل «انتی وار» درباره توافق کارشناسان سیاسی، پیام آشنا

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

آرش نوروزی

آیا این خبر را شنیده اید؟ ایران، عراق نیست. این دو کشور همسایه به ظاهر شبیه یکدیگرند. ایران و عراق به ترتیب دومین ‏و سومین ذخائر انبوه نفت جهان را در اختیار دارند، اکثریت شیعه در این دو کشور زندگی می کنند، کیلومترها خط مرزی ‏مشترک دارند و در یک جنگ هشت ساله خونین و بی فایده که بیش از یک میلیون قربانی گرفت، با یکدیگر جنگیدند. قبل ‏از هجوم نظامی غیرقانونی آمریکا به عراق، هر دو کشور دشمنان سرسخت آمریکا بودند و از سوی این کشور لقب "محور ‏شرارت" را گرفتند. همه می دانستند که ایران هدف بعدی آمریکا است.‏
‏ ‏
در سال های اخیر، اظهارات آمریکا برعلیه ایران، بسیار شبیه به تبلیغات جنگ عراق بوده است- سلاح های کشتار جمعی، ‏‏"تهدید جدی برای صلح جهانی"، نقض حقوق بشر، نادیده گرفتن "جامعه بین الملل" و غیره. یکی از تازه ترین استدلال ها ‏در خصوص ادامه جنگ عراق این است که عقب نشینی نیروهای آمریکا، ایران را "جسور" خواهد کرد. بنظر می رسد ‏تمامی این موارد ادامه سناریوی ضعیف، پرهزینه و ناخوشایند قبلی است. ‏

البته تفاوت هایی هم میان ایران و عراق وجود دارند. عراق اساسا ً یک کشور عرب و ایران یک کشور فارس است. از ‏لحاظ جغرافیایی، وسعت ایران حدودا ً 3.75 برابر وسعت عراق است و نواحی کوهستانی بیشتری دارد. جمعیت ایران نیز ‏تقریبا ً 2.5 برابر جمعیت عراق است. متأسفانه عراق امروز کشوری است که از یک زیربنای سست سیاسی و مدنی ‏برخوردار است و بخاطر سال ها جنگ، تحریم های ظالمانه و خشونت های فراگیر فرقه ای تضعیف شده است. از سوی ‏دیگر، ایران به رغم جدال با بیکاری، کمبود سوخت و انزوای روزافزون بین المللی، از یک دولت باثبات، یک ارتش ‏پرابهت و یک نفوذ بسیار قوی در منطقه برخوردار است. ‏
‏ ‏
بنابراین گره خوردن موضوع ایران با عراق بیشتر می تواند بخاطر نام های تقریبا مشابه آنها باشد که اغلب اشتباه تلفظ می ‏شوند. و هیچکس، حتی بزرگترین رهبران جهان، از این قاعده مستثنی نیست. این موضوع نشان دهندۀ ‏تصویری است که بسیاری از آمریکایی ها از این دو کشور در ذهن خود ساخته اند. نام های ایران و عراق به کرات به جای ‏یکدیگر و به طور مترادف در میان آنها شنیده می شوند، به گونه ای که این شباهت تقریبا غیرارادی شده است. در نتیجه ‏سوء برداشت هم اجتناب ناپذیر می شود.‏
‏ ‏
البته لزوما همیشه این اشتباهات غیرعمدی نیستند. گزارش شده است که «دونالد رامسفلد» وزیر دفاع اسبق آمریکا و معمار ‏جنگ عراق در یادداشت های داخلی خود به کارکنانش، به دستورالعمل هایی مانند «عراق را به ایران ارتباط دهید»، اشاره ‏کرده است. «بوش» نیز در اولین کنفرانس مطبوعاتی خود در فوریه سال 2007 به هنگام بحث با خبرنگاران درباره موضوع ‏ایران، به اشتباه نام عراق را می برد: «حالا بگذارید به موضوع ایران برگردیم. ما یک استراتژی جامع برای عراق (ایران) ‏داریم. ما مسائل متعددی با عراق (ایران) داریم. که البته یکی از آنها نفوذ در عراق است. موضوع دیگر این است که آیا آنها ‏ساخت سلاح اتمی را کنار می گذارند یا خیر. و من معتقدم که ایران دارای سلاح اتمی برای صلح جهانی بسیار خطرناک ‏خواهد بود.» ‏
‏ ‏
اگرچه سیاستمداران، صاحبنظران و عموم مردم، تصورات یکسانی درباره ایران و عراق دارند، اما دائما تکرار می کنند ‏که «ایران، عراق نیست.» اتهامات آمریکا در خصوص سلاح های کشتار جمعی عراق و ادامۀ فعالیت تسلیحات اتمی ایران نشان داده اند که اطلاعات موثقی در دست نیست. به علاوه، در ‏دنیای ستیزه جوی سیاست که از واقعیت به کناره می گیرد، اغلب یافتن زمینۀ مشترک دشوار است. وقت آن رسیده است که ‏آمریکا و ایران یک گفتگوی جامع و منطقی را بدون پیش شرط آغاز کنند.

پروسه دیپلماتیک باید از جایی شروع شود، پس ‏چرا با چیزی آغاز نشود که همه می توانند دربارۀ آن توافق کنند: این اظهار نظر معتبر که «ایران، عراق نیست.»

Posted by shahin at 01:00 AM | Comments (0)

رسمی که با بخیه رنگ می‌گیرد- گزارشی از جراحی ترمیم بکارت در ایران، پیام آشنا

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

محمود کتیرایی - از خشت تا خشت

«در شب زفاف و پس از آن که عروس و داماد به حجله می رفتند، فردی در پشت در منتظر می ماند تا دستمالی را که نشان از سلامت دختر است تحویل بگیرد و با نشان دادن آن به مادر شوهر و مادر زن انعامی نیز نصیب خود کند. اگر دستمال سفید بود که غوغایی به پا می شد و بی آبرویی دختر و خانواده وی را به همراه داشت و احتمال داشت به دست پدر یا برادر«باغیرت»، خونش «مثل سگ»ریخته شود. البته این اتفاق کم می افتاد. گاه عروس سر داماد را کلاه می گذاشت و دستمالی را که به خون کبوتر آغشته بود، به کار می برد.
رسم دستمال بینی، مربوط به ایرانی است که هنوز علم پزشکی در آن پیشرفت نکرده بود و جراحی دخترانی که پیش از ازدواج خود را «لو» داده بودند، رایج نشده بود.»

سابقه جراحی «هایمن» یا پرده بکارت در ایران از نظر تاریخی دارای مبنای دقیقی نیست؛ چرا که همواره پنهانی انجام می شده و کمتر سخنی از آن می رفته است. به همین دلیل، سابقه و میزان رواج آن، ثبت نشده است. اما می توان گفت به موازات افزایش آزادی های روابط دختران و پسران و گسترش روابط جنسی، این نوع جراحی نیز افزایش داشته است.

جراحی پنهانی، بدون استفاده از روش‌های علمی
تغییر در هنجارهای اجتماعی و سبک زندگی، افزایش روابط جنسی دختران و پسران را به همراه داشته است، اما همچنان بسیاری از دختران و پسران، وجود «هایمن» (پرده بکارت) را به عنوان پیش شرطی برای ازدواج، مهم می شمارند.
به همین دلیل، انجام جراحی ترمیم «هایمن» در ایران رشد قابل توجهی داشته، به طوری که به نظر می رسد بسیاری از ماماها و پزشکان متخصص زنان این نوع جراحی را انجام می دهند.
فراگرفتن این نوع جراحی به صورت تجربی است. به این معنا که فردی که دارای اطلاعاتی در حد یک فوق دیپلم مامایی است، تنها با چند بار حضور هنگام این جراحی، توانایی جراحی را پیدا خواهد کرد. جراحی که شامل زدن چند بخیه است که بیش از نیم ساعت وقت نیاز ندارد و همیشه نیز در مطب و در ساعات خلوت انجام می شود.

خانم دکتر شیوا، که خود نیز چند مورد جراحی «هایمن» انجام داده، می گوید نبود منابع آموزشی سبب شده تا این عمل، به صورت تجربی فراگرفته شود: «تمام منابع علمی پزشکی که در دانشگاه ها تدریس می شود، براساس منابع خارجی است و روش های خاص آن نیز تشریح شده است. به طور مثال برای جراحی های گوش، حلق، بینی و امثال آن روش های مختلفی وجود دارد که هر کدام نیز تشریح شده اند؛ اما از آن جایی که این نوع عمل در دیگر کشورها معنایی ندارد، هیچ منبع علمی برای آن موجود نیست. در فارسی هم اگر منابعی باشد، برای سرپوش گذاشتن بر روی این موضوع، مخفی مانده و یا می ماند و تنها از طریق تجربی می توان این کار را انجام داد.»
در واقع هر کس شیوه خاص خود را به کار می گیرد که حاصل مشاهدات پیشین وی به عنوان دستیار پزشک بوده است.

دستمزدهای میلیونی برای چند بخیه
براساس اظهارات دکتر شیوا، کل جریان عمل محدود به زدن چند بخیه است که در نهایت منجر به خونریزی در شب زفاف شود. براساس نرخ بازار دارویی کشور، قیمت نخ بخیه ایرانی ۶۰۰ تومان و خارجی آن سه هزار تومان است؛ اما هزینه زدن این بخیه ها در نقاط مختلف تهران متفاوت است.
هزینه این عمل نیم ساعته که همراه با بی حسی موضعی است، از ۲۰۰ هزار تومان تا هفت میلیون تومان در تهران متغیر است. این نوع نوسان قیمت بستگی به این دارد که مطب در کجای تهران (شمال، شرق، غرب و یا جنوب) واقع شده باشد.
در جراحی های ساده، هزینه ها از ۲۰۰ هزار تا 1,5 میلیون تومان متغیر است؛ اما در جراحی هایی که از روش های جراحی پلاستیک و لیزر به عنوان از بین بردن جای بخیه استفاده می شود، ارقام تا ۷ میلیون تومان نیز افزایش می یابد. این نوع جراحی ها نیز در مطب انجام می شود و حدود 1,5 ساعت زمان می برد. تنها امتیاز آن این است که در این شیوه، حتی پزشکی قانونی نیز متوجه ترمیم «هایمن» نمی شود.
رونق بازار این ماماها به حدی است که مامایی که تا چند سال پیش در ورامین کار می کرده، بعد از ارتقای محل کارش به خیابان خراسان، پیروزی و بعد از آن به میدان هفت حوض، اکنون در جردن مطب دایر کرده است.

گروه سنی مراجعان و انگیزه جراحی
بسیاری از پزشکانی که این عمل جراحی را انجام می دهند، از گفتگو درباره آن، بخصوص با خبرنگاران پرهیز دارند. این پزشکان که مراجعان خود را هم با احتیاط و صرفا در صورت داشتن معرف می پذیرند، حتی اگر تایید کنند که در این عمل جراحی شرکت داشته اند، بلافاصله تاکید می کنند که آن را صرفا در مواردی معدود برای دوستان و آشنایانشان، و فقط «به قصد کمک» انجام داده اند.
از سوی دیگر، مراجعان هم تلاش می کنند تا حد امکان هویت و مشخصات شخصی خود را پنهان نگه دارند و ردی از خود برجای نگذارند.
در این شرایط، نمی توان آمار درستی در خصوص سن مراجعان و یا تغییراتی که ظرف سال های گذشته در این خصوص داشته ارایه کرد؛ اما بر اساس حدس هایی که برخی دکتران از روی چهره مراجعانشان زده اند، می توان تخمین زد که سن مراجعان از ۱۴ تا زیر ۳۰ سال است.

دکتر شیوا که بیشتر مراجعانش دختران ۲۰ تا ۲۴ ساله بوده اند، علت تمایل دختران به انجام این جراحی را نوعی «عذاب وجدان» و برای «تسکین روح» می داند.
«بیشتر دخترانی که به من مراجعه می کنند، به دلیل قرار گرفتن در شرایط عاشقانه و یا وابستگی به طرف مقابل تن به این رابطه داده اند و پس از آن به دلیل درگیری های روحی که برایشان ایجاد شده و یا موقعیت ازدواجی که برایشان پیش آمده، اقدام به جراحی می کنند. این دختران به نوعی، اخلاقیات برایشان اهمیت بالایی دارد و درونشان ریشه دارتر است. این گروه معمولاً از خانواده های مذهبی و سنتی هستند؛ اما گروه دیگری هستند که روابط جنسی بخشی از زندگی شان است. این گروه نیاز و ضرورتی برای جراحی نمی بینند.»

به اعتقاد دکتر مصطفی اقلیما، رییس انجمن علمی مددکاران اجتماعی ایران و بازرس مجمع انجمن های علمی گروه پزشکی، دلیلی که دختران را به این نوع جراحی ترغیب می کند، خانواده های سنتی و «متعصبی» است که وجود هر رابطه ای را برای دخترانشان ننگ آور می دانند.
ببرخی از این خانواده ها، اگر از روابط دوستی دخترانشان، حتی در سطحی ساده باخبر شوند، آنها را «دختران بدی» تلقی می کنند که باید طرد یا مجازات شوند؛ مجازاتی که در جامعه های بسته تر و سنتی تر، حتی تهدید به مرگ را هم شامل می شود.

تنهایی در اتاق جراحی
دکتر شیوا می گوید: «در اکثر موارد دختران تنها به مطب مراجعه می کنند و حتی پسرانی که با آنها رابطه داشته اند نیز حاضر نیستند با آنها همراه شوند؛ شاید به این دلیل که حاضر نیستند مسوولیت عملی را که انجام داده اند، برعهده بگیرند؛ حتی در شرایطی که هزینه آن را خود پرداخت کرده باشند. در این موارد نوعی اصرار از سوی پسر برای انجام این عمل وجود دارد که دلیل آن "از سر باز کردن" دختر است.»
او در خصوص «داستان سرایی»های دختران هنگام بازگویی شرح حال خود، می گوید: «دختران در بدو ورود ابتدا سناریویی را که از پیش طراحی کرده اند را می گویند. اکثراً می گویند که یا وقتی از دیوار می پریدند، ضربه خورده اند، یا با شدت به تخت خورده و یا زمانی که پدرش در حال تنبیه وی با چوب بوده، دچار این اتفاق شده؛ اما پس از آن، گریه و ناله شان شروع می شود و حقیقت را می گویند.»

حاکمیت روش‌های سنتی در کنار روابط آزاد
بسیاری از پسرهای نسل کنونی، روابط جنسی را جزیی اصلی و تفکیک ناپذیر از دوستی های خود می دانند و آن را روابطی طبیعی بر می شمرند که نشانه «رهایی از تفکرات پوسیده و سنتی» است. اما عمر این باور، تا زمانی است که بخواهند شریک زندگی مشترک خود را انتخاب کنند.
پسرهای امروزی هنوز هم هنگام ازدواج خواهان دختری هستند که پیش از آن رابطه ای نداشته است. از همین رو است که هنوز هم همچون سالیان پیش، نامعمول نیست که خانواده دختر و پسر، دختر را پیش از ازدواج نزد ماما ببرند تا از صحت و سلامت وی مطمئن شوند.

دکتر شیوا می گوید: «معمولاً دخترانی که دچار "مشکل" هستند، چند روز پیش از مراجعه همراه خانواده، به تنهایی می آیند و با اعلام مشکل خود، درخواست می کنند که مساله پنهان بماند.»

دکتر اقلیما، مدعی است که بخش عمده ای از مردان در یک رابطه به دنبال برقراری روابط جنسی هستند و احساسات و داشتن دوستی هم فکر برایشان بی ارزش است. او می گوید: «بسیاری از مردان با وجود آن که با دختران زیادی دوست بوده و رابطه داشته اند؛ اما هنگام ازدواج به سراغ فردی می روند که چیزی از گذشته وی و روابطش نمی دانند و یا خانواده سلامت اخلاقی وی را تایید می کنند. در واقع ندانستن را بهتر از دانستن می دانند و از سوی دیگر برای آن که شنیدن دروغ برایمان لذت بخش تر است، دروغ را بهتر باور می کنیم. دختران نیز به دلیل شرایط نامناسب فرهنگی و اجتماعی که وجود دارد، علی رغم آن که به عنوان یک انسان باید از لذت های زندگی بهره مند شوند؛ اما برای ادامه زندگی مجبور به پنهان کاری هستند. پس بسیاری اقدام به جراحی می کنند.»

رییس انجمن علمی مددکاران اجتماعی ایران، معتقد است: «زمانی که قانون را مردان می نویسند، همه چیز به نفع آنان و در جهت لذت بردن و جلب رضایت آنان است و در مقابل این زن است که باید سرکوب شود، زیبایی های خود را پنهان کند؛ چرا که شهوت طلبی مردان به پای آنان نوشته می شود، غافل از این که این مرد است که با استفاده از روش های مختلف چرب زبانی و بازی در نقش یک عاشق، به دنبال به دست آوردن زن است که پس از بهره مندی نیز به سادگی وی را رها می کند و زنی را برای مدت ها شکست خورده، افسرده و نامطمئن نسبت به جامعه بر جای می گذارد.»
با وجود آن که در روابط دختران و پسران ظرف سال های گذشته تغییرات زیادی ایجاد شده، اما همچنان تفکر سنتی وجود دارد که ریشه آن در مردان، قوی تر از دختران است. چه طی این سال ها، دختران بسیاری خود را با «تفکر نوی» آزادی روابط وفق داده اند و باور دارند که این روابط علاوه بر ارضای یک نیاز، برای افزایش عشق و علاقه لازم است و باید از آنچه «تفکرات پوسیده مادربزرگ ها» می نامند، گذر کرد؛ اما از سوی دیگر همچنان این تفکر در مردان وجود دارد که دختری که امروز با تو است و تن به خواسته تو داده، فردا روز نیز می تواند از آن دیگری باشد.

دکتر اقلیما، در این زمینه نیز می گوید: «در شرایطی که بیشتر پسران مخصوصاً زیر ۲۷ سال، رابطه جنسی را به طور کامل تجربه کرده اند، می توان دریافت که این افراد با زنان و دخترانی که در همین جامعه هستند، رابطه داشته اند؛ اما با حذف و ندیده گرفتن موارد خود، به سراغ فردی می روند که اطلاعاتی از وی ندارند، که این امر ناشی از عدم قبول واقعیات موجود و تمایل به ندانستن حقیقت و دروغ شنیدن است.»

Posted by shahin at 01:00 AM | Comments (0)

January 14, 2008

شادی زائیده ی آسایش درونی است

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

دکتر محمود شیخ

«برت راندراسل» نویسنده ی سرشناس انگلیسی می گوید «یک زندگی خوب یک زندگی شاد است. منظورم این نیست که یک انسان خوب لزوماً یک انسان شاد خواهد بود، منظورم این است که یک انسان شاد قطعاً یک انسان خوب خواهد شد.»
لازمه ی شادی، آسایش درونی است و این زمانی به انجام می رسد که فعالیت ها و برنامه ریزی های روزانه ی ما پاسخگوی ارزش ما و نیازهای درونی ما باشند. برای رسیدن به این مهم ابزارهایی در اختیار داریم که عبارتند از زمان ، فکر و عمل.

کلید واقعی رسیدن به آسایش درونی در این است که چگونه از این سه ابزار به بهترین شیوه استفاده شود.

نگارنده کوشش خواهد کرد بطور خلاصه و در حد گنجایش این مقاله، این سه ابزار را مورد بررسی قرار بدهد.

1- زمان : دو ویژگی خاص زمان در این است که اولاً به صورت مساوی و یکسان بین همه تقسیم می شود. ویژگی دیگر زمان را می شود در این خلاصه کرد که آن را بر خلاف پول و طلا و اجناس دیگر نمی توان پس انداز نمود.

اگر مردم، هر شبانه روز، از این چک 24 ساعته که همه افراد دریافت می کنند، تا ثانیه ی آخر به بهترین وجهی استفاده نکنند، پس مانده ای برای روز دیگر باقی نخواهد ماند. علی رغم این دو ویژگی، متاسفانه اغلب انسان ها به زمان کم بها داده و ارزش واقعی اش را آن طوری که باید و شاید درک نمی کنند.
اگر کسی به کیف پول ما دستبرد بزند، ما حساسیت بسیار تندتری نشان خواهیم داد تا اینکه کسی به وقت ما دستبرد بزند.
بیشتر مواقع، ما به دیگران اجازه می دهیم که وقت ما را با مسائل غیرمهم و غیرضروری تلف کنند و اغلب خود ما هم در این کار با آنها همدست می شویم.
طبق آمار بدست آمده در امریکا بطور متوسط روزانه 4,5 ساعت از وقت مردم به تماشا کردن تلویزیون سپری می شود. با توجه به اینکه وقت آزاد ما پس از کارهای حرفه ای، خواب و خوراک، رانندگی و غیره به حدود 6 ساعت می رسد، تماشا کردن تلویزیون 75 درصد وقت آزاد را به خود اختصاص می دهد.

البته اگر تلویزیون جنبه ی آموزشی داشته و از آن به شیوه ی مطلوب استفاده شود بسیار هم مفید است، ولی در صورتی که از آن به عنوان وسیله ی وقت گذارانی و یا وقت کشی استفاده شود، بسیار زیان آور خواهد بود.

مجله ی «تایم» چند سال پیش مقاله ای به عنوان «قحطی زمان» چاپ کرده بود. کلام کلی این مقاله در این خلاصه شده بود که آیا ما دچار یک قحطی زمان شده ایم؟

البته نگارنده چندان با واژه قحطی زمان موافق نیست زیرا واژه ی قحطی به معنی کمیابی است. زمان کمیاب نشده است. 24 ساعت شبانه روز از همواره در اختیار ما بوده و خواهد بود مسئله ای که فرق کرده، چگونگی استفاده از کیفیت زمان است نه کمیت آن.

ما بطور یقین برای همه ی کارهایی که می خواهیم انجام بدهیم وقت نخواهیم داشت، ولی برای مهم ترین آنها همیشه وقت لازم را پیدا خواهیم کرد.
بیشتر افرادی که از نداشتن وقت شکوه می کنند با این مسئه روبرو هستند که کارهای مهم و شاید غیرضروری را قربانی کارهای ضروری ولی غیر مهم می کنند.

بدیهی است کارهای ضروری را باید به انجام رسانید، ولی هنر مدیریت بر زمان، روی این پایه استوار است که به کارهای مهم جنبه ی ضروری داد و آن ها را در لیست برنامه ریزی روزانه خود قرار داد. در جواب اینکه کارهای مهم از کجا سرچشمه می گیرند باید گفت که این کارها باید پاسخگوی ارزش ها و نیازهای درونی ما باشند. این ارزش ها بطور یقین در درون ما وجود دارند، ولی در اغلب اوقات شناسایی نشده اند.

ما چنان در گیر کارهای روزانه ی خود هستیم و اغلب وقت خود را صرف کارهای روزمره می کنیم که دیگر وقتی برای بخود اندیشیدن نمی ماند. این می تواند حتی انسان را به سرحد بیگانگی از خود هم برساند. ذهن ما مبهم می شود و اگر از ما سئوال شود که هدف شما از زندگی چیست برای آن پاسخ مشخصی نداریم. زندگی بی هدف، انگیزه ای برای زندگی کردن باقی نمی گذارد و انسان را تا حد افسردگی پیش می برد.

ارزش های درونی ما از نیازهای ما سرچشمه می گیرد و زمانی به آسایش درونی می رسیم که برنامه ریزی و فعالیت های روزانه ما، با این ارزش ها هماهنگ شده باشد.

«ابراهام ماسلو» روانشناس سرشناس، نیازهای کلی بشر را به چهار بخش تقسیم می کند.

1- نیاز فیزیکی: که از نیازهای اولیه ی انسان برای زندگی کردن است، همانند تغذیه و پوشاک، نیاز جسمی و نیازهای مربوط به سلامتی.
2- نیاز اجتماعی: یعنی نیاز تعلق داشتن به یک گروه و یا نیاز دوست داشتن و دوست داشته شدن.

3- نیاز ایمنی: بدون امنیت درونی و برونی انسان نخواهد توانست از استعدادها و خلاقیت های خود استفاده لازم را بعمل آورد.

4- نیاز جلب توجه کردن: این نیاز از بطن کودکی در انسان وجود داشته و در سنین بالا به اَشکال گوناگون ادامه پیدا می کند.
در حقیقت این نیازها انگیزه های لازم را برای به حرکت در آوردن چرخ زندگی تولید می کنند. اگر این نیازها در یک زمان برآورده شود، چرخ زندگی بصورت نرم و آرام به حرکت خود ادامه می دهد و این انسان را به شادی که زاییده ی آرامش درونی است می رساند.

حال اگر در یکی از این نیازها خللی یا کمبودی رخ بدهد، چرخ زندگی همانند چرخ یک اتومبیل لنگ می زند و در نهایت از حرکت باز می ایستد. تلاش انسان در این خواهد بود که تمام سعی و کوشش خود را معطوف به آن نیاز کند وبتواند چرخ زندگی را دوباره بحرکت در آورد.

2- فکر و عمل: سمت و سوی چرخ زندگی خودکار نیست و باید مسیر آن را هدایت کرد. سئوال در این است که چه عاملی این مسیر را هدایت می کند. این عامل چیزی جز دیدگاه ها و باورهای ما از زندگی نیست که از تفکر ما سرچشمه می گیرد.

انسان ها در حقیقت در نیازهای کلی خود با هم مشترک هستند، ولی در شیوه رسیدن به این نیازها با هم متفاوتند. زیرا دیدگاه ها و باورهای آنها از زندگی، با هم فرق می کند. و چون این دیدگاه ها و باورها فرمان چرخ زندگی را بعهده دارند، برای رسیدن به نیازهای کلی، این چرخ را به مسیرهای گوناگون حرکت می دهند. گاه این چرخ به سمت نیازهای مالی و گاه بطرف نیازهای معنوی، هنری و فرهنگی کشیده می پشود. دیدگاه های انسان را نمی شود به آسانی دید زیرا در وجود انسان نهفته هستند. از عمل انسان است که می شود به دیدگاه های او پی برد، چرا که عمل انسان نماینده ی دیدگاه ها و باورهای اوست.

شاخص های زمان، تفکر و عمل کاملاً بهم وابسته هستند. کمبود هر شاخصی، دو شاخص دیگر را از کار بُرد می اندازد. بدون زمان، فرصتی برای تفکر و عمل نمی ماند و بدون تفکر، زمان به بیهودگی میگذرد.

تا زمانی که اهداف و برنامه ریزی های خود را به مرحله ی عمل و اجرا نگذاریم، نتیجه ای حاصل نمی شود و اهداف و برنامه ریزی های بدون عمل، آرزو و خیالی بیش نیست. زمانی اهداف و برنامه ریزی های ما به نتیجه می رسد که آنها را به مرحله ی اجرا درآوریم. حال این نتیجه ها یا ما را به سمت برآورده کردن نیازهایمان می برد که در این صورت نشان دهنده ی آن است که دیدگاه های ما نسبت به مسائل روز واقع گرایانه بوده است و ما را به آرامش درونی نزدیک می کند. اگر نتیجه و حاصل اعمال ما، در جهت نیازها حرکت نکند، باید در دیدگاه های خود تجدید نظر کرده و آن ها را در جهت پیشبرد و همسو کردن آنها به نیازهای خود منطبق سازیم.

Posted by shahin at 11:51 PM | Comments (0)

سالاد خرما لو و انار (دستور غذای آسان)

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

دستور غذای آسان حوری قهرمانی Persimmon & Pomegranate Salad

مواد لازم:
- دو سوم فنجان فندوق پوست گرفته سفید
-یک قاشق غذاخوری به اضافه یک قاشق قهوه خوری روغن فندوق
- یک قاشق غذاخوری پیاز شلات shallot بخوبی ریز شده به اضافه 2 پیاز کوچک Shallot که نازک ورقه شده
- 3 قاشق غذاخوری آب انار تازه به اضافه یک سوم فنجان دانه انار
- یک قاشق غذاخوری سرکه Sherry
- یک قاشق غذاخوری سرکه برنج Rice Vinegar
-3 قاشق غذاخوری روغن زیتون خوب
- 2 دانه خرمالو کوچک ازنوع Fuyu نازک ورقه شده
- مصف یک لیمو ترش
- نصف پاوند سبزی آراگولا Arugula
- نمک و فلفل ساییده

روش تهیه:
1- درجه حرارت فر را به 375 برسانید. فندوق ها را در سینی فر پهن کنید و 8 تا 10 دقیقه تُست کنید. یک یا دو بار بهم بزنید تا بوی آن بیرون آید و کمی قهوه ای شود. وقتی فندوقها سرد شدند آ نها را خرد کنید و با یک قاشق قهوه خوری روغن فندوق و نمک خوب مخلوط کنید و کنار بگذارید.
2- در کاسه دیگری پیاز خرد شده، آب انار، هر دو نوع سرکه، و نصف قاشق قهوه خوری نمک را بریزید و بگذارید 5 دقیقه بماند و سپس روغن زیتون و بقیه یک قاشق غذاخوری روغن فندوق را هم بریزید و با هم مخلوط کنید. مزه سُس را بچشید و آزمایش کنید.

3- در یک کاسه بزرگ سالاد خوری، خرمالو های ورقه شده، پیاز ورقه شده و دانه های انار را بریزید ، سُس را به آن اضافه کرده و کاملا هم بزنید و مزه آن را با نمک و فلفل و کمی لیمو ترش تازه درست کنید. سبزی آراگولا را بریزید و به آرامی مخلوط کنید.

4- سالاد را در دیس بریزید و فنوق های تُست شده و خرد شده را روی آن بپاشید و سرو کنید.

A Lentiles Dish
یک نوع خوراک عدس
مواد لازم:

-یک فنجان عدس ریز
-نصف فنجان روغن زیتون
- نصف فنجان پیاز سفید خرد شده
- یک قاشق مرباخوری Thyme
- یک چهارم فنجان شراب قرمز
- یک فلفل کوچک که زیاد تند نباشد
- چند برگ ریحان تا زه
-نمک و فلفل

روش تهیه:
1- در قابلمه متوسطی روغن زیتون را با حرارت متوسط داغ کنید. پیاز خردشده و تایم و فلفل و نمک و فلفل ساییده را بزیزید و بپزید و هم بزنید تا رنگ پیاز شفاف شود.

2-عدس را اضافه کنید و 2 دقیقه بپزید و هم بزنید. حرارت را روی درجه پایین بیاورید و شراب قرمز را اضافه کنید. فورا 6 فنجان آب در قابلمه بریزید و با حرارت بالا بجوش بیآورید. سپس حرارت را کم کنید و بگذارید ریز بجوشد تا وقتیکه عدس نرم و پخته شود.

3-عدس را در آبکش بریزید و آب زیادی آنرا بگیرید و کنار بگذارید. 6 قاشق روغن زیتون و ریحان تازه خرد شد ه را اضافه کنید و یک سوم فنجان از آب عدس پخته شده را به آن اضافه کنید . نمک و فلفل به دلخواه اضافه کنید و چنانچه لازم باشد بیشتر از آب عدس بریزید و سرو کنید.

نوش جان

Posted by shahin at 11:48 PM | Comments (0)

January 08, 2008

استفاده رئیس دانشگاه از معتادین برای دزدی!

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

سولماز شریف

اعتیاد، جوانان ایران را نشانه گرفته است؛ از مدرسه تا دانشگاه.هم سن اعتیاد پایین آمده، هم دسترسی به «مواد»اسان تر شده. ‏اختاپوس اعتیاد می رود که در همه جای ایران خانه بگیرد و چه آسان هم. در این باب مصاحبه هایی کرده ایم که به تدریج ‏انعکاس خواهد یافت. گزارش زیر، حاصل یکی از این گفت و گوهاست.

گفتگو با مریم، دانشجوی سال سوم که به تازگی اعتیادش را ترک کرده و شبنم، دانشجوی سال آخر دانشگاه. شبنم به این دام ‏نیفتاده، اما از دوستانش گفته است که بسیارند.‏

شبنم از مصرف مواد مخدر در دانشکده خود می گوید:«اوضاع خیلی بدی است. هر روز صبح که سر کلاس حاضر می ‏شوم، خیلی از دانشجویان،. به اصطلاح بنگند. یعنی قبل از ورود به دانشگاه استفاده کرده اند.»

وی از توزیع کننده مواد می گوید: «ساقی ها» ـ نامی که به توزیع کنندگان مواد مخدر اطلاق می شود ـ مشتری هایشان را از ‏دانشگاه ها هم پیدا می کنند. همیشه بین دو کلاس درس، بچه ها چند نفر چند نفر به پارک ها و فضاهای روبروی دانشگاه ‏می روند و یا جاهایی که نزدیک دانشگاه است و در آنجا جنس را تقسیم و مصرف می کنند. البته این بیشتر بین پسرها رایج ‏است.اعتیاد دختران به دو شکل دیگر است.در دانشکده ما، رایجترین شکل بین دختران شهرستانی است.آنها معمولا از ‏خانواده ها و محیط هایی می آیند که بسیار بسته و سخت گیر هستند. از آنجا که واقعا اوضاع خوابگاهها بد است، نه غذای ‏درست و حسابی، نه آزادی فردی، نه آرامش، نه فضایی برای درس خواندن و نه هیچکدام از چیزهای دیگر، دخترانی که ‏خانواده هایشان توانایی پرداخت اجاره بها دارند، چند نفری خانه ای اجاره می کنند و این در موارد بسیاری می شود آغاز ‏ماجرا و درگیری با اعتیاد."‏

حکایت دختران تهرانی به گونه دیگریست: «حکایت آنها کاملا متفاوت است. چرا که اولا کماکان با خانواده هایشان زندگی ‏می کنند. دوما اینکه تهران شهر بزرگی است و نمی توان کسی را در مخمصه شدید مثل شهرستان قرار داد. دختران تهرانی ‏خیلی چشم و گوش بسته نیستند و برای همین، در برابر مسائل آگاهانه تر برخورد می کنند.» ‏

اما دختران شهرستانی چگونه گرفتار می شوند: «ارتباط ها در خارج از دانشگاه است. ساقی ها مواد دختران را به هنگام ‏دیدار با پسرها به آنها می دهند تا به دختران برسانند. آنها پول می خواهند و درآمد، کاری ندارند که دارند چکار می کنند.»‏
این دختر دانشجو در خصوص ارتباط گیری دانشجویان می گوید: «فضای دانشگاه سراسری خیلی فرق می کند. به شدت ‏امنیتی است. در هر کلاسی حداقل یکی- دوتا دانشجو به عنوان جاسوس برای مسئولین دانشگاه کار می کنند. در این فضا ‏مشتری پیدا کردن با روند کندی پیش می رود.دانشجوی معتاد تا با شخص دیگری دوست شود، صمیمی شود، و بفهمد که او ‏هم طالب مواد است زمان می برد تا به ساقی معرفی اش کند.
اما برخوردی صورت نمی گیرد. زیرا که اولا رئیس حراست ‏ما مصرف روزانه سیگارش را از طریق بچه ها تامین می کند! هر روز از بچه ها سیگار می گیرد. دوم اینکه خیلی ‏هایشان را واقعا نمی شناسد .بچه ها خیلی احتیاط می کنند. اما موارد خیلی نادری هم بوده که اگر مصرف دانشجو در ‏مرحله حادی نباشد، از این حربه به عنوان به اصطلاح «آتو» استفاده و دانشجو را مجبور می کنند تا در ازای عدم اخراجش ‏کارهای دیگری برایشان انجام دهد. مثلا برایشان بر علیه دانشجویان سیاسی امضا کنند یا بر علیه آنان اعتراض کنند و یا ‏در مواردی عجیبتر ـ موردی که در دانشگاه ما اخیرا اتفاق افتاد ـ رئیس دانشگاه این دانشجویان را وادار می کرده، تکه هایی از دستگاههای مختلف کامپیوترهای دانشگاه را بدزدند و به او بدهند. بعد او خود آن قطعات را با خود می برده و مثل ‏اینکه می فروخته است. اما به مقامات بالاتر گزارش می داده که دانشجویان این قطعات را دزدیده اند!
حالا آن دانشجوها که ‏دو دختر شهرستانی بودند، ترک تحصیل کرده اند و رفته اند دنبال «کسب». خانواده هایشان هم خبر ندارند و فکر می کنند ‏هنوز در دانشگاه هستند.»

مریم اما در مورد رواج اعتیاد در دانشگاه آزاد می گوید: «در دانشگاه ما خیلی مصرف بالاست. هم ساقی هست و هم ‏مشتری. خود مواد هم هست. بنگ،سیگار،حشیش، کراک و... معمولا از قبل آدم را مدنظر می گیرند که ببینند «مشتری» ‏هست یا نه.بعد از طریق دایره دوستانش به او نزدیک می شوند.»‏

وی از شروط انتخاب یک فرد می گوید: «اولین و مهمترین شرطش وضعیت مالی است. اگر وضعت خوب نباشد اصلا ‏ به سویت نمی آیند چون به قول خودشان بعدا به پیسی می خورد و دردسر می شود.»‏

این دختر دانشجو از انواع مصرف مواد مخدر در دانشگاه می گوید:«بچه های دانشجو، مصرف «شیک» دارند. یعنی با ‏وضعیت معتادهای خیابانی خیلی فرق می کند. بخر، بکش، حالش را ببر. پولش را یا بعدا سر برج می دهند یا بعضی وقتها ‏دُنگی حساب می کنند.حتی بعضی وقتها، درصدی تخفیف می دهند در ازای چیزهای دیگر. مثل تلافی کردن در یک شب ‏پارتی که البته اجباری نیست. برای مشتری ثابت، هم دست و دلباز می شوند.مثلا دو جنس را با هم مخلوط می ‏کنند، اما پول یک نوع جنس را می گیرند و ... یک راه دیگر هم این است که کاغذهایی را به در و دیوار دانشگاه می زنند با ‏این مضون که«انجام پروژه های دانشگاهی پذیرفته می شود» .بعد از اینکه مشتری می رود، هر دو طرف به نوعی به هم ‏حالی می کنند که دنبال چه چیزی هستند. مواد را هم در داخل خود دانشگاه استفاده می کنند. من بارها شاهد بودم که بچه ها ‏در دستشویی ها، لابراتوارها و یا در سلف سرویس ها مواد می کشیدند.»

وی از آثار استفاده این مواد در دانشگاه می گوید: «اسنیف می کنند؛ ضمن اینکه تاحالا مواردی بوده که مسئولان دانشگاه ‏متوجه «آویزان» بودن دانشجو شده اند اما کاریش نداشته اند. «آویزان» اصطلاح بچه هایی هست که می توان با دیدنشان ‏تشخیص داد معتاد هستند. چطور مسئولین متوجه نمی شوند؟ و اگر متوجه می شوند چرا کاری نمی کنند؟ حتی یک مورد ‏آخر خیلی برایمان جالب بود. پسری از دانشجویان کیف سایر بچه ها و بعضی از استادها را می زد. یعنی دزدی می کرد ‏برای خرید مواد. بعد چند نفری فهمیدند و به دفتر اطلاع دادند. آنها هم مادرش را خواستند! خلاصه مادرش هم آمد و گفت ‏بچه من مریض (معتاد) است. هیچ کاریش نتوانستیم بکنیم گفتیم بیاید دانشگاه سرش گرم شود. منظور اینکه علی رغم تایید ‏مادرش بر اعتیاد شدید این پسر، اما هیچکس نگفت بالای چشمت ابروست. «اسنیف» هم به مواد مخدری می گویند که آن را ‏به صورت پودر بسیار بسیار سبک در می آورند بعد آن را داخل یک فویل (کاغذ آلومینیومی) می پیچند. بعد آن را با یک ‏طرف سوراخ بینی بو می کنند. فقط هم با یک طرف. اگر هم احیانا خاک داخل آن کرده باشند، حال استشمام کننده را ‏بدجوری به هم می ریزد. این هم نه بو دارد و نه نشئگی دراز مدت. به طور کلی مصرف مواد استشمامی بین بچه ها زیاد ‏است مثل سیگاری.»‏

وی در خصوص سرنوشت این دانشجویان می گوید: «اگر خیلی زرنگ باشند، راه خودشان را پیدا می کنند و ترک می کنند، ‏اگر هم نه که ادامه می دهند و به همین صورت شیک جلو می روند. نمونه های زیادی هم داشتیم که خودزنی کردند. یعنی ‏نه می خواستند ادامه دهند و نه می توانستند ترک کنند پس به فکر خودکشی افتادند. به دانشگاه رفته بودند تا کسی شوند نه ‏اینکه معتاد شوند.»

مریم خودش یکی از همان دانشجوهایی است که از این طرق معتاد شده، اما خوشبختانه موفق به ترک شده است. وی در ‏خصوص گرایش دانشجویان به پیشنهادات مصرف مواد مخدر می گوید: «راستش با زور مجبور نمی کنند، اما با شستشوی ‏مغزی و با ایجاد اشتیاق در بچه ها،آنها را به سمت مصرف مواد می کشانند. با حرفهایی مثل اینکه سر سوزنی دلخوشی ‏نداریم. آینده ای نداریم. در دانشگاهها هم که خبری نیست و همین امروز را داشته باشیم و از این حرفها.که البته حرفهای ‏درستی است اما تفکر اشتباه است.همین امروزش در دانشگاه تمام مدت تحقیرمان می کنند. سرخورده مان می کنند. انگار ما ‏انگل هستیم. اضافه ایم. هم خودم و هم دوستانی که می شناسم جملگی از دانشگاه بدمان می آید، اما چاره دیگری هم نداریم. ‏اگر آنجا هم نرویم چکار کنیم؟ من خودم در کنکور رتبه 300 دانشگاه سراسری و رتبه 14 دانشگاه آزاد را کسب کردم. ‏رتبه سه رقمی برای دانشگاه سراسری خیلی خوشحال کننده بود و من خیلی امیدوار بودم اما در مرحله مصاحبه و گزینش ‏رد شدم. دلیلش را هیچوقت نفهمیدم. هیچوقت! شکایت هم کردم که نتیجه ای نداشت. »

Posted by shahin at 08:59 AM | Comments (0)

January 03, 2008

در سوگ نمادی بی نظیر برای دموكراسی

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

حمید اكبری

خانم بوتو، رهبر حزب مردم پاكستان، نخستین زنی بود كه در یک كشور مسلمان به نخست وزیری رسید. اگرچه در باره كارنامه سیاسی وی نظرات گوناگونی عنوان می شود، اما در باره محبوبیت وی در نزد جمعیت وسیعی از مردم پاكستان تردیدی نیست. آگاهی و اطلاعات نگارنده از ارزیابی های میراث زمامداری خانم بوتو حاكی از آنستكه سیاست های دولت وی نقش مؤثری در تعمیم و گسترش دموكراسی و حقوق مردم و بویژه زنان در كشورش داشته است. دو دیگر سیاست های اجتماعی و اقتصادی وی منجر به بهبود بهداشت عمومی و مبارزه با بی سوادی و افزایش رفاه عمومی از جمله برق رسانی به مناطق روستایی گشت. ولی آنچه در باره خانم بوتو حایز اهمیت است، نقش نمادین وی بعنوان یک رهبر دموكرات غیردینی یا لاییک و مدرن در ملل مسلمان جهان است. زندگی سیاسی پر فراز و نشیب وی كه شمه ای از آن در زیر نقل می شود سبب اصلی احراز چنین نقشی برای خانم بوتو است۰

خانم بوتو در ۱۹۵۳ در خانواده ای سیاسی با پیوندهای ایرانی بدنیا آمد. پدر وی، ذوالفقار علی بوتو، نخست وزیر معروف پاكستان، از مادری ایرانی زاده شده بود. بی نظیر تحصیلات عالی را بعنوان دانشجویی ممتاز در دانشگاههای هاروارد و آكسفورد پشت سر گذارد. در این دوران او در شمایل یک زن سازگار با جهان مدرن در حین درس خواندن در مبارزات سیاسی روز از جمله فعالیت علیه جنگ ویتنام شركت داشت. از همان هنگام بود كه مهارت وی در سخنوری در معرض دید هم كلاسی هایش قرار گرفت و سالها بعد در مبارزاتش در پاكستان برای مردم كشورش و جهانیان بثبوت رسید. او پس از خاتمه تحصیلات به پاكستان بازگشت و چندی بعد رهبری حزب مردم را بدست گرفت. بدنبال كودتای نظامی كه به سقوط پدرش از نخست وزیری و زندانی شدن و سرانجام اعدام وی بوسیله دیكتاتور نظامی پاكستان، ژنرال ضیاء الحق، منجر گشت، بی نظیر در مجموع برای شش سال زندانی و یا در بازداشت خانگی بسر برد. در تابستان ۱۹۸۱ او را در یک زندان قفس مانند بدون دیوار در صحرایی در استان سند افكندند. او می نویسد:((گرمای تابستانی قفس مرا مبدل به اجاق كرده بود.

پوست دستانم تاول زده و مانند ورق ور می آمدند. صورتم مملو از عرق جوش شده بود. موهایم كه همواره ضخیم بودند، دسته دسته می ریختند. لشگر حشرات به قفسم می خزیدند. انواع حشراتی چون ملخ، پشه، مگس نیشدار، دسته مورچه های بزرگ سیاه و مورچه های كوچک قرمز، عنكبوت، سوسک و زنبور از لابلای میله ها و از میان سوراخ های كف سلول بجانم افتاده بودند. من شبها، علیرغم گرما، ملحفه برسر می كشیدم و تقلا می كردم خود را از نیش آنها بدور بدارم و تنها وقتی گرما طاقت فرسا می شد، جهت تنفس ملحفه را كنار می زدم.)) پس از آزادی از زندان او راهی تبعید شد و در سال ۱۹۸۶ برای مبارزه به كشورش بازگشت. در ، پی كشته شدن ژنرال ضیاء الحق در سانحه هوایی و برگزاری انتخابات در نوامبر سال ۱۹۸۸ خانم بوتو در سن ۳۵ سالگی نخستین زن رییس دولت یک كشور اسلامی شد. در همان دوره بود كه دولت وی حكم ممنوعیت فعالیت های سندیكایی كارگران و دانشجویان را لغو كرد و برنامه حزب برای بهبود طبقات محروم را به اجرا گذارد۰

در سال ۱۹۹۰ ، رییس جمهور وقت پاكستان، غلام اسحاق خان، خانم بوتو را معزول كرد و وی و همسرش را متهم به فساد و سوء استفاده مالی كرد كه به دو سال زندانی شدن همسرش ختم گردید. خانم بوتو و همسرش همواره این اتهامات را مردود دانستند و این اتهامات را ابزاری سیاسی برای مبارزه با خانم بوتو نامیدند. از آن پس، این اتهامات و موارد آتی آن، اگرچه قویا متوجه همسرش بودند، بر فعالیت های سیاسی خانم بوتو سایه انداختند. تنها شاید از هنگام بازگشتش به پاكستان در اكتبر گذشته بود كه بحرانی بودن اوضاع كشورش از سنگینی سایه این اتهامات كاست و اكنون قتل خانم بوتو كه در اصل جانش را برای آرمان دموكراسی برای میهنش باخت، بیرنگشان می سازد۰

به دنبال شكست های سیاسی در خلال سالهای پس از دور اول زمامداری، خانم بوتو مجددا در سال ۱۹۹۳ با برنامه ((تغییرات بسود رفاه مردم)) به پیروزی چشمگیری دست یافت و برای مدت سه سال با اجرای برنامه هایی چون ((غذا برای گرسنگان و افزایش میزان حقوق حداقل برای كارگران)) حكومت كرد. در اواخر دور دوم حكومت، با فشار روز افزون احزاب اسلامی كه همواره با او مخالفت می ورزیدند و اینبار به رهبری نواز شریف و حزب ((لیگ مسلمانان پاكستان)) به میدان مبارزه آمده بودند، خانم بوتو كه درگیرمبارزه با رقبای حزبی اش نیز بود، از نخست وزیری معزول گشت. در سال ۲۰۰۱ ، در پی اوج گیری اتهامات تازه مبنی بر اختلاس و ارتشاء علیه همسرش كه در كابینه وی عضویت داشت و سایر اتهامات سیاسی از جمله دست داشتن همسرش در قتل مخالفان سیاسی درون حزبی، خانم بوتو با رد این اتهامات راهی دیار تبعید شد. دیوان عالی پاكستان حكم محكومیت خانم بوتو بر مبنای این جرایم را معلق ساخت و فرمان محاكمه مجدد صادر كرد. محاكمه غیابی وی منجر به تعیین مجازات سه سال زندان برای خانم بوتو شد كه عملاً با بازگشت پیروزمندانه وی به كشورش در ماه اكتبر گذشته معلق ماند۰

در مدت هشت سال زندگی در غربت، خانم بوتو به كوشش های سیاسی خود برای بازگرداندن دموكراسی به كشورش ادامه داد و با برخورداری از وجهه ی بین المللی در حین رهبری حزبش از تبعیدگاه به رایزنی با رهبران جهان در مورد استقرار دموكراسی بعنوان تنها راه مبارزه با بنیادگرایی اسلامی در خاورمیانه پرداخت. در اكتبر ۲۰۰۷ برای مبارزه دموكراتیک برای كسب قدرت به میهنش بازگشت و در اولین اقدام اشگ ریزان بر خاک وطن بوسه زد، همان خاكی كه آرامگاه ابدی وی خواهد بود. او می دانست كه اینبار با خونخوارترین دشمنان سیاسی خود روبروست، آنانی كه به نام دین اسلام، همانطور كه سالهاست حكومت ایران را غصب كرده اند، كمر به قتل و انهدام انسانی و اجتماعی آزادیخواهان، دموكراسی خواهان و بویژه زنان بسته اند. او می دانست كه آماج فتوای حاكمان طالبانی و القاعده و حاكمان نظامی است، همانطور كه حاكمان اسلامی در ایران فرمان گردن زدن نخست وزیر دموكرات سابق ایران، دكتر شاپور بختیار، در تبعید را صادر كردند و بدن های داریوش و پروانه فروهر و اكبر محمدی و هزاران آزادیخواه را مثله كردند و هنوز نیز با شقاوت به حكومت ترور ادامه می دهند۰

اما خانم بوتو، این زن مسلمان تحصیلكرده سازگار با جهان مدرن و مخالف تداخل دین در حكومت، در مواجهه با این دشمنان اسلام پیشه، از همه چیز خود گذشته بود. می گفت كه علیرغم آگاهی به خطرات آنرا به جان می خرد. می گفت كه علیرغم مادر بودن و احساس قوی برای فرزندانش، او خود را مادر همه فرزندان پاكستان می داند. می گفت كه من ماموریت خود را در نجات پاكستان از تسخیرش بوسیله افراطیان اسلامی می دانم. او پادزهر روییدن و پخش شدن علف های هرزه و زهرآگین دین فروشان را استمرار در كاشتن و پرورش نهال های دموكراسی و آزادی در سرزمین های ملل مسلمان می دانست و سرانجام آنها را با خون خود آبیاری كرد. خانم بوتو مانند هر انسان و سیاستمداری دارای نقاط قوت و ضعف بود. كارنامه اش حاوی بخش های روشن و مبهم است. اما فراتر از همه اینها، چهره تاریخی او است كه بعنوان نماد دموكراسی مدرن و غیر دینی برقرار می ماند. همانگونه كه دكتر مصدق نماد دموكراسی خواهان ایران است، خانم بی نظیر بوتو نیز برای اكثریت مردم پاكستان چنین نمادی خواهد بود. نمادها مانند ستارگانند. فارغ از آنكه آیا بخشی از آنها دارای تاریكی است، مردم منصف همواره بخش روشن آنها را دیده و نیک می دانند كه این نمادها برای پیشبرد حقوق دموكراتیک مردم از مال و آسایش و جان خود گذشته اند۰

امروز دموكراتهای جهان و بویژه خاورمیانه و ایران در سوگ بانویی كه بخشی از نسبش برخاسته از كردان غیور ایرانی است، خواهند نشست و نام ((محترمه بوتو)) در پیشانی عالم دموكراسی خواهان جهان تا دانش و حافظه تاریخی برقرار است بسان ستاره ای خواهد درخشید. و امروز و فردا، دختران و زنان و مردانی هستند در پاكستان و ایران و سایر سرزمین های مسلمان نشین كه در پهنه آسمان دموكراسی، درخشش بی نظیر ستاره ی خانم بوتو را روشنی بخش راه خود برای نجات از استبداد تاریک اندیشان اسلامی می نمایند ۰

Posted by shahin at 08:59 AM | Comments (0)

کودکان و حوادث ناگوار زندگی

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

شهلا صمصامی

خواننده ای نوشته اند:
در آتش سوزی های اخیر ساندیگو خانه ی یکی از آشنایان ما صدمات زیادی دید، بطوریکه همه خانواده مجبور شدند در یک فرصت بسیار کوتاه خانه را ترک کنند و هنوز هم در محل دیگری زندگی می کنند، زیرا خانه شان نیاز به تعمیرات زیادی دارد. این خانواده، دو کودک خردسال دارد. من از نزدیک شاهد بودم که این حادثه تأثیرات و صدمات روحی زیادی برای بچه ها داشت. پدر و مادر هم اطلاعات کمی به بچه ها می دادند. من خودم در شغلم با کودکان سر و کار دارم و سئوال کلی من این است که در حوادث ناگوار زندگی با کودکان چگونه باید رفتار کرد و تا چه اندازه باید در جریان حوادث ناگوار نظیر آنچه توضیح دادم و یا بیماری و فوت خویشان و نزدیکان قرار گیرند؟

از این خوانند ی عزیز سپاسگزارم که سئوال مهمی را مطرح کرده اند.
حوادث ناگهانی و ناگوار زندگی می توانند تأثیرات و صدمات زیادی در روحیه کودکان داشته و گاه جراحات روحی و روانی عمیق دائمی بوجود آورند. در فرهنگ های مختلف، نحوه رفتار با کودکان متفاوت است، در نتیجه نوع برخورد با حوادث ناگوار زندگی نیز با توجه به فرهنگ هر جامعه ای می تواند متفاوت باشد. برای مثال در فرهنگ ایرانی برای حمایت کودکان و جلوگیری از صدمات بیشتر، واقعیت ها را پنهان می کردند. بچه ها معمولاً در جریان اتفاقات قرار نمی گرفتند و گاه حقیقت بکلی پنهان می شد. در حالیکه در فرهنگهای غربی و در آمریکا، رسم بر این است که مسائل حتا با جزئیات به کودکان گفته شود. در فرهنگ های قدیمی تر، شاید اصل کلی این بود که بچه ها قادر به درک و فهم مشکلی که پیش آمده نیستند، پس بهتر است آنها را از حقیقت دور نگهداشت. در حالیکه واقعیت اینست که بچه ها حتا از سنین بسیار کم متوجه تمام جریاناتی که در اطرافشان می گذرد هستند. ممکن است هنوز قدرت بیان کافی نداشته باشند، ولی می توانند تمام تغییرات در خانواده را حس کنند.

کودکانی که برای مثال شاهد آتش سوزی بوده و درشرایط فوری مجبور به ترک خانه شده اند نه تنها خودشان دچار شوک و نگرانی شدید بوده اند، بدون شک ناراحتی پدر و مادر هم آنها را نگران کرده است.

زبان احساسات
احساسات زبان ویژه ای دارند. اگر برای مثال ما غمگین باشیم این غم معمولاً در چهره و چشمان ما دیده می شود. درد و غم، تأثیر مستقیم در جسم و بدن دارد. انرژی کاهش می یابد و انسان کم حوصله می شود. یک اتفاق دردناک، تأثیرات واضحی در احساسات انسان دارد و این احساسات در چهره و بدن نمایان است. کودکان به سادگی متوجه این تغییر می شوند. آنها زبان احساسات را حتا بیش از زبان کلامی می فهمند. کودکان با دیدن چهره پدر و مادر به احساسات آن ها پی می برند. ممکن است نتوانند در این مورد سخنی بگویند، ولی تغییر روحیه را می بینند و حس می کنند. اگر دلیل این تغییرات را ندانند، در ذهن خود به تعبیرهای دانسته یا ندانسته ای خواهند رسید که می تواند صدمات بیشتری داشته باشد. پس اولین و مهمترین قدم اینست که باید با کلامی ساده و قابل فهم دلیل این تغییرات را بیان کرد.

گفتن اینکه الان من غمگین هستم و یا عصبانی هستم و دلیل آن چیست، به کودک این اجازه را می دهد که او نیز بتواند بدون ترس احساسات خود را بیان کند. چیزی که به کودک صدمه می زند این است که پدر و مادر، برای مثال، به وضوح غمگین، نگران و یا عصبانی هستند و وقتی کودک از آنها می پرسد: «مامی یا دَدی چه شده؟ بگویند «هیچی چیزی نشده!» کودک از چهره و احساسات منقلب درون پدر و مادر حس می کند باید اتفاقی افتاده باشد و نفی این احساس برای کودک گیج کننده است.

شاید در فرهنگ ایرانی این عقیده مرسوم باشد که اگر پدر و مادر از احساسات خود صحبت کنند، به بچه صدمه وارد می شود. در حقیقت صدمه واقعی زمانی ا ست که کودک نداند چرا رفتار و یا حالات پدر و مادر و نزدیکان تغییر کرده است. گاه در حوادث ناگوار اگر توضیح کافی به کودک داده نشود، کودکان خود را مقصر می پندارند. این احساس که «شاید من بچه بدی بودم و موجب این اتفاقات شدم»، می تواند صدمات روانی بیشتری داشته باشد.

قدرت برخورد با حوادث دردناک!
بخش مهمی از سئوال این خواننده ی عزیز این بود که چگونه باید در اینگونه موارد با کودکان برخورد کرد. محققین تربیت کودک و روانشناسان بطور کل بر این عقیده هستند که چه در مسائل روزانه، چه موارد استثنایی و اضطراری، باید احساس کودک را تأیید کرد. باین معنی که کودکان احساسات و عکس العمل های ویژه ای در مقابل موقعیت های ناراحت کننده دارند. کودکی که از مدرسه به خانه آمده و گریه می کند زیرا، برای مثال، کودک دیگری باو حرف بد زده است، جواب این نیست که «عیب نداره، گریه نکن، تو پسر بزرگی هستی و پسر که برای این چیزها گریه نمیکنه!» شاید عکس العمل بهتر این باشد که گفته شود: «بنظر میآید تو از این اتفاق خیلی ناراحت شدی و گریه می کنی، آیا دلت می خواهد در این مورد صحبت کنی، آیا کمکی از دست من بر می آید که تو آرام تر شوی؟»

ترس، نگرانی و حتا عصبانیت از احساست معمولی است که کودکان در شرایط ناراحت کننده ممکن است دچار آن شوند. گاه تنها در آغوش گرفتن و نوازش کودک بدون مطرح کردن سئوالات زیاد می تواند به آرامش آنها کمک کند.
از اصول مهم دیگری که روانشناسان تأکید می کنند اینست که کودکان بالقوه و بطور طبیعی قوی و انعطاف پذیر هستند. حوادث ناگوار زندگی بخودی خود موجب صدمات روحی نیستند، بلکه عکس العمل پدر و مادر و اطرافیان است که می تواند به کودکان صدمه بزند و یا به آنها کمک کند.

در تحقیقاتی که در مورد تأثیرات حوادث دردناک و فاجعه های طبیعی مانند زلزله، آتش سوزی، سیل و نظیر آن و یا وقایع ناگوار دیگری مانند بیماری و مرگ نزدیکان و عزیزان انجام شده است، تفاوت در نحوه برخورد است. صدمات روحی می توانند در بدترین شرایط قابل جبران باشند، اگر برخورد صحیح انجام شود.

از اصول برخورد صحیح اینست که بتوانیم آرامش خود را حفظ کنیم و بدانیم در زندگی حوادث و اتفاقات بسیاری، خارج از کنترل ماست. بهمان اندازه که زندگی وقایع خوب و دلگرم کننده دارد، حوادث ناراحت کننده و آزار دهند نیز وجود دارد. قبول اینکه بسیاری از این حوادث طبیعی و بخشی از زندگی است، صدمات را کمتر می کند. ولی اگر برخورد انسان این باشد که حوادث ناگوار زندگی مانند مجازات است، بدون شک تأثیرات روحی و روانی بسیار زیان آوری برای همه خواهد داشت.

کودکان قدرت انعطاف پذیری زیادی دارند. وقایع ناگوار زندگی می توانند تجربیات سازنده ای برای آنها باشند. این در صورتی است که برخورد، با آرامش بوده و توضیحات کافی داده شود و هر اتفاق ناگواری را بعنوان فاجعه ندید. همیشه در بدترین شرایط می توان چیزهای مثبتی پیدا کرد و برای آنها خوشحال و قدردان بود. در مورد خانواده ای که خانه شان در آتش سوزی خراب شده، شاید تأکید بر اینکه همه افراد خانواده سالم هستند و خانه قابل ساختن است، به کودکان آرامش و اطمینان خاطر بیشتری دهد.

در اینگونه موارد، داشتن حمایت های خانوادگی و اجتماعی کمک بسیار بزرگی است. ما خوشبختانه در محیطی زندگی می کنیم که اینگونه حمایت های اجتماعی وجود دارد. مدارس بچه ها، معلم ها و مشاورانی که در مدارس هستند از بهترین و قابل دسترس ترین این منابع می باشند. بعلاوه،برای هر مشکلی در این جا گروهی وجود دارد که آماده کمک هستند. اگر کودکان بدانند که تنها نیستند و افرادی وجود دارند که در هر شرایطی کمک خواهند کرد، با حوادث ناگوار زندگی راحت تر برخورد خواهند کرد. کتابخانه های عمومی شهر پر از کتاب هایی است که برای سنین گوناگون و مقابله با انواع مشکلات نوشته شده اند. کتاب هایی که به زبان ساده، مرگ، بیماری و هر نوع واقعه ناگوار دیگر را برای کودکان توضیح می دهند. از این منابع در دسترس و مجانی می شود استفاده کرد. امروزه اینترنت بزرگترین منبع اطلاعاتی در جهان است و برای هر مشکل و مسئله ای جوابی و جود دارد.

از اصول دیگری که روانشناسان توصیه می کنند دخالت دادن کودکان در تمام مراسم و مراحل است. یکی از عکس های تاریخی آمریکا، تصویر پسر سه ساله ی «جان کندی» است که در مراسم تشیع جنازه پدرش به حالت خبردار ایستاده و دستش را بعنوان سلام بلند کرده است. شاید برای یک پسر بچه سه ساله، اینکه پدرش کشته شده و چگونه کشته شده، کاملاً قابل درک نباشد، ولی حضور او در مراسم خاکسپاری و ادای احترام به جنازه اش، قبول از دست رفتن پدر را ساده تر کرده است.

در پایان، دو اصل مهم را یادآوری می کنم. حوادث ناگوار، بخشی از زندگی است و نحوه ی بخورد با این حوادث است که می تواند موجب صدمات بیشتری باشد و یا به عکس، به افراد خانواده کمک کند که این وقایع را به عنوان مراحل گذران و طبیعی زندگی ببینند.

دوم اینکه کودکان، بالقوه قوی و انعطاف پذیر هستند. باید حقایق را به زبان ساده به آنها گفت و آنها را در جریان تمام وقایع گذاشت. باین گونه، کودکان قوی تر و با تجربه تر بار خواهند آمد.

Posted by shahin at 08:59 AM | Comments (0)