اعتماد - مرجان زهرانی - سالهای ۹۴ و ۹۶ برای آن دسته از اصلاحطلبانی که وارد شورای شهر و مجلس شدند ایام خوشیمنی بود. آنهایی که دوران ۸ ساله اصلاحات سالهای عزلتنشینی به ناچار یا روزهای پرتنش پس از انتخابات ۸۸ یا در دانشگاهها مشغول تدریس بودند، یا در خوشبینانهترین حالت در رده مدیران میانی و استانی مشغول فعالیت بودند و کار تشکیلاتی و حزبی جایی در تجربهاندوزی آنها نداشته است. در سالهای میانی دهه ۹۰بخت با این سیاستورزان تازهکار یار بود و آنها را به کرسیهای قوه مقننه و پارلمان شهری رساند. آنها شاید در روزهای شلوغ نزدیک به انتخابات مجلس یا شورا مفر اصلاحطلبان در مقابل ردصلاحیتها بودند اما با گذشت زمان کمکم آنچه اهمیت یافت نه صرفا حضور اصلاحات در بدنه حاکمیت بلکه کارنامه این لایه جدید اصلاحطلب بود که عیار آن دو سال دیگر و در جریان انتخابات مجلس یازدهم سنجیده خواهد شد. در روزهای اعتراض به حمایتهای اصلاحات بیرون از قدرت از اصلاحطلبان درون قدرت و دلسردی از روحانی و قیل و قال پشیمان هستیم و نیستیم این پرسش به وجود میآید که ظهور و بروز این لایه جدید در میان سیاستورزان اصلاحطلب با فرصت یا تهدید این جریان سیاسی است؟
شاید سال ۹۲ ائتلاف با روحانی اصولگرا که داعیه اعتدال داشت نقطه عطفی در جریان اصلاحات بود اما آنچه در سال ۹۴ اتفاق افتاد و در سال ۹۶ تکرار شد، نشان از تغییر رویکرد جریانی بود که ۲۰ سالگی خود را سپری میکند. در آستانه انتخابات مجلس دهم عزم اصلاحطلبان جزم شد تا ترکیب یکدست اصولگرای پارلمان را تغییر دهند. هدف، خالی کردن پارلمان از نیروهای افراطی بود. از همین رو ثبتنام گسترده در انتخابات به عنوان اولین گام در نظر گرفتهشد.
سال ۹۲ با وجود پیروزی ائتلافی در ریاستجمهوری باز هم سال خوش یمنی برای اصلاحطلبان دهه۷۰ نبود چرا که موج ردصلاحیت گسترده دامنگیر اغلب کاندیداها شد. نیروهای شناخته شده اندکی در میدان باقی ماندند تا با پرچم اصلاحات و تحت لوای این جریان راهی بهارستان شوند. از همین رو انتخابات ۹۴ آغاز ورود چهرههای جدیدی به عرصه سیاستورزی شد؛ چهرههایی که تعداد قابل توجهی از آنها تا پیش از این هرگز تجربه حضور در رده مدیران اجرایی عالیرتبه را نداشتند. با رد صلاحیت گسترده، شورای عالی سیاستگذاری فراخوان داد تا کسانی که علقه و علاقهای به این جریان دارند و میتوانند مبتنی بر مانیفست اصلاحطلبی وارد پارلمان شوند سوابق خود را برای بررسی ارسال کنند. بعد از بحث و بررسیها در موعد مقرر فهرستهای انتخاباتی در همه استانها منتشر شد که نام و چهرههای اغلب آنها برای بدنه اجتماعی حامی ناشناخته بود. با این حال یک پیام ویدیویی مردم را قانع کرد به ناشناختگان تازه اصلاحطلب پاسخ مثبت دهند و نامشان را روی برگه رایشان بنویسند. همین اتفاق با شکلی متفاوت در شورای شهرها به ویژه شورای شهر تهران تکرار شد. البته با یک تفاوت. اینبار خبری از گزاره «ردصلاحیت گسترده» نبود و این اتاق فکر اصلاحطلبان بود که تصمیم گرفت برای جوانان و بخشی از زنان با رزومههای باریک و اندک جا باز کند.
اصلاحطلبان جدید، فرصت و تهدید همزمان
اصلاحطلبان تازه کار از خرداد ۹۵ کار خود را در پارلمان آغاز کردند و فراکسیون نیم بند امید تشکیل شد. انتقادها کم کم بالا گرفت و در روزهای پس از تحلیف دوره دوم ریاستجمهوری حسن روحانی به اوج خود رسید. گلایهها از عملکرد غیرتشکیلاتی نیروهای امید بود. آنهایی که کمتر تجربه کار تشکیلاتی و حزبی داشتند و بنا به شرایطی تحمیلی راهی قوه مقننه شدند. اوج نشو و نمای این رفتار غیر تشکیلاتی هم در رای دادن به کابینه روحانی بود.
از آن سو شورای شهر تماما اصلاحطلب تهران به عنوان نمونهای کوچک از کشور هم با سهمیه جوانان که در مواردی با سهمیه زنان همپوشانی پیدا میکرد راهی خیابان بهشت شدند و گرچه ۴ ماه بیشتر از فعالیت آنها در پارلمان شهری نمیگذرد اما آشفتگی و ناهماهنگی در این پارلمان هم کم از مجلس یک سال و اندی اخیر ندارد.
اصلاحطلبان جدید، نیروهای غیرتشکیلاتی که هنوز در حال مشق سیاستورزی هستند وارد میدان شدهاند و خواه ناخواه تک تک کنشها و واکنشهای آنان به پای جریان اصلاحات نوشته میشود. اما آیا این نیروهای تازه نفس و البته تازهکار میتوانند به مزیتی برای جریان اصلاحطلبی مبدل شوند و در قامت کادرهای تازه کار خودی نشان دهند یا کمتجربگی آنها اعتماد بدنه اجتماعی نه تنها به این چهرهها بلکه به روسا و کل جریان اصلاحات را خدشهدار خواهد کرد؟ در یک کلام این لایه جدید، فرصت اصلاحطلبان است یا تهدیدی برای آنها؟ کادرسازیای که با تحمیل شرایط برای آنها رخ داد یا حضور بدون چارچوب و اصول عدهای تازهکار؟
شاید بتوان گفت ظهور این لایه جدید اصلاحطلب در سیاست، فرصت و تهدیدی همزمان باشد. فرصتی که به نوعی تقسیم کار میان نیروهای کهنهکار و تازهکار در فضای کشور ایجاد میکند. عقلای جریان اصلاحطلبی و ریشهداران این جریان به دلیل فراغت اجباری از کار اجرایی و تقنینی که سالها است گریبانگیرشان شده فرصت مغتنمی دارند که به دغدغههای اولیه خود بازگردند، دغدغههایی از جنس جامعه مدنی که در نتیجه آن ارتباط با مردم و بدنه اجتماعی حامیشان را بهبود بخشند. چه آنکه مصطفی تاجزاده حضور به این سبک و سیاق در جامعه را منجر به تقویت نهادهای مدنی قدرتمند و سازمانیابی جامعه مدنی میداند. مشکلی که معتقد است اصلاحات دوران حضور در قدرت از آن رنج میبرد و عملا امکان تعامل فعال و دوسویه با جامعه مدنی را از دست داد.
از سویی حضور این طیف جدید پوستاندازی اجباری را در میان کادرهای اصلاحطلب به راه انداخته است تا کادرهایی از نسل جدید سربکشند و درون نهادهای قدرت جای گیرند و آن طور که تاجزاده معتقد است گسست نسلی که مشکل بزرگ ایران در عرصه سیاسی است به حداقل برسانند.
این فرصت البته بدون حضور اصلاحطلبان قدیمی شاید ممکن اما نتیجهای مطلوب و معقول به دنبال نخواهد داشت. کادرهای قدیمی که باید تجربیات دهه هفتادی خود را به اصلاحطلبان دهه ۹۰ منتقل کنند تا از تکرار تلخیهای آن سالها جلوگیری شود. از همین روی بود که پیشنهاداتی مبنی بر نشستهای هفتگی یا ماهانه برای همراهی اصلاحطلبان قدیمی با نمایندگان جدید شورا و مجلس مطرح شد اما به نتیجه نرسید.
با این حال نمیتوان از تهدیدهایی که این نسل جدید با خود به همراه دارند، چشمپوشی کرد. چشم امید جریان اصلاحات به دست اصلاحطلبان جوان است که هر کدام بر کرسی تکیه زدهاند؛ عدهای در بهارستان و عدهای در بهشت. قدم به قدم آنها پیشبینیها را مشخص میکند؛ اینکه آیا باز هم حامیان و بدنه اجتماعی با یک پیام صوتی یا تصویری صفهای طولانی رای را تشکیل خواهند داد و دوباره به جریان اصلاحات که به واسطه محدودیتها تلاش دارد در حاکمیت حضور داشتهباشد اعتماد خواهند کرد؟
از همین رو لایه جدیدی که در جریان اصلاحطلبی شکل گرفته است فرصت و تهدیدی همزمان برای این جریان محسوب میشود. البته فرصت و تهدیدی تحمیلی. گرچه اصلاحات مدت اخیر بر حضور جوانان و ورود آنان به عرصه مدیریتی اصرار دارد اما چه کسی است که نداند اصلاحات زخمخورده رد صلاحیت است و بروز و ظهور این نسل جدید هم حاصل این اتفاق.
چه آنکه محسن میردامادی به جد بر این باور است که شکلگیری لیستهای انتخاباتی در چند سال اخیر به دلیل نداشتن کادر و اتفاق نیفتادن کادرسازی نیست و معتقد است مشکل نداشتن کادر آماده نیست بلکه مشکل ردصلاحیتها است. اگر بگوییم چرا کادری نساختهایم که ردصلاحیت نشود هم ما یک طرف ماجرا هستیم. او جایگاه اصلیکادرسازی را احزاب میداند؛ احزابی که افراد را به صورتی سازمان یافته و تشکیلاتی وارد حاکمیت میکنند و ضعفشان در هر دو جریان راست و چپ ملموس و محسوس است.
اصلاحطلبان بیرون از قدرت، در پی جنبش اجتماعی
حالا با حضور این لایه جدید شرایط اصلاحطلبان بسیار متفاوت از دهه ۷۰ است. همین اتفاقات یکدهه گذشته و حضور این لایه جدید، اصلاحطلبی را به سه دسته تقسیم کرده است. گروهی اصلاحطلبان جدید و همین لایه جدید و نوظهور و گروهی دیگر اصلاحطلبانی که همچنان در حاکمیت پذیرفته شدهاند. آنهایی که در این سالها چالش جدی با حاکمیت نداشتهاند و شاید بتوان گفت دوز محافظهکاری یا اعتدالی آنها بیش از باقی بوده است؛ آنها سابقه مدیریتی کلان هم داشتند و همچنین در رده مدیران عالیرتبه اجرایی یا تقنینی هستند. چهرههایی چون محمدرضا عارف، مسعود پزشکیان، اسحاق جهانگیری یا محسن هاشمی.
دستهای دیگر هم اصلاحطلبان بیرون از قدرتند که پس از حوادث انتخاباتی سال ۸۸ احتمال بازگشت آنها به قدرت بسیار اندک پیشبینی میشود. آنهایی که دیگر هیچ پست اجرایی ندارند و پیش از ثبتنام و اعلام کاندیداتوری میدانند رد صلاحیتشان قطعی است.
حال با تغییر در دستهبندی اصلاحطلبی و در چنین شرایطی اصلاحطلبان بیرون از قدرت چه باید بکنند؟ شاید تصور شود که دوره بازنشستگی این گروه مدتها است آغاز شده و باید میانداری این هیات را تحویل دهند اما اتفاقا حالا که فارغ از مناصب و نقشهای درون حاکمیتی هستند و شخصیت حقوقی ویژهای ندارند که رعایت پروتکلهای ویژهای برایشان ضروری باشد بدنه اجتماعی از یک سو و اصلاحطلبان جدید از سوی دیگر حوزه کاری آنان محسوب میشود.
آنان باید دو کارویژه را برای خود در نظر داشتهباشند؛ اول ارتباط فعالتر، سازمانیافتهتر با ایدهها و انگیزه تازهتر با بدنه اجتماعی است؛ آن چیزی که علیرضا علویتبار از آن به عنوان جنبش اجتماعی قدرتمندی یادمیکند که میتوان اصلاحطلبان را با منافع صنفهای مختلف اجتماعی پیوند بزند و ایدههای خود را پیش ببرد چرا که معمولا مردم برای آنان که خارج از قدرت هستند اعتبار و مرجعیت بیشتری قایلند به همین دلیل اگر این جنبشها را به خوبی پیش ببرند، به زودی میتوانند به مرجع اعتبار بخشی عمومی نیز تبدیل شوند. دومین کارویژه آنان جهتدهی به همین لایههای جدید است. موضوعی که از زمان بستن فهرستهای انتخاباتی مطرح بود. بسیاری معتقد بودند برای یاد گرفتن راه و چاه سیاستورزی به کسانی که شاید هرگز تجربه حضور در تشکیلات و احزاب را نداشتهاند و تنها بخت با آنان یاری کرده تا به کرسیهای سبز بهارستان برسند جلساتی برگزار شود و مشاورههایی به آنان داده شود.
به هر روی خواسته یا ناخواسته حیثیت و اعتماد عمومی به اصلاحات به عملکرد و کنش و واکنش این اصلاحطلبان تازهکار گره خورده است. کارنامه آنان میتواند در تعمیق این اعتماد یا مخدوش شدن آن تاثیر بسزایی داشته باشد. بنابراین اصلاحطلبان استخواندار چه بخواهند و چه نخواهند باید این لایه جدید را جدی گرفته و راه سیاستورزی را برای آنان هموار کنند چرا که در روزهای ناامیدی تنها کارنامه قابل دفاع است که حضور این جریان در حاکمیت را مستمر خواهد کرد.