« February 2008 | Main | April 2008 »

March 14, 2008

خشت نو از قالب دیگر، داریوش همایون

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

ما اگر نتوانستیم تجربه ژاپن را تکرار کنیم از این بود که اتفاقا تجدد را در ظرف ایرانی ریختیم ــ در کشوری که کمرش در زیر بار جغرافیا و تاریخ نامناسب 1400 ساله خم شده بود و گسست های پیاپی از سده هفتم تا بیستم هرگز نگذاشت سرمایه مادی و معنوی لازم برای از زمین کندن جامعه انباشته شود.

«تازه» ترین نظریه درباره توسعه در ایران از آشنائی با یک نویسنده ژاپنی بر سر زبان ها افتاده است. آن نویسنده در آن دهه های دست و پنجه نرم کردن ژاپن سنتی با اروپای مدرن فتوی داد که می باید اروپا را در ظرف ژاپن ریخت. اکنون بحثی که از صد و بیست سی سالی پیش در ایران درگرفته است، در جامه ای تازه باز سربلند می کند. پس از اینهمه دهه های تجدد ناقص، کتاب نویسنده ژاپنی مانند مکاشفه ای به یاری سرگشتگان معمای ناگشوده تجدد در ایران می آید. چه فرمولی از این ساده تر و فریبنده تر! همین بس که تجدد را در ظرف ایرانی بریزیم. دیگر نه کشاکشی با سنت گرایان خواهد ماند، نه نا کامی در کمین هر گام به پیش. ریختن تجدد در ظرف ایرانی تازه ترین ریسمانی است که به سوی بومی گرائی nativism غرق در گرداب های تجربه ی، نه تنها ایرانی بلکه جهانی، افکنده می شود.

در خود فتوی، تردیدی نمی توان کرد. بجز جامعه های معینی در اروپای باختری، تجدد همه جا وارداتی بوده است. (در امریکای شمالی نه تنها تجدد، بلکه خود جمعیت تجدد یابنده نیز وارداتی بود). تجدد به ناچار در ظرفی که هست ریخته می شود. مسئله ای که در این ساده انگاری ها فراموش می کنند کیفیت ظرف است. همه ظرف ها یکی نیستند. ظرف هائی هستند که جای چندانی در آنها نمانده است. ظرف هائی هستند که هر محتوای تازه ای را پس می زنند. ظرف های پاک تر و آلوده تر هستند. آن نویسنده ژاپنی فتوای خود را در باره ایران عصر ناصری نمی داد که از همان زمان ذهن تجدد خواهانش به نمونه ژاپن مشغول بود. با اینهمه (از طرفه های کارکرد ذهن ما) هیچ کس تا زمان های بعد نیز به این اندیشه نیفتاد که از قیاس ساده که پایه اصلی منطق بیشتر ایرانیان است فرا تر رود و آن ژاپن مثالی را بشناسد؛ از آن کمتر، به تفاوت هایش با جامعه ایرانی ــ که از تفاوت گذشته و به تضاد رسیده است ــ بنگرد.
ژاپنی که اروپا را از دهه هفتم سده نوزدهم در خود ریخت، از دویست و شصت سال نظام «شگونی» بدر می آمد. در پگاه سده هفدهم یک جنگ سالار ژاپنی که لقب «توکوگاوا» داشت توانست سراسر مجمع الجزایر را زیر فرمان آورد. جانشینان او همه به همان عنوان «توکوگاوا»، در مقام شگون (سپهسالار و فرمانروای فئودال) به نام امپراتور خدای گونه که دو هزار سال، نسل پس از نسل، پادشاهی می کرد و نسبش به آسمان می رسید، کشور را چنان تنگ اداره می کردند که نه یک بیگانه و اندیشه غربی به آن راه داشت، (به استثنای بازرگانی محدودی با هلند از تنها یک بندر ناکازاکی) نه کمترین جزئیات از کنترل آن بیرون بود. سراسر کشور را سیاهه و آماربرداری کرده بودند. يک نظام آموزشی کارآمد برای نیاز های اداری و اقتصادی چنان جامعه ای «کادر» ها را می پروراند و طبقه جنگاور «سامورائی» امنیتی بی مانند را در سرزمین های آن روزگار جهان برقرار می داشت. ژاپن ثروتمند نبود، ولی مردمان در سایه امنیت و دستگاه اداری کارآمد، با استاندارد های زمان در بینوائی به سر نمی بردند.

به زبان دیگر، جامعه ژاپنی هنگامی که خواست تکان زلزله وارش را به خود بدهد، اسباب اداری و سیاسی و حتی آموزشی لازم را برای تجدد وارداتی می داشت. (سامورائی ها تقریبا بلافاصله به دیوانسالاران و کارآفرینان و آموزشگران تبدیل شدند). حکومت می توانست بی دشواری زیاد دست به دگرگونی های پردامنه بزند (واپسین تاخت و تاز یک فئودال سرکش به آسانی در رگبار سلاح های آتشین اروپائی به خاک افتاد.) آئین «شینتو» نه گرفتاری بنیادی با هرچه مدرنیته و نوسازندگی داشت و نه روحانیانی که سیاست شان عین دیانت شان باشد.

تفاوت اصلی دیگر در چگونگی واردات بود که از آن بهتر نمی شد آرزو کرد. ناگزیری رفتن به راه های باختر زمین از دو «بازدید» یک اسکادران ناوگان دریابان «پری» امریکائی از بندر «ادو» بر ژاپنی ها آشکار شد. او بی شلیک یک گلوله، بیشترینه ای که بر حکومت محلی تحمیل کرد یک پیمان دوستی، و تعهد ژاپن به کمک به توفانزدگان امریکائی بود. از آن پس نیز تا خود ژاپنیان به لشگرکشی نیفتادند، با هیچ زوری روبرو نشدند. هیچ تحمیل و تحقیر جدی در آن فرایند نمی شد یافت که پسزنش یا حتی سرزنشی را در جامعه برانگیزد.

* * *

ریختن تجدد در ظرف ژاپن، با چنان تقلید ازخود بی خودی آغاز شد که ما در ایران به گردش هم نرسیدیم. دستگاه حکومتی که اسبابش را داشت، هزاران تن را به هر گوشه جهان غرب فرستاد تاآموزش ببینند ِیا نسخه برداری کنند. نظام آموزشی، سازمان اداری، قوانین مدنی و بازرگانی، سازماندهی نیرو های زمینی و دریائی عینا از بهترین نمونه های اروپائی گرفته شد. ساختمان آکادمی دریائی ژاپن گویا ترین نمونه روحیه نخستین دهه هاست. حتی آجر های سرخ ساختمان آکادمی دریائی بریتانیا را وارد کردند که با اصل کمترین تفاوتی نداشته باشد. در این شیفتگی، احتمالا انگیزه دیگری هم درکار بود. امپراتور «می جی» می خواست جامعه سنتی را با سخت ترین تکان ها از بی حرکتی سده ها بدرآورد.

ولی در کنار این تقلید میمون وار، رفتن به ژرفای فرهنگ اروپائی هم بود که باز ما به گردش نرسیدیم. در همان چند دهه نخستین، هزاران کتاب اروپائی در همه رشته ها به ژاپنی ترجمه شد و آموزشگاه ها و دانشگاه هائی که پیوسته چشم به سرمشق های اروپائی خود داشتند سرمایه بزرگ انسانی تجدد را پرورش دادند. با اینهمه،ژاپن تا نیمه های سده بیست اساسا سرزمین «بسته کاری» (مونتاژ) بود ــ همان که منتقدان نادان صنعتی شدن ایران سرکوفتش را می زنند. پس از یک دوران طولانی واردات تکنولوژی بود که سیاست های خردمندانه ژاپن میوه هایش را داد. امروز آن کشور در ثبت اختراعات جایگاه دوم را پس از امریکا دارد.

ما اگر نتوانستیم تجربه ژاپن را تکرار کنیم از این بود که اتفاقا تجدد را در ظرف ایرانی ریختیم ـ در کشوری که کمرش در زیر بار جغرافیا و تاریخ نامناسب 1400 ساله خم شده بود و گسست های پیاپی از سده هفتم تا بیستم هرگز نگذاشت سرمایه مادی و معنوی لازم برای از زمین کندن جامعه انباشته شود. جامعه ای ازهم گسیخته، اسیر یک فولکلور مذهبی ضد پیشرفت و روحانیتی نیرومند و دنیادار، بی هیچ یک از اسباب و آمادگی های نمونه های کامیاب تجدد، خواست خودش بماند و دیگر هم بشود. اکنون پس از تجربه چهار نسل ایرانیان، زمان ریختن تجدد در ظرف ارزش های اصیل و سنت های مقدس و قالب های ذهنی عوامانه نیست. دیگر هر کس بخواهد می تواند ببیند که ظرف با محتوی چها می کند. دیگر دوران تقلید ما، حتی از ژاپن، گذشته است. می باید به ژرفای مسئله رفت که طبیعت واپسماندگی و پویائی است. می باید به ظرف نیز پرداخت.

بیش از صد سال ایرانیان کوشیدند ساختمانی نو با مصالح کهنه بسازند ــ خشت نو از قالب های کهن ــ و امروز در اینجائیم که بدترین های خود را نگه داشته ایم و با پاره ای بد ترین های وارداتی تکمیل کرده ایم. ما لازم نیست «قالب این خشت را به آتش افکنیم». آن قالب را می توان به موزه یا محراب سپرد. ولی اگر به آنجا رسیده ایم که تجدد را، نه در این ظرف آلوده و لگد خورده روزگاران می خواهیم، می باید «خشت نو از قالب دیگر بزنیم.»

داریوش همایون

Posted by shahin at 08:08 AM | Comments (0)

ما کجائیم و به کجا می رویم؟، غفور میرزایی

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

خوانندگان عزیز، این مجله زمانی به دست شما می رسد که انتخابات هشتمین مجلس شورای اسلامی پایان یافته و احتمالاً فهرست وکلای انتخابی نیز منتشر شده است. من این مقاله را در روز 27 فوریه یعنی شانزده روز به انتخابات مانده می نویسم.

ای کاش که پس از یکصد و دو سال بعد از انقلاب مشروطه، یعنی انقلابی که برای داشتن انتخابات آزاد به منظور اعمال اراده آزادانه مردم ایران برای تعیین سرنوشت خودشان انجام گرفت، امروز من می توانستم برای شما خوانندگان عزیز دور از وطن، برنامه های هر کاندیدا و احزاب مختلفی که از ماه ها پیش در فعالیت های انتخابات رقابتی، درباره هر برنامه ای سخن گفته اند و بحث و گفتگو کرده اند با یک جمع بندی کلی در معرض قضاوت شما می گذاردم و آمارهای متفاوت موسسه های ملی و بیطرف آمار برداری را در پیش بینی احتمالی وضع هر کاندیدا به نظر شما می رساندم.

ایکاش این ملت چند هزار ساله، لااقل در قرن بیست و یکم میلادی، پای در میدان اولین و مقدماتی ترین حقوق دنیای جدید می گذاشت. ای کاش!
ولی افسوس که پس از یک قرن تلاش و چندین انقلاب، هنوز در خم نخستین کوچه سر گردانی، اسیر چنگال خودپرستی ها و خودخواهی های عده ای روحانی نما هستیم که با سوءاستفاده از خرافی ترین باورهای قشرهای عقب مانده اجتماعی، قدرت را به دست آورده اند و با ندانم کاری و سوءاستفاده از امکانات ملی، استبداد و فقر و درماندگی را به جامعه تحمیل کرده اند.

شانزده روز به انتخابات باقی مانده، ولی هنوز قیم مآبان «شورای نگهبان» معلوم نفرموده اند که چه کسانی حق دارند کاندیدا شوند! راستی با چنین شیوه ای که برای «انتخابات» برقرار کرده اند دیگر انتخابات و مردمسالاری و دموکراسی چه معنی دارد؟ این دستگاه های عریض و طویل و مأمور و مسئول انتخابات و هزینه های سرسام آور برای چیست؟ در نظامی که «ولی فقیه» آن می گوید مجلس حق ندارد قانونی را بگذراند که او با آن مخالف است، دیگر نمایش انتخابات و قیام و قعود مجلسیان به چه درد می خورد؟

در مملکتی که رئیس جمهور آن در سخنرانی برای مجلس خبرگان رهبری، یعنی مجلسی که بالاترین مقام همه کاره کشور را بایستی برگزیند و کارهای او را ارزیابی و نظارت کند، به جای ارائه برنامه ها و کارهای سه ساله دولتی می گوید:‌«وظیفه دولت اسلامی، آماده کردن امکانات ظهور امام زمان است»، به انتخابات و مجلس شورا و برنامه ریزی و گفتگو و روزنامه و سازمان برنامه... چه احتیاجی دارد؟

در چنین کشوری آشکار است که هر کس بیشتر می فهمد، بیشتر رنج می برد. دیگر تفسیر درباره انتخابات چه مسئله ای را می تواند روشن کند؟ در مجلس خبرگان رهبری، آیا کسی نبود که به آقای احمدی نژاد بگوید در کجای قانون نوشته شده است که کار دولت آوردن امام زمان است؟ اگر وظیفه دولت در قانون چنین نیست، پس دولت خلاف قانون رفتار می کند و مجلس خبرگان و شخص رهبری و سایر مقاماتی که به دولت این تذکر را نمی دهند نیز خلاف قانون رفتار می کنند. حکومتی که این چنین خلاف قانون رفتار می کند، مجلس شورا و انتخابات به چه کارش می آید که میلیاردها تومان هزینه آن می کند.
جالب این است که به دستور رهبری، رهبران مخالفین دور هم جمع می شوند و شام و پذیرایی برای یکدیگر راه می اندازند که پس از حذف کاندیداهایشان، از آنها دلجویی شود! برای استحکام این دلجویی چند صد نفری از حذف صلاحیت شدگان را خلعت «صلاحیت» می پوشانند، یعنی مانند پول به گدا دادن، عده ای را تحقیر می کنند و از صف بی ایمانان، دوباره، به صف با ایمانان، به نمایش کمدی «دموکراسی اسلامی» می فرستند. البته مردم نیز احتمالاً به این حقیرشدگان مورد بخشش قرار گرفته دستگاه ولایت، رأی نخواهند داد و یک بار دیگر دستگاه قدرت به آنها می فهماند که تا در عبودیت خالصانه سر بر آستان نسایند، به عنوان «آبادگر» و «اصلاح طلب» مردم هم آن ها را بر نمی گزینند! و با این تمهید، اصلاح طلبی و آبادگری به همان بی آبرویی «اصول گرایی» می شود و خیال رهبری آسوده می گردد که کسی زمینه رقابت با او را ندارد. و این است معنی حکومت اخلاق دینی!

جالب است که حکومت دینی از نظر دروغگویی، گوی سبقت را نه فقط در ایران، بلکه در تاریخ بشری از همگان ربوده است. مثلاً گزارش «آژانس بین المللی انرژی اتمی» را که «البرادعی» به شورای امنیت سازمان ملل داده و اظهار عقیده کرده است که : «دلیلی وجود ندارد که ایران به دنبال سلاح اتمی نباشد» و یا متذکر شده است که «ایران قطعنامه شورای امنیت مبنی بر توقف غنی سازی اورانیوم را رعایت نکرده است» و شورای امنیت بر اساس همین گزارش مشغول مطالعه تحریم مجدد ایران است. اما ایران دریافت گزارش آژانس اتمی را به دلیل آن که نوشته است «ایران به بسیاری از پرسش های آژانس پاسخ داده است» می خواهد جشن بگیرد. آقای احمدی نژاد گفته است که اگر در ماه صفر و مصادف با اربعین حسینی و عزاداری نبودیم، پیروزی خود را در مسئله اتمی به دلیل شکست استکبار جهانی و صهیونیسم بین المللی جشن می گرفتیم.
در چنین شرایطی که تکرار ستم مدام حکومت اسلامی بر جامعه ایران ادامه دارد، غالباً احساس می کنم که نوشته های ما نیز درباره ایران بیان تکراری این ستم ها، بی قانونی ها، حق کشی ها و خیمه شب بازی های آشکار حکومتگران است.

در گرما گرم این ماجرا ها حوادثی هم روی می دهد که از فرط خشونت و رذالت، شرم آور است. در اخبار هفته گذشته خواندم که در شیراز خانه ای را به آتش کشیده اند. بعداً معلوم شد که به تحریک همین روحانی نمایان در نیمه شبی، چند تن اوباشان گمنام به خانه ای «کوکتل مولوتف» پرتاب کرده اند و آن را آتش زده اند. افراد خانه با شکسته شدن شیشه های در و پنجره از خواب بیدار شده اند و با دیدن شعله های آتش هراسان برخاسته اند و با آب به خاموش کردن آتش پرداخته اند و در ضمن به آتش نشانی و پلیس تلفن کرده اند. خانه بسیار خسارت دیده، ولی خوشبختانه ساکنان خانه صدمه بدنی ندیده اند. آتش زدن این خانه به آن جهت بوده است که صاحب خانه بهائی بوده است! متأسفانه در قرن بیست و یکم ،عدالت اسلامی و امنیت در لوای حکومت اسلامی این گونه تفسیر و تعبیر می گردد. آیا در چنین شرایطی، هنگامی که رهبران جمهوری اسلامی ادعا می کنند که بهترین دمکراسی در ایران است که آن هم دموکراسی اسلامی است و یا امن ترین نقطه جهان ایران است که حکومت اسلامی فراهم کرده است و یا ایران زیر لوای حکومت اسلامی از بسیاری کشورهای جهان پیشرفته تر است، نشانه دورغگویی متصدیان این حکومت اسلامی نیست؟

این ویژگی دروغگویی از این حکومت دینی هنگامی آشکار تر می گردد که به برنامه های تلویزیونی جمهوری اسلامی که برای ایرانیان خارج از کشور پخش می شود نگاهی بکنید. اخباری که از امریکا می گویند غالباً دروغ است. اخبار ایران آن چنان است که شنونده خیال می کند از یک کشور مرفه و پیشرفته و آزاد حرف میزندکه نه زندانی سیاسی دارد و نه روزنامه تعطیل شده و نه فقر و گرانی. آنچنان از پیشرفت ها و برنامه ها و در صد بالای پروژه های انجام شده سخن می گوید که گویی از ژاپن و آلمان و دیگر کشورهای صنعتی صحبت می کند. در مورد گسترش روابط بین المللی طوری حرف می زند که امریکا و اسرائیل دو کشوری هستند که هیچ کشوری با آن ها رابطه ندارد و با ایران بجز این دو کشور، بقیه کشورها ارتباط دارند و رهبر انشان هر روز به حضور رهبر جمهوری اسلامی می رسند. بلافاصله تصویر نشان داده می شود که چند افریقایی و یا چند عرب فلسطینی بر روی صندلی های دسته طلایی و مخملی نشسته اند و یا مشغول امضای قرار داد و پروتکل هستند. یعنی گروهی از کشورها و دارو دسته های فقیر که با تأیید ولی فقیه به دریافت کمک نایل می شوند.
بیچاره ملت ایران که خودش از بیکاری و اعتیاد و فقر و گرانی رنج می برد و پول نفت و امکانات او صرف رشوه دادن های سیاسی می گردد.

ای کاش که این رشوه دادن ها در مواقع ضروری سبب می شد که آن ها لااقل به نفع مصالح ایران سخن می گفتند و رأی می دادند. یکی از نمونه های این باجگیران سیاسی، سوریه است که از ایران نفت مجانی و پول و کمک می گیرد و در کنفرانس سران عرب در مورد جزایر «تمب» بزرگ و کوچک و دیگر جزایر متعلق به ایران به نفع امارات عربی رأی می دهد. روسیه و چین، دو مثال بارز دیگر اند که در مسئله اتمی در ظاهر از ایران دفاع می کنند و ایران را در تمرد از شورای امنیت تشویق و تحریک می کنند و میلیاردها دلار قراردادهایی با ایران می بندند و تحمیل می کنند، اما در شورای امنیت به قطعنامه های تحریم علیه ایران هم رأی می دهند.

با چنین داستانی ما چه توقعی داریم که انتخابات چه می شود؟ گروه های مختلف حکومت مدار کار گزاران، اصلاح طلبان، محافظه کاران، اصول گرایان... با عمامه و بی عمامه، کدام بدتر و کدام بهترند؟ نقشه های احمدی نژاد، یا رهنمودهای رهبری، مصباح یزدی یا رفسنجانی... کدام دلسوزانه ترند؟
ما کجائیم و کیستیم و با این فرهنگ جمعی چه می کنیم و به کجا می رسیم؟

غفور میرزایی

Posted by shahin at 08:06 AM | Comments (0)

فرهنگ خشونت در آمریکا، شهلا صمصامی

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

خشونت در آمریکا و نگرانی از آن به حد تازه ای رسیده است. برای شناخت بیشتر این عامل خطرناک، از فیلم های سینمایی شروع می کنیم.

جوایز اسکار امسال به فیلم هایی داده شد که در خشونت، قتل و خونریزی در تاریخ این جوایز بی سابقه بود. زمانی بود که فیلم های خشن هرگز برای جوایز اسکار در نظر گرفته نمی شدند. در سال 2006 برای نخستین بار دو فیلم بسیار خشن، جوایز اسکار را بخود اختصاص دادند. فیلم «سانحه یا برخورد» Crash و «از دست رفته» Departed. ولی 2007 اوج فیلم های خشن و خون آلود بود. «هیــچ جــــایی بــرای مـــردان پیر» No Country for Old Men سه جایزه مهم اسکار از جمله بهترین فیلم سـال را گـــرفت. فیلـــــم «خون خواهـــد بــــــود» There Will Be Blood، «مایکل کلی تون» Mechael Clyton نیز برنده ی جوایز دیگری شدند. ولی شمار فیلم های خشن و تاریک بیشتر بود. گانگستر آمریکایی، «ایسترن پرامیس» و بسیاری دیگر.

سئوالی که مطرح می شود اینست که چرا خشونت در فیلم های آمریکایی بحد تازه ای رسیده است. چرا این اندازه فیلم ها خشن ساخته می شود و چرا هالیوود به این فیلم ها جایزه بهترین ها را میدهد. نویسنده و کارگردان فیلم «مایکل کلی تون» که در مورد فعالیت های «سیا» ساخته شده است می گوید: شاید آنچه ما در فیلم ها می بینیم یک نگاه شبه محاکمه ای به آنچه باشد که در حوادث تاریک، مرموز و روح فرسای 8 سال گذشته شاهد آن بوده ایم. این فیلم ها بنوعی می پرسند: چه شد، واقعاً چه اتفاقاتی افتاد؟».
سئوال دیگری که مطرح می شود اینست که آیا این تأثیر فرهنگ خشن است که موجب ساختن این فیلم ها می شود و یا سیاست های خشن که جامعه را به سوی خشونت سوق می دهد. پاسخ را شاید بتوان از نگاه فیلمسازان و نویسندگان دید. 8 سال گذشته زمان ویژه ای در تاریخ آمریکا و جهان بوده است.

حوادثی که پس از 11 سپتامبر شاهد آن بودیم، ترس و وحشت از شیطانی بنام تروریسم، جنگ عراق، شکنجه ی زندانیان و اسرای جنگی، سرپوش گذاشتن به جنایاتی که بویژه در عراق اتفاق افتاده است و سوق دادن جامعه به سوی ترس و عدم ثبات، در فیلم و فیلم سازی نیز منعکس است.

خشونت بخش جدانشدنی از جامعه ی آمریکاست. در زمان معاصر نمونه های زیادی از این خشونت را دیده ایم. قتل «جان کندی»، «رابرت کندی» و «مارتین لوترکینگ»، ماجرای «واتر گیت»، جنگ های کره، ویتنام، افغانستان و عراق نه تنها خشونت را در این جامعه افزایش داده، بلکه حساسیت به خشونت را نیز کمتر کرده است. فیلم هایی که به تأثیر از این حوادث ساخته شده اند نمایانگر خشونت زمان هستند، نماینده ی تفکر و سیاست خشن و عادت به خشونت.

ولی هیچگاه در تاریخ سینما به این اندازه فیلمهای خشن با هم در یک زمان ساخته نشده بود. «پل هگیس» Paul Haggis سازنده ی فیـــلم «در دره ی اِلاه» In the valley of Elah که در مورد خشونت در میان سربازانی که از جنگ عراق به وطن بازگشته اند تهیه شده است، می گوید: «ما به عنوان یک جامعه کوشش زیادی کردیم که خودمان را از نتایج وخیم خشونت به دور نگه داریم. ما تابوت های هزاران سربازی را که از عراق بازگشته بودند ندیدیم. بندرت عکسها و فیلم های آنچه را که در عراق می گذرد می بینیم. ولی این واقعیت نمی تواند پوشیده بماند و حالا از طریق فیلم نمایان میشود».

«دیوید تامسون» یک تاریخ شناس سینمایی می گوید: «آنچه که در فیلم های امروز می بینیم نمایانگر جّوی است که از 11 سپتامبر به بعد در آمریکا بوجود آمد. مردم احساس می کنند مانند کاراکتر فیلم «هیچ جایی برای مردان پیر » همه چیز از کنترل آن ها خارج شده است. مردم عادی در آمریکا احساس می کنند که دلهره، وحشت و شیطان به همه جا راه یافته است. مردم احساس می کنند که هر لحظه می توانند درِ خانه شان را باز کنند و یک قاتل اجنبی در پشت در منتظر نشسته باشد».

تهیه کننده فیلم مستند «راننده ی تاکسی» وقتی برای گرفتن جایزه اسکار به پشت میکرفن رفت چنین گفت: «این جایزه را به دو نفر که دیگر با ما نیستند تقدیم می کنم. راننده جوان تاکسی افغانی و پدرم که امسال درگذشت. پدرم بازپرس نیروی دریایی بود، ولی آنچنان از رفتار مأموان آمریکایی نسبت به زندانیان و اسرای جنگی احساس شرم و نفرت داشت که مرا تشویق کرد در این مورد فیلمی تهیه کنم».

امنیت به قیمت خشونت
زمانی که کمونیسم دشمن بزرگ غرب و بویژه آمریکا به حساب می آمد، شعار «روس ها دارند می آیند» موجب شد که وحشت، اضطراب و بی اعتمادی در جامعه آمریکا شدت یابد. با جنگ کره و بویژه جنگ ویتنام این وحشت هرچه بیشتر قابل توجیه شد.

شاید برای کسانی که خارج از این محیط زندگی می کنند قابل قبول نباشد که به دلیل وحشت از حمله کمونیست ها، آمریکا جنگ مخربی مانند جنگ ویتنام را برای سال ها ادامه داد. جنگی که موجب شد 20 میلیون ویتنامی از مرد و زن و کودک و پیر و جوان جان خود را از دست بدهند. دشت های سبز و جنگل های پر درخت بسوزند و نابود شوند. 50 هزار سرباز آمریکایی کشته و هزاران زخمی و برای همه عمر از نظر جسمی و روحی صدمات جبران ناپذیری ببینند. چگونه آمریکایی مهربان و دل رحم و انسان دوست حاضر شد که چنین جنایات فجیعی بوجود آید؟ این خشونت هولناک چگونه قابل توجیه است؟
در آن زمان نیز دولتمردان وقت با بکار بردن تاکتیک های مشابه آنچه در 7 سال گذشته دیدیم، مردم را متقاعد کردند که امنیت آن ها به این جنگ بستگی دارد. حقایق جنگ بین دو ابر قدرت آمریکا و روسیه شوروی شاید برای مردم عادی قابل درک نبود، ولی نتایج این جنگ در زندگی یکایک مردم محسوس بود.
ما که در اینجا بودیم به سادگی دیدیم چگونه واقعه 11 سپتامبر این جامعه را تغییر داد و سیاست هایی که پس از آن اتخاذ شد برای اکثر مردم آمریکا قابل توجیه گردید. به این گونه، خشونتی که در عراق با حمله و اشغال نظامی این کشور شروع شد و همچنان ادامه دارد، به سادگی قابل توجیه گردید. القاعده دشمن درجه یک آمریکا و آمریکایی اعلام شد. 11 سپتامبر این را ثابت کرد. حمله به افغانستان به دلیل اینکه القاعده در آنجا بود منطقی به نظر رسید. سپس مدرک سازی و دروغ پردازی در مورد رابطه ی صدام با القاعده شروع شد. شعاری که بطور موفقیت آمیز استفاده شد این بود که با حمله ی به عراق و رفتن به آن کشور ما با تروریسم در آنجا می جنگیم بجای اینکه در داخل آمریکا با آن ها بجنگیم. برای بیشتر مردم آمریکا این یک دلیل منطقی به نظر آمد. یکی دیگر از خصوصیات این جامعه، دل بستن به نتایج آنی است. دور اندیشی، صبر و تحمل برای نتایج دراز مدت در تمام سطوح این جامعه،چه فردی چه در سطح دولتی و مملکتی، طرفدار زیادی ندارد. بویژه در این 8 سال گذشته سیاست کلی بر این بوده است که ترس و وحشت از دشمنان خیالی و واقعی زیادتر شود و در نتیجه تصمیماتی که مردم حتا در انتخاب نمایندگان خود می گیرند، متأثر از این احساس ترس خواهد بود. نگرانی بسیاری در اینست که این احساس عدم امنیت و ترس در نهایت در پروسه انتخابات ریاست جمهوری و نتایج آن در آمریکا تأثیر گذار باشد.

عامل جنگ
امید دموکرات ها و بسیاری از مردم در سایر نقاط دنیا این است که امسال دموکرات ها موفق شوند. این موفقیت هر روز چالش بزرگتری به نظر می آید. زیرا یکی از مسائل مهمی که اذهان مردم آمریکا را بخود مشغول کرده است عامل جنگ است. باوجود مخالفت زیادی که با این جنگ وجود دارد ولی واقعیت برای مردم آمریکا این است که کشورشان درگیر جنگی بزرگ در خارج از خاک آمریکا است. برای رأی دهنده آمریکایی اینکه چرا وارد جنگ شدیم سئوال مهم نیست. نگرانی آمریکایی در این است که چه کسی بهتر می تواند بدون احساس شکست و با حفظ امنیت مردم به این جنگ پایان دهد. در 7 سال گذشته مسئله جنگ و امنیت ملی با هم ارتباط پیدا کرده است. در تمام سخنرانی های پرزیدنت بوش ارتباط جنگ عراق و تروریسم با امنیت ملی بارها تکرار شده است. حتا امروز بیش از یک سوم مردم معتقدند صدام با القاعده ارتباط داشته است.

به این ترتیب برای بسیاری از مردم آمریکا که اطلاعات صحیح و دقیقی از اوضاع جهانی ندارند این موضوعات اهمیت پیدا می کند:

چگونه با افتخار جنگ را پایان داد؟ چگونه مردم آمریکا را در مقابل عوامل تروریسم، به ویژه تروریسم اسلامی امن و امان نگه داشت و چگونه به اقتصاد در حال رکود رونق بخشید؟ بیمه و بهداشت همگانی نیز حائز اهمیت است. با انتخاب «جان مک کین» به عنوان کاندیدای جمهوریخواهان، وی شانس زیادی دارد که در انتخابات عمومی ماه نوامبر بر کاندیدای دمکرات ها ترجیح داده شود.«جان مک کین» که در جنگ ویتنام جنگیده و اسیر جنگی نیز بوده است، ادعا می کند که سابقه ی او بعنوان یک سرباز و یک سناتور، تجربه لازم و کافی را به او می دهد که آمریکا را در زمانی که درگیر جنگ بزرگی علیه تروریسم اسلامی است رهبری کند. «مک کین» اعلام کرده است که آمریکا شاید تا صد سال در عراق باقی بماند. اگر به خاطر بیاوریم که آمریکا برای ایجاد پایگاه های نظامی و دست یافتن به منابع نفتی به عراق حمله کرد، پس می بینیم این حرف« مک کین» چندان هم بی معنی نیست. دراین راستا کارخانه های بزرگ اسلحه سازی که نفوذ بسیاری در سیاست و جامعه آمریکا دارند، همچنین کارتل های نفتی از «مک کین» حمایت خواهند کرد.

این روزها در اینترنت و در میان مردم زمزمه های نگران کننده ای شنیده می شود و آن اینست که اگر «اوباما »به ریاست جمهوری انتخاب شود امکان زیادی هست که او را ترور کنند. این تئوری تا جایی پیشرفته است که مردم می گویند بهتر است معاون او کسی باشد که قابلیت ریاست جمهوری را دارد. زمزمه های دیگری که شنیده می شود این است که «اوباما» با گروه های خطرناک خارجی رابطه دارد و مناسب ریاست جمهوری نیست. حتا صحبت از این است که مسلمان بودن خود را پنهان می کند. یا اینکه« اوباما »مخالف اسرایئل است. تبلیغات وسیع و بسیار منفی علیه «اوباما»و همچنین «هلری کلینتون» به لحاط اینکه زن است وجود دارد. در مورد «هلری» گفته می شود در شرایط جنگ یک زن نمی تواند آمریکا را در مقابل خطرهای پیش بینی نشده حفظ کند.
در قدرتمندترین و آزاد ترین کشور دنیا هنوز می بینیم انتخابات آزاد چندان هم آزاد نیست. زیرا در نهایت آنچه که برای بیشتر مردم تعیین کننده می باشد لزوماً عقل، بینش و صلح دوستی نیست بلکه ابهام، امنیت و ترس از دشمن بی هویتی بنام تروریسم است.

در عین حال در مقابل نیروهای طمع، دروغ و قدرت طلبی. نیروی دیگری که خواهان تغییر جّو کنونی است نیز وجود دارد و آن گروه کثیری از جوانان، زنان و مردان، از سیاه و سفید و تمام کسانی هستند که می خوهند حاکم بر سرنوشت خویش باشند. آن چیزی که هنوز دراذهان امریکایی زنده است، یعنی حکومت مردم بر مردم و به وسیله مردم.

Posted by shahin at 07:57 AM | Comments (0)

جنبشی با نام «اوباما»، احمد تقوایی

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

• جنبش «اوباما» تنها سمبل شکست سیاست دولت بوش در عراق نیست، بلکه هم چنین جلوه ای است از ورود گسترده جوانان به حوزه سیاست. در این راستا شعار امید «اوباما» نه به صورت یک شعار انتخاباتی که به عنوان جلوه ای از یک حرکت اجتماعی قدرتمند در جامعه امریکا قابل درک است...

در ژانویه ۲۰۰۷ در مقاله ی «روندهای نو و جنبش اینده نگری»با نگاه به ده روند کلان دوران کنونی به این موضوع اشاره کردم که دوران یخبندان جنبش دمکراسی خواهی در جهان به پایان رسیده و در سال های ۲۰۰۷- ۲۰۱۰ ما شاهد موج نوینی از جنبش دمکراسی خواهی در مقیاس جهانی خواهیم گشت. آنچه در انتخابات امریکا می گذرد نمونه ای از پیدایش چنین موجی است.

به نظر می رسد دمکراسی امریکا از خواب چند ساله خود بیدار گردیده و به فضای انتخاباتی این کشور حال و هوای تازه ای بخشیده است. ابرهای شوم افراطی گرای محافظه کاران نو که نزدیک به هشت سال باران های مسمومی را بر سر مردمان امریکا و دیگر کشورهای جهان باراند، به تدریج تکه پاره شده است و آفتاب دمکراسی از نو در این زمستان سرد، به فضای انتخاباتی امریکا گرمای مطبوعی بخشیده است.

بسیاری از کارشناسان بر این عقیده اند که پدیده «اوباما» بیش از آنکه نمایش یک کارزار انتخاباتی باشد، جلوه ای از پیدایش یک جنبش اجتماعی است. جنبشی که در آن جوانان مهم ترین بازیگران آنند. این جنبش از دو منظر قابل بررسی است. نخست اینکه این جنبش عکس العملی است به دوران هشت ساله دولت بوش و بویژه به سیاست خارجی آن دولت. دوم اینکه این جنبش عکس العملی است به یک نظام فرتوت توزیع ثروت که در بیست و اندی سال گذشته در توزیع عادلانه ثروت های فراصنعتی جامعه عاجز مانده و موجب پیدایش شکاف طبقاتی عظیمی در جامعه امریکا گردیده است.

«اوباما» دو شعار «امید» و «تغییر» را در محور کارزار انتخاباتی خود قرار داده و بر این عقیده است که جامعه امریکا نیازمند یک بازنگری در طرز تلقی خود از سیاست می باشد. به باور او هدف جنبش تغییر نباید به ارائه یک راهبرد سیاسی تقلیل یابد. بلکه هدف آن نقد ریشه ای نگرش هائی است که بر سیاست های راهبردی در چند سال گذشته حاکم بوده است. از اینرو در نقد سیاست خارجی دولت بوش، او بر این موضوع تاکید دارد که نباید تنها به نقد سیاست‌های جنگ‌افروزان «نئوکان‌»ها و مخالفین صلح بسنده کرد، بلکه لازم است که به نقد اندیشه هائی پرداخت که بر سیاست خارجی، جامه‌ی جنگ‌افروزی و شنکجه‌گری می پوشاند. بر پایه چنین استدلالی «اوباما» مرز روشنی میان خود و «کلینتون» ترسیم کرده است.

یکی از درخواست های مهم جنبش «تغییر»از سوی «اوباما» پایان دادن به سیاستی است که در چند سال گذشته کوشید اهداف خود را با ایجاد فضای رعب و وحشت به پیش برد. او به درستی بر این نکته تاکید می کند که «محافظه کاران نو» با سو استفاده از قضای ۱۱ سپتامپر و ایجاد فضای رعب و وحشت توانسته اند سیاست های خود را در افکار عمومی به کرسی نشانند. به باور او سیاستی که مشروعیت اش را از خوف و وحشت اخذ می کند نه به امنیت که به محدود شدن آزادی، نه به صلح که به جنگ و خون‌ریزی خواهد انجامید. در برابر چنان سیاستی او «امید» را پیشنهاد کرده است و پلاتفرم سیاسی خود را بر پیوندی میان «تغییر» و «امید» استوار ساخته است. به باور او«امید» هنگامی که عمومی شود، به مبنای نیروی محرک «تغییرات» اساسی مبدل خواهد شد.

«اوباما» بر این باور است که تنها با داشتن سیاست و برنامه درست، نیروهای دمکراتیک، موفقیتی به دست نخواهند آورد. تحقق رفرم های بنیادی، نیازمند مشارکت و حضور گسترده و سازمان یافته مردم در حوزه سیاست است. به باور او در شرائط فقدان جنبش های اجتماعی و بسیج عمومی، حوزه سیاست رسمی تنها به گورستان پلاتفرم ها و خواستهای دمکراتیک تبدیل خواهد شد.

شباهت های فراوانی میان کارزار انتخاباتی «اوباما» از یکسو و کارزارهای انتخاباتی «کارتر» (۱۹۷۶) و «کندی» (۱۹۶۰) به چشم می خورد. درنیمه اول دهه هفتاد شکست امریکا در جنگ ویتنام و سپس ماجرای «واترگیت» نقش های تعیین کننده ای را در پیروزی «کارتر» ایفا کردند. امروز نیز جنگ عراق و ماجرای شکنجه های زندان «ابوغریب»، به یک ضدیت عمومی بر علیه دولت بوش در افکار عمومی دامن زده است و «اوباما» را هم چون «کارتر» به سمبل چنان ضدیتی بر علیه دولت حاکم تبدیل کرده است. گرچه «هلری کلینتون» در تبلیغات انتخاباتی نیز می کوشد در چنین امری سهیم گردد، لیکن هواداری او از جنگ عراق در گذشته موانع جدی در برابر او ایجاد کرده و مانع پایان دادن به سهم انحصاری «اوباما» در این زمینه شده است. جنبش ضدجنگ جوانان امریکا در برابر دولت بوش با «اوباما» همراه است.

همراهی جنبش جوانان با «اوباما »در عین حال بازگو کننده یکی از تفاوت های کارزار انتخاباتی «اوباما »و «کارتر» نیز به حساب می آید. کارزار انتخاباتی «کارتر» با افول جنبش ضدجنگ و فروکش کردن جنبش دهه ۶۰ جوانان همراه گردید، حال آنکه «اوباما »در شرائطی به صحنه آمده است که جنبش ضدجنگ به طرز گسترده ای در میان جوانان حضور داشته و آنان را روزانه به صحنه سیاست سوق می دهد. در این بستر شباهت های میان کارزار «اوباما »و کارزار انتخاباتی «جان کندی» در ۱۹۶۰ برجسته می گردد. به عبارت دیگر جنبش «اوباما» تنها سمبل شکست سیاست دولت بوش در عراق نیست، بلکه هم چنین جلوه ای است از ورود گسترده جوانان به حوزه سیاست. در این راستا شعار امید «اوباما »نه به صورت یک شعار انتخاباتی که به عنوان جلوه ای از یک حرکت اجتماعی قدرتمند در جامعه امریکا قابل درک است.

«جان کندی» با مهارت توانست میان جنبش جوانان دهه ۶۰ و کارزار انتخاباتی خود پیوند ویژه معنوی برقرار سازد و امروز نیز «اوباما» با مهارت توانسته است کارزار انتخاباتی خود را به شاهراه پیوستن جوانان به سیاست مبدل سازد. جنبش جوانان دهه ۶۰ که «کندی» نقش مهمی را در سیاسی شدن آن ایفا کرد، توانست در فاصله ای کمتر از ده سال تابلوی فرهنگی و سیاسی امریکا را از نو رنگ آمیزی کند. امروز نیز به نظر می رسد که پیوند جنبش جوانان با حوزه سیاست قادر شود فضای لازم را برای تغییرات ریشه ای در سیاست امریکا فراهم اورد.

موفقیت «اوباما »بی تردید تاثیرات شگرفی بر جنبش های دمکراسی خواهی در امریکا و دیگر نقاط جهان باقی خواهد گذاشت. در میان این اثرات می‌توان از موضوع‌های زیر یاد کرد:
۱- گسترش جنبش صلح طلبی در امریکا و جهان
۲- گسترش جنبش های ضدتبعیض در جهان بویژه در افریقا و آسیا
٣- تبدیل شدن گفتمان عدالت به موضوع محوری توسعه در امریکا در چند سال آینده
۴- تغییر جهت در منحی نزولی وجهه امریکا در مقیاس جهانی
۵- احیای سیاست «کارتر» مبنی بر پیوند حقوق بشر با سیاست خارجی امریکا

در امریکا «اوباما» توانسته است بسیاری از جوانان ایرانی – امریکائی را به حمایت از کارزار خود جلب کند. با این وجود، این پرسش که تاثیرات پیروزی او بر مناسبات ایران و امریکا و جنبش دمکراسی خواهی ایران چه خواهد بود به یکی از دغدغه‌های ذهنی نسل گذشته ایرانیان تبدیل شده است.
این امر طبیعی است که مخالفین جنبش صلح و هواداران رسمی یا خجالتی گروههای «نئوکان» از پیروزی «اوباما»بیمناک باشند و موفقیت او را به زیان جنبش دمکراسی خواهی ایران جلوه دهند. لیکن به باور من هر چه بیشتر گفتمان های جنگ افروزانه و افراطی گری از سیاست بین المللی زدوده شود، به همان میزان فضای مساعد تری برای رشد جنبش های دمکراسی و حقوق بشری در جهان و ایران فراهم خواهد آمد.

احمد تقوایی

Posted by shahin at 07:56 AM | Comments (0)

در جستجوی عشق و همسر آینده، دکتر فرزانه خضرایی

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

مدتی بود که به فکر نوشتن مقاله هایی در مورد «پیدا کردن عشقی که در جستجویش هستید» بودم. جالب است که اولین مقاله در این ماه که آغاز سال نو ایرانی است چاپ می شود. به یاد سنت سیزده بدر افتادم که افرا مجرد سبزه گره می زنند و در سال جدید پیدا کردن همسر خود را آرزو می کنند.
تجربه من در کار با ایرانیان مقیم کالیفرنیا، شامل تعداد زیادی خانم های و آقایان مجرد است که در رابطه با پیدا کردن عشقی پایدار و همسر آینده خود با مشکلات زیادی روبرو می شوند و از نا امیدی ها و حتی ترس به تعهد ازدواج صحبت می کنند.

در شروع، تعمّقی به موقعیت مجرد بودن
اجازه بدهید اول به مجرد بودن توجه بکنیم. تمام خانم ها و آقایان مجرد، در هر مرحله ی سنی که هستید و هر نوع روابط گذشته ای که داشته اید‌ (طلاق، جدایی ها و ناامیدی ها در روابط) باید بگویم که موقعیت شما در حال حاضر بعنوان یک فرد مجرد، برتری و مزیت خاصی نسبت به افرادی داردکه مزدوج هستند و برای به ادامه ی زندگی مشترک خود تقلّا می کنند در حالی که دست بگریبان مشکلات عمیق روابطه خودمی باشند.

توجه داشته باشید که منظور در اینجا به هیچ وجه این نیست که کسانی که مزدوج هستند با کوچکترین ناراحتی در روابط خود به فکر جدایی بیافتند. بر عکس، تاکید می شود که «افرادی که ازدواج کرده اند» احتیاج دارند آگاهانه تمام کوشش و توانائی های خود را بکار ببرند که روابط خود را به راه سازنده بکشانند. زیرا که بدون این کوشش، ممکن است نا آگاهانه، رابطه ای که می تواند شانس خوبی برای یک عشق پایدار و با معنی داشته باشد را از دست بدهند. بنابراین ارزش دارد که برای سازندگی و حفظ رابطه کوشید.

اجازه بدهید که به مسئله مجرد بودن برگردیم. من به نوع افکار و احساساتی که در بعضی مواقع خانم ها و آقایان مجرد تجربه می کنند آگاهی داردم. آنها بعد از مدتی کوشش در راه جستجوی عشق پایدار و همسر آینده ممکن است به ستوه آمدن و احساس نا امیدی به آن ها دست بدهد و با خود این سئوال را مطرح کنند که آیا امکانی برای یافتن عشق پایدار و همسر آینده ی خود را پیدا می کنند؟

در این جا یادآوری می کنم که به جانب مثبت موقعیت خود فکر کنید. شما در جامعه و فرهنگی زندگی می کنید که بطور باز و آزاد فرصت هایی رابرای یادگیری ها و تجربه های زندگی، از قبیل تحصیل، روی پای خود اتکاء کردن، بطور مستقل زندگی کردن و تجربه های کاری و رابطه ای را قبل از آن که شماعشق پایدار خود را پیدا کنید و تصمیم به ازدواج بگیری عرضه می کند. این فرصت ها را غنیمت به دارید. خوشبختانه اجتماع ایرانیان مقیم آمریکا در سال های اخیر از نظر فرهنگی هم بیشتر باز شده و تجربه های شخصی و روابط جوانان را قبل از ازدواج قبول کرده و حمایت می کند.

منظور از این سری مقاله ها این نیست که چطور آن فردِ بی عیب و نقص و تمام عیار رویایی را که در نظرتان مجسم کرده اید به تور بیاندازید. اولاً، آن فرد یکتای بی عیب و نقص وجود خارجی ندارد. یک رویا است. وقت پر بهای خود را صرف یک رویا نکنید. ثانیاًَ، این مقاله ها راجع به خوبی ها و خوش بودن های زندگی مجردی نیست. در واقع در اجتماعی که فشار بر«زوج» بودن است از خیلی لحاظ مجرد بودن مشکل است.

ثالثاً، در نهایت، انسان ها در تجربه ی یک رابطه ی عشقی متعهد ودائمی است که می توانند به رشد شخصی خود ادامه دهند. مجرد ماندن مداوم، از آنجا که احتیاجات پایه ای ضمیر ناخود آگاه فرد را انکار می کند، باعث محدودیت و عدم رشد شخصی می شود.

بنابراین جایز است که موقعیت مجرد بودن را به عنوان یک مرحله ضروری زندگی به پذیریم. مرحله ای که افراد قبل از پیدا کردن عشق خود و تعهد به یک رابطه ی دائمی و تشکیل خانواده به آن احتیاج دارند.

به این مرحله ضروری زندگی به عنوان یک کمبود نگاه نکنیم و از فشارهای غیرضروری بر جوان ها برای تشویق به ازدواج خودداری کنیم. در عین حال در جامعه ایرانی احتیاج است که همه، مخصوصاً پدران و مادران، به لزوم تجربه های این دوره آگاهی پیدا کنند.

از سوی دیگر باید بدانیم که در جامعه ی ایرانیان مقیم آمریکا، مجردها با یک سری مشکلاتی روبرو هستند که متأسفانه فرصت تعلیم و دریافت اطلاعات لازم برای روبرو شدن با آن مشکلات برایشان فراهم نشده است و در خیلی مواقع، چشم بسته با این مشکلات برخورد می کنند. لازم است که اجتماع ایرانیان بطور کلی، و پدران و مادران به طور اخص، مرحله ی مجرد بودن جوانان را در زمینه صحیح و شایسته در زندگی پذیرفته و تشویق کنند ، قبل از اینکه آن ها تعهد به ازدواج بدهند. از خیلی از قلب شکستگی ها و جدایی ها و طلاق ها می توان جلوگیری کرد، اگر ازدواج های سرسری و بی موقع را عقب بیاندازیم. تا وقتی که بطور جدی تعمقّ کنیم که ازدواج چیست و چه چیزهایی را در بر دارد.

بسیاری مسائل است که باید بطور شخصی و بین دو طرف آشکار و مفهوم بشود. یک رابطه متعهد مانند ازدواج که احساسات و عواطف در آن نقش بزرگی دارد، زمینه ای است که بالقوه مشکلاتی را در بر دارد که هر دو طرف به طور طبیعی و ذاتا به آن رابطه می آورند. افراد احتیاج دارند که آگاهی و آمادگی برای روبرو شدن با این مشکلات داشته باشند و یاد بگیرند چطور با این مشکلات روبرو شوند.

این فرصت را غنیمت شمرده شروع سال جدید را به خوانندگان عزیز «پیام آشنا» شادباش می گویم.

تا ماه آینده خود را گرامی بدارید.

دکتر فرزانه خضرائی مشاور و روان درمان فردی و خانوادگی با 25 سال تجربه ی کاری، در «نیوپورت بیچ»به کار مشغول است. برای اطلاعات بیشتر با تلفن 1374-709(949) تماس بگیرید.

دکتر فرزانه خضرایی - مشاور و روان درمان فردی و خانوادگی

Posted by shahin at 07:49 AM | Comments (0)

March 02, 2008

تفاوت های فرهنگی، پیام آشنا

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

شهلا صمصامی

خواننده ی عزیزی پرسیده اند: با یکی از دوستان و مادرش به سینما رفتیم. دوست من زودتر رسیده بود و برای خودش بلیط خریده بود، من و مادر او نیز جداگانه بلیط خریدیم. ولی من احساس بدی داشتم که دوستم برای مادر سالمندش بلیط نخریده بود. فکر کردم شاید در فرهنگ اینجا اینکار رایجی باشد، ولی ما ایرانی هستیم و بعضی رسوم در فرهنگ ما هست که نشانه ی احترام و محبت،بویژه، به بزرگ ترهاست. خیلی دلم می خواست پول بلیط سینمای مادر دوستم را بدهم و باصطلاح او را میهمان کنم ولی نمیدانستم اینکارم موجب شود که دوستم ناراحت شود یا نه. در همین زمینه ی باصطلاح میهمان کردن نمیدانم برای مثال دختر و پسر و یا خانم و آقایی که با هم به ناهار یا شام می روند، چه کسی باید صورتحساب را بپردازد. در ایران رسم اینست که همیشه آقایان صورتحساب را میپردازند. در اینجا شاید بیشتر از اوقات هر کس سهم خود را می پردازد. بهر حال اینها تفاوت های فرهنگی هستند که هنوز برای من حل نشده اند. لطفاً نظر خودتان را در این مورد بیان کنید.

با سپاس از این خواننده ی گرامی باید بگویم که تفاوت های فرهنگی موضوع بسیار وسیع، جالب و در عین حال پیچیده ای است. این تفاوت ها با گذشت زمان و در نسل های جدیدی که در آمریکا بزرگ شده اند بیشتر مشاهده می شود. نسل مهاجر که در سال های پیش و بعد از انقلاب به آمریکا آمدند، شاید هنوز به بیشتر سنت های ایرانی پای بند باشند، ولی نسلی که در اینجا زاده و بزرگ شده، تفاوت های زیادی با نسل مهاجر دارد. در عین حال طی این 30 سالی که از انقلاب می گذرد بسیاری از افراد و خانواده های مهاجر هم به آمریکا آمده اند. باین گونه یک نسل سالمند هم به نسل های دیگر افزوده شده است و این نسل سالمند بیشتر از بقیه پای بند اصول و سنت های ایرانی است. عامل دیگری که در مورد تفاوت های فرهنگی تأثیر دارد اینست که نسل مهاجر و کسانیکه بتدریج طی سالهای گذشته به آمریکا مهاجرت کرده اند، برخی بیشتر و برخی کمتر، توانسته اند خود را با جامعه و سنت و فرهنگ آمریکایی مطابقت بدهند.

سنت گرایی و غرب گرایی
یکی از مشکلات خانواده های مهاجری که در آمریکا زندگی می کنند همین تضاد فرهنگی است. زیرا یکی از مسائل مهم مهاجرت، از هر فرهنگی، به یک کشور و فرهنگ بیگانه کشمکش بین سنت های خانواده ی مهاجر و سنت های کشور میزبان است. در مورد ایرانی ها این تفاوت و کشمکش بین نوعی سنت گرایی و غرب گرایی است. سنت گرایی به معنای پای بند بودن و اصرار به رعایت اصول سنت و فرهنگ ایرانی شناخته شده و غرب گرایی به معنای گرایش به سنت و فرهنگ غالب جامعه که سنت های غربی و آمریکایی است.

این مشکل و کشمکش در تمام خانواده هایی که فرزندانشان در اینجا متولد شده و بزرگ شده اند بنحوی وجود دارد. این مشکل، در نفس جابجایی و تغییر است. پدر و مادرها و نسل قدیمی تر می خواهند به اصول و قوانینی که با آن بزرگ شده و برایشان آشنا و دارای ارزش است عمل کنند. فرزندان بین اصول و ارزش های خانواده و جامعه ای که در آن زندگی می کنند سر در گم می شوند. برای جذب شدن در این جامعه و احساس تعلق به این آب و خاک باید بطور منطقی اصول فرهنگی اینجا را بپذیرند، ولی بخشی از هویت آنها نیز خانواده ی آنهاست و برای اینکه از سوی خانواده پذیرفته شوند باید سنت های خانوادگی و ریشه ای خود را نیز رعایت کرده و آنها را قبول کنند. بوجود آوردن چنین تعادلی چندان کار ساده ای نیست. این تفاوت ها می تواند موجب کشمکش بین فرزندان و پدر و مادرها باشد.

مثالی که این خواننده ی عزیز آورده اند در عین سادگی نمایانگر چنین تضاد و تفاوت است. خانمی که پول بلیط سینمای خود را داده، بر اساس اصول سنتی اینجا کار درستی کرده و بجای اینکه انتظار داشته باشد مادرش پول بلیط او را بدهد، خود مسئولیت خرید بلیط را بعهده گرفته است. ولی اگر این اتفاق در ایران می افتاد، شاید تعبیر متفاوتی داشت. دختری که برای خودش بلیط خریده شاید از نظر سنت ایرانی نشانه ی غرب زدگی و غرب گرایی اوست ولی از نظر اصول اجتماعی در اینجا کاری معمولی است. شاید اگر از نسل قدیمی تر ایرانی بپرسید، همه موافق باشند که وقتی با مادر سالمند خود به سینما میروی پول بلیط او را باید بدهی، بویژه که این مبلغ ناچیزی است. اگر از نسل دومی ها بپرسید شاید جواب این باشد که اینکار نشانه استقلال است.

اصل فردیت
یکی از مهمترین اصول جامعه آمریکا اهمیت و ارزش دادن به فرد است. باین معنی که بسیاری از قوانین جامعه بر اساس ارجحیت حقوق فردی است. در جوامع سنتی مانند ایران، واحد خانواده رکن اصلی جامعه است نه فرد. از نظر فرهنگی در ایران تأکید بر روی فرد، خودخواهی بحساب می آید. منافع فرد بسادگی می تواند فدای منافع جمع شود. بخشی از اصل فردیت، استقلال فکری و مالی و حتا احساسی است. بسیاری از اوقات از دوستان ایرانی مان می شنویم که می گویند: آمریکایی ها بچه هایشان را از 16 سالگی از خانه بیرون می کنند. در اینجا کار کردن جوانان عیب نیست. شاید بطور سنتی در ایران فرزندان خانواده های فقیرتر مجبور به کار بودند، در حالیکه در جامعه ای مانند آمریکا کار کردن در سنین نوجوانی بخشی از همان اصل فردیت و ساخته شدن برای فرد بودن است. کمک به استقلال فرزندان از سنین کم، از اصول خانوادگی و فرهنگی اینجاست. واقعیت اینست که بسیاری از پدر و مادرهای آمریکایی بهمان اندازه ی پدر و مادرهای ایرانی فرزندان خود را دوست دارند و برای آنها زحمت می کشند، ولی نحوه برخورد و رفتارها متفاوت است و آن نیز مربوط به تفاوت فرهنگ این دو جامعه است.

چه کسی مسئول پرداخت صورتحساب است؟
بخش دیگری از سئوال خواننده ی محترم ما این بود که وقتی خانم و آقا و یا دختر و پسری با هم به رستوران میروند، چه کسی باید صورتحساب را بپردازد و باین اصل در فرهنگ ایرانی اشاره کرده بودند که معمولاً آقایان سهم خانم ها را نیز می پردازند. اینهم از موضوعات جالب و بحث انگیزی در میان جامعه ایرانی است.

برای پاسخ منطقی تر باید دید آیا این دو نفر در ایران بزرگ شده اند یا اینجا. در ایران که یک جامعه ی سنتی و مردسالار است بخشی از وظیفه مرد بودن پرداختن مخارج بود. وقتی دختر و پسری و یا زن و مردی با هم به رستوران می رفتند، شکی نبود که چه کسی باید صورتحساب را بپردازد. در نسل جدید، حتا در ایران نیز در این زمینه تغییراتی بوجود آمده است. ولی در این جامعه، اصل کلی اینست که هر کسی سهم خود را می پردازد، مگر اینکه بطور مشخص پسری از دختری دعوت کند که قصد دارد صورتحساب را بپردازد.
من به بسیاری از دخترهای جوان ایرانی توصیه کرده ام که وقتی با پسری قرار ملاقات دارند، بویژه در اوائل آشنایی، سهم خود را بپردازند. باین ترتیب برای مثال رستورانی را انتخاب کنند که مناسب بودجه ی آن ها باشد. برای این توصیه، من چند دلیل دارم. یکی این است که در اینجا معمولاروابط جنسی بین پسر و دختر از سنین کم شروع می شود و در اوایل آشنایی ممکن است این تصور پیش آید که با یکبار یا دوبار مخارج شام و ناهار دختری را پرداختن، روابط به سادگی می تواند به روابط جنسی تبدیل شود. از آنجایی که تجربه های افراد متفاوت است برای اطمینان خاطر تا کسی را خوب نشناخته اید بهتر است در انتخاب محل و پرداخت صورتحساب شریک باشید.

دلیل دیگر من اینست که بویژه در مورد جوانان باید در نظر داشت که بطور معمول امکانات مالی آنها محدود است و غالباً این خانواده ها هستند که به فرزندان خود کمک مالی می کنند. پس اگر دو نفر سهم خود را بپردازند، فشار مالی بر روی یک فرد نخواهد بود. حتا در مورد هر دو نفری که برای بار اول ملاقات می کنند این نشانه ادب و استقلال زن است که پیشنهاد کند سهم خود را بپردازد. چه ایرانی چه غیر ایرانی، تا زمانی که شناخت کاملتری بوجود نیامده بهتر است هر کسی مخارج خود را بعهده بگیرد.

اختلافات و تضادهای فرهنگی جنبه های بسیاری دارد. از این خواننده عزیز سپاسگزارم که یکی از موارد جالب آنرا مطرح کرده اند.

Posted by shahin at 07:10 AM | Comments (0)

بچه ها و پول، پیام آشنا

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

زری صادقی

برای تربیت فرزندانی که در آینده قادر به اداره امور زندگی، کاری و مالی خود باشند، بهترین راه دادن آموزش های لازم و مفید قبل از فرستادن آنان به دنیای خارج از منزل می باشد.

همانطور که فرزندتان را تشویق به فراگیری علم و هنر می کنید تا بتواند وسیله ی معاش آینده خود را فراهم کند، باید به او آموزش های لازمه برای اداره کردن پول و مسائل مالی را بدهید تا دچار مشکلات مالی ناشی از عدم آگاهی نشود. متاسفانه موضوع پول و اداره کردن آن، در مدارس آموزش داده نمی شود. به همین دلیل است که ما شاهد پرورش نوجوانان مصرف گرا، متوقع و بعداً جوانانی هستیم که در سنین بالا هنوز متکی به والدین خود برای اداره ی زندگی می باشند. امروزه شاهد هستیم که کارت های اعتباری در سنین بسیار کمی به فرزندان ما داده می شود، در حالیکه آنها به دانش اداره کردن صحیح این کارت ها مجهز نیستند. مقدار قروضی که جوانان در سنین کالج در آمریکا بر روی این کارتها دارند سرسام آور است. مسئله وقتی بحرانی تر می شود که می بینیم این جوانان به جای صرف وقت برای تحصیل، مشغول کار برای پرداخت قروض خود می باشند.

متأسفانه وقتی که پدران و مادران، خود به دانش و علم پول واقف نیستند، نمی توانند این آموزش ها را به فرزندان خود بدهند. بنابراین این مسیر باطل ادامه دارد و فرزندان امروز و والدین فردا، به همین روال به زندگی ادامه می دهند و نسل بعد احتمالا با مشکلات مالی پیچیده تری دست و پنجه نرم خواهد کرد.

امور مالی و Finance یک علم است و مثل همه تخصص های دیگر در آمریکا باید آن را آموخت. این تنها راهی است که می توان آینده مالی مطمئن تری برای خود و فرزندان خود بسازید. به عنوان یک ایرانی و یک مادر، آرزوی من این است که شاهد پرورش نسل جدید فرزندان ایرانی-آمریکایی تحصیل کرده آگاه و مسئول باشم. بخشی از این مهم، با فراهم کردن اطلاعات مختصری راجع به دنیای پول و در اختیار گذاردن آن برای استفاده والدین ایرانی میسّر می شود که مبحث این مقالات خواهد بود.

آموزش پول از سنین بسیار کم می تواند شروع شود. به محض اینکه فرزند شما قادر به شمردن و تشخیص سکه ها باشد و بتواند رابطه بین پول و کالا ها را درک کند، می توانید دادن پول تو جیبی را شروع کنید. دادن این پول جنبه آموزشی دارد و از هر فرصتی باید استفاده کنید تا با دادن آن و اجازه خرج کردنش یک نکته جدید را به او یاد بدهید. به علاوه، با دادن اختیار و اجازه تصمیم گیری مستقل، به فرزندتان کمک می کنید تا شخصیت قوی تر و مستقل تری در آینده داشته باشد. از همه مهم تر اینکه نوجوان 12 ساله ای که امروز می تواند یک هفته ی خود را با 13 دلار برنامه ریزی کند تا به مشکلی بر نخورد، بهتر خواهد توانست که در آینده با حقوق و دستمزد کاری خود زندگی یک ماه خود را اداره کند. پس به دادن این پول به عنوان یک وسیله خوب آموزشی بنگرید و مطمئن باشید که آن را به انجام کارهای بخصوصی مشروط نکنید. بچه ها باید قسمتی از وظایف خانه و تمامی وظایف مربوط به خود را عهده دار باشند، بدون اینکه در ازای آن چیزی دریافت کنند. در مورد اینگونه کارها فقط توجه و تشویق و تقدیر شما کافی است. «پول تو جیبی» برای انجام اموری مثل خرید لباس و اسباب بازی و یا تفریحات خارج از برنامه خانواده می باشد. البته شما می توانید به فرزندتان اختیار بیشتری بدهید و او را مسئول پرداخت خرج های مربوط به مدرسه و اموری از این قبیل هم بکنید، ولی توجه داشته باشید که او باید به قدرت درک و بلوغ کافی برای این کار رسیده باشد و ثانیاً مقدار پول حتماباید بیشتر شود.

مقدار پولی که به فرزندتان می پردازید بستگی به چند نکته دارد: اول اینکه او چقدر سن دارد. مسلماً 10 دلار در هفته برای یک بچه پنج ساله زیاد است، ولی این مبلغ برای یک نوجوان 15 ساله بسیار کم می باشد. دوم اینکه انجام چه اموری منوط و مشروط به این پول می باشد؟ مثلاً آیا او فقط باید لباس و اسباب بازی خود را بخرد یا اینکه باید پول غذای مدرسه را هم پرداخت کند؟ سوم اینکه قدرت پرداخت شما چقدر است و چهارم محله ای که در آن زندگی می کنید آخرین فاکتور، با اینکه کمترین درجه را از نظر اهمیت دارد، ولی هنوز در مقدار پولی که به فرزندتان می پردازید اثر بسیار بالایی دارد. شما نمی توانید از فرزند خود بخواهید که این واقعیت را که هم سن و سال های او دو تا سه برابر بیشتر از او پول توجیبی دریافت می کنند را در نظر نگیرد. اگر نمی توانند مبلغ را بالا ببرید، حداقل به او اجازه کارهایی را در قبال پول بدهید که خودتان برای دریافت آن سرویس، به دیگران پول پرداخت می کنید مثل شستن اتومبیل و یا هرس کردن درختان،ولی مواظب باشید که کار باید متناسب با سن بچه ها تنظیم شود تا منجر به صدمه جسمی نگردد و همچنین لطمه ای به درس آنها وارد نسازد.

نکته آموزشی که در این مورد وجود دارد این است که با دادن اجازه به او برای کسب درآمد، روحیه خلاقیت و ابتکار را در او تقویت می کنید. از فرزندتان بخواهید که برای پول بیشتر دلایل محکم و قابل قبول بیاورد. وقتی که قبول کردید که او واقعابنا به دلایلی که ذکر کرده است احتیاج به پول دارد پیشنهاد کنید لیست کارهایی را که مایل است انجام بدهد به شما ارایه داده و نیز مقدار پولی را که در ازای آن کارها انتظار دارد مشخص نماید. سپس با او در این مورد به صحبت بنشینید که اگر مقدار پول درخواستی با انجام عملی در لیست او همخوانی دارد، اجازه انجام آن را بدهید و خود ناظر باشید. به خاطر داشته باشید که اینکار نباید دائمی و همیشگی باشد. پیاده کردن این برنامه فقط گهگاه برای رفع نیاز واقعی و موقتی فرزندتان و دادن آموزش پولی به او می باشد.

نکته مهمی که فرزندتان باید یاد بگیرد تفاوت خواسته و نیاز می باشد. داشتن یک عروسک «باربی» وقتی که سه یا چهار تای آن ها در انباری خانه خاک می خورند، فقط یک خواسته است، ولی کفش مناسب برای کلاس ورزش و یا رقص یک نیاز است. ایرادی ندارد که فرزندتان گهگاه به دنبال خواسته هایش برود، ولی باید تفاوت این دو کلمه را درک کند. مثلابه او بگوئید که این اسباب بازی فقط یک خواسته است، ولی اگر واقعاًآن را دوست دارد می تواند برای رسیدن به آن پس انداز کند تا بتواند آن را بخرد. با اینکار به او صبر کردن برای رسیدن به آرزو را یاد می دهید.

یک نکته آموزشی در این مسئله، یاد دادن Delayed Gratification می باشد. ضمن اینکه تلاش برای رسیدن به یک خواسته را به او آموزش می دهید، او را انسان صبورتری بار می آورید.

یک پیشنهاد: فرض کنید که فرزند 9 ساله شما یک عروسک را به شدت دوست دارد و می خواهد که آن را داشته باشد. یک ظرف شیشه ای و یا پلاستیکی در دار تهیه کنید. مسئله مهم این است که داخل این ظرف باید قابل رویت باشد. تصویری از آن عروسک را از مجلات و یا اینترنت تهیه کنید و روی ظرف بچسبانید، به فرزندتان بگویید که می تواند هر هفته مقداری پول در آن ظرف بریزد تا بعد از چهار هفته قادر به خرید آن عروسک باشد. در این حالت، او می داند و می بیند که در چه راهی پس انداز می کند. بعد از چهار هفته، پول را خارج کرده و به او اطلاع دهید که اکنون زمان خریدن عروسک فرارسیده است و اگر وی برای خرید آن «باربی» همچنان جدی است، بیشتر از این تأمل نکنید.

نکنید و حتماً آن را ابتیاع کنید. حتماً تصویر و یا نام دو یا سه کالای ضروری تر را داشته باشید که در صورتی که او را علاقمند به خرید جنس مورد علاقه اش ندیدید، بتوانید آنها را پیشنهاد کنید. هیچ گونه تحمیلی در اینکار نداشته باشید و اجازه انتخاب را به خود او بدهید. به یاد داشته باشید که این پول خود او است و خودش برای خرج کردن آن اختیار کامل دارد.
یکی از بهترین کارهایی که از سن هشت و یا نُه سالگی به بعد می توانید به بچه ها یاد بدهید، مسئله پس انداز کردن پول است. امیدوارم که در آینده نزدیک بتوانم راههای انجام این کار را به شما معرفی کنم.

Posted by shahin at 07:08 AM | Comments (0)

چگونه کار بیشتر را در زمان کمتر انجام دهیم؟، پیام آشنا

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

دکتر محمود شیخ

مهمترین دلیلی که انسان کار بیشتر و سریع تر انجام می دهد این است که او از هدف هایش آگاهی کامل دارد و از آن منحرف نمی شود.

یکی از دلایل مهم به تعویق انداختن کارها، نداشتن انگیزه که خود از سردرگمی و ذهن مبهم بوجود می آید. به این جهت انسان نمی داند چکار باید بکند.
«برایان تریسی» می گوید: «تنها حدود سه در صد از جمعیت بالغ هدف های روشن و نوشته شده دارند. این اشخاص پنج تا ده برابر کسانی که در سطح آنها هستند و یا تحصیلات و توانمندی های بیشتر از آنان را دارند موفق می شوند. زیرا آنها بخود زحمت داده وخواسته ها و هدف های خود را به روی کاغذ آورده اند.

قبل از هر چیز انسان باید تصمیم بگیرد که چه می خواهد، سپس آن را به روی کاغذ آورد تا خواست و هدفش شفاف و ملموس گردد. هدفی که به روی کاغذ نیاید بصورت یک آرزو و خیال باقی می ماند و انرژی بدنبال ندارد. هدف های نوشته نشده، منتهی به ابهام و فراموشی می شوند.

لازم است که همیشه ضرب الاجلی برای اتمام کارهایمان تعیین کنیم و گرنه مرحله ی اضطراری برای انجام آنها تولید نمی شود.

می بایستی فهرستی از کارهایی که باید انجام شود تشکیل دهیم و هر وقت به کار و یا برنامه ریزی جدیدی می رسیم به آن فهرست اضافه کنیم. سپس فهرست خود را اولویت بندی کرده و فکر کنیم که ابتدا چه کاری را باید انجام داده و کدام کار را بعدا انجام خواهیم داد.

زمانی که کارها و برنامه ریزی ها به اجزای کوچکتری تقسیم شوند، اجرای آن ها بسیار ساده تر می شود. هدف و برنامه ریزی نوشته شده در مقایسه با کسی که هدفش و برنامه اش را در ذهن خود نگه می دارد، کارایی و نتیجه بسیار مطلوب تری را در بر خواهد داشت.

باید با فوریت هرچه تمامتر برنامه ریزی که تنظیم کرده اید را به مرحله ی اجرا گذاشته و تصمیم بگیرید که هر روز کاری انجام دهید که شما را به هدف اصلی تان نزدیکتر کند.

هدف های روشن و نوشته شده، روی اندیشه و روان تأثیر شگفت انگیزی به جای می گذارد و محرک و مشوق خلاقیت شما شده و به شما انگیزه میدهد تا دست به کار شوید. انرژی شما را آزاد کرده و به شما این امکان را می دهد تا دست روی دست نگذاشته و کارهای خود را به اتمام برسانید.
«آلن لاکین» می گوید: «برنامه ریزی، آوردن آینده به زمان حاضر است». هر دقیقه ای که صرف برنامه ریزی بشود، ده دقیقه در کار اجرایی صرفه جویی می شود. اگر ده دقیقه در روز برنامه ریزی کنید، دست کم دو ساعت در وقت شما صرفه جویی خواهد شد.

شگفت آور است که با وجود اثر بخشی و فوائد برنامه ریزی، تعداد معدودی از افراد برای هرروز خود برنامه ریزی می کنند. و این در حالی است که برنامه ریزی کار مشکلی نیست، فقط نیاز به یک برگ کاغذ و یک قلم می باشد. این قاعده یکی از مفیدترین مفاهیم مدیریت بر زمان و زندگی است.

«ویلفردو پارتو»، اقتصاد دان ایتالیایی متوجه شد که اشخاص در جامعه به دو گروه تقسیم می شوند. گروه اول 20 درصد جمعیت را تشکیل می دهند و از نظر مالی در شرایط بهتر و مطلوب تری می باشند. گروه دوم که 80 درصد جمعیت را شکل می دهند در سطح پایین تری به لحاظ نفوذ مالی قرار دارند. «پارتو» به این نتیجه رسید که تمام فعالیت های اقتصادی از قاعده 80 / 20 تبعیت می کنند. برای مثال 20 در صد از فعالیت های شما باعث 80 درصد از نتایج کار شما می شوند. 20 در صد از محصولات یا خدمات شما 80 درصد از فروش شما را به خود اختصاص می دهند. این بدان معنی است که اگر فهرستی از ده قلم کار دارید، دو مورد آن ها ارزششان به اندازه ی هشت مورد بعدی است. نتیجه ی مهمی که از فرضیه «پارتو» می شود گرفت این است که مثلاً در فهرست کارهای ده گانه، هر یک از این کارها ممکن است به اندازه ی مساوی وقت بگیرد، ولی یک یا دو مورد از کارها پنج تا ده برابر ارزش هر یک از مواری دیگر را شامل می شوند.

متأسفانه اشخاص اغلب اوقات 10 تا 20 در صد کارهای اولیت دار را که اهمیت بیشتری دارند به عقب انداخته و خود را با 80 درصد کارهایی که از اهمیت بسیار کمتری برخور دارند سرگرم می کنند. کسانی هستند که تمام روز را کار می کنند، اما به نظر می رسد که کار کمی انجام داده اند. علتش میتواند این باشد که آنها کارهای کم ارزش تر را اول انجام می دهند و یک و یا دو کار اصلی و ارزشمندتر را به بعد موکول می کنند.

مهمترین و ارزشمندترین کارهایی که همه روزه می توان انجام داد، اغلب سخت ترین و پیچیده ترین کارها هستند، اما پاداش و نتیجه انجام دادن آن می تواند بسیار مفید و سودمند باشد. از این رو نباید در حالی که هنوز آن 20 درصد بالای فهرست کارها را انجام نداده ایم بسراغ 80 درصد کارهای پایین فهرست برویم. قبل از شروع کار، باید از خود پرسید، آیا این کار جزء آن 20درصد است یا 80 درصد؟

انجام دادن هر کاری و تکرار آن تبدیل به عادت می شود که ترک آن دشوار است. اگر انسان اوقات خود را با انجام کارهای کم ارزش شروع کند عادت می کند که همیشه کارهای کم ارزش را اول انجام دهد.
دشوارترین انجام هر کار، شروع آن است. وقتی خود را عادت دهید که با کار ارزشمندی آغاز به کار کنید ،انگیزه ای پیدا می کنید که آن را ادامه دهید. بخشی از ذهن شما خواهان درگیر شدن کارهای مهمی خواهد شد که بتواند در زندگی تان تأثیر گذار باشد. باید این بخش از ذهن را تقویت کنید.

هنگامی که در باره ی پایان یک کار مهم فکر می کنید و نتیجه مثبت آن را در ذهن خود بصورت یک تصویر زیبا مجسم می کنید، در شما انگیزه ای بوجود می آید تا بتوانید بر این کار مهم غلبه کنید و آن را بنحو مطلوب انجام دهید.

واقعیت امر این است که زمان لازم برای تکمیل یک کار مهم، به همان اندازه ی زمانی است که برای انجام دادن کارهای غیر مهم صرف می کنید. تفاوت در این است که وقتی کار ارزشمندی را به پایان می رسانید، احساس غرور و رضایت خاطر فراوان می کنید. اما وقتی کار کم ارزشی را به اتمام می رسانید با وجود مقدار انرژی و زمان یکسان برای کارهای ارزشمند، رضایت خاطر آن چنانی به شما دست نخواهد داد.

مدیریت زمان در اصل همان مدیریت بر زندگی است. توانمندی شما در انتخاب کار مهم و غیرمهم عامل تعیین کنند موفقیت شما در کار و زندگی است.

Posted by shahin at 07:04 AM | Comments (0)