شنبه 9 شهریور 1387

اگر داد اين است، بی داد چيست؟ برای زندانيان قتل عام شده، هوشنگ گلاب دژ

به خاطره ی محمد جعفری و همه ی جان باخته گان
کشتار زندانيان سياسی - شهريور۱۳۶۷

« ننه بهرام» بود، که توی کوچه پيچيد و به زن های همسايه که دم در خونه ی اونا جمع شده بودند؛ نزديک می شد. اونا منتظر آمدن او بودند «ها.« ننه بهرام»، خوش خبر باشی! محمد، چی طور بود؟».« واللا چی بگم؟ محمد، خوب بود. می گفت احتمال داره آزادشون کنند. يه چيزهائی اتفاق افتاده. چی می دونم؟ آخه اين بچه ها که کار خلافی نکرده اند. يه روزی بايد ولشون کنند. تا کی می تونند اونا را بلاتکليف توی زندان نگه دارند؟..». وقتی توی خونه رفت،«عمو عبدالله»، شوهرش به او زل زد.« محمد، چی گفت؟». « يه چيزهائی گفت. اما دلم شور می زنه. نمی دونم چرا؟ چشمم زياد آب نمی خوره..».

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

«گفت "لباس برام بيارين". شلوار« لی» شو و پوتين های کوهش را می خواست. گفت "می خوام وقتی آزاد می شم، سر و وضعم مرتب باشه".».« تا ملاقاتی بدهند از توی سوراخی که توی دربود، توی حياط را ديد زدم. زندانی ها داشتند« واليبال» بازی می کردند. يکهو چشمم به مجمد افتاد. قربونش برم. مثه شاخ شمشاد بود. شاخ شمشادم! کی می شه از اينجا بيای بيرون؟».. يکی از زن های همسايه، هراسان و رنگ پريده آمد.« ننه بهرام! خبر بدی شنيدم. يه عده ديده اند که يه دسته از زندانی ها را ريخته بودند توی يه کاميون و بردند. مردم ديده اند که اونا را که تيرباران کرده بودند، ريخته اند توی يه کانالی که توی قبرستان يهودی ها کنده بودند. همه شونو ريختند توی اين کانال و روشون خاک ريختند..».« ننه بهرام» که به احترام اين همسايه شون سرپا ايستاده بود، يکهو شکست. روی زانوهايش نشست. اما گريه نکرد. شيون هم نکرد. چادرش را سرش کرد. نيروئی که نمی دونست چيه، او را به سوی گورستان می برد. در يه نقطه از گورستان، يه پا از خاک بيرون زده بود. پوتين کوه و شلوار« لی».« محمد؟». با همه ی توانش، با چنگ و ناخن، خاک را پس زد:« محمدم! شاخ شمشادم! آخه چرا؟ دلتون اومد؟ خودتون مادر نداريد؟ خانه ی ظلم خراب! اگه اين دادتونه، پس بی دادتون چيه؟»...

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'اگر داد اين است، بی داد چيست؟ برای زندانيان قتل عام شده، هوشنگ گلاب دژ' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016