مجسمه ى «متفكر» رودن را حتما ديده ايد:
مردى نشسته بر تخته سنگى، دست به زير چانه زده، در حال تفكر و انديشيدن...
با ديدن اين مجسمه، اين سوال مطرح مى شود كه:
آيا فكر كردن و انديشيدن، يك كار است؟
وقتى در عنوان مطلب، مى نويسيم:
«نمى خوانيم، نمى انديشيم، دائم در حال شكايتيم»، منظورمان چيست؟!
ما كه از صبح تا شب، در صفحات «اينترنت» مشغول گشت زدن و «خواندن»يم! پس چرا نويسنده مى گويد كه ما «نمى خوانيم»؟
در مورد انديشيدن هم كه نظر نويسنده به كلى خطاست! مگر انسان مى تواند در ساعات بيدارى «نينديشد»؟
ولى ما در پاسخ، به ضرس قاطع مى گوييم كه نه خواندن مان خواندن است و نه انديشيدن مان انديشيدن!
در اين موضوع، خودمان را كه جزو عامه ى مردم هستيم، مدّ نظر ندارم؛ سخن من در باره ى كسانى ست كه نام شان «متفكر» و «انديشمند» است. كسانى كه به غلط «روشنفكر» ناميده مى شوند.
بارها به اين موضوع اشاره كرده ام كه هر كس كه اهل تفكر در مسائل مختلف انسانى، و در صدد يافتن راه حل براى اين مسائل است، «روشنفكر» نيست؛ «متفكر» است! ولى باز همچنان اسامى ايكس و ايگرگ كه برده مى شود، با صفت روشنفكر از آن ها ياد مى شود. بدتر از آن اين كه به كلمه ى روشنفكر، كلمات ديگرى متصل مى كنيم:
روشنفكر دينى، روشنفكر اسلامى، روشنفكر چپ، روشنفكر ليبرال...
و دقت نمى شود كه هر صفتى كه به كلمه ى روشنفكر متصل شود، ناقض امر روشنفكرى خواهد بود. حال چرا، در نام بردن از ايكس ها و ايگرگ ها، به جاى واژه ى «روشنفكر» از واژه ى «متفكر» استفاده نمى كنيم، من نمى دانم. شايد مى خواهيم بر قدر و ارزش نام ها بيفزاييم، و يا قصد داريم، با سوار كردن صفت روشنفكرى به شخص نامطلوب، روشنفكران را «عنصر نامطلوب» در جامعه نشان دهيم.
اما چه روشنفكر، چه تاريكفكر، چه متفكر خشك و خالى، كارش اصولا بايد با تفكر همراه باشد.
براى تفكر، نياز به مواد اوليه ى فكرى داريم.
اگر تلاش مى كنيم تفكرمان «نو» باشد، بايد با مواد اوليه ى «نو» به فكر كردن مشغول شويم.
مواد اوليه، از طريق مشاهده جامعه و مطالعه ى مطالب نو، مى تواند به دست آيد.
قدرت مشاهده ى اجتماعى ما اندك است. ما، به شكل فردى، توانايى مشاهده ى كل جامعه را نداريم. ايران، از نظر جمعيتى، و وسعت جغرافيايى چنان كميت و كيفيتى دارد كه حتى مشاهده ى سطحى كل آن در توانايى يك نفر و چند نفر نيست.
اگر از جامعه ى ايران دور باشيم، حتى نگاه به يك بخش كوچك از جامعه، -آن هم در طول روند تغييرش- امكان پذير نيست.
مطالعه هم، به رغم وسعتى كه مى تواند داشته باشد، محدوديت هاى خود را دارد.
در اين جا وقتى از مطالعه سخن مى گوييم، مطالعه ى نظام مند است، نه مطالعه ى سر سرى و دلبخواه. براى مطالعه ى نظام مند، نياز به برنامه ى مطالعاتى هست. در اين حالت، مهم ترين موضوع، انتخاب منابع مطالعاتى ست. منابعى كه به روز و جديد باشد، و از نظر كيفى و محتوايى، مواد اوليه ى مناسبى براى «تفكر» در اختيار «متفكر» قرار دهد.
در طول مطالعه ى نظام مند، و برخورد با مواد جديد فكرى، ذهن مطالعه كننده، وارد فعاليت و تجزيه و تركيب آن و متصل كردن اش به ذخيره هاى فكرى گذشته مى شود، و در اين فرايند، افكار نو زاده مى شود. اين افكار نو، به صِرْفِ نو بودن، نمى تواند «درست» خوانده شود و درست و غلط يك فكر جديد بايد در جامعه محك بخورَد.
من سعى كردم موضوع مطالعه و تفكر و اهميت آن ها را به اختصار توضيح دهم.
بر اساس تعريف من، جامعه ى ما، نياز به عناصر «متفكر» دارد. متفكرانى كه به شكل سيستماتيك ببينند، بخوانند، و بينديشند.
متاسفانه نه تنها چنين متفكرانى را كم داريم، بلكه متفكرانى را مشاهده مى كنيم كه اولا نام خودشان را -خودشان يا هواداران شان- «روشنفكر» مى گذارند، ثانيا با سخيف ترين شيوه ها در صدد مطرح كردن خود و افكارشان در جامعه هستند.
مثلا اداى انديشمندان بزرگ غير ايرانى را در آوردن؛ مثلا با پرخاشگرى، اسم و رسمى به هم زدن؛ مثلا خود را از جامعه دور نگه داشتن و انسان ها را مانند پشه و مگس ديدن...
نتيجه ى تمام اين ها هيچ است، هيچ! و اگر ضرر نرساند، خيرى هم در آن ها نيست.
اگر در كار اين نوع از «متفكران» دقيق شويم، آن ها را بيشتر در حال گله و شكايت مى بينيم، نه عمل موثر فكر كردن.
درست مثل اين كه كسى كه نام خود را جراح گذاشته، به جاى شروع به عمل جراحى، و معالجه ى بيمار، به شكايت كردن از وضع بيمار و مشكل بودن كار جراحى بپردازد و از انجام وظيفه ى اصلى اش، يعنى جراحى، خبرى نباشد.
نتيجه ى ادامه ى اين وضع چه خواهد بود؟
پاسخ ساده و دردناك است:
به گاهِ آغاز بحران، و نياز به راه حل براى حل مسائل بحران زا، «متفكر»، دنبال توده به راه مى افتد و نه بر عكس... و مى شود همين كه نتيجه اش را امروز در كشورمان مشاهده مى كنيم...