Friday, Sep 8, 2017

صفحه نخست » دکتر یزدی- قربانی تاریخ، محمد برقعی

Mohammad-Borghei2.gifشعله سرکش:

سالی چنداز اولین سفرش به آمریکا گذشته بود واز دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی سالی بیش نمی گذشت که دگر باره دکتر یزدی به دیار ما آمد. دیگر فضای سیاسی در داخل وخارج آن چنان بر سر عتاب نبود. در دوران اصلاحات بسیاری پی برده بودند که سیاست گام به گام و مبارزه قانونی که نهضت دیری منادیش بود بهینه ترین است . با آنکه نضت آزادی همچنان غیر قانونی بود وراه رفتنش پر از خار مغیلان. اما بسیار از دشمنان قسم خورده او در چپ ها و عرفی ها دیگر آنان را عامل امپزریالیست و بوروا نمی خواندند و از کرده خودبا مهندس بازرگان و یارانش پشیمان بودند و بسیاری از مذهبیون با تحول فکری راه اصلاح در سیاست و دین را برگزیده بودند. وسلطنت طلبان بسیاری آرامتر شده بودند و غبار کینه در دلشان فرو نشسته بود. اما هنوز تا زدودن آن همه تیرگی وبدبینی نسبت به دکتر یزدی راه بسیاری در پیش بود و ان لطفی که جامعه با مهندس بازرگان پیدا کرده بود شامل حال دکتر یزدی نمی شد

اما هر چه از عمر دوران اصلاحات میگذشت استقبال به نهضت آزادی ودبیر کل ان دکتر یزدی بیشتر می شد . حال چند سالی بود که او فعالانه در جلسات سیاسی شرکت می کرد و با تلاشی پی گیر می کوشید جوانان را وارد میدان کند تا با رفتن بزرگان نهضت که به دوران پیری پا گذاشته بودند پرچم نهضت بر زمین گذاشته نشود. و همه کس میدانست که او سازمانده کم نظیری بود

اما اگر فضامساعد تر شده بود وتیر های زهراگین از هر سوی بر او فرود نمی آمد و دشمنان سینه چاک بیشتر حاکمان و یاران بی مروتش بودند و فرصتت نفس تازه کردنی حاصل شده بود ولی گذر عمر خود را نشان میداد و جسم سر بی مهری برداشته بود سرطان پروستات عمل را نا گزیر کرده بود و از پی آمدهایش نیاز به تیمار چند ساعت یک بار داشت و همین کافی بود که جسم با التهاب روح همراهی نکند وفعالیت های اورا کند کند

اما او را که دیدم سخت نگران سرنوشت کشور بود. گویی او در خشت خام آینده ای را می دید که سالها بعد جامعه با چشم خود در آینه دید.استبدادی را میدید که میرود فراگیر شود ونیروهای امنیتی و نظامی بر همه جا چیره شوند . به دنبال هر گوش شنوایی بود وچه هیجانی داشت که فریادش به گوش مسلمانان جهان برسد و چه تلاشی داشت که سازمان های حقوق بشری و سیاسیون متعهد و مسئول جهان را از آنچه که قرار است بر سر ملت ایران بیاید آگاه کند. به حکومت آمریکا و دولتمردانش امیدی نداشت و به نیت آنان خوش بین نبود.تا پیشنهاد کرد به همراهش به دیدار یکی از معاونان پیشین سازمان بین الملل که صاحب تالیفات با ارزشی در مورد جهان سوم بود به نیویورک بروم که شادمانه پذیرفتم . نه فرزند انش می توانست همراهش شوند نه دامادش که با او همراز وهمدل بود

ملاقات برای 20 دقیقه تا نیمساعت تنظیم شده بود . اطاقی بزرگ وبا مبلمانی گران قیمت که نشانی بود از نفوذ و قدرت آن شخصیت معتبر ساز مان ملل. گفتگو رسمی و با ادب دیپلماسی آغاز شد که هر دو از این دیدارهای تشریفاتی بسیار دیده بودند. ربع ساعتی از دیدار نگذشته بود که صحبت چنان گرم وفضا چنان دوستانه شد که زمان رنگ باخت و دیدار بهبیش از یک ساعت کشید . از میان راه آن مقام بود که شیفته وسعت اطلاع و دید وسیع وروشن دکتر یزدی شده بود. و بجای ره نمود دادن راهنمایی ها می خواست. بیرون که آمدیم دکتر گفت از این بوروکرات ها با همه حسن نظرشان کاری بر نمی آید.آنان در چنبره روز مرگی سیاسی توانشان را از دست داده اند .ومهرهای شدده اند در چرخ ودنده یک بوروکراسی عظیم. چاره ای دیگر باید وکاری کارستان والا این خفتگان نگاهشان به ما جلب نمی شود

ساکت بود ودر خود، تاساعتی بعد سوار قطار شدیم تا به شهر واشنگتن بر گردیم که خانواده با نگرانی از سلامتش منتظرش بودند . خسته بود و جسم یارا نمی کرد. نیم ساعتی نگذشته بود که گویی شعله ای از درونش سر کشید و وناگهان چشمانش از فروغ آن شعله ور شد. گفت من فکرهایم را کرده ام وبر آنم که فردا برگردم و بروم پشت اطاق دبیر کل سازمان ملل یا جایی در آن فضا بست بنشینم و تا پاسخی نگیرم و صدای مظلومیت ملت ایران را به گوش جهانیان نرسانم دست از روزه خود بر ندارم . وبر سر این مهم اگر لازم شد جان می گذارم.من خیره در او می کوشیدم آن شور را درک کنم. و این که این چه آتشی است در جانش که نمیگذارد این واقعیت ساده را ببیند.این که او دیگر جوانی نیست که به همراه جمع وسیعی از اعضا و فعالان کنفدراسیون جهانی دانش جویان و ---- از بالتیمور تا واشنگتن راه پیمایی کردند تا شراب استقبال کارتر را بر جان شاه شرنگی کنند و طبیعت هم به یاریشان آمد که آن تظاهرات افسانه ای را خلق کنند. گاز اشک آوری را که پلیس برای متفرق کردن این جمع پر خروش شلیک کرده بود باد مخالف روانه جایگاه تشریفات کرد و چشمان اشک آلود کارتر وشاه روزها صفحات تلویریون های جهان را پر کرد و نشان داد که جزیره امن بودن ایران افسانه ای بیش نیست و تحصیلکردگان ایران با شاه ستیز تا به پای جان دارند

او نمی خواست این واقعیت را بپذیردکه دیگر جوانی نیست که شغل معتبر دانشگا هیش را رهاکند و دست زن و بچه هایش را بگیردو همراه مهندس چمران و صادق قطب زاده و مهندس توسلی وحدود ده نفر دیگر راهی مصر شوند تا عبد الناصر را که امید جهان عرب و اسلام شده بود به یاری به طلبند . ویکسال ونیم کشید طول کشید تا متوجه شدند که ناصر بجای توجه به هدف مبارزاتی آنان این جمع را وسیله ای برای اهداف خود در مخالفت با شاه می خواهد واین چیزی نبود که آنان زندگی خود را وقف آن کرده بودند . لذا بار دیگر دست خانواده را گرفت و با همان یاران روانه لبنان شد تا در کنار فلسطینان فنون جنگ های چریکی را بیاموزند. که آن هم چند ماهی بیش نکشید که متوجه شد این شیوه مبارزه ای نیست که کار آیش بداند. اما از آنجا که او سازمان دهی قوی بود در همین مدت کوتاه به یاری جمعشان زمینه ای را فراهم آورد که مجاهدین خلق به لبنان برای دیدن آموزش چریکی بیایند.

به خانواده که پیوست از پای افتاده بود امیدوار بودم که آن واقعیتی را که در توان من نبود که به او نشان دهم همسرش که سالها با زیر وبم ها و سختی های او همدم بوده به اوتفهیم کند .اینکه او هرچند ساعت یکبار باید از عوارض عمل پروستاتش مراقبت کند والا عفونت کرده واز پایش می اندازد. در تنهایی که به این همه شور وپیرانه سر جوانی کردن او می اندیشدم حافظ به یاریم آمد تا مرا در فهم این شوریدگی یاری کند .

زین آتش نهفته که در سینه من است خورشید شعله ای است که در آسمان گرفت

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy