دوشنبه 23 آذر 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

پرخواننده ترین ها

دیدنیها >> یادی از شادروان علی زرندی (شاباجی خانم)

از صفحه فیس بوک بچه های پریروز، این نوشته را با اندکی دخل و تصرف از روی متن کتاب "در کوچه و خیابان"- جلد سوم، نوشته دکتر عباس منظرپور، تایپ کرده ام. امیدوارم توانسته باشم، به قدر وسعم، دینم را به این هنرمند محبوب ادا کنم. روحش شاد

shabazikhanoom1.JPG

"یکی از استعدادهای بی نظیر و از یاد رفته سال های گذشته ، علی زرندی است. بدون شک چنین استعدادی نه تنها در ایران که شاید در تمام جهان چندان زیاد یافت نشود. با او همکلاس بودم ... زرندی استعداد عجیبی در سخن گفتن زنانه داشت چنان که اگر کسی او را نمی دید و فقط صدایش را می شنید امکان نداشت در زن بودن او شک کند. جالب این که قیافه ای کاملا مردانه داشت؛ ابروانی پرپشت و به هم پیوسته، صورتی نسبتا چهارگوش و رنگ و رویی سبزه تند داشت. نسبتا بلندقد و چهارشانه بود و خلاصه این که از ظواهر "مردی" نه تنها چیزی کم نداشت که کم و بیش زیاد هم داشت. از همه مهمتر این که به جز مواقعی که می خواست صدا و حرکات زنانه را نشان دهد، بسیار جدی بود. به هیچ وجه اجازه نمی داد که با او بی موقع شوخی کنند و خودش هم به همچنین با کسی شوخی بی مورد نمی کرد ... یک چمدان کوچک داشت که هر وقت "برنامه" داشت آن را همراه می آورد. در آن چمدان چند چادر سیاه، ماتیک، جوراب و چند کفش زنانه، گوشواره و چیزهای دیگر بود که به یادم نمانده. گاهی با چند نفر از دوستان نزدیکش به مجالس روضه می رفتند، زرندی یکی یکی چادر سیاه به آنها می داد و همگی به قسمت زنانه روضه می رفتند. بدون استثنا زرندی با زنان دیگر بر سر جا دعوا می کرد. البته همیشه او بود که نزاع را شروع می کرد.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

وقتی روضه خوان بالای منبر بود و هنوز داشت وعظ می کرد و به ذکر مصیبت نرسیده بود یک مرتبه زرندی چنان جیغ می کشید و به سینه خود می زد که سخنان خطیب قطع می شد. همراهانش که نمی توانستند از خنده خود جلوگیری کنند همان زیر چادر می خندیدند و به سینه خود هم می زدند که تظاهر به گریه باشد. چنان نقش های خود را خوب بازی می کرد که حتا یک بار هم گیر نیفتاد. وقتی هم که مجلس روضه خوانی به اوج گریه می رسید و خانم ها به سینه یا روی پای خود می زدند، زرندی روی پای خانم پهلویی خود می زد! و اگر با اعتراض روبرو می شد می گفت: "از شدت تاثر این کار را کرده". زن شدن او هم فوری و برق آسا بود. در یک چشم به هم زدن شلوار بالا می رفت، جوراب و کفش زنانه به پا می شد، گوشواره به گوش و ماتیک به لب ها مالیده می شد و چادر به سر می رفت. کت خود را هم عوض نمی کرد و با همان کت چنان حرکاتی به بدن خود می داد که هر مرد جوانی را اغوا می کرد. حرکات زنانه و اصطلاحاتی که او به کار می برد واقعا منحصر به فرد بود. چنان به ریزه کاری های زبان زنان معمولی آن روز تهران وارد بود و چنان ریزه کاری هایی در این زمینه به کار می برد که باعث حیرت بود.

لهجه محلی تمام نقاط ایران و مهمتر از آن اصطلاحات و ریزه کاری های زبان زنان آن نقاط را می دانست و هیچ وقت نشد که در موقع ادای این کلمات به اصطلاح "تپق" بزند. کسی مثل صادق هدایت خیلی در "فولکلور" طبقات پایین اجتماع تحقیق کرده بود و اوج نوشته های او در این مورد "علویه خانم" است، ولی بدون اغراق می توانم بگویم که در چنته او حتا یک دهم از آگاهی های زرندی در این مورد موجود نبود. وقتی زرندی زن کاشی می شد هیچ کس نمی توانست ادعا کند که او کاشانی نیست و از آن مهمتر اصطلاحاتی به کار می برد که شاید اکثر قریب به اتفاق اهالی کاشان هم آن اندازه اصطلاح نمی دانستند. اصفهانی، مشهدی، گیلانی، و خلاصه تمام نقاط ایران به همچنین. مجموعه ای، کلکسیونی و جُنگی بود از تمام مثل ها و ضرب المثل های نواحی گوناگون ایران، و البته همه هم از زبان زنان.

چند سالی از زرندی در رادیو استفاده شد. مسلم است که او همه استعداد خود را در رادیو نشان نداد ولی همان مقدار هم جلب توجه فراوانی از شنوندگان کرد ... در رادیو فقط نقش "شاباجی خانم" را بازی می کرد و چنان این نقش را استادانه ایفا کرد که هنوز هم نام شاباجی خانم برای خیلی از تهرانی ها (و ایرانی ها) خاطره انگیز است. اما نقشی که زرندی در رادیو اجرا کرد گوشه کوچکی از هنر او بود. رقص می کرد اما باز هم رقص همان زنان گروه های پایین اجتماع، چادری به کمر می بست و چنان رقصی اجرا می کرد که واقعا همه را به حیرت می انداخت. مهمتر این که در ضمن رقص قدیمی ترین و عامیانه ترین تصنیف ها را، البته مناسب با وضع محل و تماشاچیان خود، می خواند. ناگفته نماند که در این موارد از به کار بردن کلمات و اصطلاحات نه چندان مؤدبانه هم خودداری نمی کرد که البته در آن محیط به خصوص اشکالی نداشت ولی ضبط و پخش آنها در اجتماع شاید چندان شایسته نبود. تابستان ها پاتوق او ییلاق میگون بود. عصرها که دیگر آفتاب نمی تابید با دوستانش کنار رودخانه می آمدند و آنجا به هنرنمایی می پرداخت ... در میگون مجموعه ای از تمام هنرهایش را به نمایش می گذاشت ...

زرندی درسخوان نبود و هر سال به هر ترفندی قبول می شد ولی بالاخره پشت کنکور ماند و ناچار به دانشکده "معقول و منقول" رفت و پس از آن بیشتر او را در مدرسه سپهسالار می دیدم و خوب به یاد نمی آورم آیا حجره ای هم در آن مدرسه داشت یا نه ولی معمم نشد و پس از خاتمه درس به تدریس شرعیات پرداخت و چندی هم در مدرسه هنر حاضر می شد ... دیگر خبری از زرندی نداشتم تا وقتی خبر فوت او را شنیدم ...

یک باردر همان سال های 1320، روز سه شنبه آخر سال که چهاشنبه سوری است، زرندی با همان چمدان "کذا" به مدرسه می آید و پس از تعطیلی دبیرستان با محمد نور و کاتوزیان که دوستان بسیار نزدیکش بودند به لاله زار می روند و داخل کوچه برلن می شوند. ناگفته نماند که آن موقع هیچ دکانی در آن کوچه نبود و بسیار خلوت بود. پشت سفارت آلمان می رسند و در همان فرورفتگی در سفارت، زرندی فوری "زن" می شود؛ شلوار خود را بالا می زند، کفش و جوراب زنانه به پا می کند، ماتیک می مالد و گوشواره ها را به گوش و چادر را به سر می کند و راه می افتد. به دوستانش هم می گوید شما دورادور مرا تعقیب کنید ... داخل خیابان فردوسی به طرف سینما "هما" به راه می افتد. از لحظه ای که پایش را در خیابان می گذارد وبا آن ناز و غمزه راه می رود مردان زیادی به تعقیب او می پردازند ... تا به جلوی سینما می رسد. بالاخره زرندی در اوایل خیابان نادری با جوانی که دنبالش می آید سر صحبت را باز می کند و با هم به طرف میدان توپخانه به راه می افتند. ... در راه زرندی دو تومان "پیش قسط" از جوان می گیرد و او را وادار می کند از آجیل فروشی یک جعبه آجیل هم بخرد و آن را هم زرندی زیر چادر به دست می گیرد ... سوار اتوبوس می شوند و در "آب سردار" اول خیابان ایران که محله زرندی بود پیاده می شوند ... در کوچه پس کوچه های محله در خانه ای را به جوان نشان می دهد و می گوید:

"آن در را بزن و هر که دم در آمد بگو با اقدس خانم کار دارم، آن وقت در را باز می کنند و من هم می آیم و با هم به آن خانه می رویم". وقتی جوان عازم خانه می شود زرندی در خم کوچه فوری "مرد" می شود و دوستانش هم می آیند. زرندی می دانست که این خانه متعلق به سرگرد است و همسر او هم اقدس خانم نام دارد. وقتی جوان اقدس خانم را می خواهد جنجالی به پا می شود و سرگرد او را به باد کتک می گیرد. زرندی هم در حالی که جعبه آجیل را در دست داشت به جوان پرخاش می کند که آن موقع شب با زن مردم چه کار دارد؟ به هر حال، همسایه ها جوان را از دست سرگرد نجات می دهند و آن سه نفر هم با آجیل و دو تومان (که پول زیادی بود) شب چهارشنبه سوری شادی برگزار می کنند! بدون این که فکر کنند اقدس خانم چگونه دامن خود را از این اتهام پاک خواهد کرد؟!"

زرندی گاهی در برنامه‌های مختلف رادیویی، مانند برنامه "بگوئید و بشنوید" که بعدازظهر روزهای جمعه و تعطیل از رادیو ایران پخش می‌شد، از جلد شاباجی خانم بیرون می‌آمد و تیپهای مختلفی، از جمله خانم بالا، ماضی، دوطبقه، دست‌پاچه، خوش‌صحبت، غصه‌خور، جمله‌پرداز، ترقه، میرزا ماندگار، آقای ملقلق ... و یک دختر ژیگولت که تکیه‌کلامش "مرسی، حتمآ هم مرسی!" بود، را اجرا می‌کرد.


بازیگران ایرانی که مدتهاست فعالیت ندارند


ثروتمندترين ايرانيان داخل كشور


هنرمندان ایرانی که در جوانی فوت کردند



منفورترین رهبران دنیا


بزرگترین تقلب های انتخاباتی در تاریخ



ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016