یکشنبه 9 آذر 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

نمی‌شود برای هنرمند و نويسنده تعيين تکليف کرد، گفت‌وگوی اختر قاسمی با فریدون تنکابنی


فریدون تنکابنی عکس از اختر قاسمی

کيهان آنلاين – با خبر شديم فريدون تنکابنی، نويسنده، طنزپرداز و همکار گرامی و افتخاری کيهان لندن در سال‌های گذشته، چنديست در شهر کلن، در آسايشگاه سالمندان به سر می‌برد.

اختر قاسمی خبرنگار و عکاس، همکار کيهان در آلمان، اندک زمانی پس از آنکه فريدون تنکابنی راهی آسايشگاه سالمندان شد، گفتگويی با او انجام داد که برای نخستين بار در سايت کيهان لندن منتشر می‌شود.

يادآوری می‌شود که قرار است دوستان و ياران تنکابنی از جمله آقايان رضا نافعی، ناصر مؤذن، اسد سيف، جلال سرفراز، مجيد فلاح‌زاده، و بانوان فهميه فرسايی و بهرخ بابايی، شنبه ۸ آذر (۲۹ نوامبر ۲۰۱۴) بزرگداشتی برای تنکابنی زير عنوان «شبی با فريدون تنکابنی» در کلن آلمان برگزار کنند.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


کيهان برای اين يار و همراه خود در سال‌های تبعيد در هر جا که هست، عمر طولانی همراه با تندرستی آرزو دارد.

*****

فريدون تنکابنی را از دوران نوجوانی و دبيرستان از طريق کتاب‌هايش که توسط خواهرم به من هديه شد شناختم. در دوران نوجوانی و دبيرستان با اقتباس از يکی از کتاب‌های او به نام « پول تنها ارزش و معيار ارزش‌ها» انشايی نوشتم با عنوان نقش رسانه‌های گروهی در تعليم و تربيت فرزندان جامعه، و بهترين نمره را گرفتم. هنوز برخی جمله‌هايش را خوب به ياد دارم. انشای من از طريق خواهرم که مشوق من بود، به دوستان داده می‌شد تا بخوانند. همين موضوع تاثير مثبتی بر تداوم نوشتن من داشت. از همان زمان فريدون تنکابنی را به عنوان نويسنده‌ای منتقد ‌می‌شناختم و از او می‌آموختم و هميشه برای او ارزش و احترام قائل بوده و هستم.

ساليان بعد، در نخستين سال‌های تبعيد، او را در دانشگاه کلن در يک کتاب‌خوانی ديدم و ضمن خوشحالی از ديدار وی، از تاثير کتاب‌هايش و موضوع انشا آن سال‌ها برايش گفتم. خوشحال شد و همين امر باعث مناسباتی دوستانه بين ما گشت.

چندی پيش، هنگامی که شنيدم فريدون تنکابنی به آسايشگاه سالمندان در شهر کلن منتقل شده بسيار اندوهگين شدم. حس غريبی به من دست داد و در اولين فرصت با خواهرم به ديدارش رفتيم. گفتگوی زير، حاصل اين ديدار است.

* آقای تنکابنی شما چه سالی ايران را ترک کرديد؟
- اواخر سال ۱۳۶۲ يعنی سال ۱۹۸۳ ميلادی.

* مستقيم به آلمان آمديد؟
- نخير، سفر ما ماجرايی دارد. بعد از حمله به شورای نويسندگان و هنرمندان که به‌آذين رييس آن بود، و پس از بازداشت او چون من فکر کردم که ممکن است دستگير شوم و با توجه به مسايلی که از زندان جمهوری اسلامی شنيده بودم و من هم اصلا آمادگی برای چنين شرايطی نداشتم، بنا بر اين با کمک دوستان و آشنايان به تبريز آمديم. دوستان قبلا با قاچاقچيان ملاقات کرده بودند و به آنها پول داده بودند و آنها ما را به سلماس و خوی و مناطقی که تحت تسلط کردها بود بردند و بعد مسافت طولانی را پياده رفتيم که از آنجا با اسب ما را از طريق کوهستان به مرز ايران و ترکيه رساندند.
از ترکيه به بعد هم با قاچاقچيان تُرک بوديم که به شهر وان رفتيم و از شهر وان سوار اتوبوس شديم و به آنکارا آمديم. يکی از رفقا بليط هواپيما را تهيه کرده بود و از انجا با هواپيما و گذرنامه جعلی که داشتم (البته من گذرنامه رژيم سابق را داشتم ولی اعتبار نداشت)‌ به برلين شرقی و از آنجا به خيابان معروف فريدريش (فردريش اشتراسه) در برلين رفتيم. از انجا هم دوستی به استقبال ما آمد و چند روز در آنجا بوديم.
برخی دوستان معقتد بودند که نبايد خودمان را برای پناهندگی معرفی کنيم چون ممکن است ما را به رژيم ايران تحويل دهند! البته من گفتم که در زمان شاه که آلمان‌ها بهترين روابط را با رژيم شاه داشتند چنين کاری را نکردند و امکان ندارد که حال آنها دست به چنين عملی بزنند. در هر حال بعد از غلبه کردن بر ترديدها يک به يک رفتيم و تقاضای پناهندگی داديم. بعد از مدتی که در برلين غربی بوديم ما را به آلمان غربی (چون برلين غربی در وسط برلين شرقی و در واقع در محاصره آلمان شرقی بود) به شهر براونشوايگ فرستادند تا اينکه ما را به دادگاهی در شهر نورنبرگ دعوت کردند که خيلی سريع هم پيش رفت. آنها نام مرا می‌شناختند. چند سوال کردند و بعد از مدتی پاسخ مثبت دادند و مرا به شهر ديگری فرستادند. وقتی که گذرنامه پناهندگی را گرفتم به شهر کلن آمدم و تا الان در شهر کلن مقيم هستم.

* در اين مدت در شهر کلن چه کارهايی می‌کرديد؟
- عمدتا کارهای مطبوعاتی می کردم. مقاله می‌نوشتم که در نشريات خارج از کشور منتشر می‌شد. سرپرستی دفترهای شورای نويسندگان و هنرمندان و اداره‌ی آن با من بود که از دوستان شعرا و نويسندگان شعر و مقاله می‌گرفتم و در آنجا منتشر می‌کرديم. تقريبا چهار پنج شماره منتشر کرديم که خيلی هم خوب بود و در کلن منتشر می‌شد.

* کی هزينه اين کار را می‌داد؟
- در چاپخانه‌ی حزب [توده ايران] منتشر می‌شد. اعضا حق عضويت می‌دادند و از اين کمک‌ها استفاده می‌شد و در واقع تنها هزينه ما هزينه‌ی خانم ماشين‌نويس برای تايپ مطالب بود. کاغذ و چاپ هم به عهده‌ی حزب بود. عمدتا کارهای مطبوعاتی می‌کردم و مطالبی را در نشريات حزب می‌نوشتم که منتشر می‌شد. ولی کار اصلی من رسيدگی به دفتر شورا بود.

* چند سال اين کار ادامه داشت؟
- چندين سال طول کشيد. قرار بود به صورت فصل‌نامه منتشر شود ولی عملا فقط سالی يک بار منتشر می‌شد.

* شما بعد با کيهان لندن هم کار کرديد…
- بله، بعدها هم مطالبی برای کيهان لندن می‌نوشتم و يا نشريات ديگر در کشورهای مختلف که عمدتا ادبی و هنری بودند.

* اگر به گذشته برگرديد و نگاهی به زندگی سياسی و فرهنگی خود بياندازيد آيا دوباره همان فعاليت‌ها را در پيش خواهيد گرفت؟
- بله، من از گذشته‌ی خودم پشيمان نيستم که بگويم اگر جوان می‌بودم اين کار را نمی‌کردم و کار ديگری انجام می‌دادم چون اين در خوی و خصلت من بود و می‌خواستم نويسنده باشم. آن زمان در ايران دو نوع نويسنده داشتيم آن گروهی که در واقع می‌گفتند بی دردند و در مورد زندگی شخصی و مسايل عادی می‌نوشتند و می‌خواستند هنرنمايی کنند و گروه ديگر که ناگزير به دردها و مشکلات اجتماعی می‌پرداختند و من هم از اين تيپ بودم.
آدمی که کار ادبی می‌کند و يا هر فردی که در اجتماع زندگی می‌کند بخصوص هنرمند که حساس است از مسائل اجتماع متاثر است و نمی‌تواند بی‌تفاوت باشد. وقتی که مردم عادی مسائل را احساس می‌کنند، هنرمند که بيشتر بايد حس ‌کند!

* البته منظورم بيشتر زندگی سياسی شما بود…
- هيچ کس نمی‌تواند چنين چيزی را بگويد حتی آنهايی که خاطرات نوشتند زمانی که وارد حزب [توده ايران] شدند با تمام ايمان و اشتياق‌شان بوده. خدمت می‌کردند و فداکاری می‌کردند، بعدها متوجه اشکالات و ايرادات شدند و بالاخره آن ايرادات و اشکالات به نحوی شديد شد که اين ارتباطات قطع شده ولی اين ربطی به آن ندارد و نمی‌شود که عطف به ماسبق کرد.

* فکر می‌کنيد هنرمند بايد با يک جريان سياسی کار کند يا اينکه بهتر است استقلال فکری داشته باشد؟
- بايد نيست، ولی مجبور است! درست مثل اينکه وقتی يک سيلی به گوش‌تان بزنند می‌گوييد آخ! آيا بايد پرسيد چرا می‌گوييد آخ؟ خوب مجبور است. اين هم همان هست و هنرمند در شرايطی که اجتماع زير و رو می‌شود با جريانات مختلف حس می‌کند.

* مگر هنرمند نمی‌تواند جدا از يک جريان سياسی کار خودش را انجام بدهد؟
- نه، اصلا اين طور نيست. چون جريان سياسی هم بخشی از زندگيست. مثلا من کتابی نوشتم [پيش از انقلاب ۵۷] که اجازه هم داشتم ولی مرا در دادگاه نظامی محاکمه کردند و به شش ماه حبس محکوم کردند پس من داخل سياست نشدم، بلکه سياست است که به زندگی من دخالت کرد و چنگال‌اش را به من کشيد و نمی‌توان بی تفاوت بود نمی‌شود تاثير از جريانات اجتماع نگرفت و فقط بَه‌بَه کرد. همان طور که بَه‌بَه وجود دارد، اَه اَه هم در اجتماع وجود دارد.

* من در زمان شاه با کتاب‌های شما آشنا شدم ولی تازه بعد از انقلاب شنيدم که شما از اعضای حزب توده بوديد. کی عضو حزب توده شديد؟
- در آن زمان چون آزادی سياسی وجود نداشت همه تمايلات سياسی‌شان را پنهان می‌کردند مگر اينکه افرادی که از قبل شناخته شده بودند مثل به‌آذين و کسرايی و سايه [هوشنگ ابتهاج]. چون در ايام جوانی که حزب توده آزاد بود عضو حزب بودند و به عنوان توده‌ای شناخته شده بودند. ولی من شناخته شده نبودم و به عنوان نويسنده مرا می‌شناختند. اما اين هم بخشی از زندگی من بود که به عنوان يک انسان حق داشتم که عضو حزبی باشم همان طور که حق هر کسی هست. وقتی که جمهوری اسلامی رهبران و سران حزب توده را دستگير کرد به کانون نويسندگان و شورای هنرمندان ايران هم حمله کرد و آن نهاد را تعطيل کردند که مجبور شدم از کشور خارج شوم. در واقع من با ميل شخصی و برای سير و سياحت به خارج نيامدم.

* برخی شعرا و نويسندگان که حزبی نبودند يا به جريان سياسی وابسته نبودند در ايران ماندند. منظور من هم اين بود که آيا اگر شما دوباره به جوانی برگرديد باز هم به عنوان نويسنده عضو حزب توده خواهيد شد؟
- زندگی سياسی بخشی از زندگی من است، به قول آلبر کامو که می‌گويد هنرمند بايد چريک يا پارتيزان عقيده خود باشد نه سرباز وظيفه عقايد خود! چون سرباز وظيفه به او دستور می‌دهند و دستور را اطاعت می‌کند اما چريک همان انضباط را دارد ولی آن انضياط را خودش به خودش دستور می‌دهد.

* يعنی شما معتقد نيستيد که هنرمند نبايد در يک حزب سياسی خاصی باشد؟
- شما نمی‌توانيد برای يک هنرمند تعيين تکليف کنيد! چرا مثلا حسنعلی می‌تواند عضو يک حزب باشد ولی هنرمند نمی‌تواند؟ هنرمند با هنرش خودش را به اقشار جامعه می‌قبولاند. مثال‌های فراوانی هست مانند پابلو نرودا عضو حزب کمونيست شيلی. به چه حقی بايد به يک هنرمند گفت نبايد عضو فلان حزب بود؟

* شما نزديک به سه دهه در کلن در خانه‌ی خود زندگی می‌کرديد و حال به يک آسايشگاه سالمندان منتقل شديد. آيا از اينجا راضی هستيد؟
- بله، اين هم بخشی از زندگيست و راضی هستم و خوشبختانه خيلی خوب هم رسيدگی می‌کنند.

* انتظار شما در اين شرايط از جامعه ايرانی چيست؟
- هيچ انتظاری ندارم. چون هر کسی به دنبال مسائل و مشکلات خود است.

* آقای تنکابنی عزيز، سپاسگزارم از فرصت برای اين گفتگو و برايتان آرزوی تندرستی دارم.

[لینک به اصل مطلب در کیهان لندن]

[لینک به گزارش تصویری اختر قاسمی در کیهان لندن از مراسم یزرگداشت فریدون تنکابنی در شهر کلن آلمان]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016