Friday, May 25, 2018

صفحه نخست » شرح "مبازرات" خمینی در زمان رضا شاه و محمد رضا شاه، مجید احمدیان

Majid_Ahmadian.jpgدر زمان پیروزی انقلاب، نزدیک هشت دهه از عمر آیت الله سید روح الله موسوی خمینی گذشته بود. بالا بودن سن و داشتن لباس روحانی و ریش دراز سفید البته به او بسیار یاری رساند تا بتواند به ایرانیان و جهانیان بقبولاند مبارزه‌اش برای طمع شخصی نیست و به این ترتیب قادر باشد رهبری‌اش را به جنبش تحمیل نماید. با این همه، در آن روزگار و پس از آن، تحلیلگران امور سیاسی این نکتۀ مهم را نادیده گرفتند که پذیرفتن نقش رهبری انقلاب اساساً با آن سن و سال هیچ سازگاری ندارد. کاوش در همین امر می‌توانسته پاسخگوی برخی پرسش‌های مهم در رابطه با رفتار او و حکومت اسلامی بوده باشد.

حاج آقا روح الله مبارزۀ سیاسی‌‌اش را با رویارویی با قانون انتخابات انجمن‌های ایالتی و ولایتی آغاز کرد. این قانون در مهر ماه ۱۳۴۱ به تصویب رسید. او در شهریور ۱۲۸۱ چشم به جهان گشوده بود، یا به تعبیر عارفانۀ یک منبع اسلامی حکومتی، "دیده خاکیان را به جمال افلاکی خود روشن کرد" (1). به این ترتیب، درست شصت سال از عمرش گذشته بود هنگامی وارد مبارزات سیاسی شد.

به کانال خبرنامه گویا در تلگرام بپیوندید

گفتنی است برخی منابع سال تولد آقا را ۱۲۷۹ ذکر کرده‌اند، ولی او خود اعتقاد داشته در سال ۱۲۸۱ به دنیا آمده. در واقع، مشکل آقا را با یکی دو سال پایین یا بالا بردن سن نمی‌توان حل کرد. شاید با حدود سی سال جوان‌تر کردن او می‌شد سر و ته قضیه را هم آورد. در چنین صورتی اما مشکل ناهمخوانی تجارب ایشان با رویدادهای تاریخی و نیز وجود شهود فراوان سر برمی‌آورد. به هر روی، در اینجا هر گاه ذکری از سن آقا به میان می‌آید مبنای کار همان سال تولد ۱۲۸۱ قرار داده شده، ولی باید در نظر داشت که سن واقعی‌‌اش می‌تواند دو سال از شمار ذکر شده بیشتر باشد.

نظری بر زندگی‌نامه‌هایی که منابع اسلامی برای حاج آقا روح الله منتشر کرده‌اند نشان می‌دهد پیش از آغاز دهۀ ۴۰ خورشیدی هیچ فعالیت سیاسی نداشته (2). البته در این مورد نباید تردید فراوانی به خود راه داد زیرا او و یارانش پیوسته کوشیده‌اند وانمود کنند فعالیت‌های سیاسی مردم ایران از خرداد ۱۳۴۲ یعنی زمان دستگیری او آغاز شده. در این مسیر، آنها حتی انقلاب مشروطیت و رویدادهای آغاز دهۀ ۳۰ خورشیدی را هم از بنیاد نادیده می‌گیرند. ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ برای پیروانش چنان اهمیت دارد که اگر مبدأ تقویم در ایران به دین اسلام ارتباط نداشت و آنها هم مدعی برقراری حکومتی بر اساس این دین نبودند، شاید حتی آغاز تقویم کشور را به همان روز تغییر می‌دادند.

به هر روی، حاج آقا روح الله در شصت سالگی وارد مبارزات سیاسی شد. مدت کوتاهی پس از رسیدن به حکومت، هنگامی که می‌خواست طرح سرکوب دیگراندیشان را با پیروانش در میان بگذارد از "انقلاباتی كه در دنیا شده است مثل انقلاب اكتبر، انقلاب فرانسه" سخن می‌گفت (3)، و به این ترتیب می‌خواست بگوید در ایران هم لازم است بر ضد مخالفان خشونت به کار گرفته شود. اکنون بد نیست از منظری دیگر هم انقلاب ایران را با چند انقلاب مهم دیگر بسنجیم.

لنین، رهبر "انقلاب اکتبر،" در ۱۸ سالگی فعالیت‌های انقلابی را آغاز کرد، دستگیر و تبعید شد، و در ۲۵ سالگی باز هم دستگیر و بیش از یک سال زندانی و بعد هم برای مدت سه سال به سیبری تبعید گشت... مائو، رهبر انقلاب چین، در ۲۵ سالگی در سازماندهی انقلابییون شرکت جست، در ۳۲ سالگی تحت تعقیب قرار گرفت و در ۳۴ سالگی جنگی طولانی را بر ضد ناسیونالیست‌ها آغاز کرد. کاسترو، رهبر انقلاب کوبا، در ۲۹ سالگی در رهبری اقدامی چریکی شرکت داشت و دستگیر و حدود دو سال زندانی شد. روبسپیر در ۳۱ سالگی یکی از شخصیت‌های مهم انقلاب فرانسه شمرده می‌شد و در ۳۶ سالگی به علت ارتکاب جنایت به همراه شماری دیگر دستگیر و اعدام گشت...

گذشته از این نمونه‌های معروف جهانی، نمونه‌های مشابه فروانی را می‌توان در میان فعالان اپوزیسیون زمان شاه هم یافت. افزون بر این، کسانی که سن و سالی پشت سر گذاشته‌اند این را در مورد خود و افراد دیگر آزموده‌اند که اوج تندروی انسان‌ دور و بر بیست‌سالگی است و با گذشت حدود یک دهه، فرد آرام‌تر و محتاط‌تر و واقع‌بین‌تر می‌شود و رفتارش هم حساب‌شده‌تر.

بوده‌اند ملایانی که از حدود شصت سالگی وارد مسایل سیاسی شده‌اند. ملا کاظم خراسانی یک نمونۀ بارز چنین کسانی است. در این میان اما تفاوت‌هایی فاحش وجود دارد میان رفتار روح الله خمینی با این دسته از ملایان. برای مثال، آخوند خراسانی خود آغازگر جنبش مشروطیت نبود؛ او تنها از آن انقلاب پشتیبانی کرد. پس از آن هم از کارهای دیگرش نکاست تا با شور و اشتیاقی خمینی‌وار به سیاست بپردازد. نکتۀ مهم‌تر اینکه پیش از جنبش مشروطیت جنبش دیگری در ایران نبود تا خراسانی همان کاری که در قبال مشروطیت کرد در آن مورد هم انجام بدهد، حال آنکه آقا روح الله دهه‌ها در برابر رویدادهایی ضد اسلامی‌تر از آنچه نخستین بار برای آن قیام کرد سکوت گزیده بود.

وضعیت آقا پیش از عنفوان شصت سالگی

هنگامی رضا خان در اسفند ۱۲۹۹ کودتا کرد، ۱۸ سال و نیم از عمر مبارک آن روحانی دلاور، آن انقلابی بزرگ قرن، می‌گذشت، ولی او در برابر عمل کودتا صدایش هم درنیامد. سال ۱۳۰۴، به هنگام خلع احمد شاه و اعلام پادشاهی رضا شاه، امام‌مان یک جوان برومند ۲۳ ساله بود، و بازهم مع الاسف سکوت.

کشف حجاب و به فحشا کشانیدن مخدرات عفیفۀ ضعیفه در سال ۱۳۱۴ روی داد. در اینجا باز هم آن نور چشم و افتخار اسلامیون دوآتشۀ آینده با سکوت خود اوج بی‌تفاوتی وجود مبارکشان را به نمایش و یادگار گذاشتند. در این زمان ۳۳ سال از عمر پربرکت ایشان می‌گذشت و در اوج سلامت جسم بودند و بسیار نیرومند.

رضاشاه اقدامات دیگری مانند بیرون آوردن اختیار قضاوت از دست ملایان و مدرن کردن سیستم قضایی و آموزشی کشور و نیز محدود کردن برگزاری روضه‌خوانی و سینه‌زنی و دیگر مراسم مذهبی هم انجام داد. در راستای همین مورد آخر، ظاهراً یک نمونۀ برخورد مأموران حکومتی با حاج آقا روح الله و ایجاد محدودیت برای او وجود داشته: "بارزترین نمود برخورد حکومت رضاخانی با امام خمینی تعطیل کردن درس اخلاق ایشان در مدرسه فیضیه بود" (4). با این همه، حتی بر اساس این منبع خبری نزدیک به حکومت اسلامی، آن امام شجاع پیروان آینده‌های دور و نزدیک خود را در خماری یک اعتراض کوچک گذاشت.

هیچ تردیدی وجود ندارد که اقدامات رضا شاه بسیار ضددینی‌تر از اقداماتی بود که محمد رضا شاه در آغاز دهۀ ۴۰ خورشیدی می‌خواست انجام بدهد. مورخان و تحلیلگران جمهوری اسلامی هم بر این امر مهر تأیید نهاده‌اند. حکومت شاه در مورد قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی قدری عقب نشست تا رضایت خاطر ملایان را به دست بیاورد. پس از آن، حاج آقا روح الله اصول "انقلاب شاه و ملت" را هم سخت به زیر تیغ انتقاد کشید. سپاه دانش و سپاه بهداشت و اصول دیگر، منهای اصلاحات ارضی، هیچکدام نمی‌توانست مورد اعتراض آخوندهای بلندمرتبه باشد. با این همه، آقا با پیگیری اعتراض به همین انقلاب شاه و ملت توانست "قیام خونین ۱۵ خرداد ۱۳۴۲" را به راه بیندازد.

در اینجا چند پرسش می‌تواند مطرح بشود: چرا او در زمان رضا شاه به اقدامات ضد اسلامی حکومت اعتراض نمی‌کرد؟ اگر می‌خواسته با استعمار مبارزه کند، چرا در زمان رضا شاه، که بعدها به دفعات گفت او را عامل استعمار می‌دانسته، مبارزه نکرد، و چرا در زمان مصدق یا پیش از آن برای قضیۀ نفت و مبارزه با انگلیس هیچ اقدامی نکرد؟ (البته حق این بود که امام عزیزمان می‌بایست پیش از مصدقِ منحرف قضیۀ مبارزه با استعمار و ندادن نفت به انگلیس را مطرح می‌کرد.) و مهمترین پرسش این است: چه شد که آقا ناگهان در آن سن و سال بالا مبارزۀ سیاسی را شروع کرد؟

پاسخ پرسشِ نخست شاید چندان سخت نباشد؛ روشن است که آن امام بزرگوار از رضا شاه می‌ترسیده. البته این نشانی از عاقبت‌اندیشی است و کسی را به این سبب نمی‌توان سرزنش کرد. ولی هم او پسانتر، هنگامی که خطر بزرگ رفع شده بود، به مناسبت‌های گوناگون با افتخار اعلام می‌کرد: "ما مأمور به اداى تكلیف و وظیفه‏ایم نه مأمور به نتیجه" (5). می‌خواست بگوید به پیامدهای تصمیم‌گیری‌های خود بها نمی‌دهد و تنها انجام وظیفه می‌کند، آن هم وظیفۀ الهی.معنای این سخن اما به راستی این بود که او در آن سن بالا احساس "وظیفه" می‌کرد باید هر چه زودتر و با به کار گرفتن هر وسیله‌ای برای رسیدن به حکومت بکوشد، و این هم طبیعی است که ممکن است در این راه به "نتیجه" هم نرسد. او با همین توجیهِ "مأمور به تکلیف بودن" به کارهای غیر متعارف و به کشتن دادن مردم دست می‌زد، ولی علت در واقع این بود که به سبب بالا بودن سن، خود را در تنگنای وقت حس می‌کرد.

این هم یک رباعی هنرمندانه از آقا که نشان از آن دارد ایشان از رضا شاه سخت حساب می‌برده‌اند: "از جور رضاشاه کجا داد کنیم / زین دیو، بر که ناله بنیاد کنیم / آن دم که نفس بود، ره ناله ببست / اکنون نفسی نیست که فریاد کنیم" (6). از این کلام زیبا چنان دریافت می‌شود هنگامی سروده شده که سال‌هایی از دوران حکومت جائر رضا شاه سپری شده، ولی آن دوران هنوز به سر نرسیده. به احتمال فراوان این قطعۀ هنری جاودانی در اواخر دوران رضا شاه از ذهن لطیف امام تراوش کرده. او در اینجا صادقانه اعتراف می‌کند دوست داشته حرف بزند، ولی...

یک نکتۀ جالب دیگر در این رباعی عرفانی اشارۀ حضرت امام به این واقعیت است که ایشان هم مانند انسان‌های دیگر بر اثر گذر روزگار توانایی‌اش رو به کاستی می‌رفته. با این همه، نباید فراموش کرد این رباعی را در آستانۀ چهل سالگی سروده، و در شصت سالگی، یعنی همان زمانی که با شور و شوق فراوان وارد گود سیاست شد، طبیعتاً بسیار ضعیف‌تر از چهل سالگی بوده.

در آن روزگار، با توجه به محدودیت‌های گسترده‌ای که حکومت برای قشر آخوند پدید آورد، صدای چندانی از آنان بر ضد حکومت برنخاست. یعنی اینکه رفتار حاج آقا روح الله در این مورد با بقیۀ آن جماعت تفاوتی نمی‌کرد. آن موارد اعتراضی هم که وجود داشت (که البته آقا هرگز در آنها شرکت نمی‌کرد) طبیعتاً بر گرد مخالفت با برنامه‌های مدرنیزه کردن کشور می‌گشت؛ موضع‌گیری‌هایی بود واپس‌گرایانه چون ضدیت با خدمت سربازی مردان جوان و مانند آن.

دو ماه پس از پیروزی انقلاب، آیت الله محمود طالقانی، روحانی رزمجویی که ده سال از حاجی جوان‌تر بود و در زمان رضا شاه مدتی در زندان به سر برد، رویدادی را تعریف کرد که تسلیم‌شدن آخوندها را در برابر آن حکومت به خوبی به نمایش می‌گذاشت. با اشاره به قوانین و رفتار سختگیرانۀ حکومت رضا شاه در برابر مذهبیون و شرح یکی از هجوم‌های مأموران حکومتی به آخوندها، او گفت: "وقتی به مدرسه فیضیه [در قم] آمدم ببینم کسی هست حق را یاری کند، طلاب همه فرار کرده بودند، حجره ها خاموش، همه وحشت زده" (7). یعنی اینکه به هنگام خطر، طایفۀ آخوند که زیر سخت‌ترین ضربات هم قرار داشت از ترس فرار را بر قرار ترجیح داده بود. این امر البته نشانی بوده از واقع‌بینی این عزیزان، و می‌بایست آن را به فال نیک گرفت. ولی آن و لاف‌ و گزافه‌گوییهای بعدی در مورد سابقۀ مبارزاتی خود و خط بطلان کشیدن بر دیگران به راستی که حکایت از وجود استعدادهای کمیابی در وجود حاج آقا روح الله و اصحابش می‌کرد.

از جملۀ آن لاف‌ها می‌توان به بخشی از یک سخنرانی حضرت امام چند ماه پس از پیروزی انقلاب اشاره کرد:

"شما شاهد حوادث ایران نبودید، چون اکثراً جوان هستید لیکن من از آن زمان کودتای رضاخان تا به امروز شاهد مهم مسائل بوده‌ام. . . . روحانیون را در هر کجا می دیدند به حبس می‌کشیدند و بعضی را تلف می‌نمودند. در آن وقت آنهایی که بر ضد رضا شاه قیام کردند روحانیون بودند. یک بار در تبریز قیام شد و بدنبال آن علمای بزرگ تبریز را گرفتند، ظاهراً به سفر تبعید کردند" (8).

آن حرکت اعتراضی مردم در تبریز بر ضد محمد حسین آیرم فرمانده لشکر بود و به تنبیه معترضان هم نکشید. پس از مدتی، با احضار آیرم به مرکز، مشکل حل شد. از شیوۀ سخن حاجی هم می‌توان فهمید که دارد آگاهانه دروغ می‌گوید. اگر ملایان آن شهر بر ضد رضا شاه قیام کرده و به همین سبب از آنجا تبعید شده بودند، نمی‌گفت "ظاهراً" این کار انجام شده، بلکه بر اساس شناختی که از روش ایشان داریم، از تبعید و زخمی شدن ده‌ها هزار ملا و مؤمن خبر می‌داد.

در زمان رضا شاه، ملایی به نام محمد آقازاده خراسانی به سبب مخالفت با برنامه‌های اصلاحی دولت آن پادشاه از مشهد به تهران تبعید می‌شود و در خانه‌ای تحت نظر قرار می‌گیرد. نویسنده‌ای اسلامی در مورد رفتار بزرگ‌ترین انقلابی قرن بیستم، یعنی همین حاج آقا روح الله خودمان، که در آن زمان در اوج جوانی و نیرومندی و نشاط (و انشاءالله بی‌باکی هم) بوده است، در این زمینه می‌نویسد: "امام به دیدن این مرد بزرگ مى شتابد و چون همكلام شدن با وى ممنوع بوده، از دور به تماشاى سیماى آن مرد مبارز مى ایستد"(9).

چه مبارز دلاوری بوده آقا روح الله! از دور می‌ایستاده و نگاه می‌کرده، جوری که مأموران و جاسوسان سنگدل متوجه حضورش نشوند. البته اینها همه نشان می‌داده ایشان بسیار به قوانین احترام می‌گذاشته؛ علت جلو نرفتنش ترس از دستگیری، که احتمالاً بیش از چند روز هم به درازا نمی‌کشیده، نبوده است. نمی‌خواسته قانون را بشکند، تا مبادا خدای ناکرده جامعه دچار آنارشیسم بشود. می‌توان گمان برد زجر فراوانی هم می‌کشیده از اینکه نمی‌توانسته جلو برود، و از داشتن آن ویژگی احترام به قوانین (یا ویژگی دیگری که ما عوام البته از آن بی‌خبریم) از خودش ناراضی بوده و در دل به خویشتن ناسزا می‌گفته.

به این ترتیب، اگر مشتی مغرض و گمراه و لامذهب بخواهند مدعی شوند حضرت امام بر ضد حکومت رضا شاه هیچ فعالیتی نمی‌کرده، بر هواداران آن حضرت است که بدون لحظه‌ای درنگ با ذکر این نمونۀ درخشان، آن یاوه‌گویان را بر سر جای خود بنشانند.

نویسندۀ اسلامی در ادامۀ شرح مجاهدات آقا در زمان رضا شاه شرح می‌دهد: "دوران ننگین و نفرت انگیز و هراس آلود رضاخانى را زیرنظر مى گیرد و در آن باره مى اندیشد. مبارزه، مطالعه هاى سیاسى، در جریان اوضاع روز قرار گرفتن، با مبارزان به گفت وگو پرداختن و ... هیچ وى را از آموختن، آموزاندن و نگارش باز نمى دارد" (10).

این نویسندۀ متبحر اسلامی آن سه نقطه را به نشانۀ حذف به راستی که در جای مناسبی به کار برده؛ بشریت هنوز آمادگی آن را نیافته تا ریز آن مبارزات در اختیارش قرار بگیرد. اکنون این سیاهه در اختیار اجنه قرار دارد و در موقع مناسب، هنگامی انسان‌ها صلاحیت لازم را کسب کردند، اعلام خواهد شد.

حاجی در زمان حکومت پیامبرگونه‌اش بارها از سید حسن مدرس به عنوان سمبل مبارزات دوران رضا شاه یاد کرد. همچنین او از دیدارهایی که با مدرس داشته سخن گفته. عشق و علاقه‌اشبه مدرس می‌توانسته بیش از هر چیز به سبب مخالفت مدرس با حق رأی زنان بوده باشد. مدرس این مخالفت را در مجلس دوم مشروطیت در برابر نمایندگانی که خواهان دادن حق رأی به زنان بودند آشکار ساخت و به این ترتیب سبب عقبماندگی کشور در این زمینه به مدت پنجاه سال شد.

آن دیدارهای این بزرگترین انقلابی سدۀ بیستم با مدرس به یقین پیش از آشکار شدن مخالفت مدرس با رضا خان روی داده. مدرس نه سال در تبعید در شهرستان‌هایی در استان خراسان به سر برد و آقا از هراس مأموران رضا شاه حتی یک بار هم به دیدارش نرفت. او در ۳۵ سالگی در برابر "شهادت" مدرس در سال ۱۳۱۶ هم هیچ واکنشی از خود نشان نداد.

همان جور که در نقل قول بالا هم دیده شد، "مبارزات" آقا در زمان رضا شاه هرگز او را از امر "آموزاندن و نگارش" باز نداشت. در واقع آن روزگار بهترین فرصت بود برای آموزش درسی زیر عنوان "جهاد اکبر یا مبارزه با نفس،" که بعداً به صورت کتابی با همین عنوان منتشر شد.

و چنین است راه و رسم مردان راستین خدا. در زمان استبداد بزرگ به بزرگ‌ترین جهادها می‌پردازند، جهاد اکبر، همان مبارزه با نفس امّاره. این ابر مردان منتظر می‌مانند تا استبداد قدری کوچک‌تر شود، فرمان‌روایی ملایم‌تر بر سر کار بیاید، آن‌گاه دست به کار جهاد اصغر می‌شوند، دلاورانه پرچم هل من ناصراً ینصرنی برمی‌افرازند و در راه برافکندن طاغوت و نجات بشریت گام می‌نهند و خود را میان آتش و خون می‌افکنند.

پیش از پرداختن به پاسخ این پرسش مهم که چرا حاج آقا روح الله پس از شصت سال عمر - که بسیاری از مردم به ویژه در آن روزگار آن را نزدیکی لب گور و پایان عمر به حساب می‌آوردند - ناگهان با پشتکار و عشقی بی‌مانند به سان جوانان جویای نام وارد عرصۀ سیاست شد، لازم است یک نکتۀ کوچک دیگر هم ذکر شود تا پس از آن عذری باقی نماند و حجت تمام و تکلیف هم روشن شود. ظاهراً او در سال ۱۳۲۳ نامه‌ای نوشته و شاید آن را هم برای یک یا چند تن فرستاده است. منبعی اسلامی از این نامه به عنوان "تاریخى‌ترین سند مبارزاتى امام خمینى‌" یاد می‌کند (11). همین جمله در واقع خود اقراری است به اینکه آقا نخستین "مبارزه" خود را نه در زمان فرمانرایی رضاشاه بل پس از آن انجام داده، درست در مرحله‌ای که حکومت مرکزی بسیار ضعیف و دموکراسی هم برقرار بوده؛ یعنی اینکه نوشتن چنین نامه‌ای در آن دوران نه تنها هرگز نمی‌تواند دلاوری نویسنده‌اش را به نمایش بگذارد، با توجه به سکوت موقرانۀ پیشین معظم له، تصویری درست وارونۀ آن از او ارایه می‌دهد.

منبع اسلامی دیگری از این نامه به عنوان "نخستین بیانیه سیاسى امام خمینى" یاد می‌کند (12). ناگفته پیداست که بیانیه را معمولاً یک حزب، یک مؤسسه یا دست کم یک شخصیت جاافتاده و مشهور صادر می‌کند، نه فردی که حتی در همان محیط "کاری" خود هم چندان شناخته‌شده و شاخص نیست. یعنی اینکه دادن این عنوان به یک نامۀ ساده بالا بردن حیثیتی است که وجود خارجی نداشته. از این "بیانیه،" که او آن را در سن ۴۲ سالگی نوشته، می‌توان دریافت که پروردگار عالم خشونتی بی‌مانند را در وجود حضرت ایشان به ودیعت نهاده. شاید حکمتی در کار خداوند متعال بوده که آن پیشوای عظیم الشأن در سنین جوانی و میانسالی‌اش نخواست و نتوانست امت را به قیام فرابخواند و رهبری‌اش را در دستان با کفایت خود بگیرد، وگرنه با آن وضع و حال امام، جهانیان می‌بایست برای ایرانیان هفت شبانه‌روز مراسم عزاداری بر پا می‌کردند. بخش‌هایی از آن "بیانیه" چنین بود:

"قیام برای نفس امّاره است که مدارس علمی و دانش را تسلیم مشتی کودک ساده کرده و مراکز علم قرآن را مرکز فحشا کرده. . . . قیام برای خود است که موقوفات مدارس و محافل دینی را به رایگان تسلیم مشتی هرزه‌گرد بیشرف کرده و نَفَس از هیچکس درنمی‌آید. قیام برای نفس است که چادر را از سر زنهای عفیف مسلمان برداشت و الآن هم این امر خلاف دین و قانون در مملکت جاری است و کسی بر علیه آن سخنی نمی‌گوید. قیام برای نفعهای شخصی است که روزنامه‌ها که کالای پخش فساد اخلاق است امروز هم همان نقشه‌ها را که مغز خشک رضاخان بیشرف تراوش کرده، تعقیب می‌کنند و درمیان توده پخش می‌کنند.

"امروز روزی است که قیام الهی روحانی وزیدن گرفته و برای قیام اصلاحی بهترین روز است. اگر مجال را از دست بدهید و قیام برای خدا نکنید و مراسم دینی را عودت ندهید فرداست که مشتی هرزه‌گرد شهوتران بر شما چیره شوند و تمام آیین و شرف شما را دستخوش اغراض باطلۀ خود کنند. امروز شماها در پیشگاه خدای عالم چه عذری دارید؟ همه دیدید کتابهای یک نفر تبریزی بی‌ سروپا را که تمام آیین شماها را دستخوش ناسزا کرد و در مرکز تشیع به امام صادق و امام غایب - روحی له الفداء - آنهمه جسارتها کرد و هیچ کلمه از شماها صادر نشد. امروز چه عذری در محکمۀ خدا دارید؟ این چه ضعف و بیچارگی است که شماها را فراگرفته؟ . . . خوب است . . . از همه [علما] امضا می‌گرفتید که اگر در یک گوشۀ مملکت به دین جسارتی می‌شد، همه یکدل و جهت از تمام کشور قیام می‌کردند" (13).

در اینجا هم دیده می‌شود که آن وجود نازنین در دوران رضا شاه چه زجرها که نکشیده و چه دندان‌ها که بر روی جگر مبارکش نفشرده. آن رهبر کبیر در همان حالی که به مراجع سرکوفت می‌زند: "این چه ضعف و بیچارگی است که شماها را فراگرفته؟" در ادامۀ نامه‌اش فریاد می‌کشد: "هان ای روحانیین اسلامی! ای علمای ربانی! ای دانشمندان دیندار! ای گویندگان آیین‌دوست! ای دینداران خداخواه! ای خداخواهان حق‌پرست! ای حق‌پرستان شرافتمند! ای شرافتمندان وطنخواه! ای وطنخواهان با ناموس! . . . ترک نفعهای شخصی کرده تا به همۀ سعادتهای دو جهان نائل شوید."

در اردیبهشت ۱۳۴۲، یعنی ۲۰ سال پس نوشتن کلام ربانی فوق، آن ندای قدسی این بار در رویارویی با طرح کفرآمیز اصلاحات ارضی برمی‌خیزد: "وای بر این مملکت. وای بر این هیئت حاکمه. وای بر این دنیا . وای بر ما. وای بر این علمای ساکت. وای بر این نجف ساکت، این قم ساکت، این تهران ساکت، این مشهد ساکت" (14). و یک سال و نیم بعد در آبان‌ماه ۱۳۴۳، در قضیۀ ضد شیعی اعطای مصونیت قضایی به مستشاران نظامی آمریکایی، دوباره آن فریاد روح‌افزا بر وجدان‌های خفته تازیانه می‌نوازد: "ای فضلا! ای طلاب! ای حوزه‌های علمیه! ای نجف! ای قم! ای مشهد! ای تهران! ای شیراز! من اعلام خطر می‌كنم. . . . والله گناهكار است كسی كه داد نزند، والله مرتكب كبیره است كسی كه فریاد نکند (گریه شدید حضار)" (15). خلاصه اینکه به رغم ناامیدی حسودها و معاندان، همان جور که دیده می‌شود، به شکر خدا، تنور خشونت آقا بسیار داغ بوده.

جرقۀ آتش شهوت قدرت سیاسی

پس از این صغری کبری چیدن‌ها، سرانجام نوبت آن است ببینیم چه شد که خمینی عزیز ناگهان به فکر دخالت پیگیرانه در امور سیاسی کشور افتاد.

حاج آقا روح الله دست کم یک دیدار با شاه داشته است، و به نظر می‌آید همین رویداد جرقۀ احساس قدرت‌طلبی سیاسی را در درون او زده باشد. حجت‌الاسلام علی اکبر مسعودی خمینی می‌نویسد: "زمانی، بهائیان در ابرقو مسائلی را به وجود آورده بودند و در خلال آن تنی چند از این جماعت كشته شدند. رژیم پهلوی، عده‌ای را به عنوان قاتل و مؤثر در این واقعه دستگیر كرد و حتی صحبت بود كه قرار است آنان اعدام شوند. آقای بروجردی وارد عمل شدند تا از اعدام این افراد ممانعت كنند" (16). آیت الله بروجردی به منظور این اعمال نفوذ، آقا روح الله را به دیدار شاه می‌فرستد که جلو‌تر به آن خواهیم پرداخت، ولی پیش از آن لازم است کمی دربارۀ آن رویداد در ابرقو شرح داده شود، زیرا روایت مسعودی خمینی مخدوش است. شاید او از این پرونده تنها این را به درستی به خاطر سپرده باشد که به هر روی به بهائیان اجحاف شده، و بعد هم با گذشت زمان روایتی وارونه در ذهن او جا خوش کرده.

بنا بر منابع بهائیان (17) و نیز پژوهشی که بهرام چوبینه متخصص تاریخ معاصر انجام داده و نشریات آن روزگار را مبنای بررسی خود قرار داده (18)، شرح مختصر رویداد چنین است: در زمستان ۱۳۲۸، یکی از خان‌های با نفوذ در ابرقو برای انتقام‌جویی بر سر مسایل شخصی، زنی با پنج فرزندش را به قتل می‌رساند و بعد هم به منظور گریز از مجازات، با یاری مقام‌های محلی می‌کوشد گناه را به گردن یک همسایۀ آن زن که برادری بهایی داشته و آن برادر در یک بخش دیگر دور از ابرقو می‌زیسته بیندازد. پس از آن، خان و عواملش وانمود می‌کنند بهائیان آن جنایت را به منظور انتقامجویی از آن زن مسلمان - که همان‌ها می‌گفتند ضد بهائی بوده - مرتکب شده‌اند، و به بهایی‌های بخش‌ها و شهرهای دور و نزدیک، از جمله بهایی‌های شهر یزد، هم تهمت دخالت در آن جنایت زده می‌شود. ژاندارمری ابرقو در آغاز چند تن را که عاملان همان خان بوده‌اند دستگیر می‌کند، ولی بعداً مسیر پرونده عوض می‌شود و بهائیان بازداشت می‌شوند.

پرونده فراز و نشیب‌هایی طی می‌کند و سرانجام از کرمان به تهران فرستاده می‌شود. در یک سیستم دادگستری بی‌طرف، تشخیص خدشه‌دار بودن مدارک بر ضد بهائیان امکان‌پذیر بوده است. از سویی دیگر، خان جنایتکار برادری داشته که امام جمعۀ شهر آباده در استان فارس بوده است. از طریق این آخوند، آیت‌الله بروجردی که حساسیت فراوانی بر روی مسألۀ بهائیت داشته وارد عمل می‌شود.

پیش از پیگیری داستان و اقدام بروجردی، بد نیست به روایت یک منبع اسلامی هم دربارۀ زمینۀ "واقعه جانگداز ابرقو" نگاهی بیندازیم:

"شوقی [شوقی افندی، رئیس وقت بهائیان] از لندن دستور تبلیغات همه جانبه و گسترده بهایئت را در ایران صادر نمود ، تشکیلات بهائیت در ایران به دنبال دریافت این دستور، تمامی همت خود را جزم کرد تا با جذب حداکثری از مردم به ویژه جوانان به خواسته سرکرده خود برسد. محفل بهائیت یزد، به ریاست شخصی به نام سلطان نیک آیین، روستای ابرقو را به عنوان هدف انتخاب کرد" (19).

به این ترتیب، پس از دستور رئیس فرقه در لندن، همۀ کوشش‌ها بر روی ابرقو متمرکز می‌شود. به سبب اهمیت بی‌اندازۀ موضوع، به نوشتۀ این منبع اسلامی، یک مُبلِغ بهائی هم از تهران به ابرقو اعزام می‌گردد، "اما هرچه تلاش کردند نتیجه ای در بر نداشت لذا تبلیغات با مخالفت جدی مردم منطقه روبرو شد و شکست خورد و مبلغ مذکور به ناچار به تهران بازگشت" (20). نظر به اهمیت سیاسی و اجتماعی و اقتصادی روستای ابرقو، بهائیان به کوشش‌های خود ادامه دادند و این بار یک مبلغ را "با پوشش در حرفه دوچرخه سازی" عازم آن روستا می‌کنند. ولی باز هم با مقاومت مردم و واعظ منطقه، آن مبلغ "با همسر خود نیمه شب با یک موتور سیکلت از ابرقو فرار می کند."

گروه توطئه‌گران سرانجام مبلغ سومی را هم عازم آن منطقۀ سوق الجیشی کردند: "عباسعلی با گرفتن مبلغ هنگفتی به انوان [عنوان] پیش پرداخت با پوشش پیله ور به منطقه ابرقو رفته و چون سیار بود به روستاهای اطراف سرک کشیده و تبلیغ بهائیت میکرده است" (21).

این یکی دیگر درست و حسابی سیار بوده، یعنی اینکه وسایلی بهتر از دوچرخه و موتورسیکلت در اختیار داشته تا بتواند به بهترین روش از عهدۀ انجام وظایف مافیایی خود برآید. بعید هم نیست از صهیونیست‌ها موشک‌هایی دریافت کرده و با سوار شدن بر آن به همۀ روستاهای دور و بر "سرک" می‌کشیده. گفتنی است که بهائیان نابکار و صهیونیست‌های جنایتکار از روز ازل دست‌شان در یک کاسه بوده. برای همین است که برخی از بهائیان را ازلی هم می‌نامند.

ادامۀ داستان جنایت ابرقو به نقل از آن منبع اسلامی چنین است که این مأمور مزدور آخری، همان عباسعلی، در انجام مأموریت سیار خود برای تبلیغ به یک روستا به نام ربات هم می‌رود. در آنجا زنی به نام صغری چون "موحد" است سد راه او می‌شود و آن مأمور حاذق هم به این نتیجه می‌رسد تا این زن و بچه‌های خردسالش در آن روستای دورافتاده کشته و قطعه‌قطعه نشوند، دستور آن افندی از لندن مبنی بر تبلیغ بهائیت در سرتاسر ایران به نتیجۀ درست و حسابی نخواهد رسید. از همین رو گزارش مهمی تهیه می‌کند و به مرکز می‌فرستد و بعد گروهی دیگر برای آن مأموریت خطیر به روستای ربات ابرقو می‌روند و کار را تمام می‌کنند...

این بود شرح داستان جنایت ابرقو. به ادامۀ دخالت بروجردی و امام امت خودمان در آن رویداد برگردیم.

آیت الله بروجردی برای اعمال نفوذ بر روی پرونده، آقا روح الله را با پیامی به دیدار شاه می‌فرستد. بروجردی به منظور رساندن درخواست‌هایش به گوش شاه و دریافت پاسخ معمولاً از حجت‌الاسلام فلسفی واعظ شهیر استفاده می‌برد، و دلیل این امر نیز همان بیان رسا و تسلط او بر فنّ خطابه بوده است. حالا چه شده که او می‌باید دست به دامان کسی بشود که از زورگوی‌اش آگاه بود؟ شاید هم سرّ امر درست در همین نکتۀ آخر نهفته باشد.

حاج آقا روح الله برای آوردن بروجردی از بروجرد به قم و خارج کردن مراجع ثلاث از میدان در میانۀ دهۀ ۲۰ خورشیدی بسیار فعال بود. آیت‌الله مهدی حائری یزدی می‌گوید: "اوایل ورود آقای بروجردی به قم، آقای خمینی خیلی نزدیک به ایشان بود و شب و روز در التزام ایشان بود" (22). او و منابعی دیگر داستانی را نقل می‌کنند در مورد پیشنهاد آقا روح الله به بروجردی برای "اصلاح حوزۀ علمیه." بروجردی در آغاز با این طرح موافقت کرده، ولی بعداً در مورد هدف واقعی آقا دچار تردید می‌شود. به گفتۀ نویسندۀ زندگی‌نامۀ بروجردی، آیت‌الله از آقا روح الله می‌پرسد: "از کجا بدانم که می‌خواهید اصلاح کنید؟!" (23) به احتمال فراوان بروجردی به آقا روح الله مشکوک شده که او می‌خواهد به بهانۀ اصلاح، رشتۀ امور حوزه را در دست بگیرد و بعد هم به ترتیبی او را سر به نیست کند. در اینجا این پرسش می‌تواند مطرح شود: حاجی که هرگز در مدارس جدید درس نخوانده و با این سیستم مدرن آموزشی از بیخ بیگانه و مخالف بوده و مانند بیشتر آخوندها تنها همان درس حوزه را خوانده، بر اساس چه مدلی می‌خواسته حوزه را بازسازی کند؟

پس از شنیدن پاسخ منفی بروجردی برای به اصطلاح اصلاح حوزه، "حاج آقا روح الله خمینی هم استکان چایش را که در دست داشته به دیوار می کوبد که می‌شکند. آقای بروجردی بلند میشود به اندرون می‌رود" (24). شاید تعبیر درست‌تر این باشد که آن پیرمرد نود ساله از ترس آقا روح الله با تنی لرزان بلند می‌شود و به اندرون می‌رود. این رفتار خمینی نشان می‌دهد از همان آغاز نزدیک شدنش به بروجردی و خدماتی که به او عرضه می‌کرده، طمع‌هایی در سر داشته. آیت الله محمد فاضل لنکرانی می‌گوید: "امام به دلیل احساس وظیفه ای که نسبت به حوزه می کردند ، از هیچ کار و تلاشی به عنوان کمک به آیت اللّه بروجردی کوتاهی نمی کردند ؛ حتی از انجام دادن کارهایی که در ظاهر در شأن ایشان هم نبود ، ابایی نداشتند ؛ به طور مثال تلاش می کردند که برای مرحوم بروجردی پشه بند تهیه و آن را نصب کنند و امثال اینها" (25). در زمرۀ "امثال اینها" می‌توان ارایۀ انواع خدمات نوکری را برشمرد. چه چیز بدی است این قدرت‌طلبی، انسان را به چه خفت‌هایی که دچار نمی‌کند!

علی اشرف فتحی، تحلیلگر امور مذهبی، دربارۀ پیامد خشمگین شدن آقا روح‌الله و مراسم چای ریزان و استکان‌شکنی می‌نویسد: "پس‌ازاین واقعه، امام خمینی برای همیشه ارتباطش را با بیت آیت‌الله بروجردی محدود کرد و سکوت پیشه نمود. بااین‌حال همواره مورد مشورت رهبر وقت شیعیان قرار داشت و حتی به‌عنوان وزیر خارجه آیت‌الله بروجردی معروف شده بود" (26).

پس از آن رفتار اهانت‌بار، بروجردی که به ماهیت آقا روح الله به خوبی پی برده بود دیگر هرگز به او اجازۀ چاپلوسی نمی‌داد. منتظری می‌نویسد روزی آقا روح الله به خانۀ بروجردی می‌رود و ساعت‌ها در بیرونی منتظر می‌ماند تا بروجردی او را به حضور بپذیرد، ولی با آنکه فرزند و دیگر نزدیکان بروجردی از حضور آقا روح الله آگاه می‌شوند، کسی به او اعتنایی نمی‌کند و مجبور می‌شود خجلت‌زدهبرگردد (27).

در مورد پروندۀ جنایت ابرقو، بروجردی درخواستی از حکومت داشت که از تقاضاهای پیشین او مانند اجازۀ تبلیغ بر ضد بهائیان یا گنجانیدن تعلیمات دینی در برنامۀ درسی مدارس جدید بسیار فراتر می‌رفت. در اینجا دیگر کسانی مانند فلسفی و مهدی حائری یزدی کارآیی چندانی نداشتند. او در اینجا نه به یک "وزیر خارجه،" یعنی فردی خبره در دیپلماسی، که به تعبیری بهتر به یک میرغضب نیاز داشت. برای تحمیل دخالت فراقانونی به شاه در آن پرونده، یک قلدر لازم بود.

مسعودی خمینی می‌نویسد آقا روح الله در دیدار با شاه به صراحت به او می‌گوید او باید در پروندۀ ابرقو دخالت کند، و به بهائیان اجحاف و به مسلمانان ارفاق بشود (28). شاه پاسخ می‌دهد: "شاه مشروطه كه كاری از دستش بر نمی‌آید." حاجی باز همان خواسته را تکرار می‌کند و "بعد از جا برمی‌خیزد و بدون خداحافظی از اتاق خارج می‌شود و به قم مراجعت می‌نماید. بعضی از روزنامه ها به درج خبر ملاقات امام و شاه مبادرت می‌‌كنند و حتی این نكته را هم افزودند كه شاه بلافاصله، دستور آزادی قاتلان را صادر می‌كند" (29).

روایت مسعودی خمینی از آن دیدار خودپسندی آقا روح الله را آشکارا به نمایش می‌گذارد. بنا بر آن روایت، حاجی برای دیدار با شاه به یک اتاق در کاخ هدایت می‌شود. در آنجا یک میز و صندلی وجود دارد و شاه هم هنوز نیامده. حاجی یک راست می‌رود و روی صندلی پشت میز می‌نشیند، و هنگامی شاه وارد اتاق می‌شود، صندلی دیگری وجود ندارد و او مجبور است سر پا روبه‌روی آقا روح الله بایستد و اوامر او را گوش بدهد!

این صحنه را می‌توان با رفتار مصدق با حجت‌الاسلام فلسفی نمایندۀ بروجردی از زبان خود فلسفی سنجید:

"مانند‌‌ همان دفعه قبل، او روی تخت خواب و زیر پتو خوابیده بود. پیام آقای بروجردی را به ایشان رساندم و گفتم: "شما رئیس دولت اسلامی ایران هستید و الآن بهایی‌ها در شهرستان‌ها فعال هستند و مشکلاتی را برای مردم مسلمان ایجاد کرده‌اند؛ لذا مرتباً نامه‌هایی از آنان [مردم مسلمان] به عنوان شکایت به آیت‌‌الله بروجردی می‌رسد. ایشان لازم دانستند که شما در این باره اقدامی بفرمایید." دکتر مصدق بعد از تمام شدن صحبت من به گونه تمسخرآمیزی، قاه قاه و با صدای بلند خندید. گفت: "آقای فلسفی از نظر من مسلمان و بهایی فرقی ندارند؛ همه از یک ملت و ایرانی هستند!" این پاسخ برای من بسیار شگفت‌آور بود زیرا اگر سؤال می‌کرد فرق بین بهایی و مسلمان چیست، برای او توضیح می‌دادم. اما با آن خنده تمسخرآمیز و موهن دیگر جایی برای صحبت کردن و توضیح دادن باقی نماند" (30).

آیا همین جور برخوردها یکی دلایل نفرت امثال خمینی و فلسفی از مصدق نبوده است؟

شرحی که مسعودی خمینی از دیدار آقا روح الله با شاه ارایه می‌دهد از معدود نوشته‌هایی است که موضوع و جزییاتی از آن رخداد به دست می‌دهد. شیخ محمد یزدی می‌نویسد: "حضرت امام ابراز آمادگی كرده بودند كه با شاه ملاقات كنند و با صلاحدید مرحوم آقای بروجردی این ملاقات معروف صورت پذیرفت و حضرت امام شاه را در مقابل یك عمل انجام شده قرار دادند" (31). محمد یزدی توضیح بیشتری در مورد موضوع گفت‌وگو نمی‌دهد، اما سخن او به هر حال حاکی از آن است که آقا روح الله در آن دیدار توانسته شاه را منکوب کند.

آیت الله عبدالکریم موسوی اردبیلی می‌گوید زعیم حوزۀ علمیه به دلیل این ویژگی‌ها حاج آقا روح الله را برای آن دیدار برگزید: "تنها كسی كه در حوزه با استقامت میایستد، مرعوب نمیشود، تملق نمیگوید، اهلچاپلوسی نیست و شهامت دارد" (32). سخن موسوی اردبیلی تأییدی است بر این تحلیل که بروجردی در آن مورد خاص می‌خواسته شاه را مرعوب کند، و گردن‌کلفت کله‌شقمناسبی هم در اختیار داشته.

برخی گفته‌اند حاجی دو بار با شاه دیدار فرموده. اگر موضوع آن دیدارها نکاتی افتخارآفرین بود، بدون شک هواداران حاجی خود از سال‌ها پیش آن را با حک و اصلاح‌هایی زیبایی‌شناسانه بر سر هر کوی و برزن فریاد می‌کشیدند. موسوی اردبیلی در این زمینه می‌گوید: "ریز موضوعیادم نمیآید. باید به تاریخ مراجعه شود"(33). این تاریخ اکنون تا اندازۀ زیادی در دست جمهوری اسلامی است و ظاهراً برای آگاهی از موضوع دیدار دوم قدری شکیبایی لازم است. بعید هم نیست دیدار دوم با شاه در دوران دولت مصدق و در مورد سازماندهی اوباش و اراذل توسط حاجی در هماهنگی با آیت الله محمد بهبهانی بوده باشد.

آیت‌الله مهدی حائری یزدی هم می‌گوید خمینی را پس از دیدار با شاه دیده که "واقعاً شاداب و نیرومند به نظر می‌رسید" (34). این به گونه‌ای تأیید همان ادعای آقا روح الله است که گفته بود شاه تحت تأثیر ابهت او قرار گرفته بود (35). به هر روی، حاجی پس از آن دیدار احساس مثبتی در مورد خویشتن یافته بود. حائری یزدی ادامه می‌دهد که آقا روح الله به او گفته: "من به اعلیحضرت گفتم که شاه فقید، پدر تاجدار فقید شما، این گروه ضاله را داد به طویله بستند." بنا بر سخن خمینی، شاه آهی کشیده و گفته: "آقای خمینی شما الآن را با آن وقت مقایسه نکنید. آن وقت همۀ وزرا و همۀ رجال مملکت از پدرم حرف‌شنوی داشتند. جرأت نمی‌کردند تخطی کنند. الآن حتی وزیر دربار من هم از من حرف‌شنوی ندارد" (36).

آقا بر اثر آن دیدار اعتماد به نفس بی‌مانندی یافته بود و خودش را تحسین می‌کرد. بنا بر معیارهای او، شاه بسیار ضعیف و متزلزل بود. از همان زمان وسوسه شد روزی جای پادشاه ایران را بگیرد، و البته این کار را می‌بایست زیر لوای مذهب انجام بدهد. در واقع، حاج آقا روح الله همیشه قدرت‌طلب بود، ولی این ویژگی‌‌اش در چارچوب‌هایی محدودتر خودنمایی می‌کرد. تلاش برای صعود از نردبان بروجردی یک نمود آشکار این خصوصیت حاجی بود. بررسی نزدیکتر زندگی آقا نشانه‌هایی فراوانی از این ویژگی او به دست می‌دهد. آتش شهوت قبضه کردن قدرت کشور اما از همان دیدار با شاه در او بیدار گردید. او خود این آرزو را چنین بیان کرده بود که گویا در تماس‌هایی که برخی دوستدارانش با اجنه داشته‌اند با خبر شده‌اند که او در آینده جنبشی را در ایران بر ضد حکومت رهبری خواهد کرد و پیروز خواهد شد...

آرزو بر جوانان عیب نیست

حاج آقا روح الله برای پروردن طمع بزرگ قبضۀ قدرت کشور در ذهن خود فرصت کافی داشت، زیرا رهبری بلامنازع حوزه در دست بروجردی بود، و خیزش خمینی برای تصاحب قدرت سیاسی از یک سو می‌توانست با مخالفت بروجردی روبه‌رو شود. از سویی دیگر، به هر حال آقا روح الله نمی‌توانست خود را در رأس آن مبارزه قرار بدهد، زیرا ممکن بود دیگرانی هم ظهور کنند و او با قلدری نمی‌توانست آنها را کنار بگذارد و رهبری خود را تحمیل کند. افزون بر این، او نیازمند گروهی شاگرد و مرید مخلص بود تا با کمک‌شان بتواند برنامه‌اش را پیش ببرد. او از فرصت برای پرداختن به این مهم بهره گرفت. اگر او همان هنگام به "تکلیف" خود، یعنی دخالت در امور سیاسی، عمل می‌کرد، آن "نتیجه" که مورد نظرش بود حاصل نمی‌شد.

به این ترتیب، پس از مرگ آیت‌الله بروجردی، حاج آقا روح الله مترصد نخستین موقعیت بود تا خویشتن را با جار و جنجال فراوان وارد مسایل سیاسی کند و گام اول را در راه اهداف مقدس خود بردارد. تصویب قانون جدید انتخابات انجمن‌های ایالتی و ولایتی این فرصت مغتنم را در اختیار حاجی قرار داد. در این قانون برای نخستین بار به زنان ایرانی حق رأی داده شد. آقا نخست همین امر غیر اسلامی را برای تحریک مؤمنان و آخوندهای دیگر علم کرد. واقعیت اما این بود که جامعه واکنش منفی‌ چندانی نسبت به حق رأی زنان از خود نشان نمی‌داد. از سویی دیگر، این حق از سال‌ها پیش حتی در برخی کشورهای اسلامی هم به رسمیت شناخته می‌شد، ولی در ایران از خیر سر امثال مدرس، این مراد و الگوی آقا روح الله، دهه‌ها به تعویق افتاده بود. به هر روی، چون هدف حاجی در درجۀ نخست محبوب شدن بود، در ظاهر کمتر بر روی این امر تأکید می‌کرد و بیشترین تبلیغ‌اش بر روی نکتۀ کوچک دیگری بود که شاید بسیاری از دیگران حتی آن را نمی‌دیدند. آقا اما در راه اهداف متعالی خود با زیرکی کشف کرده بود که مطابق آن قانون، نمایندگان حق دارند به کتاب مقدس خود سوگند یاد کنند. می‌گفت حکومت به این ترتیب می‌خواهد به نمایندگان اقلیت‌های مذهبی اجازه بدهد به کتابی غیر از قرآن سوکند یاد کنند، و این یعنی نابودی اسلام!

به هر روی، در اینجا "نتیجه" برای آقا مهم بود و به آن هم رسید. یک منبع اسلامی در مورد آن نخستین موقعیت و اقدام آقا و حاصل آن می‌نویسد:

"بزرگترین دستاورد ملت مسلمان ایران در ماجرای انجمنهای ایالتی و ولایتی، شناخت بهتر و عمیق‌تر آیت الله خمینی بود. گرچه امام خمینی تا آن زمان عالمی نستوه و مرجعی روشن بین شناخته می‌شد، پس از این ماجرا همگان دانستند که برای رهبری و امامت امت، کسی لایق تر از امام خمینی نیست. از این رو می‌توان مهم ترین نتیجه این قیام دوماهه را گسترش و تعمیق رابطه امت و امام دانست" (37).

حالا دیگر حاج آقا روح الله از هر فرصت و بهانه‌ای برای حمله به حکومت شاه بهره می‌برد. بنا بر یک منبع اسلامی، "امام خمینی از نخستین کسانی است که خطر اسرائیل را برای جهان اسلام، گوشزد فرمود و در آن سال‌هایی که همگان را خواب غفلت و تجاهل ربوده بود، فریاد برآورد و مسلمانان جهان را متوجه خطری به نام صهیونیزم کرد" (38). این منبع در ادامه به سخنرانی معروف آقا روح الله در آغاز ۱۳۴۲ اشاره می‌کند که در آن او سخت به صهیونیسم تاخت. در اینجا هم پرسش این است: دشمنی با صهیونیسم چه نفعی برای شیعیان جهان در بر دارد؟ ایرانیان درون کشور شاید چندان باخبر نباشند، ولی دست کم بسیاری از آن خیل عظیم ایرانیان ساکن کشورهای دیگر که گاهی در تماس با فلسطینی‌ها و اعراب دیگر بوده‌اند می‌توانند تصدیق کنند که به رغم پشتیبانی همه‌جانبۀ جمهوری اسلامی از آرمان فلسطین، اینان هیچ نظری خوشی نسبت به هیچ ایرانی‌ای از هیچ گرایشی (از جمله، شیعۀ پیرو امام امت) ندارند. عرب‌های سنی اساساً از شیعیان متنفرند...

به منظور یافتن تحلیل و دلیل و بهانه برای رویارویی با رژیم شاه، حاج آقا روح الله به رادیو پیک ایران وابسته به حزب توده گوش می‌داد. این رادیو فعالیت خود را از سال ۱۳۳۶ در آلمان شرقی شروع کرد و از سال ۱۳۳۹ در بلغارستان به کار خود ادامه داد. حجت الاسلام صادق خلخالی می‌نویسد: "حضرت امام می‌فرمود: 'ما در بورسا [ترکیه] بودیم و پیچ رادیو را می‌چرخاندیم تا پیک ایران را بگیریم'" (39). بر اثر پیگیری برنامه‌های همین رادیو بود که او سخنرانی‌ها و نامه‌هایش را با چاشنی‌ای از ضدیت با آمریکا و اسرائیل و مسایل رادیکال دیگر - همراه با لجاجت مخصوص به خود - می‌آمیخت. او به آنچه در این زمینه‌ها می‌گفت کوچک‌ترین اعتقادی داشت. به این ترتیب، او خط حکومتی را که می‌خواست در آینده پایه‌گذاری کند بر بنیادی پوشالی شالوده‌ریزی کرد که آبستن هزاران دردسر برای ایرانیان در آینده می‌بود. این موضع‌گیری‌های او تحلیلگران بزرگ کمونیست و لیبرال و چپ و راست ایران و جهان را در مورد ماهیت و برنامه‌های او حیران ساخت. حال آنکه راز مسأله تنها این بود که این آخوند کهنسال ناگهان تصمیم گرفته با استفاده از هر وسیله‌ای زود به قدرت برسد. افزودنی است که پس از اشغال سفارت آمریکا در تهران در آبان ۱۳۵۸، آن مواضع پوشالی ضد آمریکایی او باز هم پوشالی‌تر و رادیکال‌تر شد.

حاج آقا روح الله حکایت آن فردی را یافته بود که دیر آمده بود و زود هم می‌خواست برود. طفلک حق هم داشت. سن‌‌اش از شصت گذشته بود و ظاهراً آرزوهای فراوانی هم در دل داشت.

گذشته از جنبه‌های خاص خود، مبارزۀ آقا روح الله دو ویژگی دیگر هم داشت. یکی اینکه او خواستار رسیدن به اهداف اعلام شده بدون کوچک‌ترین عقب‌نشینی بود. این رهبر فرزانه نقطۀ ضعف شاه را به درستی درک کرده بود. در همین رویداد انجمن‌های ایالتی و ولایتی، او به عقب‌نشینی عملی حکومت قانع نبود و خواستار آن شد که این عقب‌نشینی در رسانه‌های کشور به شکل رسمی اعلام شود. ویژگی دیگر مبارزۀ او این بود که می‌کوشید رهبری بلامنازع خود را بر همۀ دستگاه روحانیت تحمیل کند. برای رسیدن به این هدف، از یک سو دیگر ملایان را به شرکت در مبارزه فرا می‌خواند و از سویی دیگر با گفتن سخنانی رادیکال گوی سبقت از آنان می‌ربود.

حجت‌الاسلام والمسلمین علی اصغر مروارید از آخوندهای تندروی بود که از پیش از دهۀ ۴۰ خورشیدی در سخنرانی‌هایش به مسایل سیاسی و ضد حکومتی هم می‌پرداخت. او جزو آن دسته ملایانی است که به رغم سوابقشان، پس از انقلاب از سوی آقا به بازی گرفته نشدند. برای کشف برخی ویژگی‌های رفتار حاجی، لازم است به گفته‌های این دسته از ملایان هم که با دیدی مستقل‌تر به او نگریسته‌اند مراجعه بشود. مروارید رویدادی را در آغاز دهۀ ۴۰ چنین شرح می‌دهد: "یک بار قرار بود من قبل از ایشان [خمینی] به منبر بروم. از من می‌پرسیدند: 'چه می‌خواهی بگویی؟' می‌گفتم: 'می‌خواهم به شاه حمله کنم و حرف‌هایم را در مورد او بگویم.' می‌گفتند: 'تو در مورد شاه نگو، او را بگذار برای من'" (40).

در آن روزگار، حاجی به کم‌حرفی شهرت داشت. در اینجا او سر حرف را با مروارید به این سبب باز کرده که حدس می‌زده این ملای تندرو در سخنرانی‌اش به شاه حمله خواهد کرد. می‌خواسته او را از این کار منع کند تا خودش در نوک تیز آن پیکان قرار داشته باشد.

در فروردین ۱۳۴۲، تنها شش ماه پس از آغاز نخستین اقدام سیاسی، حاج آقا روح الله خود را با شتاب در جایگاهی قرار داد که حتی می‌توانست مدعی حکومت هم باشد: "من به نام ملت از آقای علم، شاغل نخست وزیری، استیضاح می‌کنم" (41).

آقا را نه به صرف ایراد چند سخنرانی و پخش چند نامه، بل به سبب بلوایی که راه انداخت و خونریزی‌ای که باعث شد دستگیر کردند. ایشان در همۀ عمر مبارکش سر جمع کمتر از دو ماه بازداشت بوده، از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ تا ۱۱ مرداد همان سال. بعد هم او را به خانه‌ای بزرگ و زیبا در قیطریه در شمال تهران منتقل کردند، تا اینکه در آغاز سال بعد او را به قم برگردانیدند.

در همان روزگار دستگیری آقا، مروارید را هم دستگیر می‌کنند. او خود در این زمینه می‌گوید: "بعد از دو سه روز [در زندان] گفتند وسایلت را جمع کن، از اینجا می‌رویم. نمی‌دانستم مرا کجا می‌برند. بالاخره مرا به خانه تیمسار هدایت بردند که خانه عریض و طویلی بود و همه وسایل را داشت. . . . قصد نداشتند خیلی روحانیت را برانگیخته کنند. به حساب خودشان به این شکل می‌خواستند ما را نرم کنند" (42).

به یقین رفتاری که مأموران حکومتی در برابر حاج اقا روح الله داشته‌اند از این هم نرم‌تر بوده، و خانه‌هایی هم که به او داده‌اند از این خانۀ محل سکونت مروارید چیزی کم نداشته. (مدت کوتاهی در یک خانه در داوودیه و بعد هم در خانه‌ای دیگر در قیطریه به سر برد، هر دو "عریض و طویل.") صدها گزارش توسط پیروان آقا روح الله داده شده که بنا بر آنها هر روز در آن خانه‌ها بساط پذیرایی از آشنایان و دیگر بازدیدکنندگان ایشان برقرار بوده.

محمود بروجردی داماد آقا در مورد رفتار دژخیمان خونخوار در آن دوران اسارت پدر زنش می‌گوید: "رییس نگهبانها پشت در اتاق آمد و اجازه خواست کهخدمت امام رسیده دست ایشان را ببوسند ، دست امام را که بوسید دو زانو جلوی در اتاق نشست" (43).

عجب حبس خانگی‌ای! بعدها که جمهوری اسلامی امام عزیزمان در ایران برقرار و بساط دستگیری و تعزیر هم گسترده شد، پیروان ایشان زندان‌های کشور اسلامی را هتل می‌نامیدند. اگر با استانداردهای اسلامی این نوع زندانی کردن شبیه به اقامت در هتل بوده است، با همین استانداردها دوران اقامت آقا را در آن خانه می‌توان به یک مرخصی رؤیایی تشبیه کرد!

در همان دوران کوتاه زندانی بودن، آقا برای خروج از آنجا و رسیدن به آسایش روزگار دراز پیشین لحظه‌شماری می‌فرمودند. سرانجام پس از کمتر از دو ماه بازداشت، آیت الله مرتضی پسندیده، برادر بزرگ امام مبارز، به ایشان خبر داد آگاه شده قرار است روز بعد رئیس ساواک به دیدار حاجی برود و "قصد دارد شما را به منزل نجاتی ببرد و نجاتی آدم خوشنامی نیست، صلاح نیست شما به آنجا بروید، لذا موافقت نکنید"(44).آن بزرگ‌ترین انقلابی همۀ دوران‌ها در پاسخ نوشتند: "ما راهی نداریم جز اینکه قبول کنیم و به منزل نجاتی برویم، ولی بیش از یک شب در آنجا نیستیم و بعدا باید منزل بگیریم، فعلا رفتن به آنجا اشکال ندارد"(45).

خمینی برای آزادی توبه‌نامه‌ای را امضا کرد. در همین زمینه، شیخ علی تهرانی که از همدوره‌های مصطفی خمینی بود می‌نویسد:

"حاج آقا مصطفی به من گفت: به پدرم گفتم چرا امضا کردی، این کار برای شما درست نبود که به ساواکِ شاه امضا بدهید. پاسخ داد: حوصله‌ام سر آمده بود. با آنکه ظاهراً از آغاز بازداشت تا بازگشت ایشان به قم یک سال هم نشد. آنهم اکثرش در قیطریه در منزلی چون باغ زندگی می‌کرد. شنیدم همین نوشته را پیش آقای قمی بردند و او امضا نکرد" (46).

در زمستان 1395علی تهرانی این مطب را در مصاحبه‌ای با یک نشریۀ درون کشور هم مطرح کرد. پس از آن گروهی از آخوندهای پیرو خمینی به انکار آن سخنان و پرخاش به علی تهرانی پرداختند. از آن جمله حجت الاسلام حمید روحانی، یکی از بی‌شرمترین آخوندهای طرفدار خمینی، تندترین ناسزاها را نثار علی تهرانی کرد. حمید روحانی در همان نوشته با زبان تحقیر از دیگر روحانیان منتقد خمینی، از جمله آیت الله العظمی محمد کاظم شریعتمداری، یاد کرد. امثال حمید روحانی که در طول سالیان دراز این چنین دیگران را به گردن نهادن به همۀ آنچه از خمینی سر زده فراخونده‌اند هرگز توضیح نداده‌اند چرا چنان جایگاهی برای او قایلند. همین گونه رفتار سبب شده تا مفتیان سنی اهل شیعه را مشرک بخوانند.

اگرچه مقلدان خمینی از آن افشاگری سخت خشمگین شدند، شواهد دیگر نشان می‌دهد آن سخنان علی تهرانی چندان هم بی‌پایه نبوده. همان جور که از گفتۀ برادر بزرگتر هم دیده شد، حاج آقا روح الله به هر قیمیتی می‌خواسته از زندان بیرون برود.

هنگامی آقا زندانی بود زن و پسرش احمد به خانۀ علی تهرانی در مشهد وارد شدند و "هفده روز مشهد بودند و زیاد حرم مشرف می‌شدند و برای آزادی مرحوم خمینی دعا می‌کردند و از گرفتاریش خیلی ناراحت و بی‌حوصله بودند" (47).

در شرح حال برخی زندانیان سیاسی زمان شاه که گذراندن دوران بازداشت کوتاه مدت را هم تاب نمی‌آوردند بد نیست اشاره‌ای بشود به نمونۀ زندانی کشیدن آیت الله محمد رضا مهدوی کنی (از یاران و هم‌سنخان همین آقا روح الله) در زمان شاه. به نوشتۀ حسین اخوان توحیدی، یک فعال اپوزیسیون، آیت الله طالقانی برای دوستانش نقل کرده:

"در حیاط زندان قدم میزدیم دیدم مهدوی کنی گوشه حیاط زندان نشسته و زار زار گریه میکند . بسراغ او رفتم که او را دلداری بدهم. و پرسیدم ماجرا چیست و چرا گریه میکنی، پدرت مرده یا مادرت مرده. بالاخره عمر دست خداست. و خدا آنها را رحمت کند دنیا محل گذر است. مهدوی کنی گفت نه چیزی نیست وبالاخره بلند شد و در حیاط زندان قدم میزدیم ومنتظر بودم تا ببینم چه شده. او گفت شرائط زندان سخت است من عادت نداشته ام نمیدانم چرا من را گرفته اند و با احتساب امروز من هفت روز است که زندان هستم و والده اقا مصطفی را ندیده ام ودلم برایش تنگ شده است و دوری اورا نمیتوانم تحمل کنم. ما اهل مبارزه به این شکل داغ نبودیم، بیشتر با کار فرهنگی موافق بودیم و... پدر سوخته ها من را اشتباهی گرفته اند بعضی از مخالفین به مسجد ما هم می آمدند بخاطر آنها من را گرفته اند و من حالا نمیدانم چه کنم" (48).

مروارید می‌نویسد: "امام هم قبل از دستگیری سال ۴۲ همه را دعوت می‌کردند که برخیزند و قیام کنند و پس از آزادی کمی لحنشان را تغییر دادند و بیشتر به فکر رفع اختلاف جناح‌ها و صاحبان افکار مختلف و توجه دادن همه آنها به خدا و احکام خدا بود" (49).

پس بعد از آنکه تنها کمی فشار بر او وارد شد، عقب نشست و به یادش آمد که می‌تواند به جای مبارزۀ سیاسی به "احکام خدا" هم بپردازد! مگر خودش بعدها بارها نمی‌گفت سیاست و دیانت همراه و همزاد یکدیگرند؟ پس چه شد؟ پس آن قضیۀ "تکلیف" و "وظیفه" و لاقیدی نسبت به "نتیجه" چه شد؟

حاج احمد آقا خمینی در مورد شکنجه‌های روحی که یزیدیان زمان به پدر بزرگوارش می‌دادند چنین داد سخن داده: "شبی که امام را به سلول انفرادی در حبس منتقل کردند مأموران رژیم برای آزار روحی ایشان فردی را در
سلول مجاور شکنجه می دادند و صدای ضجه و فریاد وی بلند بود، امام برای این که دیگر آن فرد را شکنجه
نکنند نذری کرده بودند. خود آقا بعدها به من فرمودند: آن شب از سختترین شبهای زندگی‌ام بود" (50).

چه شب دلهره‌آوری پشت سر گذاشته؛ الهی من و همۀ دوستدارانش هر چه زودتر بمیریم تا دیگر هرگز چنین داستان‌های دهشت‌باری نشنویم! بعد از آنکه بدون هیچ دلیلی تهران و قم را به آشوب کشیده و کشته و زخمی شدن انسان‌ها را سبب شده، انتظار داشته از او با مهربانی پذیرایی کنند؛ تاب شنیدن فریادهایی را هم نداشته که به احتمال زیاد مصنوعی و توسط مأموران ساواک بوده و تنها به منظور ترسانیدن و پیاده کردن او از خر شیطان سر داده شده. نذری کردن معظم له نیز برای این بوده که مبادا آن جنایتکاران به وجود مبارک خودش آسیبی بزنند، وگرنه ایشان بعدها نشان داد تحملش در برابر دردهای دوست و دشمن بسیار بالاست و در راه رسیدن به اهداف والای خویش برای این مسایل کوچک‌ترین اعتباری قایل نیست.

گفتنی است حاجی تنها بیست و چهار ساعت در "سلول انفرادی" به سر برد و روز بعد هم رئیس ساواک، "پاکروان معدوم،" شخصاً از این امر پوزش خواست (51). در حکومتی که او خود سال‌ها بعد بر پا ساخت، مردم را به جرمی بسیار بسیار کمتر از این به عنوان محارب دستگیر می‌کردند و زیر شکنجه می‌بردند و باعث می‌شدند همۀ کسان خود را به عنوان همکار و هم‌جرم اعلام کنند و بعد به مصاحبۀ تلویزیونی وادارشان می‌کردند و پس از تحمیل چنین زجرها و سرافکندگی‌هایی، سرانجام هم اعدام در انتظار آن "محاربان" بود. مقام مذهبی و سیاسی و اجتماعی دستگیرشدگان هم هیچ تأثیری بر سرنوشت‌شان نداشت.

باری، امام عزیزمان در حالت شوک به سر می‌بردند، زیرا در آن دوران بازداشت و "حبس خانگی" ایشان شکنجۀ روحی فراوانی متحمل شدند. خوب حبس خانگی است دیگر، آزادی که نیست، تا آدم خیالش صد در صد راحت باشد. یعنی انسان باید ذره‌ای انصاف داشته باشد و خودش را به جای آن امام بزرگوار قرار بدهد و ببیند حتی اگر یک در هزار هم این احتمال وجود داشته باشد که مأموران بیایند و به وجودی این چنین نازنین آسیب برسانند، آیا باز هم در چنین شرایطی آن موجود الهی می‌تواند احساس آرامش کند و راحت خوابد؟ پاسخ این پرسش البته که منفی است، به ویژه آنکه سوژۀ مورد نظر کسی باشد که در طول همۀ عمرش بسیار درازش حتی یک روز هم کار نکرده و عادت به مفت‌خوری و تن‌پروری داشته و در خانه‌اش هم پیوسته بساط کلفت و نوکر هم برقرار بوده است. (52). می‌توان گمان برد که در آن دوران حبس خانگی امام نازپرورده‌مان پیوسته در حال استغاثه و التماس از خدای خود بوده تا مبادا به او همان شکنجه‌هایی را بدهند که در آن تنها شب هراسناک در "سلول انفرادی" صدای آن را می‌شنیده.

البته در همان دوران پیش از دستگیری هم امام مواظب خودشان بودند و چندان هم بی‌گدار به آب نمی‌زدند. یعنی اینکه به رغم حرف‌های تیز و تند زدن و دعوت همگان به خیزش و خروش، ایشان تا جای ممکن مراقب بودند که دیگران به جای ایشان آسیب ببینند. مسعودی خمینی در مورد مراسم مذهبی بزرگی که در فروردین ۱۳۴۲ در فیضیه برقرار شده و آیت‌الله‌العظمی سید محمد رضا گلپایگانی هم در آن شرکت کرده بود، می‌نویسد: "در حین روضه پانصد تن از كماندوها به مدرسه ریختند. ظاهرا بنای حضرت امام این بود كه خودشان به مدرسه تشریف نیاورند. برای اینكه اعتقاد ایشان این بود كه نباید ما همگی در یك جا جمع شویم و همزمان دستگیر شویم و مبارزه تعطیل شود؛ بلكه باید به گونه ای باشد كه اگر كسی به چنگ دشمن افتاد، دیگران در مناطق دیگر بتوانند مبارزه را ادامه دهند" (53). گفته شده که گلپایگانی در آنجا مورد هجوم قرار گرفت.

مسعودی خمینی نمونه‌هایی دیگر هم از این رفتار الهی زعیم زرنگ و در عین حال موقرمان ذکر می‌کند: "احتمال آن می رفت كه كماندوها به شخص امام حمله كنند. ایشان برخاستند و از در دیگر خارج شدند و به منزل دیگر رفتند.. . . اگر كسی آنجا بود و می توانست فیلمبرداری كند، مناظر تاریخی و زیبایی ثبت می شد. واقعا انسان صلابت كوه را در رفتارهای امام و حتی سكوت هایش مشاهده می كرد" (54).

پس از بیرون آمدن از شوک‌های اولیه بر اثر آن شکنجه‌های چنگیزی و تیمور لنگی در دوران حصر و التیام زخم‌های جسم و روان، آن قائد عظیم‌الشأن دور و بر را با دقت بسیار می‌پایید و مترصد فرصتی بود تا باز هم غائله‌ای بیافریند و خودش هم چند روزی تشریف ببرد هتل قیطریه برای تن‌پروری. به ویژه با اعتماد به نفسی که با مشاهدۀ پشتیبانان جدید یافته بود و نیز با به یاد آوردن ملایمت رفتار مأموران حکومتی، ایشان قوت قلبی دوباره یافت. البته اینها همه ظاهر قضیه است که به چشم انسان‌های ظاهر‌بینی مانند من می‌آید. معظم له از امدادهای غیبی بهره‌ها می‌برد و هدف غایی‌اش هم ساقط کردن حکومت جور و برقراری حاکمیت قسط بر روی زمین بود.

دهه‌ها پس از آن روزگار، آیت الله سید محمد موسوی بجنوردی می‌گوید پدر او، که خود جزو مراجع نجف بود، در زمان تبعید حاج آقا روح الله در نجف از او در مورد لحظۀ دستگیری‌اش پرسیده: "شما از آنها نترسیدید؟" (55) حاج آقا روح الله هم پاسخ داده: "وقتی مرا بردند فکر کردم ببینم می ترسم، بعد دیدم نه نمی ترسم. بیشتر کسانی که آمده بودند مرا ببرند می ترسیدند و من آنها را دلداری می دادم."

از این سخنان حضرت امام می‌توان دریافت او در آغاز دستگیری می‌ترسیده. پس از مشاهدۀ رفتار مهرآمیز مأموران و پوزش‌خواهی پیوستۀ آنان، هر کس دیگری هم به جای این امام شجاع و مبارز بود زود بر ترس‌اش چیره و از موضعی بالا با قضیه روبه‌رو می‌شد.

در همان زمان، روحانیون عالیرتبه مخالف تندروی‌های آقا روح الله بودند، اگرچه شاید از ترس هواداران تندرو او جرأت ابراز آن را با صدای بلند نداشتند. آیت الله حسین‌علی منتظری نظر یکی از آیات عظام تراز اول آن روزگار را در مورد آشوب ۱۵ خرداد چنین بیان می‌کند: "آقای [آیت الله العظمی احمد] خوانساری آهسته به من گفتند: 'این خون‌ها به گردن کیست؟' نظرشان این بود که در این کار آیت‌الله خمینی مثلاً اشتباه کرده" (56). بله، مثلاً.

حجت الاسلام صادق خلخالی هم سخنانی از فرزند آیت الله خوانساری را چنین باز می‌گوید: "[حجت الاسلام والمسلیمن] جعفر خونساری [خوانساری] بارها می‌گفت که آقای خمینی مرد لجوجی است و درایت و سیاست ندارد و این همه خون‌‌ها به گردن اوست و پدرم به این کار راضی نیست" (57).

مدتی پس از بلوای ۱۵ خرداد، آقا روح الله دستاویز دیگری برای رویارویی با حکومت یافت و آن قضیۀ قانون اعطای مصونیت قضایی به مستشاران نظامی آمریکایی (قانون معروف به کاپیتولاسیون) در آبان ۱۳۴۳ بود. منتظری در مورد مخالفت بخش اعظم روحانیت به دخالت خمینی در این امر می‌نویسد: "آنها می‌گفتند دولت می‌خواهد به مستشاران آمریکا مصونیت بدهد این چه ربطی به دین اسلام دارد؟" (58) افزودنی است که منتظری خود به عنوان یکی از طرفداران حاجی در آن روزگار البته این دیدگاه را نمی‌پذیرفته و حتی در ادامه می‌نویسد: "من از این مطلب خیلی عصبانی شده بودم."

منتظری همچنین می‌نویسد در آن زمان‌های ناآرامی و احتمال درگیری و خونریزی در قم، آیت الله العظمی سید محمد کاظم شریعتمداری به او گفته از حاج آقا روح الله بخواهد کمی آرام‌تر باشد. پس از شنیدن این پیام، حاجی به منتظری جواب داده: "ایشان ترسیده است! تازه الآن وقت کار است، اینها فاجعه مدرسه فیضیه را درست کردند، الآن وقت بهره‌برداری و روضه‌خوانی است ما بیاییم ساکت بنشینیم"(59).

حاج آقا روح‌ الله خواستار آن بودند تا آب همچنان گل‌آلود بماند تا ایشان بتوانند ماهی‌های چاق و چله بگیرند. حاجی در مورد کوشش آیت الله العظمی سید احمد خوانساری برای آرام کردنش گفته بودند: "وقتی سر و کله آقای حاج سید احمد [خوانساری] پیدا شد من خیلی اوقاتم تلخ شد. گفتم ایشان الان می‌رود احساسات مردم را خاموش می‌کند و آبها از آسیاب می‌افتد" (60).

سرانجام موقعیت مغتنمی دیگر نیز برای "بهره‌برداری" فرا رسید؛ طاغوت زمان با تصویب قانون ضد شیعی کاپیتولاسیون بهترین بهانه را به دست آن رهبر آزادیخواه و استقلال‌طلب داد. به منظور "بهره‌برداری،" حاجی مؤمنان را جمع کرد تا برایشان موعظه کند:

"انالله و اناالیه راجعون. من تاثرات قلبى خودم را نمى‌توانم اظهار کنم، قلب من در فشار است، این چند روزى که مسائل اخیر ایران ‌را شنیده‌ام ‌خوابم‌ کم ‌شده (گریه‌حضار) ناراحت هستم، قلبم در فشار است، با تاثرات قلبى روز شمارى مى‌کنم که چه وقت مرگ پیش بیاید. (گریه شدید حضار) ایران دیگر عید (گریه حضار) ندارد، عید ایران را عزا کرده اند، (گریه حضار) عزا کردند و چراغانى کردند، عزا کردند و دستجمعى رقصیدند. ما را فروختند، استقلال ما را فروختند و باز هم چراغانى کردند، پایکوبى کردند. اگر من به جاى اینها بودم این چراغانى‌ها را منع مى‌کردم، مى‌گفتم بیرق سیاه بالاى سربازارها بزنند، بالاى سرخانه‌ها بزنند، چادر سیاه بالا ببرند. عزت ما پایکوب شد، عظمت ایران از بین رفت، عظمت ارتش ایران را پایکوب کردند" (61).

تا اینجای کار معلوم نیست مطلب به درستی از چه قرار است، حاضران در آن مجلس هنوز نمی‌دانند معظم له برای چه اظهار ناراحتی می‌کند. با این حال، چنان که دیده می‌شود، آنان سخت تحت تأثیر قرار گرفته‌اند.

بیدرنگ پس از این مقدمۀ شورانگیز، حاجی شرحی می‌دهد از آن مصیبت عظمایی که بر کشور نازل شده و او را دچار چنان حالی کرده: "قانونى در مجلس بردند در آن قانون اولاً ما را ملحق کردندبه پیمان وین و ثانیاً الحاق کردند به پیمان وین"(62).

پس این همه فریاد "اولاً"برای "ملحق کردن"ایران به پیمان وین و "ثانیاً"هم برای "الحاق کردن" ایران به پیمان وین و لابد ثالثاً هم برای پیوستن به همان پیمان بوده است.

بعد از این مقدمه‌چینی‌ها، آن حضرت باز هم فریاد برآورد: "اى سران اسلام به داد اسلام برسید، اى علماى نجف به داد اسلام برسید، اى علماى قم به داد اسلام برسید، رفت اسلام (گریه شدید حاضرین در مجلس)" (63).

رفت اسلام. اسلام رفت. آمد پیمان. پیمان آمد. آن مؤمنان گریان شاید گمان می‌برده‌اند که قرار بوده پیمان وین جای دین اسلام بنشیند.

سخنرانی حاجی دربارۀ کاپیتولاسیون سبب تبعید او توسط دستگاه جائر پهلوی به ترکیه شد، و به این ترتیب، نخستین دفتر فعالیت سیاسی این نونهال شاداب، این نوشکفته غنچۀ این عرصه، به پایان رسید. یک سال بعد او در شهر نجف در عراق رحل اقامت افکند.

تحلیلی کمونیستی

حضرت امام و طرفدارانش خود هرگز نتوانستند تحلیلی پذیرفتنی برای سکوت او در زمان رضا شاه ارایه کنند. آنان ترجیح دادند این مسأله را به سکوت برگزار نمایند. در دوران انقلاب ۵۷، گذشته از نیروهای مذهبی، میدان‌داران دیگر اصلی آشفته بازار سیاست ایران نیروهای کمونیست بودند. این نیروها تحلیلی از ورود آقا و یارانش به عرصۀ سیاست در آغازه دهۀ ۴۰ خورشیدی و تداوم آن تا پیروزی انقلاب به دست می‌دادند که نه تنها هرگز نمی‌توانست مورد پذیرش خمینیون واقع شود بل خشم‌شان را هم سبب می‌شد.

نیروهای چپ می‌گفتند حاجی و یارانش خرده‌بورژوازی سنتی را نمایندگی می‌کنند. از دید آنان، حکومت شاه قانون اصلاحات ارضی را در پایان سال ۱۳۴۱ برای این به تصویب رساند تا کشاورزی را نابود کند و در پیامدش دهقانان از روستاها به شهرها پناه ببرند. در نتیجه، سرمایه‌داران بزرگ وابسته به امپریالیسم هم می‌توانستند آنان را به عنوان کارگر استخدام کنند. به گفتۀ کمونیستها، در این روندِ سرمایه‌داری شدن کشور، به منافع خرده بورژوازی سنتی آسیب‌های سختی وارد می‌آمد و از همین رو آنان با حکومت وارد مبارزه شده بودند. کمونیست‌ها خرده بورژوازی سنتی را متحد موقت طبقۀ کارگر می‌دانستند و در انقلاب ۵۷ هم از حضرت امام و یارانش پشتیبانی کردند.

چند ایراد اساسی به تحلیل کمونیست‌ها در مورد آغاز فعالیت آقا وارد است. اگر مبارزۀ او جنبۀ استقلال‌طلبانه داشت، چرا از نهضت ملی شدن صنعت نفت در زمان دولت محمد مصدق پشتیبانی نکرد؟ در همان زمان آیت الله العظمی محمد تقی خوانساری (با آیت الله العظمی احمد خوانساری که پیش‌تر نامش برده شد اشتباه نشود) پشتیبانی خود را از اقدام دولت مصدق اعلام کرد. یعنی اینکه حتی در میان روحانیون سنتی هم بودند کسانی که آن اقدام را تأیید کنند. محمد تقی خوانساری به سبب مبارزه با استعمار انگلیس در زمان سکونت در عراق هم شهرت داشته است. پیش از سال ۴۱، حاج آقا روح الله در چه زمینه‌ای در مبارزه با نفوذ استعمار در ایران فعالیت داشت؟

نکتۀ ظریف و بسیار مهم‌تر این است که حاج آقا روح الله مبارزه‌اش را با شاه پیش از طرح مسألۀ اصلاحات ارضی آغاز کرد. او نخستین بار بر ضد قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی و حق دخالت زنان در انتخابات برخاست. این قانون چه ربطی به منافع خرده بورژوازی سنتی دارد؟ اگر دخالت زنان در امور اجتماعی به منافع خرده بورژوازی سنتی ضربه می‌‌زد، و همین ضربه باعث مبارزات شجاعانۀ حاجی شده بود، چرا در زمان رضا شاه که آزادی‌های گسترده‌ای به زنان داده شد صدای اعتراض حاجی برنخاست؟

در واقع، سخنان تند ضد حکومتی و برخی شعارهای ضد آمریکایی حاجی نیروهای چپ را به وجد آورده بود، و به همین سبب به او و دار و دسته‌اش لطف کرده و آنان را خرده بورژوازی شمردند. واقعیت اما این بود که تمام آن اقدامات امام بزرگوار بر گرد قدرت‌طلبی می‌گشت و البته در چارچوب فکری مقدس قرون وسطایی‌اش هم می‌گنجید.

------------------------------------

پینوشت‌ها

1- "کارنامه نور (زندگینامه امام خمینی)،" حضور، شماره ۳۸، زمستان ۱۳۸۰، بازگویی از: حوزه، پایگاه اطلاع‌رسانی حوزه، تاریخ دسترسی: ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۴، http://www.hawzah.net/fa/Magazine/View/130/3630/17845.

2- از جمله در این دو منبع: "امام خمینی از ولادت تا رحلت،" بنیاد اندیشه اسلامی، تاریخ دسترسی: ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۴، http://www.imam-khomeini.com/web1/persian/showitem.aspx?cid=2428&h=1&f=2&pid=2780؛

& "زندگی‌نامه: دوران مبارزات،" ، امام خمینی، پرتال پژوهشی و اطلاع‌رسانی مؤسسه تنظیم نشر آثار امام خمینی، تاریخ دسترسی: ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۴، http://www.imam-khomeini.ir/fa/contents/126.

3- روح‌الله خمینی، "بیانات امام خمینى در جمع گروهى از دانش آموزان مدارس تهران ،" ۱۱ آبان ۱۳۵۸، صحیفۀ نور: مجموعۀ رهنمودهای امام خمینی (تهران: وزارت ارشاد اسلامی، بهمن ۱۳۶۱)، جلد ۱۰، ص ۹۸.

4- "کارنامه نور (زندگینامه امام خمینی)."

5- خمینی، "پیام امام خمینى خطاب به مراجع اسلام، روحانیون سراسر کشور و... در مورد استراتژى آینده انقلاب و حکومت اسلامى‌،" ۳ اسفند ۱۳۶۷، صحیفۀ نور، جلد ۲۱، ص ۹۵.

6- "کارنامه نور (زندگینامه امام خمینی)."

7-علی اشرف فتحی، "طالقانی؛ به مثابه یک پدیده حوزوی،" تورجان، ۱۴ آبان ۱۳۸۹، http://www.tourjan.com/?p=3345.

8- خمینی، "رضاخان با تظاهر به دیانت مردم را فریب میداد،" اطلاعات، ۲۴ اردیبهشت ۱۳۵۸، ص ۸.

9- علی‌اکبر ذاکری، "سالشمار زندگی امام خمینی،" بخش نخست، شبکه شارح، مرکز اطلاعات و مدارک اسلامی، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، معاونت پژوهشی، تاریخ دسترسی: ۵ مهر ۱۳۹۳، http://www.shareh.com/persian/imam/v_maj/hawzah/m.htm.

10- همان.

11- "تاریخى‌ترین سند مبارزاتى امام خمینى‌: قیام لله یگانه راه اصلاح جهان،" ۱۵ اردیبهشت ۱۳۲۳، کتابخانه مدرسه فقاهت، تاریخ دسترسی: ۱۰ شهریور ۱۳۹۴، http://lib.eshia.ir/50080/1/3.

12- "آغاز مبارزات،" امام خمینی، پرتال پژوهشی و اطلاع‌رسانی مؤسسه تنظیم نشر آثار امام خمینی، ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۴، http://www.imam-khomeini.ir/fa/c2686.

13- خمینی، "پیام به ملت ایران - دعوت به قیام براى خدا،" اردیبهشت ۱۳۲۳، امام خمینی، پرتال پژوهشی و اطلاع‌رسانی مؤسسه تنظیم نشر آثار امام خمینی، کتابخانه، تاریخ دسترسی: ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۴،

http://archlibserver.imam-khomeini.ir/faces/search/fulltext/fulltextFullView.jspx?&digitalResourceBiblio=590625&digitalAttachmentId=411050&digitalReturnPage=14..

14- خمینی، "بیانات امام در مورد نقش روحانیت در احیای اسلام،" ۱۰ فروردین ۱۳۴۲، صحیفۀ نور، جلد ۱، ص ۱۲.

15- خمینی، "بیانات امام در مورد طرح اسارت‌بار احیای كاپیتولاسیون،" ۴ آبان ۱۳۴۳، صحیفۀ نور، جلد ۱، ص ۱۰۵.

16- علی اکبر مسعودی خمینی،خاطرات آیت الله مسعودی خمینی، قسمت دهم، ۲۶ بهمن ۱۳۹۱، کانون فرهنگی هنری باب‌الحوائج، مسجد قمر بنی هاشم (ع) شهرستان خمین، http://kanoon-babalhavaej.ir/index.php/homepage//217.

17- بهیار نیکروان، "بررسی ماجرای آزار بهائیان بیگناه پیرو یک قتل خونین در ابرقو،" نگاه، نگاهی تازه به دیانت بهائی، ۲ فروردین ۱۳۸۵، http://www.newnegah.org/articles/336.

18- بهرام چوبینه، "دکتر محمد مصدق و بهائیان،" فروردین ۱۳۸۸، http://iranian.com/main/blog/faryarm-17.html.

19-"درباره جنایات بهائیان در ایران بدانید،" پایگاه تحلیلی خبری نامه، ۶ فروردین ۱۳۹۲، http://namehnews.ir/fa/news/31714.

20- همان.

21- همان.

22- مهدی حائری یزدی مصاحبه‌شده توسط ضیاء صدقی، خاطرات دکتر مهدی حائری یزدی استاد فلسفه و بنیان‌گذار حوزۀ علمیۀ قم، به کوشش حبیب لاجوردی (تهران: نشر کتاب نادر، ۱۳۸۱)، ص ۸۸.

23- علی دوانی، زندگانی زعیم بزرگ عالم تشیع آیت‌الله بروجردی (تهران: نشر مطهر، ۱۳۷۳)، ص ۳۱۰، بازگویی از: علی اشرف فتحی، "سیری بر مخالفین امام در حوزه علمیه قم و نجف،" خط امام، تاریخ دسترسی: ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۴، http://www.khatteemam.ir/fa/?p=33624.

24- همان.

25-"مصاحبه با حضرت آیت الله العظمی محمد فاضل لنکرانی (دام ظله)، " پایگاه اطلاع‌رسانی حضرت آیت الله العظمی بروجردی قدس سرّه، تاریخ دسترسی: ۲۰ اسفند ۱۳۹۳،http://broujerdi.org/content/view/1570/119.

26-علی اشرف فتحی، "سیری بر مخالفین امام در حوزه علمیه قم و نجف،" خط امام، ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۴، http://www.khatteemam.ir/fa/?p=33624.

27- حسین‌علی منتظری، خاطرات مرجع و فقیه عالیقدر حضرت آیت‌الله العظمی منتظری، ۱۳۷۹، جلد ۱، ص ۱۶۹، https://amontazeri.com/book/khaterat.

28-مسعودی خمینی،خاطرات، قسمت دهم، ۲۶ بهمن ۱۳۹۱، http://kanoon-babalhavaej.ir/index.php/homepage//217.

29- همان.

30- محمد تقی فلسفی، خاطرات و مبارزات حجةالاسلام فلسفی (تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۲)، ص ۱۳۹ - ۱۳۷، بازگویی از: سمیه متقی، "نهضت برای منفعت و غفلت از وجه دیانت/ مروری بر دیدگاه‌های امام درباره نهضت ملی شدن نفت،" تاریخ ایرانی، ۱۴ خرداد ۱۳۹۰، http://tarikhirani.ir/Modules/files/Phtml/files.PrintVersion.Html.php?Lang=fa&TypeId=24&filesId=215.

31- محمد یزدی، خاطرات آیت‌الله محمد یزدی (تهران: سازمان اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۰)، ص ۱۴۴، بازگویی از: محمد قوچانی، "از 'آقا روح الله'، تا 'امام' خمینی،" شرق، ۱۳ خرداد ۱۳۸۵، بازگویی از: آفتاب، شبکه اینترنتی آفتاب، تاریخ دسترسی ۱۰ خرداد ۱۳۹۴، http://www.aftabir.com/articles/view/politics/plitical_history/c1c1149346811_khomeini_p2.php.

32- امیر رضا ستوده و شهرام رجب‌زاده، پا به پای آفتاب (تهران: پنجره، ۱۳۷۳)، جلد ۴، ص ۲۰۰.

33- همان.

34- حائری یزدی، ص ۵۷.

35-مجید نقدی، "حکایت صبر و صلابت امام خمینی،" تبیان، تاریخ دسترسی: ۱۲ شهریور ۱۳۹۴،http://www.tebyan.net/newmobile.aspx/index.aspx?pid=93835.

36- حائری یزدی، ص ۵۷.

37- "کارنامه نور (زندگینامه امام خمینی)."

38- همان.

39- صادق خلخالی، خاطرات آیت‌الله خلخالی اولین حاكم شرع دادگاههای انقلاب (تهران: نشر سایه، ۱۳۷۹)، ص ۱۶۳.

40- علی اصغر مروارید، "یاد آن خرداد ماندگار: سرهنگ مولویی [مولوی] مرا به دیدار امام برد،" شاهد یاران، ویژۀ هفدهمین سالگرد ارتحال امام خمینی (ره)، شماره ۷، خرداد ۱۳۸۵، ص ۲۴.

41 خمینی، "پاسخ امام خمینى به علماء اعلام و حجج اسلام تهران پس از فاجعه مدرسه فیضیه،" ۱۳ فروردین ۱۳۴۲، صحیفۀ نور، جلد ۱، ص ۴۰.

42- مروارید، ص ۲۴.

43- جمعی از علما، گردآورنده: مصطفی زمانی وجدانی، سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی (تهران: پیام آزادی، ۱۳۷۸)، جلد ۳، صص ۲۸ - ۲۷.

44-"خاطرات آیت الله پسندیده از دوران مبارزه و تبعید،" مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۲۱ آبان ۱۳۸۶، http://www.irdc.ir/fa/content/2531/default.aspx.

45- همان.

46-علی تهرانی، خاطرات من از سال 1305 تا سال 1381 هجری شمسی، به کوشش محمود مرادخانی،2002، ص 36، www.ali-tehrani.com/.

47- همان، 35.

48-حسین اخوان توحیدی، "آیت اله طالقانی: اقای مهدوی کنی چرا گریه میکنی،" ۱۶ اسفند ۱۳۸۹، http://hakhavantohidi.blogspot.ro/2011_03_01_archive.html.

49- مروارید، ص ۲۳.

50- محمد رضا سبحانی‌نیا و سعیدرضا عسکری، مهر و قهر (اصفهان: مرکز فرهنگی شهید مدرس، ۱۳۸۹)، ص ۱۲۸.

51- کوثر: مجموعه سخنرانیهای حضرت امام ‌خمینی)تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام‌ خمینی، ۱۳۷۳)، جلد ۱، ص ۹۸، بازگویی از: "خاطراتی از موضع گیری امام خمینی (ره) در برابر دشمن (3)،" راسخون، تاریخ دسترسی: ۱۴ خرداد ۱۳۹۲، https://rasekhoon.net/article/show/1093815.

52- مرضیه حدیدچی دباغ که از فعالان تندرو مذهبی پیش از انقلاب بود و در پاریس افتخار خدمتکاری مخصوص خمینی را داشته می‌گوید: "ایشان [همسر خمینی] در طول زندگی همیشه خدمتکار داشتند و خرید به عهده کسی بود" (مرضیه حدیدچی دباغ، "من پنجاه و هفتی هستم و خواهم بود: طرحی از یک زندگی انقلابی در گفت و گوی پاسدار اسلام با مرضیه حدیدچی دباغ،" پاسدار انقلاب، شماره ۳۲۹، اردیبهشت ۱۳۸۸، http://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/1038656). همچنین، علی ثقفی برادر زن خمینی هم از زبان خواهرش یعنی زن خمینی نقل می‌کند: "خدمتکارمان فاطمه خانم یک چایی آورد و جلوی ما گذاشت. یک خدمتکار دیگر هم در گوشه اتاق مشغول جمع آوری بود" (علی ثقفی، پیک ارشاد، تیر ۱۳۶۸، بازگویی از: "غیبت نکنید،" مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ره، نمایندگی اصفهان، تاریخ دسترسی: ۵ اسفند ۱۳۹۲، http://imam-khomeini-isf.ir/Pages/Detail/2058).

53-مسعودی خمینی،خاطرات، قسمت دوازده، ۲۶ بهمن ۱۳۹۱، http://kanoon-babalhavaej.ir/index.php/homepage//349--12.

54- همان.

55-محمد موسوی بجنوردی، "شک ندارم که مصطفی خمینی را مسموم کردند،" روز نو، ۲۰ بهمن ۱۳۹۳، http://roozno.com/fa/news/118696.

56- منتظری، خاطرات، جلد ۱، ص ۳۵۰.

57- صادق خلخالی، خاطرات، ص ۱۱۷.

58- منتظری، خاطرات، جلد ۱، ص ۲۵۶.

59- همان، ص ۲۱۹.

60- همان، ص ۲۴۰.

61- خمینی، "بیانات امام در مورد طرح اسارت‌بار احیای كاپیتولاسیون،" ۴ آبان ۱۳۴۳، صحیفۀ نور، جلد ۱، ص ۱۰۲.

62- همان.

63- همان، ص ۱۰۵.

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy