خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
5 آبان» بازگشت شجریان به صحنه! 5 مهر» رونمایی از آلبوم شجریان که اجازه انتشار نداشت
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! با قامتی خدنگ...، آیدین آغداشلو بهمناسبت تولد شجریان
شرق ـ هر هنرمند بزرگی همیشه در جایگاهی مشابه جایگاه امروز استاد محمدرضا شجریان قرار نمیگیرد - هرقدر هم خوب و توانا باشد - چون هنرمندهای اندکی این بخت را دارند که در مقطع تاریخی خاصی، حامل و حاوی روح ملی و آرزوهای ملتشان شوند... و او بهشایستگی شده است. استاد شجریان را بیش از چهل سال است که میشناسم- از شبهای چهارزانونشستن بر چمن خوشبوی اطراف صحنههای اجرای آواز و موسیقی سنتی و تماشای هنرمندان یگانهای که با وقار و فروتنی ساز میزدند و آواز میخواندند و وقتهایی هم لباسهای متحدالشکلی از پوشاک سنتی ولایتهای متنوع و رنگارنگ این سرزمین پهناور را تنشان میکردند... و شجریان با آن صورت مطبوع و انبوه موی سیاهرنگ و صدای فوقالعادهاش در میانشان میدرخشید و من باراولی بود که با موسیقی سنتی جدی ایرانی، در عرصهای چنین گسترده مواجه میشدم و این برای منی که پیش از آن علاقهای و شناختی در این زمینه نداشتم و تنها به یمن شبهایی که مرحوم دردشتی به دعوت شوهرخالهام برایمان - اغلب بیساز- آواز میخواند و سحرمان میکرد- در آن سالهای نوجوانی همیشه مضطربم، - این اتصال دلپذیر صورت میگرفت. اما از آن سالها- که با اتوبوس، خودمان را ژولیده و چروکیده میرساندیم به شیراز تا شتوکهاوزن را در کنار عبدالوهاب شهیدی گوش کنیم و قوالی را پس از پیتر بروک ببینیم. - فاصلهای اساسی افتاد میان من و آن موسیقی شریف و محزونی که بعدها شجریان نمایندگی نمایشش را داشت. از اواخر دهه پنجاه بود که شجریان در ذهن من عمدهتر شد و اینبار نه به خاطر حنجرهاش که به خاطر سر انگشتان چیره وچابکاش؛ خوشنویس قابلی شده بود و مرا که سالها بود خوشنویسی دغدغهام بود به تعقیب و تماشای راهی که میرفت واداشت و میدیدم چه نستعلیقنویس قابلی دارد میشود و دریافتم آدمی در این میان هست که پروای امر عمدهتری دارد و دارد معنای منهدم و پراکندهشدهای را دنبال و جستوجو میکند که بیشتر- خیلی بیشتر -ازهاهاهاهای مرسوم و معمول است. دریافتم به دنبال همان تجمع مبارکی است که پیشتر در موسیقی ایرانی به صورت همراهی شعر و موسیقی و آواز شکل گرفته بود و در معماری با کنارآمدن خشت و آجر و کاشی و گچ و در کتابآرایی با همراهی خوشنویسی و نقاشی و ادبیات. از اینجا بود که بیشتر مراقب و گوشبهزنگ شعوری شدم که میدانست در دنیایی زندگی میکند که کارش مچالهکردن معناهایی است که در فاصلهای تاریخی دارند دور میشوند و باکی هم ندارد که خانههای سیساله در آن کلنگیاند - چه رسد به گنبد رفیع سلطانیه! و مهرش را در دل گرفتم. روزی ناشرش از من خواست تا صورتش را برای پوستر کنسرتش نقاشی کنم، و کردم و کار بدی هم نشد. شبی در جایی میهمان بودیم و نشسته بر روی فرش. صاحب خانه - کاسه تار در بغل - با احترام تمام از استاد خواهش کرد تا چیزی بخواند و او هم با آرامش و وقار رد کرد و تا چند بار این اصرار و انکار مکرر شد تا سُراندم خودم را به طرفش و زانویم که به زانویش رسید در گوشش زمزمه کردم که نازنین، ما نقاشها در جا نمیتوانیم مردم را به طرب بیاوریم و این موهبت از آن شاعران و نوازندهها و خوانندههاست. بخوان و با صدایت عالمی را به طرب بیاور... و خواند و «صدای سخن عشق» را «زیر گنبد دوار» گسترد و ماندگار کرد... و سالهای دراز تا به امروز، مهر و ارادت و دلبستگی من به او مستدام ماند همچنان. و خوشا به حال من. چهطور میشود هنرمندی راوی روح مردمش میشود؟ در درازمدت و در کوتاهمدت؟ فردوسی میشود برای همیشه و حافظ و مولوی و استاد علیاکبر بناءاصفهانی و کمالالدین بهزاد میشوند در درازمدت، تولستوی و شکسپیر و سنان معمار و دانته میشوند در درازمدت. واگنر میشود در کوتاهمدت- و گاندی- که هنوز بر روی پایههایشان بیتزلزل ایستادهاند. کار زیادی میبرد تا استاد محمد رضا شجریان به چنین قامتی برسد، اما فقط کار نیست، درست بودن و فروتنی و مهربانی هم هست. همیشه همراه مردم بودن - به تأسی از شیخ نجمالدین کبری - هم هست. لحظه را درستسنجیدن و خمنشدن در برابر مال و منال و منصب هم هست. یکپارچهکردن آرزوهای پراکنده مردمی که گم میشوند و نمیدانند چه میخواهند هم هست... و خیلی چیزهای دیگر هم هست. حاملین روح ملی مردم میمانند و دولتها میگذرند: حکیم ابوالقاسم فردوسی طوس. نیازی به نشانی دارد؟ قبا و تاج نگهبانان روح ملی را نمیشود برداشت و برگرفت. کار فلانیوبیساری نیست. این تاجی است که مردمان بر سرشان میگذارند و همانها هم، در پی هر خطایی، میتوانند خلع کنند. استاد محمدرضا شجریان با آبرو و بلندقامت، بر جایگاهش خدنگ ایستاده است. عمرش برای ما دراز باد. Copyright: gooya.com 2016
|