این خشونت ها با انقلاب فرهنگی وشروع جنگ هشت ساله ایران وعراق وسپس با وقایع سال شصت شدت یافت و سرانجام با اعدام های دسته جمعی سال ۶۷ به اوج خود رسید.
تجزیه وتحلیل وگمانه زنی های جامعه حول این خشونت دهشتناک، پس ازانتشارنوارصحبت های آقای منتظری دامنه ای گسترده یافت. اگرتاکنون جنبش دادخواهی وجنبش حقوق بشرپیگیردادگاهی شدن عاملان خشونت بودند، پس از پخش گسترده این نوار و عمومیت یافتن این بحث، طیف های جدیدی نیزدرتحلیل وگاه توجیه آن دوران مباحثی را طرح کرده اند.
رویکرد های جدید برپایه سه نظریه اصلی شکل گرفته است. نظریه ای با این استدلال که خشونت ذاتی انقلاب است جبرانقلابی را توجیهی براعمال این خشونت ها می داند. این رویکرد هرچند ظاهرا این معنا را می رساند که انقلاب همان قدر زیباست که بی رحم است اما درواقع تمام بی رحمی های انقلاب را می پذیرد.
نظریه دیگر سازمان های سیاسی را نشانه گرفته و معتقد است که خشونت ابتدا توسط گروه های سیاسی مخالف شروع شد ودولت درعکس العمل به خشونت اعمال شده ازسوی اپوزیسیون دست به خشونتی مضاعف زد. از آنجا که این نظریه تا حدودی جانبدارانه طرح شده وبه عواملی چون تناسب و موازنه قوای دوطرف ونیزبه تمامیت خواهی حکومت های ایدئولوژیک نمی پردازد، نوعی قیاس مع الفارق است.
نظریه سوم که درپاسخ به نظریه آغازخشونت ازسوی سازمان های سیاسی طرح شده، با اتکا به موضوع « حق طغیان»[i] که در بند سوم دیپاچه «اعلامیه جهانی حقوق بشر» آمده است، عمل سازمانهای سیاسی را بخشی ازحقوق مخالفان می داند. ازآنجا که این نظریه حاصل تاویل برخی ازخوانندگان ازاین بند است، دربعضی نوشته ها گاه به ضدمعنی اصلی تبدیل شده است.
برای استناد به و استفاده صحیح ازاین بند، نقل مستقیم ازدکترکریم لاهیجی راهگشا خواهد بود. ایشان با استناد به متن فرانسه، این بند را این گونه ترجمه می کنند: «ازآنجا که اساسا بایستی حقوق بشر با برقراری یک نظام حقوقی مورد حمایت قرارگیرد تا انسان به عنوان چاره نهایی، به قیام بر ضد استبداد(Tyrannie) و سرکوبگری (oppression) ناگزیر نشود». لاهیجی درتفسیراین بند چنین می گوید:«بحث جواز یا عدم جواز اعمال قهر در مبارزه سیاسی یکی ازپیچیده ترین موضوع های مطرح درکمیسیونهای متعدد سازمان ملل طی دهه های گذشته بوده وطی ۱۵سال گذشته هم مبارزه بین المللی با تروریسم به آن اضافه شده وموضوع صدها کتاب ومقاله وقطعنامه بوده وهست. این بند ملهم ازماده ۲ اعلامیه حقوق بشر و شهروند مورخ ۲۶ اوت ۱۷۸۹ فرانسه است که ازجمله حقوق طبیعی انسان «حق مقاومت برابر سرکوبگری» راشناخته است».[ii]
به هرروی، درخشونت فراگیری که برستون های انقلاب ایدئولوژیک، جنگ هشت ساله، سرکوبهای حکومتی وعکس العمل های دفاعی درجامعه ایستا شده بود و نیز در فرایند دگردیسی «مردم قهرمان ایران» به «امت شهید پروراسلام»، آن گروه اجتماعی که ازآن زمان تا کنون بسی بیش ازباقی گروه های اجتماعی مورد خشونت واقع شده اند زنان ایران هستند. این خشونت که درتمام این سالها با تلاطم های سیاسی و نظامی شدت و گستردگی بیشتری می یافت، با هیچیک ازاین سه نظریه موجود نه قابل توجیه است و نه قابل قیاس.
در این متن، با مروری برخشونت های اعمال شده دردهه شصت، نسبت این خشونت ها را با موقعیت زنان درمقاطع مختلف مرورمی کنیم. بدیهی است که این بررسی اززاویه نگاه خشونت برزنان انجام گرفته است. تاکید براین نگاه به دلیل کمرنگ بودن تحلیل و بررسی خشونت های گسترده بر زنان دراکثر نظریه های ارائه شده در بیان آن دوران پرتلاطم است. ونیز آنکه خشونت بر زنان با هیچیک از استدلال ها ی طرح شده در این سه نظریه و یا نظرات مشابه آن قابل توجیه نیست.
خشونت های دولت انقلابی بر زنان
دراسفند ماه ۱۳۵۷ یعنی کمتر از یک ماه پس از انقلاب اطلاعیه ای مبنی بر لغو قانون حمایت خانواده مصوبه ۱۳۴۶، به دلیل تناقض با قوانین اسلام از سوی دفتر آقای خمینی صادر شد. با نقض این قانون، راهروهای دادگاه های خانواده به تدریج و تا به امروز پراززنانی شد که شوهران یک شبه پولدار شده شان به پشتیبانی قانون «مردانگی ها» کردند که مپرس! همزمان با این فرمان، مشاغلی همچون قضاوت نیز برای زنان ممنوع اعلام شد. درفاصله ای کمتر از یک هفته از لغو قانون خانواده، اطلاعیه دیگری به استناد سخنان آیت الله خمینی برای اجباری شدن حجاب در ادارات در روزنامه اطلاعات منتشر شد. روز شانزدهم اسفند فراخوانی برای تجمع هفدهم اسفند روزجهانی زن دراعتراض به این اطلاعیه ها از سوی «کمیته برگزاری روزجهانی زن»[iii] در روزنامه اطلاعات منتشر شد .
همزمان طیف های گوناگون زنان در اکثر نقاط کشور تصمیم به برگزاری تظاهراتی در اعتراض به این قوانین گرفتند. این تظاهرات خودجوش که درمیدان آزادی برگزار شد به دلیل همزمانی با روز جهانی زن درابعادی وسیع انعکاس یافت. هرچند عناصرتندرو با شعار«یا روسری یا توسری» به تجمع زنان حمله کردند اما پایداری زنان طی یک هفته موجب عقب نشینی موقت کمیته مرکزی انقلاب اسلامی شد.علیرغم حضورطیف های گسترده زنان اما به دلیل عدم حمایت جدی اکثرسازمان های سیاسی ازیک سو و شرایط خشنی که باسرکوب جنبشهای اقوام ازکردستان تا ترکمن صحرا در سراسر کشور مستولی شده بود و نیز آغاز انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه ها، سرانجام درتیرماه ۱۳۵۹ دولت جمهوری اسلامی اجباری بودن حجاب اسلامی را برای کلیه زنان ایرانی در ادارات اعلام کرد. با شروع جنگ ایران و عراق و وقایعی که دراوایل دهه شصت اتفاق افتاد به طورکلی فضا برای مبارزات مدنی و شکل گیری هرگونه جنبش اجتماعی به شدت مسدود شد. درغیاب گفتمان برابری خواهی وصلح سرانجام مجلس شورای اسلامی درسال ۱۳۶۳ قانون مجازات اسلامی را به تصویب رساند. به موجب این قانون هرکس در معابرعمومی حجاب را رعایت نمی کرد به ۷۲ ضربه شلاق محکوم می شد. قانونی که هنوزهم در ایران پا برجاست.[iv]
انقلابیون و خشونت برزنان
پیروزی انقلاب اکثر قریب به اتفاق مردم و به ویژه نیروهایی را که برعلیه شاه مبارزه می کردند خرسند ساخته بود. ترکیب این نیروها طیفی متنوع ازگروه های مذهبی، چپ، گروه های لیبرال ملی و ملی مذهبی بود.
به جز اندکی ازگروههای کوچک مذهبی در باقی گروهها زنان نیز همپای مردان برعلیه رژیم پهلوی مبارزه می کردند. زنان عضو این سازمانها که از اوایل دهه پنجاه در فعالیت های مسلحانه و غیرمسلحانه سازمانهای متبوع خویش نقش موثری داشتند طی این سالها یا دستگیرشده بودند و یا درخانه های تیمی زندگی می کردند. تعدادی نیزازکشور خارج شده بودند. با آزادی زندانیان سیاسی در آبان ماه ۱۳۵۷، اکثر قریب به اتفاق این زنان درجامعه حضوری مرئی یافتند وهمکاری با تشکیلات سیاسی خویش را از سرگرفتند. نوع پوشش این زنان با توجه به پیشینه سیاسی آنها ترکیبی ازحجاب اسلامی زمان شاه، پوشش زنان بلشویک و در بهترین حالت پوشش زنان جنبش چریکی امریکای لاتین بود. زنان و دختران جوانی که تحت تاثیر شور انقلابی تمایل به عضویت در سازمان های سیاسی داشتند معصومانه انتخاب این نوع پوشش و آرایش را شرطی برای ورود به سازمان می دیدند. هرچند برسردرستاد هیج یک ازسازمان های سیاسی تابلوی «خواهرم حجاب توکوبنده تر از سلاح من است» دیده نمیشد اما، طبق قراری نانوشته و«گاه» ناگفته، نوع پوشش و آرایش و رفتارزنان در سازمانهای سیاسی انگار هر چه مردانه تر بهتر! این نگاه تبعیض آمیز نسبت به پوشش زنان چپ گاه به حدی بود که اصولاعبارت «رفیق عادات بوروژایی دارد» بیشتر برای زنانی به کارمی رفت که برزنانگی خود تاکید داشتند. به تعبیری آن نوع از خشونت که کنترل تن زنانه را هدف قرار داده بود درابعاد مختلف و از همه سو بر زنان روا می شد.
در واقع، الگوی پوشش برتر از سوی دولت انقلابی و خواهران بسیجی و عناصر سرکوبگر از یک سو و از سوی سازمانهای سیاسی به نوعی دیگر در جامعه ترویج می شد. تنوع و رنگارنگی جامعه به سرعت کاهش می یافت. حتی زنانی که اصولا از صفوف انقلاب فاصله داشتند و اونیفورمی برای خود تعریف نکرده بودند هم به نوعی درخطرحمله قرار داشتند. شهر و مشخصا اطراف دانشگاه تهران شباهت زیادی به پادگانی پر از سربازانی با اونیفورم های یکدست شده بود.
در همین حال فضای عمومی جامعه نیز به سرعت به دوقطبی انقلابی و ضد انقلابی تقسیم می شد. نوع پوشش زنان سیاسی نشانه مشخصی برای این تفکیک خصمانه ایدئولوژیک از سوی «انقلابیون بسیجی» بود. درحالی که نوع پوشش خواهران بسیجی از نگاه سازمان های سیاسی نوعی انتخاب و نوع هویت انقلابی آنان محسوب می شد. اما از نگاه انقلابیون بسیجی نوع پوشش ساده زنان سیاسی همچون لباس رزمی بود که زنان «ضدانقلاب» برتن می کنند تا به روزی دیگر و جایی دیگربه دست آنان پاره پاره شود.
حمله عناصرسرکوب به زنانی که نوع پوشش سیاسی داشتند بسیارخشن ترازحمله به زنانی بود که به زعم آنان «بی حجاب وبزک کرده» بودند. این موضوع دراوایل سال شصت وآغاز تعقیب و گریزباعث شده بود که تعدادی اززنان سیاسی برای ردگم کردن ونجات جان خویش «اجبارا» آرایش کنند وبا لباسهای معمولی زنانه درخیابان ظاهر شوند! گویی که خود کرده را تدبیر چنین بود!
خشونت زهرا خانم برعلیه زنان
شایعاتی در آن زمان وجود داشت که «زهرا خانم» حاصل ابتکار ذهن و عمل صادق قطب زاده رییس وقت صدا و سیمای جمهوری اسلامی است. این شایعه زمانی شدت گرفت که عکسی از ایشان در کنار آقای قطب زاده روی جلد مجله تهران مصور[v] منتشر شد. زهرا خانم زنی بود با «وظیفه انقلابی» حمله به دفاتر مطبوعات، کتابفروشی ها، انجمن های فرهنگی و سیاسی. آماج حملات و چماق کشیدنها و گیس بریدن های ایشان اکثرا زنانی بودند که «عادات بوروژوایی شان » را ترک نکرده بودند. زهرا خانم را می توان به نوعی « شعبان جعفری» مونث اما بسا حقیرتر و مسخره تر تشبیه کرد. نوعی یادآوری آن جمله «کارل مارکس» که می گوید: «تاریخ خودش را تکرار می کند نخست به صورت تراژدی و بار دوم به صورت کمدی»!
درک چگونگی ظهور زهرا خانم خیلی پیچیده نبود. در آن هرج و مرج انقلابی کافی بود کهاز طبقه «مستضعف» باشی، انتقامجو و پرخاشگر باشی، قلدر و بی ادب باشی، سرنهادن برقدرت موجود را به هرشکل مشروع بدانی تا به راحتی درصف «حافظان انقلاب» جایگاهی رفیع به دست آوری. زهرا خانم کاملا واجد شرایط بود اما مثل بیچارگانی ازنوع خودش، بهره ای ازهوش نداشت. پس تا زمانی که درمیان اعضای دولت «دیگرانی» وجود داشتند که هنوز به «جمهوری اسلامی دموکراتیک» امید بسته بودند و اینگونه چماق کشی ها را محکوم میکردند، زهرا خانم سپری بود برای شرم حضور طراحان دولتی چماق کشی. اما از زمانی که دولت انقلابی تصفیه ای درونی آغاز کرد و خود را از «دیگران» زدود و به طور رسمی دست به خشونت های عیان و سازماندهی شده زد، زهرا خانم دفعتا ناپدید شد و فرجام او نیز مشخص نشد. هرچند نوع خدمات ایشان و الگوی «زهراخانمی» تاسالهای سال الهام بخش ماموران امر به معروف و نهی ازمنکر، پلیس های زن و مهاجم های امنیتی به زنان در خیابان ها شد.
خشونت های جنگی برعلیه زنان
اینکه چرا و چگونه جنک شروع شد و هشت سال کشتار وحشت و فقر و آوارگی چه بر سر ملت و کشور آورد مثنوی هفتاد من کاغذ است. گویی دفاع ازمیهن با دفاع از جاه طلبی های ایدئولوژیک حاکمیت یکی شده بود. سوال کردن و نقد جنگ همپای دشمنی با انقلاب و جاسوسی برای دشمن فرض می شد. اما اگر گوش شنوایی وجود میداشت یک پرسش در نجواهای دردمندانه جامعه به ویژه ازسوی زنان شنیده می شد: چرا آنگاه که خاک را پس گرفتند دولت هنوز می تاخت و مردان در جبهه و زنان درپشت جبهه له می شدند؟
تاثیر خشونتهای ناشی ازجنگ با گذشت سی سال همچون زخم هایی کهنه هراز گاهی در گوشه و کنار جامعه سرباز میکند و دردی کهنه و خاموش را در گوش جامعه فریاد می زند. این فریاد بیشتر از سوی زنانی شنیده میشود که مستقیم و غیرمستقیم آماج خشونت های ناشی ازهشت سال جنگ بین ایران و عراق شدند.
زنانی که همزمان باشدت گرفتن جنگ، به دلیل عدم رعایت حجاب که به زعم حکومت پایمال کردن خون شهدای جنگ محسوب می شد(!) از کار اخراج می شدند. زنانی که به بهانه اعتراض به جنگ و «حرف زدن» از مواضع ضد جنگ برخی از جریان ها با تعلیق خدمت، بازخرید شدن و بازنشستگی های اجباری مواجه می شدند. زنانی که بدون آمادگی و تجربه، با اعزام مردان خانواده تبدیل به سرپرست خانوار می شدند و باری مضاعف را به دوش می کشیدند، گاه باتوانمندی از عهده برمی آمدند و گاه زیر فشار ستمی مضاعف ناچار به پذیرش شرایطی ناگوار می شدند.
زنانی که تحت ولایت اقوام درجه یک شوهر شهید خویش لاجرم به عقد برادر شوهر و یا اقوام نزدیک وی درمی آمدند. زنانی که تحت تاثیر تبلیغات انقلابی برای حفظ تعداد «سپاه جاویدان اسلام» پیش از اعزام شوهران شان به جبهه تصمیم به بچه دارشدن می گرفتند ود وران حاملگی و زایمان را دراضطراب و دلهره کشته شدن همسرشان درشرایطی خطرناک سپری می کردند. زنانی که علیرغم شنیدن صدای آژیر قرمز همچنان درصف های عریض و طویل ارزاق کوپنی می ایستادند و چشم به آسمان شهرمی دوختند تا رد هواپیماهای دشمن را بگیرند مبادا به بالای خانه آنها برسند و فرزندان تنها مانده درخانه شان زیر آوار بمباران بمانند. زنانی که به نسبت مردان محله اوقات بیشتری از روز را درصف مواد غذایی می ایستادند چرا که قاعده نوبت براساس دو مرد و یک زن بود !!
زنان شاغلی که علیرغم خستگی، استفاده ازمرخصی خود را درانتظار «توپولوف هایی» که قرار بود همسران شان را به مرخصی بیاورد به تعویق می انداختند و گاه این مرخصی ها صرف مراسم عزاداری همسر شهیدشان می شد. زنانی که در فرودگاه ها و قرارگاه ها به استقبال مرده شوهران و برادران و پسران شان می رفتند و پس از آن به سرعت خود را به صف های طویل بنیاد شهید می رساندند تا «حداقل» از دریافت ارزاق و کمک های مالی خاص جا نمانند. زنانی که در بازگشت ناگهانی همسران مفقودالاثر خویش شرمنده از «ازدواج های صدر اسلامی» نمی دانستند همسر کدام یک از مردان خانه هستند. زنانی که بعد از سالها انتظار با شوهرانی زندگی کردند که معلولیت، «موجی شدن» و معضلات روحی و جسمی آنها خانواده را به سرعت با ناهنجاری های دهشتناک مواجه می ساخت. زنانی که از سوی رسانه های دولتی تشویق می شدند تا جبهه های جنگ را با اعزام فرزندان و همسران و برادران خویش داغ نگاه دارند، و سرانجام آن زنان، آن «سوسن هایی» که درسوسنگرد به دست سربازان عراقی پژمردند...
زندان و اعدام و خشونت برعلیه زنان
همزمان با شدت گرفتن جنگی که دیگر برای دفاع از خاک نبود، دامنه دستگیری معترضان نیزشدت می یافت. گروهی از زنان بیرون از زندان در غیاب همسران زندانی خویش اداره خانواده را به عهده داشتند. آنها هرچند در حلقه عاطفی خانواده های زندانی و دوستان همدل احساس امنیت می کردند اما نگاهی که جامعه به آنان داشت نگاهی کاملا متفاوت از همسر یک رزمنده یا همسر یک شهید جنگی بود. بار امنیتی، بار عاطفی، بار اداره خانواده و بار مشکلات اقتصادی از هر سو به آنها فشار می آورد. اکثر آنها به دلیل اینکه همسر یک «ضد انقلاب» محسوب می شدند شغل خود را ازدست می دادند و اگر شغلی دربخش خصوصی پیدا نمی کردند نیازمند کمکهای فامیل و دوستان بودند.
زنانی که پشت در زندانها علیرغم تهدید و توهین برای ملاقات با فرزندان و همسران خویش حماسه مقاومت، پایداری و صبوری آفریدند. زنانی که تا به گورهای دسته جمعی رد فرزندان و همسران خویش را گرفتند و عاقبت سیاهپوش عزای بهترین فرزندان ایران شدند. آن سوی دیوار نیز زنانی در شرایطی بسیارسخت به سر می بردند. زنانی که همسرشان نیز دربند مردان زندانی بود و یا ناچارب ه ترک کشور شده بود و گاه نیز به جوخه های اعدام سپرده شده بود. زنان بارداری که پشت دیوارهای سیمانی زندان اوین زیرنگاه های پر خشونت و انتقامجوی زندانبانان زایمان کردند. زنانی که از کودکان شیرخوار خویش در بدترین شرایط در سلول های زندان نگاهداری کردند. زنانی که دراتاقهای شکنجه مقابل چشمان وحشت زده کودکان بی گناه خویش شکنجه شدند. زنانی که پیش از اعدام اجبارا به عقد بازجو و شکنجه گر خویش درمی آمدند و مورد تجاوز قرار می گرفتند. القصه، داغ سوسن های سوسنگرد را سربازان عراقی بر دلها گذاشتند و انتقامش را سربازان جمهوری اسلامی ایران از زنان هموطن خویش گرفتند.
فرجام کلام
تلخی خشونت بر زنان، تلخی مکرری است که ازطریق قوانین، سنت ها، گروه های سیاسی، جامعه، جنگ، زندان، اعدام، در درجات مختلف طی سالهای مورد نظر از سوی نهادهای ذکر شده برآنها اعمال شده است. داستان تلخ و جانکاه اعدام های ۶۷ و دیگر جانباختگان پس ازانقلاب درجنبش دادخواهی جای ویژه خود را دارد اما بی عدالتی و خشونتی که درتمام این سالها در جامعه، خانواده، دادگاه های مدنی و دادگاه های انقلاب بر زنان رفته است نیز قصه ای از آن بیداد است.
اشارات این متن، تمامی آنچه نیست که درآن دهه شوم بر زنان رفت اما دریچه کوچکی است برای تماشای چهره دیگری ازخشونت بر زنان که با هیچ منطق و توجیه و استدلالی پذیرفته نمی شود. نه درمیان سه دیدگاه اخیر که درحاشیه گفتمان اصیل دادخواهی طرح شده و نه در رنج و مظلومیتی که جنبش دادخواهی را طی سالیان شکل داده، اشاره موکدی به دامنه وسیع خشونت برزنان، دیده نمی شود.
جان کلام آنکه، نادیده گرفتن خشونت هایی که زنان به نسبت موقعیت خویش از سوی نهادهای مختلف در آن دهه دهشتناک متحمل شده اند، نپیمودن بخشی از مسیرعدالت خواهی است. فرایند عدالت خواهی و حتی جنبش دادخواهی، بی نقدی از «خود» و بی درسی ازتجارب گذشته در موضوع زنان، ادامه چرخیدن در بر روی همان پاشنه قدیمی است در حالی که پاشنه آشیل بیدادگر، تمسک به اندیشه انتقادی در روند دادخواهی است.
برگرفته از دو ماهنامه [میهن]
[i] http://www.jebhemelli.info/%D۸%AF%D۸%B۱%D۸%A۸%D۸%A۷%D۸%B۱%D۹%۸۷-%D۸%A۸%D۹%۸۶%D۸%AF-%D۸%B۳%D۹%۸۸%D۹%۸۵-%D۸%AF%DB%۸C%D۸%A۸%D۸%A۷%DA%۸۶%D۹%۸۷-%D۸%A۷%D۸%B۹%D۹%۸۴%D۸%A۷%D۹%۸۵%DB%۸C%D۹%۸۷-%D۸%AC%D۹%۸۷%D۸%A۷%D۹%۸۶%DB%۸C-%D۸%AD/
[ii] برگرفته از مذاکرات کتبی نگارنده متن وآقای دکتر لاهیجی
[iii] خیزش زنان ایران در اسفند پنجاه وهفت . مهناز متین . ناصر مهاجر. نشرنقطه. ۲۰۱۳.۲ ج..
[iv] https://www.radiofarda.com/a/f۳-hijab-iran-۱۹۷۹/۲۵۲۸۶۳۴۲.html