معتمدآریا: نسل جديد سینما مثل نسل ما مهارپذير نيست

امیر گنجوی ـ شرق ـ «زاون، من از اين به بعد مادر تو هستم و اين تنها چيزی است که میتوانم به تو ببخشم. کاری کن هميشه به اصفهان بيايم؛ چون مهمترين دليل من برای آمدن به اين شهر لاجوردی که در جهان بینظير است اميدواری دوباره در زندگی است...» شبی از شبهای اسفند ٩٢ بود. فاطمه معتمدآريا پشت ميکروفن ايستاد. او و محمدعلینجفی به اصفهان آمده بودند تا در چهارمين شب جشنواره ملی فيلم کوتاه تجليل شوند؛ جشنوارهای که دبيرش زاون قوکاسيان بود. معتمدآريا آن شب اين جملات را خطاب به مردی گفت که اين روزها روی تخت بيمارستان «آ کاها»ی وين با بيماری دستوپنجه نرم میکند. او همانجا «زاون قوکاسيان» را بزرگترين هديه خداوند به خود دانست. اين دوستی توام با احترام يک بازيگر با يک منتقد، در تاريخ سينمای ايران اگر نگوييم بیسابقه، لااقل کمسابقه بوده است؛ دوستیای که يکی از نتايج خوبش انتشار کتاب «نقش آبی سيمين» (فاطمه خانم معتمدآريا آکتريس سينما) بود که يکبار سال ٨٣ توسط نشر چشمه روانه کتابفروشیها شد و بهتازگی هم چاپ دومش با افزودن گفتوگوی دوباره زاون با معتمدآريا منتشر شده است.
* میدانيم که زاون قوکاسيان اين روزها بيمار است و در وين بستری است. بهتر است برای شروع گفتوگو از کتاب «نقش آبی سيمين» بگوييد که او درباره شما گردآوری کرده و بهتازگی تجديد چاپ شده است...
- زاون قوکاسيان برای گردآوری کتاب «نقش آبی سيمين» تلاش بسياری کرد و چهارسال زحمت کشيد. اين کتاب سال ٨٦ به چاپ اول رسيد ولی چاپ دوم کتاب در سال ٨٨ اجازه پخش پيدا نکرد. سال ٩٣ با هم قرار گذاشتيم بهدليل اين توقف پنجساله بعد از برگشت زاون از اتريش دوباره با هم صحبت کنيم.
* از وضعيت زاون اطلاع داريد؟
- الان هفتهای يکبار به زاون تلفن میکنم تا حالش را بپرسم ولی او مجال نمیدهد و از کارهای جديد و حالم و سلامتیام میپرسد. زاون قوکاسيان انسان شريف و بزرگی است. سهم عظيمی در اعتلا و رشد فرهنگ و هنر بهخصوص ادبيات و سينما دارد. اگر همه امورات و اتفاقات فرهنگی در اصفهان به دست زاون به وجود نيامده باشد حتما دستی در هدايت آنها داشته است.
* آخرين تصويری که از زاون در ذهن داريد، مربوط به چه زمانی است؟
- آخرين تصويری که از زاون ديدم او به هوش بود و تلاش میکرد حرف بزند. اين روزها احساس میکنم انرژی صدها شاگرد و دوست و همکار زاون همراه اوست. اصفهان بیزاون نصف جهان است اما همه جهان خواهد بود با حضور بیمثالش.
* چندسالی کمتر از شما در سينمای ايران شنيده بوديم. فکر میکنم «قصهها» اولين فيلمی بود که بعد از مدتها از شما در جشنواره تورنتو ديدم. چطور شد يک دفعه سر از آذربايجان درآورديد؟ آيا آشنايی خاصی با کارگردان، الچين موسیاوغلو، داشتيد؟
- خير. در کل آشنايی قبلی با ايشان نداشتم. آقای موسیاوغلو. که کارهای من را از طريق فيلمبردارشان ديده بودند سناريو را برايم فرستادند. من هم پس از خواندن فکر کردم بعد از چندسال دوری اجباری از کار شروع خوبی میتواند باشد، برای همين قبول کردم.
* به نظرم آمد که اين اولينبار است در فيلمی غيرايرانی بازی کردهايد. بازیکردن در فيلمی غيرايرانی برای شما چه مشکلات و دردسرهايی داشت؟ آيا تفاوت خاص فرهنگیای بين بازی در يک فيلم ايرانی و آذربايجانی احساس کرديد؟
- راستش بعد از بازی در پنجاهوچند فيلم خيلی فرق نمیکند که کجا بازی کنم. اين، اولينکارم در خارج از ايران نبود، قبلا در ويديوآرتهايی با خانم سوفیکال کار کرده بودم که برايم خيلی دلنشين بود؛ البته کار کوتاهی بود. اين اولينباری بود که در فيلمی بلند کار میکردم. مسلما از نظر فرهنگی ما با هم تفاوتهايی داشتيم، از نظر تجربی هم خيلی متفاوت بوديم اما برای من سادهتر از کارهايی بود که در ايران انجام داده بودم.
* اين سوال را از اين جهت پرسيدم که صدای شما برای بيننده ايرانی بار خاطرهای را منتقل میکند. اما ممکن است اين صدا در يک فيلم آذربايجانی متفاوت باشد. به اين مساله هم فکر کرده بوديد؟
- فکر کرده بودم؛ آنچه برای تماشاگران فارسیزبان در رابطه با صدای من جذابيت دارد يا برايشان دوستداشتنی است بهدليل حسی است که پشت صدا میشنوند. شايد مهم نباشد به چه زبانی صحبت میکنم. مهم، حسی است که میتوانم به تماشاچی منتقل کنم. فکر کنم اگر فارسیزبانها هم اين فيلم را انشاءالله ببينند برايشان خيلی فرق نکند که به چه زبانی صحبت میکنم. بهخصوص که اين فيلم به زبان آذری است که همه ما دوست داريم و اگر بلد هم نباشيم تا حدودی میفهميم و حس میکنيم.
* از بُعد معنايی، متوجه شدم که کارگردان الچين موسیاوغلو، فيلم را تقديم به تمامی مادران دنيا کرده. دانستن اين نکته که کاراکتر شما بايد نمادی از مادربودن باشد تا چه حد در کارتان تاثير گذاشت؟ آيا باعث شد که بهگونهای خاص از کاراکترپردازی فکر کنيد؟ به چه شکل سعی کرديد مادربودن را در يک کاراکتر نشان دهيد؟
- اگر حقيقت را بخواهيد، مهمترين وجه اين کار برايم در زمان خواندن سناريو، ضدجنگبودن آن بود. چون خودم در جاها و انجمنهای مختلف برای صلح کار میکنم و سعی میکنم نفرتی را که از جنگ دارم منتقل کنم. اين فيلم هم فرصت خوبی بود. چيزی که در اين کار برای من جذاب بود اول از همه ضدجنگبودن آن است و اينکه به قول خود کارگردان با صدای خيلی آهسته از جنگ صحبت کرده و بعد وجه مادرانه اين کار است که به شکل نمادين از ديدگاه کارگردان در اين کار وجود داشت. اين زن فقط مادر يک پسر يا مادر يک منطقه نيست، بلکه نمادی از مادر همه جهان است؛ به اين معنا که کسی است که هستی ما را حفظ میکند.
* از بعد فرمی، در بخشهای زيادی از فيلم کاراکتر شما در پسزمينه طبيعت قرار گرفته. با وجود آنکه دوربين روی صورتتان زياد زوم میکند، کمتر میتوان احساسات شما را از طريق چهرهتان خواند. از طريق طبيعت و ميزانسن احساسات شما را بهتر میتوان درک کرد. اين نمونه ارتباط بين کاراکتر و محيط را در سينمای آنتونيونی هم ديده بودم. با اين تفاوت که کمتر به ياد میآورم در کارهای آنتونيونی تمامی فيلم بر دوش يک نفر باشد. اگر ممکن است مقداری از نحوه تمريناتتان بگوييد. آيا تجربه بازیکردن در پلانهای تکی را دشوار يافتيد؟
- راستش من بازيگری هستم که از تئاتر آمدهام و متکی بر استفاده از همه وجوه انسانیام برای يک کار هستم. يعنی فکر نمیکنم فقط صورتم يا چشمم يا دستم میتواند حسی را منتقل کند. من هيچگاه در هيچ فيلمی بدل نداشتهام چون به نظرم حتی نشستن يا حرکت پای يک بازيگر میتواند بيشترين حس را به تماشاچی منتقل کند. وقتی در لانگشات بهعنوان بازيگر از من استفاده میشود برايم ايدهآل است که در لانگشات بتوانم بيشترين حس را به تماشاچی منتقل کنم. اين کار برايم نهتنها سخت نبود که لذتبخش هم بود. زمانی که در عمق طبيعت قرار میگرفتم، اگر دقت کنيد خيلی از نماهای فيلم حتی از پشت سر من است و من را در دشتی عظيم شبيه شيئی کوچک نشان میدهد. اما از همانجا هم که نگاه میکنيد از فيزيک يا حرکت دست و پا در لانگشات متوجه میشويد که الان حالش خوب است يا بد.
* کاراکتر شما تا حدی من را ياد «گيلانه»خانم بنیاعتماد انداخت. خاطرم هست در آن فيلم هم شما نقش زنی مسنتر از خود و درگير جنگ را بازی کرديد. نظرتان راجعبه اين دو فيلم چيست؟ آيا در حين اجرای اين نقش به «گيلانه» هم فکر میکرديد؟
- راستش را بگويم، اولين چيزی که کارگردان اين فيلم زمان توافقمان برای بازی در فيلم با من مطرح کرد اين بود که نمیخواهم حتی يک ذره اين کاراکتر را شبيه گيلانه ببينيد. خود من هم نمیخواستم اين اتفاق بيفتد اين اولين مبنايی بود که برای اين کار گذاشته بوديم. شايد چيزی که باعث میشود گيلانه برای تماشاچيان يادآوری شود، يکی منطقه کوهستانی محل فيلم است و ديگری مادری که فرزندش را از دست داده. در صورتی که موضوع دو فيلم با اينکه ضدجنگ است يا در زمان وقوع جنگ اتفاق میافتد با هم شباهتی ندارند. در يکی، گيلانه خودش را فدای زحمتی میکند که برای پسرش میکشد و خودش به باقيمانده جنگ تبديل میشود. در اينجا نبات بهتنهايی سعی میکند سرزمينی را نجات بدهد و زندگی ببخشد بدون اينکه از کسی توقع داشته باشد.
* «نبات»، فيلم انتخابی آذربايجان برای اسکار بود. کمی از پروسه انتخاب فيلم در آذربايجان برايمان بگوييد. تا چه حد با پروسه انتخاب فيلم در ايران برای اسکار متفاوت بود؟
- طبيعتا توليدات آذربايجان از ايران کمتر است و شايد يک مقدار راحتتر باشد. البته شکل بوروکراسی آذربايجان در کار سينما، از ايران پيچيدهتر است. اما به نظرم تعداد فيلمهايی که انتخاب میکردند محدودتر از فيلمهايی بود که در ايران ساخته میشود. ما حدود ٧٠ فيلم در سال میسازيم و در آذربايجان بين هفت تا ١٠فيلم در سال ساخته میشود.
* واکنشها به فيلم در جشنوارهها چطور بود؟
- حقيقتا برخورد مردم غيرقابل تصور بود. اولينبار فيلم را در ونيز ديدم و در هر نمايش فيلم که در سالنهای مختلف حضور میيافتم، برخورد مردم با اين فيلم حيرتانگيز بود. همانطور که میدانيد ابتدای اين فيلم نياز به کمی صبوری دارد. وقتی فيلم ادامه پيدا میکند آرام در مخاطب نفوذ کرده و او را تحتتاثير قرار میدهد. در پنج، شش فستيوالی که حضور داشتم به نظرم تماشاچیها اکثرا سينمارو بودند و فيلم را خوب میشناختند و برخوردشان بینظير بود؛ بهخصوص خانمها. گاهی خودم در سينما با مردم گريه میکردم. اجازه نمیدادند من از سالن بيرون بيايم و اشک میريختند. خيلی بابت حس انساندوستانه يا صلحطلبیای که در فيلم وجود دارد تحتتاثير قرار گرفته بودند.
* شما در چندسال اخير داور جشنوارههای مختلف سينمايی در ابوظبی، روتردام، دوبی، سوئد، استونی، هند و چين بودهايد. تجربه داوری در جشنوارهها را چگونه ديديد. آيا در نگاه شما نسبت به سينما تغييری هم ايجاد کرد؟
- من در کره بودم نه چين. به نظرم سينما خانوادهای بزرگ است که به يمن اتفاقات تکنولوژيک و وجود اينترنت، ارتباطات ما هم خيلی نزديک شده است. به همين دليل هر جای دنيا که باشم احساس نمیکنم که از ايران يا سينمای ايران دور شدهام بلکه فکر میکنم چقدر تجربه و شناخت از سينما دارم که میتوانم با همتايان خودم در جاهای ديگر دنيا تقسيم کنم. فايده حضور در داوریها ديدار رودررو و نزديکتر با دستاندرکاران سينمای جهان است؛ چيزی که من را بهروز نگه میدارد و میتوانم از اتفاقات سينمای دنيا يا ديدگاههای مختلف، بهخصوص فيلمسازان جوانی که در دنيا متولد میشوند، آگاه شوم.
* شما از معدود بازيگران سينمای ايران هستيد که هم در تلويزيون، هم در تئاتر و هم در سينما حضوری فعال داشتهايد. اين تجربه کار همزمان در سه رسانه چه تاثيری در شيوه بازيگریتان گذاشته است؟
- خوشبختانه شانس بزرگی که داشتهام اين بوده که از کودکی برای بازيگری تربيت شدهام. در نوجوانی که اولين اجراهای حرفهای تئاترم را انجام میدادم برخوردم را با کارم طوری رقم زدند که با آن بزرگ شدم. در نتيجه هيچگاه فکر نکردم برای اينکه بخواهم در تلويزيون يا تئاتر يا سينما فعاليت کنم بايد کار خاصی انجام دهم يا از محدودهای جدا شوم. بايد بگويم تمام سلولهای وجودیام با حرفهام ساخته شده يا ساخته میشود. برای همين در هر جايی که از آن استفاده میکنم، برايم لذتی وافر و عشقی بینهايت به همراه میآورد اما نمیتوانم کتمان کنم که بازیکردن در هر کدام از اين سه رسانه قواعد و اصول متفاوتی دارد.
* وضعيت سينمای امروز ايران را چگونه ارزيابی میکنيد؟ در جايی خواندم که گفته بوديد به آينده سينمای ايران خوشبين هستيد و تغييرات محسوسی را نسبت به گذشته حس میکنيد. آيا وضعيت جديد انتظاراتتان را برآورده کرد؟
- بعد از اينکه اجازه کار پيدا کردم، فقط با کسانی کار کردم که فيلمهای اول و دومشان بوده است. در سه کاری که انجام دادم ميانگين سن بچهها به سیوچندسال نمیرسد. اينها کسانی هستند که باعث میشوند من به سينمای ايران اميدوار شوم. بچههای بسيار فهيم و بامطالعه که سينمای روز ايران و دنيا را خيلی خوب میشناسند و بيشتر از همه سودای کار متفاوت در ذهنشان میچرخد. اين بخش اميدواری من برای سينمای ايران است.
* آيا اتفاقاتی را که در چند روز گذشته پيرامون «خانه پدری» در ايران رخ داد دنبال میکرديد؟ تعبيرها و برچسبزنیهای نامناسب تغييری در نظر شما ايجاد کرده؟
- بهطور مرتب اين اتفاقات را دنبال میکردم. مصاحبه کوتاهی هم انجام دادم که چاپ خواهد شد. به نظرم بزرگترين اشتباه سياستگذاران سينمای ما يا کنترلکنندههای وضعيت سينمای ما اين است که سينما را در وجه سياسیاش بررسی میکنند. سينمای ما سينمای باهويت، باشرف و باوجودی است. اين دور از انصاف است که بعد از سیوچندسال تلاشی که در سينمای ايران شده و الان جزو سينماهای برتر دنيا ثبت شده و خيلی از فيلمهای ايرانی تاريخ مهمی را در سينمای دنيا بهخصوص در سينمای آسيا و سينماهای نوين جهان رقم زدند، در ورطه سياسی نگهش میدارند و بررسی میکنند و برايش تصميم میگيرند و قضاوت میکنند. اين بزرگترين اشتباه است. بعد هم نمیشود جلوی جريان جاری موجود را گرفت، سينمای ما سينمای پويايی است. يک فيلم، دو فيلم، يا ١٠فيلم را کنترل کنند، بالاخره سياستگذاران دوباره تغيير میکنند و ١٠ فيلم جديد ساخته میشود که نمیتوانند کاری کنند. اگر بخواهند اينطور بررسی و نگاه کنند به نظر من اصلا نمیتوانند بگويند سينما وجود داشته باشد. چون سينمای ما، سينمای باهويت و قانونمندی است. در جامعه ما بزرگترين هنری که بعد از انقلاب همپای مردم رشد کرده و با تمام سختیها خودش را سر پا نگه داشته، سينما بوده. در نتيجه بايد از آن محافظت کرد.
* در کارنامه شما دو فيلم توقيفی «صد سال به اين سالها»و «پريناز» به چشم میخورد. چه خبر از اين فيلمها؟ آيا به اکران اين فيلمها میتوان اميدوار بود؟
- البته با سياستهايی که وجود دارد چيزی قابل پيشبينی نيست. تضاد خيلی عجيبی در تصميمگيریها وجود دارد. گاهی پرمسالهترين فيلمها ممکن است اکران شود بدون اينکه کسی با آن مشکل داشته باشد. و گاهی اوقات فيلمهايی مثل همينها که اشاره کرديد بايد در انتظار بمانند. مهم اين است که ببينيم چه جريانی قرار است فيلمها را نشان دهد.
* به نظرتان چالشهای آينده سينمای ايران در زمينه هويت چيست؟
- به نظرم دورهای که ما سپری میکنيم دوره خيلی خاصی است، چون همه کسانی که در سينما کار میکنند و زحمت میکشند و کسانی که برای سينمای ايران اين همه تلاش کردهاند ديگر چيزی برای پنهانکردن ندارند. همهچيز عيان و علنی است. اگر نخواهيم حقانيت و صداقت سينمای ايران را بپذيريم دچار مشکل خواهيم شد. الان نسل من که نسل گذشته سينمای ايران به حساب میآيد همه کارهايش را انجام داده و کار ديگری ندارد. نسل جديد مانند نسل ما مهارپذير نيست.