Wednesday, Nov 8, 2017

صفحه نخست » علل واقعی جنگ ایران و عراق و افسانه‌ی حمله‌ی صدام به ایران به توصیه‌ شاپور بختیار، بخش دوم: نقش روزنامه‌ی لوموند، علی شاکری زند

Ali_Shakeri_Zand_2.jpgاین روزنامه در شماره‌ی ۴ اوت ۱۹۸۷ ضمن مقاله‌ی مفصلی می‌نویسد:

«... در مورد آقای بغداد، صدام حسینِ لاییک و «مترقی» نیز که در سپتامبر ۱۹۸۰ از سوی شاپور بختیار، آخرین نخست‌وزیر شاه، و یکی از ژنرال‌های ایرانی تبعیدی به‌آسانی متقاعد‌شد که یک تلنگر ارتش عراق [در متن آمده «ارتش ایران»، اما منظور ارتش عراق بوده] کافی خواهد بود برای این‌که دشمن تاریخی فروبپاشد، رودخانه‌ی وسیعی را که در مرز دو کشور قرار‌دارد و به‌نام خود آن «شط‌العرب» نیز نامیده‌می‌شود، به او (خلق عرب) بازگرداند، استان ایرانی خوزستان را که اکثریت ساکنانش عرب‌اند آزاد‌سازد، و به همه‌ی دسائس بی‌ثبات‌کننده‌ی خمینی، که از زمان به‌قدرت رسیدنش همچنان ادامه‌دارد، پایان‌دهد...» [ت. ا.]

از جزئیات بی‌اساس این ادعا، مانند ادعای «عرب‌بودن» مردم خوزستان که بگذریم۵ می‌ماند اتهام ناروایی که این روزنامه به شاپور بختیار وارد‌می‌کند. در واکنش به این ادعا از سوی روزنامه‌ای که از زمان تأسیس آن در محافل دیپلماتیک خوانندگان بسیار داشته‌است و حسب‌القاعده بایست اخبار و تحلیل‌های آن متکی به اسناد غیر‌قابل‌انکار باشند، شاپور بختیار، با یقین از این‌که نویسنده‌ی مقاله قادر به اثبات اتهام آلاینده و بی‌پایه‌ی خود نخواهد بود، طی نامه‌ای به تاریخ ۱۱ اوت، چهار روز پس از آن مقاله‌ی لوموند، خطاب به این روزنامه پاسخی می‌دهد که روزنامه در انتشار آن تعلل‌می‌ورزد. تا جایی که می‌دانیم سرانجام نامه، به‌دنبال تهدید وکیل شاپور بختیار به رجوع به دادگاه و شکایت از روزنامه، پیشنهاد مذاکره داده و پس از چند ماه با نماینده‌ی قانونی آخرین نخست‌وزیر مشروطه‌ی ایران به توافق دست‌می‌یابد، بدین ترتیب که بخش اصلی نامه تماماً در لوموند منتشر‌گردد۶. بختیار در این شکل نهایی نامه‌ی خود چنین می‌نویسد :

«من در نامه‌ام به تاریخ ۱۱ اوت به شما در مورد این ادعایتان که افترایی بسیار زننده است اعتراض‌کردم و از شما خواستم تا بگویید منبع شما چیست. شما در پاسخ به من اطلاع‌دادید که مراجع شما مقالات مختلف لوموند، و صفحات مختلفی از مقالات «امور خارجیِ» لوموند (Foreign Affairs) به قلم کلودیا رایت (۱۹۸۱ـ ۱۹۸۰)، و بالأخره کتابی از پُل بالتا بوده‌است و متون این منابع را به‌اطلاع من رساندید. اما به‌نظر من هیچ‌یک از آنها اجازه‌ی استنتاج چنین اظهار نظر مهمی را به شما نمی‌داد: من هرگز منکر سفرهایی که در آن زمان به بغداد کرده‌ام نشده‌ام، با این‌همه برای من فهم این‌که چه دلائلی سبب‌شده که شما بتوانید به‌صِرف حضور من در بغداد زمان کوتاهی پیش از شروع مخاصمات، چنین استنتاج کنید که من عراقی‌ها را به تسخیر خاک کشورم تحریک‌کرده‌ام، بسیار دشوار است. عراقی‌ها هرگز به من اطلاع‌نداده‌بودندکه قصد حمله [به ایران را] داشته‌اند زیرا در آن صورت به آنها هشدار‌می‌دادم که با مقاومت میهن‌پرستانه‌ی ایرانیان روبرو‌خواهند‌شد. هرگز هیچ ایرانی زیر بار آن ‌نخواهدرفت که یک وجب از خاک میهنش، چه در خوزستان و چه در هر جای دیگر، از کشورش جدا‌گردد(در این باره نک. به مقاله‌ی مورخ ۲۴ـ۲۳ نوامبر ۱۹۸۰ از [ پُل] بالتا در لوموند که خودتان بدان استناد‌کرده‌اید). من همواره بدین زبان سخن‌گفته‌ام که بار دیگر نیز در کتابم یکرنگی(۱۹۸۲Ma fidélité,) به‌کار‌رفته‌است۷

اما، در آن مقاله‌ی پل بالتا۸ که شاپور بختیار، با ارجاع به پاسخ آندره فونتن، بدان استناد می‌کند، نکات زیر یافت‌می‌شود:

« منشاءِ جنگ ایران و عراق را باید در این منطقه‌ی سرشار از تقدس که شهادت علی و حسین هنوز در آن زنده‌است، جستجو کرد. بنا‌ به ‌نظر طرف گفت‌و‌گوی ما، خمینی در دوران تبعید خود در عراق رفتار بیرحمانه‌ی بعثی‌ها نسبت به فعالان مسلمان ـ بنیادگرایان، انتگریست‌ها، اخوان‌المسلمین ـ را مشاهده‌کرده و سوگند‌خورده‌بود که کار صدام حسین را یکسره‌کند. چندماهی از بازگشت پیروزمندانه‌ی این رهبر مذهبی، در فوریه‌ی ۱۹۷۹، نگذشته‌بود، که الدّعوه عملیات خونینی را آغاز کرد که در یکم آوریل گذشته، با سوءِ قصد علیه جان طارق عزیز معاون نخست‌وزیر، ایدئولوگ بعث و مرد مورد اعتماد رییس جمهور، به اوج خود رسید.»

سپس مقاله از قول مجله‌ی الفبا، ، مورخ ۹ آوریل، به ترازنامه‌ای از عملیات تروریستی که «جان مردم را به لب رسانده‌بوده» می‌پردازد.

در این گزارش آمده‌است که رهبر الدعوه، مهدی عبدالمهدی و شوهرخواهرش، ﻤﺣﻤ۔د‌مهدی آصفی، یک ایرانی و عضو سابق ساواک، در جلسه‌ای در قم در حضور خمینی و همراه با تنی چنداز اعضاءِ حزب کمونیست عراق، به منظور تنظیم طرحی برای سرنگونی رژیم (بعثی) شرکت داشته‌اند.»

در مقاله، سپس از قول الفباء، ضمن ارائه‌ی «اطلاعاتی» درباره‌ی اسناد‌ به‌دست‌آمده و ادعای کشف برنامه‌هایی برای خرابکاری اعلام‌شده که « شورای فرماندهی انقلاب (بعثی) در جلسه‌ای به تاریخ ۳۱ مارس تصمیم‌گرفته الدعوه را تنبیه‌کند...»؛ (...)« این موضوع رییس صدام حسین را، که پیش از آن نیز با حملات هرروزه‌ی رادیو تهران شکیب خود را از دست داده‌بود، مصمم ساخته بود که کار جمهوری اسلامی را یکسره سازد. از این زمان است که تماس با سران مخالفان ایرانی (جمهوری اسلامی)، به‌ویژه آقای شاپور بختیار، ژنرال اویسی، و دریادار مدنی، افزایش‌می‌یابد. به عقیده‌ی آنان رژیم خمینی که به هرج‌و‌مرج کاملی دچار است، با اولین تلنگر فروخواهد‌پاشید. [گفته‌می‌شود] که نیروهایی، به‌ویژه از راه کردستان عراق، به ایران داخل‌می‌شوند.»

چنان که می‌بینیم این ادعا که گویا مخالفان ایرانیِ ج. ا. مدعی سستی نیروی دفاعی آن در برابر کمترین حمله‌ای از سوی عراق بوده اند، و به آخرین جمله‌ی نقل‌ِقول محدود‌می‌شود، بسیار کلی و مبهم و بدون کمترین تصریح درباره‌ی منبع دقیق آن آمده‌است. مقاله، سپس، ضمن اشاره به سقوط و شکست کماندوی هوایی آمریکایی اعزام‌شده به ایران در طبس، می‌گوید این واقعه همکاری بغداد با مخالفان ج. ا. را تقویت‌کرد.

روزنامه‌نگار لوموند سپس ادعا‌می‌کند که در این زمان نقشه‌ی دیگری که بختیار «الهام دهنده‌ی آن بود» عملی شد. یعنی آنچه به‌اصطلاح مقامات تهران، که شبکه‌ی آن را درهم‌شکستند و شرکت‌کنندگان در آن را به دادگاه سپردند، «توطئه‌ی ۱۰ ژوییه» نامیده شد. پیداست که منظور او طرح قیام نوژه بوده که البته «الهام دهنده‌ی» آن بختیار نبوده است و به ابتکار گروهی از نظامیان و کنشگران سیاسی قدیمی طرحریزی و برای اجرا آماده شده بود. طراحان نقشه با بختیار در نیمه‌راه کار خود تماس‌گرفته‌بودند؛ و به چند دلیل:

۱ـ دلیل نخست آن بود که آنها جمهوری اسلامی را منافی حاکمیت ملی و سند تاریخیِ آن، یعنی قانون اساسی مشروطه، دانسته قیام را برای بازگرداندن حکومت قانون و به‌نام قانون می‌خواستند. بدیهی است که آنان قدرت حاکم آن روز را که بنا به «حکم شرعیِ» یک مجتهد یعنی برخلاف اصول قانون اساسی مشروطه و اصل حاکمیت ملی تأسیس‌شده‌، و در یک جو رعب و خفقان همراه با اعدام‌های بی‌رویه و با شعار «نه یک کلمه بیشتر، نه یک کلمه کمتر» به همه‌پرسی گذاشته‌شده‌بود، مشروع‌نمی‌دانستند؛ در نتیجه حاضر به تبعیت از آن به عنوان مرجع قانونی نبودند و عمل خود در برانداختن آن را قیام ملی در جهت بازگرداندن حکومت قانون می‌دانستند و نه، آنگونه که دشمن ادعا‌کرد، و بعضی هم بیخردانه یا مغرضانه تکرارکردند، یک «کودتا». کودتاهای نظامی قرن بیستم علیه حکومت قانون و به‌منظور برپاکردن یک دیکتاتوری نظامی بوده؛ به‌عکسِ قیام افسران جوان پرتغال علیه دیکتاتوری دکتر سالازار که هرچند یک حرکت نظامی بود اما «انقلاب گل‌های میخک» نامیده‌شد و هرگز کسی آن را کودتا نخواند !

از این لحاظ بود که طراحان نوژه نیز چون شاپور بختیار را آخرین نماینده‌ی مشروع حکومت قانون در ایران می‌دانستند بر آن بودند که بازگشت چنین حکومتی می‌بایست به‌دست او صورت‌می‌پذیرفت.

۲ـ آنان که، جز چند تن از غیرنظامی‌هایشان، در کار سیاسی دارای سابقه و سررشته‌ای نبودند در اقدام به‌این کار سیاسی بزرگ و تاریخی به‌رهبر سیاسی کاردیده و شناخته‌شده‌ای نیز نیازمند بودند و برای این منظور بهتر از بختیار که تجارب سیاسی وسیعی داشت و آزمایشی بزرگ را نیز از سر گذرانده‌بود کسی را نمی‌شناختند و از دید آنان او بودکه می‌بایست رهبری سیاسی همه‌ی کار را تا به‌پایان در دست می‌گرفت.

۳ـ آنان به سلاح بیشتر و منابع مالی نیز نیاز داشتند و امیدواربودند که دکتر بختیار بتواند در این زمینه‌ها به آنان یاری‌رساند.

دکتر بختیار که، با همه‌ی اشکالاتی که می‌توانست با آن نقشه داشته‌باشد، تنها‌گذاردن و رهاکردن این گروه وطنخواه و دلاور نظامی و غیر‌نظامی را، که برخی از آنان، چون زنده‌یاد غلامرضا خادم عضو قدیمی حزب ایران، را به‌خوبی می‌شناخت، غیرمسئولانه و حتی ناجوانمردانه می‌دانست، رهبری کار و کمک به آنان را پذیرفته‌بود و بی ‌فوت‌ِوقت نیز بدان اقدام‌کرده‌بود.

سپس این روزنامه‌نگار در ادامه‌ی گزارش خود می‌نویسد:

« در جریان تابستان[۱۹۸۰]، مخالفان ایرانی، در پاریس و در جاهای دیگر حتی از گفتن این که نیروهای ایرانیِ تمرین‌یافته در عراق [بزودی] تعرض خود به خاک ایران را آغاز‌خواهند‌کرد خودداری‌نمی‌کنند(نک. لوموند ۲۹ـ ۲۸ سپتامبر؛ ارجاع از نویسنده‌ی مقاله‌لوموند است). حتی برای این عملیات تاریخی هم برابر ۲۸ سپتامبر، روز تولد شاه، داده‌شده است.»

«این طرح شامل «آزادساختن» بخشی از خاک کشور و اعلام حکومت موقت خواهد‌بود. اما هیچیک از اینها صورت‌نگرفت. در عوض، عراقی‌ها بودند که روز ۱۸ سپتامبر لغو توافقنامه‌ی الجزیره‌‌ ۱۹۷۵ را اعلام کرده روز ۲۲ سپتامبر از مرز ایران در چندین نقطه عبور‌کردند.»

بطوری که می‌بینیم، وی در ادعایی که در بالا از او نقل شد به شماره‌ی لوموند ۲۹ـ ۲۸ سپتامبر همان سال ارجاع‌می‌دهد. هر چند چنین ارجاعی ارجاع به خود است، و، بدون وجود اطلاعی دقیق و مسلم بر اساس یک منبع مستقل دیگر در آن، باز هم چیزی را ثابت‌نمی‌کند، اما واقعیت این است که در تاریخ داده‌شده در مقاله، ۲۹ـ ۲۸ سپتامبر، حتی در روزنامه‌ی لوموند گزارشی که دال بر ادعای خود نویسنده باشد یافت‌نمی‌شود. و به این ترتیب می‌بینیم که کل این ادعای روزنامه‌ی لوموند بی‌پایه بوده‌است. ضمناً این گزارش ضدونقیض نیز هست، زیرا نویسنده کمی دورتر اضافه‌می‌کند که «از سوی دیگر، طبق اظهار نظر قاطع سفیران خارجی مقیم بغداد سه‌ هفته پیشتر هیچ نشانه‌ای از این که چنین ابتکار ـ تدارک ورود نیروهای مخالفان به خاک ایران ـ در راه بوده دیده‌نمی‌شد.»

و در عوض، آنچه وی در این تاریخ بدان ارجاع‌نمی‌دهد مصاحبه‌ای است که در تاریخ ۱۰ اکتبر همان سال با طه یاسین رمضان معاون صدام حسین و مرد دوم عراق انجام داده و در آن چنین می‌خوانیم:

ـ « چرا جنگ روز ۲۲ سپتامبر درگرفت، نه زودتر و نه دیرتر؟

ـ « در واقع طی ماههای گذشته هر لحظه می توانست آغاز‌گردد زیرا ایرانی‌ها بر شمار درگیری‌های مرزی با ما افزوده‌بودند. حملات توپخانه و نیروی هوایی دائمی‌بود. روز ۴ سپتامبر سه شهر از جمله ضربتیه و خانقین را با شدت باز هم بیشتری کوبیدند. ما از هفت سپتامبر دست به یک رشته اقدام دیپلماتیک زدیم. این اقدامات بلاجواب ماند. ما سپس ناحیه‌ای به‌نام زین‌القوس را که در توافقنامه‌ی الجزیره ایران تعهدکرده‌بود آن را به ما پس‌دهد، گرفتیم. ۲۰ سپتامبر هم سیف‌السعد، و در روزهای پس از آن هم قطعاتی از خاک عراق را در منطقه‌ی مندلی، میسان[میشان]، وضیط را که می‌بایست به ما پس‌داده‌می‌شد اشغال‌کردیم.

ـ آیا این درگیری‌ها برای جنگ توجیهی کافی بود؟

ـ از آنجا که ایران اقدامات ما را همچنان نادیده‌می‌گرفت رییس صدام حسین روز ۱۷ سپتامبر بطلان توافقنامه‌ی الجزیره را، که تهران آن را نقض‌کرده‌بود، اعلام داشت. او اعلام‌کرد که از آنجا که موارد نقض توافق الجزیره آن را منسوخ ساخته، شط‌العرب مانند گذشته تحت حاکمیت ما قرار‌می‌گیرد. در این هنگام ایرانی‌ها که تا این زمان تحریکات خود را در مرزهای زمینی ادامه‌می‌دادند، شروع به تیراندازی به کشتی‌هایی کردند که با پرچم عراق حرکت می‌کردند. در نتیجه ما تصمیم گرفتیم روز ۲۲ سپتامبر وارد خاک ایران شویم تا این کشور را وادار سازیم که حقوق ما را محترم شمارد.»

همین‌جا باید گفته‌شود، با اینکه شرح تحریکات مرزی ایران، به شهادت دست اندرکاران آن روز قدرت در خود جمهوری اسلامی، و چنان که ما نیز در مقالات دیگری نوشته‌ایم، حقیقت دارد اما این که تدارک جنگی چنان بزرگ در همان چند هفته صورت‌گرفته‌ و در نتیجه تاریخ ۲۲ سپتامبر تنها نتیجه‌ی این درگیری‌های مرزی بوده‌‌باشد دست‌انداختن تاریخ است. معذالک همه‌ی این حقایق حاکی از این است که مسئله‌ی این جنگ محصول کشمکش های دور‌و‌درازی میان دو حکومت بوده، و تنها عاملی که احتمالاً می‌توانسته در عملی‌شدن یا نشدن آن اثری جانبی داشته باشد نیات و نقشه‌های قدرت های بزرگی چون آمریکا، انگلستان و شوروی بوده‌است.

مصاحبه‌کننده‌ی لوموند، که پیداست وسوسه‌ی نام مخالفان ایرانی از سر او بیرون‌نمی‌رود، آنگاه می‌پرسد:

ـ « آیا حقیقت دارد که عراق به‌دنبال جلسه‌ای سری در بغداد که با حضور آقای بختیار و ژنرال های ایرانی برگذار‌شده تصمیم‌گرفته به ایران حمله کند ؟»

و پاسخ می‌شنود:

ـ « منظورتان از این سؤال را نمی‌فهمم؛ عراق خود تصمیمات خود را می‌گیرد۹

این سهم روزنامه‌ی لوموند بود و آن هم پاسخ دندان‌شکن شاپور بختیار به آن در زمان حیاتش، یعنی تا زمانی که هنوز زنده بود و می‌توانست از شرف و میهن‌پرستی خود دفاع‌کند. اما حال باید دید سمپاشی های جمهوری اسلامی چگونه دنبال‌شد.

اینها یک حکومت‌اند، با تمام امکانات نامحدودی که برای به‌خدمت‌گرفتن مزدورصفتان در اختیار دارند و برای خریدن افراد بی‌وجدانی که به موقعیتی در دستگاههایشان و شهرت کاذبی در این دستگاه لبریز از فساد خرسند، بل شادکام‌اند.

سمپاشی های جمهوری اسلامی و عوامل رنگارنگ آن

تا اینجا به نقش جانبدارانه‌ی روزنامه‌ی لوموند، در بسیاری از گزارش‌های آن پرداختیم و نیز گفتیم که چندین سال پس از برپایی ج. ا. در ایران اریک رولو، که در بالا از او نام‌برده‌بودیم، درباره‌ی سهم خود در این جانبداری‌ها اظهار پشیمانی و از خود انتقاد‌کرد.

اما آنها که خود بیش از هر کس در برپاکردن آتش جنگ نقش‌داشته‌اند باید در راه سرپوش‌نهادن بر این عمل ویرانگر نیز از نام بختیار سودجویی کنند؛ چرا نکنند؟ و برای جمهوری اسلامی که هیچگاه خود را از اثر کوبنده‌ی نام بختیار بر موجودیت خود مصون‌ ندانسته و نمی‌داند چه بهتر از این که این گناه را هم به او نسبت‌دهد و از این راه نیز کار سمپاشی خود علیه او را همچنان دنبال‌کند.

آری؛ اینها یک حکومت‌اند، و در بیم از روزی که طوفان خشم مردم طومار وجودشان را درهم‌پیچد تا کنون از هیچ تلاش و هزینه‌ای برای مسموم ساختن بیشتر ذهن جامعه‌ دریغ‌نداشته‌اند و ندارند. از خریدن مزدورصفتانی که برای به‌دست‌آوردن آب و نان و موقعیتی خود را در خدمت هر فساد و زوری قرار می‌دهند، یا تراشیدن قلم‌به‌مزدانی با عنوان غلط‌انداز «تاریخنگار»، تا فی‌المثل برای کاستن از ارج و قدرِ خیره‌کننده‌ی مصدق در میان مردمِ کشورش «کتابی» به‌قصد ساختن یک قهرمان از قوام سر‌هم‌بندی‌کرده به بازار بفرستند؛ و باز، تا به‌راه‌انداختن نهادهایی با عنوان دهان‌پرکن «پژوهش تاریخی» و بسیج نامجویانی بی‌مایه که مدعی پژوهش در اسناد آزادشده‌ی دولت‌های استعماری شده می‌کوشند تا به اکتشافی درخور ارشمیدس دست‌یابند و فریاد «یافتم؛ یافتم» برآورند؛ و یکی هم، برای توجیه شرکت گذشته‌اش در نهادهای این رژیم و هواداری‌های به‌ظاهر انتقادی کنونی‌اش از آن هم که شده، بی آن که از خود بپرسد وجدانش، اگر وجدانی داشته‌باشد، چه حکم می‌کند، و آیا برای آنچه می‌خواهد‌بگوید هیچ تحقیق شخصی کرده‌است یا نه، بگوید مگر «همه» نمی‌گویند بختیار «صدام را به حمله‌ی به ایران تشویق‌کرد؟»

حال زمان آن ‌است که به اصل این جنگ بپردازیم و ببینیم چه بوده و چه عواملی بیش از هرچیز در شعله‌ورشدن آتش آن کارگر بوده‌است. گرچه این حادثه علل گوناگون و متعدد داشته اما در میان آنها برخی اصلی و عمده بوده‌اند، و بدون آگاهی از آنهاست که نمی‌توان وقوع آن را فهمید؛ دلائلی که بدون حتی یکی از آنها جنگ درنمی‌گرفت؛ یعنی عللی که باید پیش از هر عامل دیگری شناخت.

بخش سوم : جستجو در علل و مقدمات حمله‌ی عراق به ایران

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۵ خواه اکثریت، خواه اقلیت آنها؛ چه بخش کوچکی از ایرانیان عرب‌زبان یک منطقه را که پدران آنها در دوران‌های تاریخی بسیار دور، به‌خواست خود، به سرزمین ایران کوچیده‌ و ایرانی شده‌ اند نمی‌توان به صرف ادعای صدام حسین باز هم همچنان «عرب» ‌خواند یا ادعای عربی بودن اروندرود را، که نام قدیمی آن بهمنشیر ( ساده‌شده‌ی بهمن اردشیر) بوده و شط‌العرب که نام آن تنها به زبان عربی است و قدیمی‌ترین نام آن هم نیست، ملاکی برای تعلق آن به عراق وانمود‌کرد.

۶ متن کامل نامه‌ی شاپور بختیار که نسخه‌ای از آن در بایگانی دفتر او قرارداشت اینک در اختیار ماست.

۷ شاپور بختیار در کتاب یکرنگی، در این باره چنین می‌گوید: «حق این است که گفته‌شود که جنگ را عراق ‌آغاز‌کرد. در حقوق جاری [بین‌المللی] متجاوز عراق است. اما بجز ملایی که برای بی‌ثبات‌ساختن همسایه‌ی غربی کشور ما مأموران و آدمکشانش را با پولهای لازم به آنجا ‌می‌فرستاد، چه کسی او را به این کار وادار‌ساخت، و می‌توان گفت مجبور‌نمود. وجود دو فرقه‌ی مذهبی برای این کشور مسئله‌ای همیشگی‌است؛ و خمینی با تحریک اکثریت شیعه بر‌ ضد حکومت آن را به‌خطر می‌انداخت.(...) ما شاهد بودیم که با سلام و صلوت آیت‌الله سیدﻤﺣﻤ۔د حکیم، یعنی کسی را که بنا به‌خواست او می‌بایست جانشین پرزیدنت [صدام]‌حسین می‌شد، مورد استقبال قرار‌می‌داد.» وی همانجا می افزاید«پس از این که در بالا برداشتم را، دایر بر این که خمینی چگونه با تحریکاتش جنگی را که عراق آغاز کرد خود برانگیخته‌بود، اکنون خواهم گفت چگونه من، در حد امکاناتم، کوشیدم تا از آن جلوگیری‌کنم. پیش از آغاز مخاصمات، من با دولت عراق و با نماینده‌ی آن بحث‌هایی داشتم. خود آنها بودند که با من تماس‌گرفتند. من دائماً به آنها علیه جنگ با ایران هشدار‌دادم. از آنجا که جو برای آنان غیرقابل‌تنفس شده‌بود توصیه‌ی من به آنان این بود که برای سرنگونی خمینی او را منزوی‌سازند... این جنگ که بیشتر هدف داخلی داشت، مانند همه‌ی جنگ‌ها، ابلهانه بود، و در مورد عراق که هیچگاه برای ما خطری نبوده و امروز هم نیست، باز هم ابلهانه‌تر. ما عضو یک مجموعه‌ی واحد تولیدکننده‌ی نفت هستیم و منافع اقتصادی ما به یکدیگر وابسته‌است.»

۸ زیر عنوان : «پل بالتا که اخیراً اقامت کوتاهی در عراق داشتهاست معمای آقای صدام حسین را در سطور زیر تحلیل میکند.»؛ لوموند ۱۹۸۰ـ ۱۱ـ ۲۴.

۹ لوموند، ۱۰ اکتبر ۱۹۸۰.

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy