از خانم بی بی سی چه بگویم که خدا را خوش بیاید! از کجایش بگویم؟
آن شب در خواب وینستون چرچیل را دیدم که از شدت عصبانیت سیگار برگ اش را همچین تکان تکان داد که گل آتش سیگار افتاد روی پاچه ی شلوار فاستونی انگلیسی اش و پایش را سوزاند. او با سخنرانی آتشینی داشت از شخصی به نام «ولیز» یا «علیز» یا یه همچین موجودی سخن می گفت که من نامبرده را نشناختم، ولی این را با انگلیسی شکسته بسته ام فهمیدم که چرچیل می گوید اگر این بی بی سی ی فارسی که امروز هست در زمان من -یعنی زمان جنگ دوم جهانی- می بود، لابد الان یکی از شاگردْ رفوزه های «گوبلز» داشت در بخش آلمانی بی بی سی از مزایای یهودی کشی و خباثت های اینگلیسیای ضد هیتلر می گفت!
اینها را که از چرچیل شنیدم به خودم گفتم:
ولش کن بابا! ما را چه به سیاست! ما فقط یادمان هست که همین بی بی سی یک سریال درست کرده بود به نام «ارتش سری» که ما چقدر آن را دوست می داشتیم. یعنی اطمینان بود که رزمندگان بلژیکی به قول مش قاسم به «اینگیلیسیا» می کردن.
به چرچیل نگفتیم ولی در دل مان گفتیم:
کجای کاری بابام جان! اگر دوران جنگ دوم جهانی بود، و ما در بلژیک بودیم، و نازی ها کشور ما را اشغال کرده بودن، الان «آلبر» و «مونیک» کَت بسته به وسیله ی «علیز» یا «ولیز» یا هر زهر مار دیگری به «فرمانده کسلر» تحویل داده شده بودند یا در «کافه کاندید»، میز گردی بر گزار شده بود با مدیریت بی بی سی، با عنوان «آیا باید با هیتلر مبارزه ی خشونت آمیز کرد یا غیر خشونت آمیز» و یک طرف میز، سرگرد برانت نازی نشسته بود یک طرف هم علیز یا ولیز یا یه همچه کسی! توی پنل دوم هم دکتر پاسکال و یک نماینده از طرف نازی ها نشسته بودند!
باز بعد از یک صلوات بلند، به خودم گفتم:
اصن به ما چه! ما در تیترمان از روح مرحوم ادوارد براون یاد کردیم پس بحث مان باید ادبی باشد نه سیاسی! به قول راننده تاکسی ها «بحث سیاسی موقوف!»
باری... فردای آن شب، ادوارد براون انگلیسی به خواب مان آمد! دیدیم که او، به شکل یک روح لخت و پتی، در سرمای نمناک لندن ایستاده، و دارد با انگشت دست، به ساختمان بی بی سی اشاره می کند و هی پشت سرِ هم می گوید:
این... این... خودِ این... اینو میگم!...
من هم که خودم روح و روان ام در هم ریخته است، رو کردم به ادوارد، با عصبانیت، در حالی که یادم رفته بود، «کی» به انگلیسی چه می شود، مثل افسر سریال «ایتالیا ایتالیا» که می خواست با موسیو سالواتوره انگلیسی حرف بزند و از او بپرسد که کیست، به زور و زحمت، گفتم:
هوو! هوو ایت ایز! دیس؟! نو نو! دیس ایز بی بی سی پرژن! وری گود اینگیلیش وَ وری گود پرژن! دیس ایز نات بَدْ فارسی! دیس ایز گود فارسی!
دیدم روح ادوارد براون، که بعد از سال ها غور و تفحص در نحوه ی «حال کردن» ما ایرانیها خودش آدم با حال و اهلِ حالی شده، این بار دچار غضب شده و دارد به فارسی سلیس، مثل چاروادارهای زمان قاجار، فحش خوار مادر به روح بعضی ها می دهد که ما فعلا آن را سانسور می کنیم.
بعد بنده ی خدا، آورد یک متنِ مثلا فارسی گذاشت جلو روی من، بعد گفت:
من -یعنی ادوارد- بیایم، در باره ی ادبیات ایران، تاریخ بنگارم، آنگاه، این یارو [...] بر دارد بر اوراق برقاتیک بی بی سی فارسی، که باید نمایانگر دقت و ظرافت ما اینگلیسیها باشد چنین خزعبلاتی بنگارد؟! بعد دو سه جمله از متون درخشان بی بی سی نشان ام داد و خودش آن ها را تفسیر فرمود (اگر گهگاه بی تربیت می شود به من مربوط نیست):
«مطالعه ۵۲۲ آزمایش که در آن ۱۱۶ هزار و ۴۷۷ نفر شرکت کرده بودند دریافت که ۲۱ نوع معمول قرصهای ضد افسردگی بیشتر از دارونماها (قرصهای ساختگی) در کاهش علایم افسردگی حاد در بزرگسالان موثر بوده است.»
ادوارد براون: آخر یکی به این [...] بگوید «مطالعه»، «در می یابد»؟! بیام بزنمت سمیه؟! حالا شنیدی که به یارو لات و لمپن توو ورزشگاه میگن «تماشاگرنما»؛ آخه [...]، به دوای الکی هم می گن «دارونما»؟!
تابلوی دزدی دگا بعد ۹ سال در اتوبوس پیدا شد.
وزیر فرهنگ فرانسه گفته که ماموران این اثر هنری را در یک چمدان پیدا کردند که در ایستگاه اتوبوس توقف کرده بود.
ادوارد براون:
پس دزد ه، این دگای پدرسوخته بوده که تابلو رو گذاشته توو اتوبوس؟!
البته در زمان من چمدان ها به شکل امروزی نبوده، و چرخ برای کشیدن نداشته، ولی چرا چمدان در ایستگاه اتوبوس توقف کرده بوده؟!
.....
من یک نگاه به ادوارد کردم یک نگاه به متن، بعد متن را برداشتم، شروع کردم به دویدن به دنبال روح لخت و پتی ادوارد. من بدو، ادوارد بدو. من بدو، ادوارد بدو. مثل زمانی که رضا شاه به گفته ی فردوست با عصا شروع کرد به دنبال کردن «ارنست پرون» انگلیسی...
همین طور که می دویدم بر سر ادوارد براون فریاد می کشیدم که مرتیکه ی فلان فلان شده! من تازه حال ام خوب شده بود و افسردگی ام کم شده بود! تو اومدی اینا رو بگی که منو دوباره دچار دپرسیون شدید کنی؟! نکنه تو هم از طرف «علیز» یا «ولیز» یا هر زهر مار دیگه ای اومدی که حالِ منو خراب کنی؟! وایستا تا متن صحیح فارسی نشون ات بدم! دِ وایستا دیگه!...
حالا داشتیم چی می گفتیم؟!... هیچی اصن ولش کن!