Sunday, Apr 30, 2017

صفحه نخست » بهشتِ آدم و حوا در آتش،‌ م.سحر

m-sahar-article-small.jpgامان از دامِ جهل و بی شعوری

که داغم کرده چون نان تنوری

زهرسوبسته شد راه گریزم

خوشا خوابی که از وی بر نخیزم

به هر پلکی که بر عالم گشایم

حضور جهل، می بُرّد صدایم

چنان عالم غریق منجلاب است

که خوش سرمنزلی ، دنیای خواب است

اگرچه پرتو خورشید زیباست

اگرچه طبع هستی خرّمی زاست

اگرچه زندگی شیرین ترین است

حضور سبزه شادی آفرین ست

گل و سرو و چمن گرم حضورند

هنوز الهام بخش شوق و شورند

ولی جهل وجنون در خدمت دین

جهان را مرگزاری کرده خونین

جهان را نعمت شادی ربوده ست

که از آزاده ، آزادی ربوده ست

به هرسو بنگرم بیداد بینم

حضور رُعب و استبداد بینم

به هرسو بنگرم دنیا کبود است

تباهی بر تباهی برفزوده ست

به ما گفتند دین عین صلاح است

رهی بر آسمان سوی فلاح است

کنون دین بهر ما شد قتل و غارت

به خون با هستی ی انسان تجارت

کنون شیاد ها بر ما سوارند

به حکم دین رئیس و تاجدارند

نماند از شرم و آزرمی نشانی

ندارد هیچ مرهم التیامی

خدا در عالمی دیگر لمیده ست

بر اهل دین بساط جور چیده ست

بنام دین حکومت می کند کین

رئیس قاتلان در جامۀ دین

درین بی رحمی ی رُعبِ پریشان

جهان تنگ است بر آزاد کیشان

جهان تنگ است بر آزاده خویی

بَدی، ره بسته ازبُن ، بر نکویی

به زیور ها مزیّن کرده یافه؛

ریاست می کند بر ما خُرافه

ریاست می کند بر ما جهالت

دریغ از ذره ای شرم و خجالت

درین میدان سالوس و درویی

دریغ از سادگی و راستگویی

فریب اندر فریب اندر فریبند

به جان ، چون روحِ وحشت ، نانجیبند

غریب اندر غریب اندر غریبیم

که محصورانِ این شهرِ فریبیم

گریزانیم اما راه بسته ست

که دست و بال ما در هم شکسته ست

نمیدانیم تا بذرِ چه کِشتیم

که زینسان مردمی بد سرنوشتیم

که زینسان داغ لعنت بر جبینیم

به میهن پایمال ِ اهل دینیم

به میهن خوار و درغربت به رنجیم

بر آتش، خاک روب و باد سنجیم

به دوش ما ست بارِ این حقارت

که دین بر عقل ما دارد نظارت

خرد را پیش اهل جهل ماندیم

درخت کین به جایش برنشاندیم

کنونمان راهِ پیش و راهِ پس نیست

که دیگر نعمتی در هر نفَس نیست

خدا می خواستیم ، اهریمن آمد

بلایی راستین بر میهن آمد

وطن را در طبق هامان دو دستی

سپر دیم اینچنین برظلم و پَستی

وطن گشت اینچنین تقدیم قاتل

شقاوت کوفت بر ما مُهر باطل

جهان زآنسان که می پنداشتی نیست

نشان از ردّ ِ پای آشتی نیست

همه ننگ و همه ننگ و همه ننگ

که صلح ما بود آغشته در جنگ

زمین ِ روحِ ما تلخینه رو شد

ضمیر ما به ننگ اندر فرو شد

همه وهن و همه وهن و همه وهن

که میراث عزیزان مانده در رهن

گروگانیم اکنون پیش ذلت

کسی دیگر به جز ما نیست علت

که ره با مردم نادان سپردیم

جهانی را به جلادن سپردیم

به زندان عقل را تنها نهادیم

بر اهل دین وطن را وانهادیم

کنون دلهای ما گرمی ندارد

سرشتِ خواب هم نرمی ندارد

به کابوسیم اگر در رختخوابیم

که خوش میراث خوار انقلابیم

بُرید از ما نشاط و نوشِ لبخند

که با عهدِ حجر کردیم پیوند

وطن را بهر دشمن صیغه کردیم

کسی از خود نمی پرسد «چه کردیم؟»

بتازند اینچنین بر ما سواره

گروهی پای تا سر مفتخواره

گروهی پای تا سر ابله و دون

به گرد سفره ای افکنده بر خون

عجب خوانی ست ، خوان انقلابی

کنار نعش ها عیشِ کبابی

عجب خوانی ست خوانِ آدمی خوار

چنین خوان ، دینفروشان را سزاوار

به ما گویند ضد انقلابید

که انسان باوری را بازتابید

که از اسلام ما صد قرن دورید

که در مغرب به دنبال شعورید

که آزادی ست اوج آرزوتان

شراب غرب جوشد در سبوتان

به ما گویند دنیا بهر دین است

شترقربانی اش ایران زمین است

به ما گویند محجور و صغارید

سزاوار چرا در مرغزارید

فراپیش شبانان گوسفندید

شبانی را خدا بر ما پسندید

ولایت برشما حکم خدا بود

که از روز ازل تسلیم ما بود

ازین رو بر شمایان قیمانیم

زمین بوس آ : که دستِ آسمانیم

بدینسان روزگار اهل ایران

به نام دین ، به کامِ باجگیران

به کام ناجوانمردان سالوس

به روی فرشِ چین خودکامۀ روس

نه استقلال میهن مانده بر جای

نه آزادی بوَد اندیشه آرای

نماند آن آرمان هایی که بودند

سرودش را جوانان می سرودند

نماند آن عشق های آتشینمان

که تنها گور ما شد سرزمینمان

نماند آن شور و شوق ِ دادجویی

کز آن تزویر مانده ست و دو رویی

به دورانی که انسان ها رهایند

تبهکاران خداوندان مایند

جهنم زیر پای ما گشوده ست

که دین بر تخت سلطانی غنوده ست

به فرمانند او را خیل جانی

به تأییدِ کتاب آسمانی

کنند ارشاد ، ما را مردمِ پست

چماق جور و کین بگرفته در دست

توحش در توحش در توحش

بساط ِ بی حفاظِ آدمی کُش

جنون اندرجنون اندر جنونند

چنین مستند ، آری ، مستِ خونند

خود از انسانیت بویی نبرده

که عمری را به جهل اندر سپرده,

سخنگوی خدای مهربانند

حریقِ خرمنِ ایرانیانند

جهان در وحشت است و ما در آتش

بهشتِ آدم و حوا در آتش

چنین بود آنچه ما با خویش کردیم

که زینسان تیره بختی شب نوردیم

که زینسان غرقه ایم اندر نجاست

پلشتی می کند بر ما ریاست

که پَستی دست در وجدان ما بُرد

چنین آب از رخِ انسانِ ما بُرد

چنین مارا زبونِ دشمنان کرد

زمین را تا ختگاه آسمان کرد

فلک را زیر پای ما فرو ریخت

به کام دشمنِ درّنده خو ریخت

....

28.4.2017

https://t.me/DjalaliSahar

http://msahar.blogspot.fr

https://www.facebook.com/MimSahar

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy