"مانند هر انقلابی، انقلاب ۵۷ را باید در کانتکست تاریخی و جنبشهای اجتماعی قبل از آن فهمید و تفسیر کرد و اینگونه با قهر بزرگ خود با آن خاتمه داد تا بتوان ایران را بطرف استقلال و آزادی و مردمسالاری و جمهوری شهر وندان برد. در این راستا نیاز است که به این نکته توجه کرد که انقلاب ۵۷ مانند هر انقلاب دیگری دارای سه برش زمانی می باشد. یعنی برش کوتاه مدت و برش میان مدت و برش دراز مدت."
توضیح عکس: در دایره مانند قرمز در عکس اینجانب را در کشتار ۱۷ شهریور می بینید. درست بعد از کشتار اول در ساعت ۸.۲۰ دقیقه صبح در دهانه جنوبی میدان ژاله می باشد. بعد از اینکه شلیک مسلسل سنگین زرهپوش روسی به پایان رسید بر گشتم و بر مردمی که روی زمین دراز کشیده بودند و تکان نمی خوردند فریاد زدم که ترسوها بلند شید....می دونستید که امروز خواهند کشت و اگر می ترسیدید نباید بیرون میومدید. اندک زمانی طول کشید تا بفهمم که تکان نمی خوردند چرا که کشته شده اند.
منظور از انتشار و توضیح در مورد عکس این است که نشان بدهم که انقلاب، نه فقط یک واقعه که یک جریان و پروسه است که برای اینکه به نتیجه برسد، به جای یاس و پشیمانی و خود زنی، نیاز به اراده برای پیگیری دارد. اینگونه است که می شود جمهوری شهر وندان را مستقر کرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ضعف اصلی ایرانیان
در اینجاست که به یکی از اصلی ترین دلایل شکستهای جنشهای جامعه ملی ایران پی می بریم و آن اینکه در مواجهه با مشکلات و سختی های بعد از جنبش اولیه که نتیجه مقاومت ساختهای استبدادی است و کوشش این ساختارها در باز سازی خود، مرتکب خود زنی می شویم و خود را اسیر یاس و نا امیدی و پشیمانی می کنیم. نمونه آنرا چند روز پیش در اصفهان دیدیم که عده ای از هموطنان قربانی ضد انقلاب فاسد و تبهکار حاکم از شرکت خود در انقلاب اظهار پشیمانی می کردند. البته اینگونه اظهار پشیمانی ها در انقلاب فرانسه وجود داشت و امر تازه ای نیست. این روانشناسی بیشتر ناشی از زندگی در استبداد است که اعتیاد به زور و در نتیجه تسلیم به زور شدن را بر ذهن و روان حاکم کرده است. علت دیگر عدم آگاهی به این واقعیت است که سرنگونی رژیم تنها آغاز کار است و نه پایان کار و کوششی مستمر لازم است تا نهادینه شدن اصول و ارزشهایی که فرهنگ آزادی بر آن استوار شده اند. بقول حافظ:
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
این موانع جامعه فرانسه در بعد از انقلاب را نیز گرفتار خود کرد و استبداد در اشکال مختلف بارها سر بر آورده و خود را باز سازی کرد، ولی از آنجا که بخشی از انقلابیون، به نام "واقعی بینی" و "عملگرایی" هیچگاه خود را تسلیم واقعیت عرضه شده از طریق قدرت نکردند و آینده خالی از استبداد را هم تصور و هم دست یافتنی یافتند و در این راستا اراده خود را در حکم پلی یافتند که آن آینده را بالفعل می کند، از طریق نقد، اشتباهاتی را که باعث باز سازی استبداد در بعد از انقلاب کبیر شده بود، به تجربه برای ادامه راه تبدیل کردند.
این کاری بود که بسیاری در درون جامعه ایران بعد از انقلاب مشروطه به آن نپرداختند. بدتر، بعد از مداخلات روسیه و انگیس و ضعیف شدن دولت حاصل انقلاب، هم به علت اصالت بخشیدن به قدرت و هم ذهنیت زیر سلطه، بسیاری از نخبگان سیاسی، به حمایت از کودتای انگیسی رضا شاه پرداختند و باور کردند که مدرنیسم را می شود از طریق سر نیزه به جامعه حقنه کرد و هیچ توجه نکردند که رشد جامعه از طریق برسمیت شناختن حق حاکمیت مردم و آزادی ها و حقوق انسانی و ملی و شهروندی حاصل می شود و هر راهی غیر از این به قول رضا قلی خان هدایت به <تمدن بلواری> منجر می شود که شد. علت اصلی هم همان حضور گفتمان فراماسونری، با بکار گیری نظرات فیلسوفان لیبرال مانند جان استوارت میل بود، که غیر غربی ها، از جمله ایرانی ها را غیر متمدنانی که لیاقت دموکراسی را نداشتند ارزیابی می کرد که باید به "استبداد پدرانه" که حال شکل "دیکتاتور مدرنیست" رضا شاهی و محمد رضا شاهی بخود گرفته بود قانع می شدند.
اینگونه بود که تجربه انقلاب مشروطه در کودتای انگیسی رضا شاهی سقط جنین شد و فرصت به نتیجه رساندن آن در زیر چکمه قزاقها از بین رفت.
تنها معدودی از نخبگان سیاسی مانند مدرس و مصدق بودند که به اهداف مشروطه وفادار ماندند و از آنجا که این اصول با اندیشه راهنمای وجدان عمومی جامعه اینهمانی داشت، با وجود در اقلیت مطلق بودن در میان نخبگان سیاسی، زبان این وجدان شدند و موج دوم انقلاب را در نهضت ملی کردن نفت، به رهبری مصدق ایجاد کردند که باز کودتای آمریکا و انگیس به کمک همین نخبگان وابسته ان را شکست داد و از جرقه های مقاومتهای بعدی گذشته، باز ناامید و در نتیجه عدم ادامه تجربه سبب عدم ادامه جنبش شد بر اصول راهنمای خود شد.
همین اتفاق در انقلاب 57 رخ داد و نخبگان در خط استقلال و آزادی که در سطح رهبری در اقلیت مطلق بودند (حال بنا بر خاطرات دکتر ابراهیم یزدی می دانیم که حتی آقای خمینی نیز از همان پاریس پنهانی با جیمی کارتر تماس و پنهانی قول و وعده داده بودند و اینگونه اصل استقلال را نقض کرده بود. البته این وابستگی به دوران رابرت کندی نیز می رسد که به کندی پیام داده بود منافع آمریکا در ایران را محترم می شمارد. ولی نقطه شروع آن به کودتای 28 مرداد باز می گردد و همراهی ایشان با این کودتا، بطوری که در جریان کودتای خرداد شصت، در سخنرانی 24 خرداد در حمله به جبهه ملی، کودتای 28 مرداد را سیلی خوردن مصدق از اسلام دانست) . با این وجود، جامعه ملی به همین اقلیت اقبال کرد و اینگونه بود که با وجود مخالفت شدید حزب جمهور ی اسلامی و مجاهدین انقلاب اسلامی سازمانهای اصلی چپ استالینیست مانند حزب توده و فداییان خلق، و دیگر سازمانها و ایجاد سیل تبلیغاتی بر ضد نامزد مصدقی، با بیش از 76% رای به بنی صدر، شکستی چنان شگرف به نخبگان استبدادی وارد کرد که بعد از نزدیک چهل سال هنوز نمی دانند با آن چگونه بر خورد کنند و چگونه آن را برای خود توضیح دهند و برای توجیه آن، توهین به مردم را روش کرده و گفتند که مردم در واقع روانشناسی گله را داشته اند و برای آقای خمینی، به بنی صدر رای داده اند و البته در ساختن این دروغ هیچ متوجه تناقضهایی خود نشدند، از جمله اینکه، اگر اینگونه بود، پس چگونه بود که با وجود مخالفت و حملات شدید آقای خمینی به رئیس جمهوری در ماه های کودتا، محبوبیت رئیس جمهور از زمان انتخاب نیز پیشی گرفته بود؟ با این وجود، باز زمانی که وقت مقاومت در برابر استبدادی که اینبار از صفوف حزب جمهوری و مجاهدین انقلاب اسلامی و حزب توده و فداییان اکثریت، که در پشت آقای خمینی سنگر گرفته بودند و ایشان زبان آنها شده بود، سر بر آورده بود، آنگونه که باید نایستادند و باز استبداد، خود را باز سازی کرد و باز ناامیدی و کزکردگی و خود زنی جای ادامه مبارزه را گرفت.
ولی و با وجود شکستها و عقب نشینها، خوب که بنگریم شاهد دو تغییر کیفی و عظیم که نشان از سخت متزلزل شدن استبداد دارد می باشیم:
- استبداد تاریخی در ایران بر مثلث زمینداری بزرگ در روستا، و بازار در شهر (پایه اقتصادی) و سلطنت (پایه سیاسی) و روحانیت (پایه فرهنگی) بنا شده بود که در رابطه ای اورگانیک با یکدیگر، استبداد را تولید و باز تولید می کردند. البته بعد از عهد نامه ترکمانچای از اواسط قاجار و بخصوص در دوران پهلوی، قدرتهای خارجی تکیه گاه دیگری بر این استبداد افزودند و اینگونه مثلث به مربع تبدیل شد.
در جریان جزر و مدهای مبارزات سیاسی و پیروزی ها و شکستها، پایه اقتصادی آن در جریان انقلاب سفید شاه که با فشار کندی برای جلوگیری از قدرت گرفتن جریانهای چپ انجام صورت گرفت و اینگونه مالکان بزرگ رو به اضمحلال نهادند. در عین حال افزایش فروش و سهم نفت که درصد اصلی بودجه را تشکیل می داد، بازار را هم از مرکزیت اقتصاد در شهر خارج کرد و اینگونه پایه اقتصادی استبداد، ویران شد.
پایه سیاسی چند هزار ساله سلطنت نیز با انقلاب بهمن فرو پاشید و اینگونه بود که باز سازی استبداد در بعد از انقلاب، فقط بر پایه روحانیت ارسطو زده مست قدرت، بنا شد. استبداد عمامه از آنجا که آگاه بر تک پایه ای و بنا بر این متزلزل بودن موقعیت خود بود، کوشش کرد پایه دیگری برای خود که همان قدرت خارجی بود را از طریق سازش پنهان ( اکتبر سورپرایز و ایران گیت نمونه هایی از آن هستند که سر باز کرده اند.) و تنش در ظاهر با آمریکا را ایجاد کند و اینگونه بود که بحران سازی و کشور را از یک بحران به بحران دیگری وارد کردن سیاست خارجی کشور را تشکیل. اینگونه بود که بر خلاف دموکراسی ها، سیاست داخلی را تابع متغیر سیاست خارجی کرد. این نیاز به وابستگی چنان بود که بنا بر خاطرات مک فارلین، مشاور امنیت ملی رونالد ریگان، این رهبران، یعنی آقایان رفسنجانی و خامنه ای، از طریق دیوید کیمچی، مدیر ارشد موساد اسرائیل به دولت ریگان پیام داده بودند که حاضر هستند در صورت حمایت آمریکا از آنها، آقای خمینی را زهر کش کنند. (1) با این وجود، رژیم نه تنها یک پایه ای مانده است، بیشتر، این یک پایه، امتحان خود را داده و اعتباری را که در طول قرنها برای خود جمع کرده بود از دست داده است و سخت شکننده و به تکانی بند است.
دیگر اینکه قدرتهای خارجی، بالاخص آمریکا که زمانی با یک اشاره رژیم می آورد و رژیم می برد مدتهاست که وارد دوران انقباض شده است و تنشهای درونی ناشی از انقباض در حال گسترش و به دو قطبی شدن جامعه آمریکایی منجر و در عین حال که بزرگترین مقروض دنیاست و در حالی که نیروی نظامی اش نیمی از بودجه نظامی دنیا را مصرف می کند ولی قادر به پیروزی در دو کشور کوچک جنگ زده و از هم پاشیده افغانستان و عراق نشد، روز بروز بیشتر اعتبار می بازد. انتخاب دونالد ترامپ اقتدار گرا، سمپات نژاد پرستان و نئو نازی ها وغیر قابل پیش بینی، غیر قابل اعتماد و متلون صفت، این ضعف را گونه ای افزایش داده است که حتی اتحادیه اروپا تصمیم گرفته است که راهش را از آمریکا جدا کند. انگیس نیز که در اذهان بعضی از هموطنان گرفتار تئوری توطئه کشوری بود که حساب صد سال آینده را نیز کرده بود، در جریان رفراندم برگزیت دیدیم که اکثریت نخبگان سیاسی و جامعه آن به چنان سخافتی دچار شدند که جلوی چشم خود را هم نتوانستند ببیند و رای به فقیر شدن و انزوا دادند و حال عاقلان قوم مانده اند که چگونه بتوانند خسارت را به حداقل رسانده و مانع سقوط کشور از صخره شوند.
به بیان دیگر، قدرتهای خارجی نیز دیگر در موقعیتی نیستند که در صورت جنبش عمومی برای مردم سالاری در وطن مستقل و آزاد بتوانند مانع جنبش شده یا جنبش را به طرفی بکشانند که در راستای نه حقوق ملی ایرانیان که منافع آنان باشد.
- همانگونه که مصدق تسلیم شکست مقطعی انقلاب مشروطه نشد و تجربه را آنقدر ادامه داد تا توانا به ایجاد جنبشی دیگر و ملی کردن نفت که در واقع اظهار اراده ملی بر مستقل و ازاد زیستن بود، جریان استقلال و آزادی درون انقلاب 57 نیز تجربه را ادامه داده و از طریق بکار گیری عقل نقاد، اشتباهات را تبدیل به تجربه برای ادامه تجربه جنبش کرده و اینگونه آلترناتیو استقلال و آزادی و جمهوری شهروندان را برای جامعه ملی ایران، در ابعاد اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی تدوین و به جامعه پیشنهاد کرده است. بنا براین، جامعه ملی ایران در موقعیتی قرار دارد که در صورت مراجعه به این آلترناتیو خواهد دید که در صورت جنبشی عمومی و خشونت زا بر علیه استبداد حاکم، وجود آلتر ناتیو مصدقی استقلال و آزادی هم مانع ایجاد خلاء و مداخله قدرتهای خارجی بعد از فروپاشی رژیم مافیاهای مالی-نظامی خواهد شد و هم از قبل و از طریق مسئولیت پذیری اکثریت جامعه، استقرار جمهوری شهر وندان و به نتیجه رساندن بیش از 120 سال مبارزه را ضمانت خواهد کرد.
نتیجه گیری
انقلاب به عنوان یک پدیده اجتماعی و پاسخ جامعه ملی به استبدادی که آن را سبب می شود، از آنجا که بر علیه مهمترین منبع تولید خشونت در جامعه که همان استبداد است، صورت می گیرد، نه جریانی خشن که جریانی خشونت زا می باشد. ولی از آنجا که خشونت ذاتی نظام استبدادی در طول هزاران سال در تمامی لایه های روانی فرد و در چهار بعد واقعیت اجتماعی ریشه دوانده است، این استبداد دوباره می تواند خود را به اشکال مختلف تولید و باز تولید کند. از نمونه فرانسه و وطن خودمان گذشته شاهد چنین باز سازی حتی در داخل اتحادیه اروپا و در کشورهای اروپای شرقی عضو آن می باشیم و می بینیم که در اروپای شرقی که تا انقلابات در جریان فروپاشی شوروی، با وجود استقرار ساختارهای دموکراتیک، از آنجا که فاقد فرهنگ دموکراتیک بودند، سبب رشد و وسیع جریانهای نژاد پرست اقتدار گرا شده است تا جایی که در کشورهایی مانند لهستان و مجارستان دولت را با اقبال عمومی جامعه در کنترل خود گرفته اند و حال در پی در اختیار گرفتن قوه قضائیه هستند تا اقتدار خود را کامل کنند.
این واقعیت بما می گوید که انقلاب را باید در دو جهت پیش گرفت. مهمترین جهت آن پی گیری انقلاب در درون و اندیشه و باور و اخلاق و رفتار می باشد تا با کالبد شکافی در درون دست به استبداد زدایی و خشونت زدایی زده شود. البته رابطه صفر و عدد بین کوشش در انقلاب در درون و انقلاب سیاسی در برون وجود ندارد و واقع امر این است که این دو جهت می توانند و لازم است که در جریان مبارزه به یکدیگر یاری رسانند. اینگونه خواهد بود که می شود راه صد ساله را یک شبه طی کرد و زمان ساری و جاری شدن فرهنگ آزادی را در وجدانها و اخلاقها و رفتار ها بس کوتاه کرد. توضیح اینکه همانگونه که اختیار زمان طبیعی در اختیار ما نیست ولی اختیار زمان اجتماعی در اختیار ما می باشد و طولانی یا کوتاه شدن آن ربط مستقیمی دارد با عمل/ بی عملی، و کوشش/عدم کوشش ما.
از این منظر لازم است که انقلاب بهمن را در کانتکست تاریخی و جنبشهای اجتماعی قبل از آن فهمید و تفسیر کرد و اینگونه با قهر بزرگ خود با آن خاتمه داد تا بتوان ایران را بطرف استقلال و آزادی و مردمسالاری برد. نمی شود از یکطرف بر انقلاب بهمن تاخت و آن را محکوم کرد و از طرف دیگر کوشش در ایجاد جنبشی عمومی برای سرنگونی رژیم خیانت، جنایت وفساد کرد. در واقع تنها دو جریان از محکوم کردن انقلاب بهمن سود می برند. یکی جریان اصلاح طلبان می باشند که می گویند راهی جز اصلاح طلبی وجود ندارد و دیگر دخیل بسته ها به کاخ سفید می باشند که بیشترین کوشش را برای افزدون تحریمها و حمله نظامی انجام می دهند. از این منظر می شود دید، که چرا و چه راحت بسیاری از اصلاح طلبان دیروز به دخیل بستگان بر کاخ سقید و جنگ طلبان امروز تبدیل می شوند. چرا که این تغییر هیچ نیازی به تحول در اندیشه راهنما که همان اصالت بخشیدن به قدرت است ندارد.
زمانی که فهم و تفسیر انقلاب 57 در ظرف تاریخی خود انجام می شود، آنگاه می شود متوجه شد که انقلاب بهمن دارای سه برش زمانی می باشد. یعنی برش کوتاه مدت و برش میان مدت و برش دراز مدت."
در برش کوتاه مدت، انقلاب ایران که عظیمترین جنبش اجتماعی ایرانیان در طی قرون بود، برای اولین بار در تاریخ، موفق به شکستن ستون پایه سیاسی استبداد تاریخی که همان سلطنت بود شد و آزادیهای بیسابقه ناشی از ان که به بهار آزادی معروف گشت.
در برش میان مدت، انقلاب با وجودی که در بیست و هشت ماه بعد از سرنگونی، با وجود کم و کاستی ها موفق به استقرار آزادیهای بی سابقه ای شد که با تحمیل خشونت به انقلاب از طریق تحمیل جنگ داخلی و خارجی و ظهور چماقداران تحت کنترل حزب جمهوری و مجاهدین انقلاب اسلامی روز بروز بیشتر تحلیل رفت و میخ مرگ بر تابوت آن با کودتای 30 خرداد 60 ، بر ضد جمهوریت، زده شد.
در برش طولانی مدت، آنچه که مشاهده می شود این است که در اثر مقاومت گسترده جامعه مدنی ایران، نه تنها استبدادی که ماهیتی توتالیتر دارد موفق نشده است که این استبداد فراگیر را آنگونه که می خواهد بر جامعه تحمیل کند، بلکه سبب شکاف و ریزش در درون استبدادی که مکانیزم سلطه اش، بگونه ای سیستماتیک روش تقسیم به دو و حذف یکی است، شده است. از جمله نتایج این مقاومت، جنبشهای دانشجویی و نیز جنبش سبز بوده است. و باز از دیگر نتایج مهم این مقاومت، ورشکستگی کامل ایدئولوژیک نظام و بقول خودشان تیرک خیمه نظام که همان ولایت مطلقه فقیه است می باشد، که بی اعتباری آن بر کمتر کسی از اصحاب درون رژیم است که روشن نشده باشد. در واقع شباهت بسیاری به شکست ایدئولوژی شاهنشاهی و حزب رستاخیر و یا سالهای آخر شوروی قبل از فروپاشی دارد. این در حالتی است که هنوز نتایج طولانی مدت منتظر نوشته شدن است و همانطور که قبلا ذکر شد، قلم برای نوشتن بر ورق و تیشه برای تراش دادن لوحه، در دست جامعه ملی ایران می باشد و این آنها هستند که نیاز دارند تصمیم بگیرند که آیا حاضر هستند که از طریق بکار گیری عقل نقاد، این تجربه عظیم تاریخی که از 120 سال پیش شروع شده است ر به نتیجه برسانند یا نه؟ تجربه تاریخ ایران و استمرار شگفت انگیز ایران در مرکز و چهاراه حوادث جهان و محل برخورد تمدنها و مورد حمله وحشی ترین اقوام قرار گرفتن و آنها را در خود جذب کردن و از آنها مردمانی متمدن و با فرهنگ ساختن (2) که به معجزه ای می ماند (3) بما می گوید که این مردم در لحظات تاریخی که بودن و نبودن این کشور به مویی بند بوده است، همیشه زندگی را از دل مرگ بیرون کشیده اند. اینبار نیز ایرانیان با انتخاب زندگی در استقلال و آزادی، این آخرین مقاومت استبداد تاریخی در باز تولید خود را، با باور آوردن به تواناییهای خویش می توانند درهم بشکنند. اینگونه، قادر خواهیم بود تا اولین مردم سالاری پویا و پایا را در جهانی که گرفتار جریانهای ویرانگر و اقتدار گرا از هر سو و حتی در غرب شده است، در منطقه و جهان اسلام بر قرار و اینگونه، ایران که قلب دو حوضه عظیم فرهنگی اسلامی و ایرانی است، به طپشی دوباره افتاده و اینگونه به مدل و نمونه و اسوه ای، نه فقط برای منطقه که برای جهان خواهند شد و راه خروج از بحرانهای در هم پیچیده را نشان خواهند داد. اینگونه است که انقلاب تا رسیدن به اهداف آن نیاز به ادامه یافتن از طریق تحول و دگرگونی در اندیشه و باور دارد.
این از طریق انقلاب ایران و در واقع از کودتای در انقلاب، در خرداد 60 بود که بنیادگرایی و تروریسم اسلامی دشمن ایده آل جریانهای راست و بنیاد گرا در غرب را، بعد از فرو پاشی شوروی، برای آنها فراهم کرد و اینبار این از طریق ادامه انقلاب ایران و دموکراتیزه کردن سیاست و روابط اجتماعی و فرهنگی خواهد بود که جریانهای دموکراتیک و انسان گرا در غرب، برای مقابله با نژاد پرستان و بیگانه ستیزان و سرمایه داری وحشی زیر این ایدئولوژی ها قرار گرفته، دوست و یار خود را در ایران و ورای آن خواهند یافت.
(1) Robert C. Mc Farlane, Special Trust (Cadell & Davies, New York, 1994); p. 17-20
(2) یکباری با یکی از اساتید متخصص در تاریخ روسیه، در دانشگاه اقتصاد و علوم سیاسی لندن، که از سفر از روسیه بر گشته بودم صحبتی داشتم و اینکه علل خشن بودن فرهنگ روسی چیست؟ می گفت که در آنجا اساتید روسی علت را آن حضور چند قرنه مغلولها در شاخ طلایی و روابط خشنی که به روسها تحمیل می کردند، توضیح می دادند و اینکه کم کم این روابط خشن درونی جامعه روسی شد. جواب دادم که این پاسخ مورد سوال است چرا که مغولها بلایی و خشونتی بسیار بیشتر را تحمیل ایران کردند ولی بعد از چند نسل از همین قبایل وحشی، ما شاهد ظهور شاعران و صوفیان و اهل عشق و مدارا و صلح و صفا هستیم. شاید علت اینکه چنین اتفاقی در روسیه نیافتاد این بود که در فرهنگ بومی روسیه عناصر فرهنگی وجود نداشت که این تغییر و تحول را موجب شود.
(3) نمونه آخر آن را در حمله عراق به ایران می بینیم. از آنجایی که دخالت روحانیون در ارتش و کودتای نوژه سبب از هم پاشیده شدن ارتش شده بود و صدام بر این باور که کار جنگ را یکهفته ای تمام خواهد کرد و هزار خبرنگار برای خواندن خطبه پیروزی در اهواز به بغداد دعوت کرده بود و متخصصان جنگ در غرب بر این باور بودند که کار ایران تمام شد، ولی می بینیم که، رئیس جمهور به پایگاه وحدتی می رود و در زیر حملات توپخانه دشمن، خلبانان را به رستمهای زمان شدن می خواند و اینگونه، نیروی نظامی به مقاومت غیر قابل باور بر می خیزد و کار را دگر می کند. در این رابطه بود که در ملاقات سران هشت کشور اسلامی برای پایان جنگ، یاسر عرفات به نمایندگی از دیگر سران می گوید که کاری که ارتش ایران کرد نه حماسه که معجزه است.