Wednesday, Aug 8, 2018

صفحه نخست » «تحول خواهی» چیست؟ رضا علیجانی

Reza_Alijani.jpgتا قبل از فروپاشی بلوک شرق دوگانه «اصلاح- انقلاب» بر ادبیات سیاسی ای که می خواست روند «تغییر» در جوامع مختلف را توضیح دهد، غلبه داشت. اما به تدریج و به خصوص پس از روندهای متنوع و متکثر تغییر در حکومتهای بلوک شرق ادبیات نوینی پا گرفت که خود را در مفهوم «اصقلاب» (که توسط تیموتی گارتن اش تحلیل گر تحولات بلوک شرق ابداع شد) و به طور وسیعتر و عمیق تر در مفهوم «گذار» (به دموکراسی) نشان داد.

در ایران اما مبحث رفرم و اصلاح از دوم خرداد به بعد رواجی گسترده یافت و دو دهه است که با عین و ذهن جامعه و فعالان سیاسی و مدنی ما سرو کار دارد. (البته روند اصلاح در ایران تاریخی طولانی دارد و شاید در دوران جدید تاریخ ایران به عباس میرزا و امیر کبیر و میرزا حسین خان سپهسالار و ... و بالاخره جبهه ملی و نهضت آزادی می رسد که این دومی دیرپاترین جریان اصلاح طلبی ایرانی بوده است).

رویکرد انقلابی و در واژگان رایج تر در دهه های اخیر یعنی «براندازی» و «سرنگونی طلبی» در طول چهار دهه بعد از انقلاب همیشه کمابیش حضوری سیاسی و تبلیغاتی داشته و گاه در حیطه عمل نیز بر فضای سیاسی کشور سایه انداخته است.

سالیانی چند است که مفهوم تحول و «تحول خواهی» نیز وارد ادبیات سیاسی ما گردیده است. بسیاری فعالان سیاسی به صورت اجمالی و تجسمی حضور هر سه گرایش را دیده و تجربه کرده اند. تلاش های فکری و نظری چندی نیز برای صورت بندی دقیق تر این مفاهیم تا آنجا که بتواند واقعیت مستقل از ذهن را در عرصه سیاست ایران توضیح دهد صورت گرفته است. نگارنده نیز سیاه هه هایی در این باره داشته است(1). این نوشتار نیز نقطه چینی است در روند این تبیینات.

در چند فصل (تبار- هدف- روش) به تبیین مفاهیم مورد نظر می پردازیم.

تبار تاریخی

1-اصلاح طلبان: تبار تاریخی اصلاح طلبان عمدتا به آیت الله خمینی و جریان خط امامی و گرایش موسوم به چپ درون حکومت بر می گردد که در ابتدای انقلاب و دهه شصت و تا زمان حیات آقای خمینی دست برتر را در قدرت داشت. اما به تدریج و بنا به رخدادهایی همچون بن بست در پیروزی در جنگ با عراق و شکست شعارهای بلندپروازانه و رمانتیک برای غلبه بر دشمن و نابودی دشمنان، فروپاشی بلوک شرق، مشکلات و بحران های اجرایی در مدیریت فقاهتی کشور، اختلافات درون قدرت و ...، پس از فوت رهبر کاریزماتیک؛ در سه جلوه سروش (و حلقه کیان)، مخملباف و کارگزاران (در عرصه های مختلف فکری و دینی - هنر و ادبیات - مدیریت و اجرا) وارد مرحله جدیدی از حیات فکری و سیاسی و مدیریتی خود شد و در امتداد روشنگری های جریان های دیگری که از منفذهای کوچک مطبوعاتی باز شده به سوی شان (همچون ایران فردا و آدینه و دنیای سخن و پیام امروز و پیام هاجر و ...) به اتفاق دوم خرداد رسید و جریان رانده شده از حکومت دوباره و با تجدید حیاتی فکری- سیاسی- دینی و با داعیه های جدیدی از توسعه سیاسی و جامعه مدنی و ... وارد قدرت گردید. بررسی تحلیلی- انتقادی روند بیست ساله اصلاحات خود مقوله دیگری است.(2)

2-براندازان و سرنگونی طلبان: این دسته طیف متنوعی را تشکیل می دهند. اما همه در یک عنصر مشترک اند که امکان هر گونه تغییر در حکومت جمهوری اسلامی را غیر ممکن و سرنگونی حکومت را شرط اولیه هر گونه سیاست ورزی تغییر خواهانه در ایران می دانند.

شاید بتوان در یک نگاه کلی و با شاخص و متغیر «عنصر ملی» و «درون جوش بودن تغییر» آنها را به سه دسته تقسیم کرد.

2-الف. نیروهای ملی و مصدقی: یک دسته نیروهای ملی هستند (اعم از مذهبی یا غیر مذهبی) که مصدقی بوده و از منظر پرنسیب های الهام گرفته از او به مسائل سیاسی می نگرند مانند طیف آقای بنی صدر و بخشهای متنوع جبهه ملی و دیگر ملیون در داخل و خارج که خواهان تغییر کلیت ساختار قدرت به عنوان پیش مقدمه هر تغییری هستند، اما به علت پرنسیبهای ملی و مصدقی شان با تحریم و حمله نظامی و کمک گیری از نیروهای خارجی برای روند تغییرمخالفند و کم و بیش؛ روشن و ناروشن، خواهان نوعی انقلاب مردمی هستند.

2-ب. چپ های ضد استبداد دینی- ضد سلطه جهانی: دسته دیگر نیروهای چپی هستند که هم ضد سرمایه داری و ضد سلطه جهانی (ضدامپریالیسم) از یکسو و ضد استبداد دینی از سوی دیگر هستند. آنها نیز به علت پرنسیب های چپ شان مخالف تحریم و حمله خارجی و یا همکاری با قدرتهای خارجی برای ایجاد تغییر در ایران هستند. ایشان تغییر را کار مردم ایران به خصوص اقشار زحمتکش آن می دانند. بیانیه اخیر آنان با دویست و بیست امضا در خارج از کشور نشان روشنی از این رویکرد است.(منتشره در اینجا)

2-پ. طرفداران سرنگونی به هر قیمت: دسته سوم اما خود طیف وسیعی را در بر می گیرد که در مسیر سرنگونی طلبی معتقد به همسویی و همکاری و کمک گیری از قدرت های خارجی نیز هست. این طیف عموما از تحریم های اقتصادی و گاه حتی حمله خارجی به ایران دفاع می کنند و یا همسویی نشان می دهند. یک سوی این طیف سلطنت طلبانی هستند که با اصل انقلاب مخالف بوده و از چهار دهه پیش خواهان شکست و سرنگونی حکومت جدید وبازگشت نظام سابق بوده اند و سوی دیگرش مجاهدین خلق قرار دارند که خود از نیروهای چپ انقلاب ضد سلطنتی بوده اما با برخورد حذفی حکومت جدید به تدریج و با دست بردن به سلاح و با اعتقاد به مشی مسلحانه بدنبال سرنگونی آن برآمدند. در میان این دو سر طیف نیز افراد متنوعی هستند که پیشینه های مختلفی دارند از اصلاح طلبان و یا منتقدان سالهای اولیه پس از انقلاب گرفته تا چپ های تغییر جهت داده، از فعالان انجمن های اسلامی و دیگر انجمن های دانشجویی گرفته تا نزدیکان به سلطنت و یا شرکت کنندگان در کودتای نوژه و افراد گمنام و کم سابقه ای که در نهادهای نزدیک و مورد حمایت نئوکان ها یا اسرائیل و عربستان و ... مشغول کار هستند.

3-تحول خواهان: این ها مخالفان حکومت ولایت فقیه و استبداد دینی و طرفدار دموکراسی خواهی ملی با پیشینه های مختلف هستند. این دسته نیز طیف گسترده ای را تشکیل می دهند و بخشی از نیروهای با تبار مصدقی (همچون بخشی از ملی ها، ملی- مذهبی ها، نهضت آزادی که از ابتدای انقلاب به صراحت با وزود اصل ولایت فقیه به قانون اساسی ج.ا مخالفت کرده اند)، چپ های دموکرات ملی، جمهوری خواه ها و ... را در بر می گیرد که به علت مخالفت با اصل ولایت فقیه و حکومت دینی از یکسو و درون جوش دیدن تغییرات از سوی دیگر خواهان تغییرات تدریجی و ملی و مسالمت آمیز در درون کشور با استفاده از ابراهای گوناگون تغییر برای گذار به دموکراسی و آزادی و رفع تبعیض هستند.

از منظر «هدف»

شاید اگر به صورت انتزاعی و مجرد به این مقوله بنگریم اهداف کلان و آرمانی چون آزادی و عدالت و رفع تبعیض و نظایر آن جزء اهداف مشترک همه گرایشات سیاسی در ایران باشد.

اما وقتی به نسبت سنجی این اهداف با نوع حکومت می رسیم اختلاف آراء روشن می شود. اصلاح طلبان بنا به تعریف پروژه سیاسی شان توافقی با جدایی دین و دولت و حذف نهاد ولایت فقیه و ملحقاتش و به عبارتی سکولاریسم سیاسی ندارند. این هدفی است که از سوی دو گرایش دیگر بر آن تصریح می شود.

بدین ترتیب باید گونه شناسی نیروها از منظر هدف را در رابطه با متغیر «قدرت مستقر» کنونی بررسی کرد.

نسبت نیروهای برانداز، تحول خواه و اصلاح طلب با «قدرت مستقر»

اصلاح طلبان: آنها خواهان انجام رفرم ها و اصلاحات تدریجی در چارچوب نظام هستند. شاید ذیل این گفتمان بتوان سه گرایش محافظه کار(طرفداران رفرم و اصلاح زیر سقف تحمل نظام و ولایت فقیه و طرفداران بهبود روابط با رهبر)- میانه رو (طرفداران رفرم زیر سقف قانون اساسی ولو در رویکرد انتقادی به رهبر و مواضع و عملکردش)- رادیکال (خواهان اصلاح ساختاری و تغییر در قانون اساسی) را مشاهده کرد. گرایش سوم در مرز تحول خواهی قرار دارد و به آن نزدیک می شود.

اما منظور از اصلاح و رفرم آنگونه که در مراحل اولیه اصلاح طلبی توضیح داده و تبلیغ می شد مسائل مهمی همچون «محدود و پاسخگو کردن قدرت» و «ایران برای همه ایرانیان» و «رفع تبعیض» و «پذیرش تکثر درونی جامعه» در ابعاد مختلف و «تعامل به جای تقابل» در سیاست خارجی و نظایر آنها بود.

سرنگونی طلبان: وجه مشترک همه سرنگونی طلبان شروع سیاست ورزی و مشروط کردن هر گونه کنش سیاسی به سرنگونی حکومت است. بدون این امر هیچ امکان تغییری در وضعیت زندگی خرد و روزمره، و کلان و عمومی جامعه وجود ندارد.

تحول خواهان: هدف تحول خواهان گذار تدریجی از استبداد دینی به حکومتی دموکراتیک و جدایی دین و دولت و رفع تبعیض همه جانبه با استفاده غیرتنزه طلبانه ازهمه ابزارهای مفید واقعی و موثر است. سیاست ورزی مشروط و موکول به یک ابزار (انتخابات و یا انقلاب مردمی) نیست. گذار به دموکراسی یک شکل و یا روند تک سناریویی آنگونه که اصلاح طلبان و سرنگونی طلبان تصور می کنند، ندارد و روند و شکل گذار می تواند متنوع و حتی گاه منحصر به فرد باشد.

مبنای بنیادی نگاه به «سیاست» از سوی تحول خواهان

این رویکرد تحول خواهان ریشه در این امر دارد که آنان سیاست و سیاست ورزی را از نگاه به بالا شروع نمی کنند. از نظر آنان اساسا شروع بحث سیاست از اینکه حکومت بماند و اصلاح شود یا اصلاح ناپذیر است و باید برود و مقدمه و لازمه هر تغییری سرنگونی حکومت است (یعنی مبنا و نقطه عزیمت دو رویکرد اصلاح طلبی و براندازی یا همان دوگانه اصلاح یا انقلاب که مدل کهنه و سپری شده ای در تحلیل سیاست و تغییرو تحول در آن است)، نیست. تحول خواهان از منظر ماهیت و سرنوشت قدرت و حکومت به ایران نمی نگرند بلکه از منظر مردم و زندگی و سرنوشت آنان بحث از سیاست را شروع می کنند. از این منظر سیاست و تغییر با شاخص ها و متغیرهای متفاوتی مورد ارزیابی قرار میگیرد. البته هر دو رویکرد اصلاح طلبی و تحول خواهی سعی می کنند این منظر مستقل را نبیینند و گفتمانش را از زاویه دید دوگانه خویش مورد توجه و تحلیل قرار دهند و این چیزی جز تقلیل و تحریف تحول طلبی نیست.

در واقعیت روند سیاسی ایران نیز نمی توان تجربه مطالبه محوری و مبانی آن را نادیده گرفت و نسبت به آن بی اعتنا بود. تحول خواهان توجه دارند که بخش مهمی از اقشار مختلف جامعه «هدف» و اهدافی متفاوت از روشنفکران و فعالان سیاسی دارند. بخش مهمی از جامعه خواهان تغییر «وضعیت زندگی» شان هستند. مسئله سیاست و قدرت و شکل حکومت برای آنها امری ثانوی است. به تعبیر گیدنز آنها «سیاست زندگی» را دنبال می کنند. روشنفکران و فعالان سیاسی و مدنی آرمان خواه به دنبال «سیاست رهایی» هستند. نگاه اول جزء نگر و نگاه دوم کل گراست. نگاه اول مصداقی و تحققی است و نگاه دوم مفهومی و آرمانی. تحول خواهی تلاشی است برای ترکیب این دو نوع سیاست ورزی.

راه نوین سیاست ورزی که «مطالبه محوری» سال 88 گشود

حرکت «مطالبه محور» در انتخابات 88 که منجر به جنبش سبز گردید مهم ترین نشانه تولید نوع جدیدی از سیاست ورزی در ایران گردید. سیاست ورزی ای که هنرمندانه سعی در تلفیق سیاست زندگی و سیاست رهایی داشت. این رویکرد در واقع سیاست ورزی مبارزاتی دهه های قبل از خود را که عمدتا از سنت انقلابی چپ می آمد دچار یک دگردیسی بنیادی کرد. در سیاست ورزی انقلابی «تا» حکومت تغییر نکند امکان هیچ تغییری نیست. همه «مطالبات» و خواسته ها از بهبود وضعیت ترافیک و آلودگی هوا گرفته تا حق و حقوق زنان مطلقه و امثال آن تا مسائل کلان تری همچون آزادی و دموکراسی و عدالت و رفع تبعیض همگی موکول و مشروط به تغییر کلیت ساختار قدرت است. اما حرکتهای مطالبه محور زنان و دانشجویان و ... که در انتخابات 88 تبدیل به یک گفتمان سیاسی کلان گردید نشان داد که اقشار مختلف مردم نمی توانند زندگی روزمره خود و حل همه مشکلات و معضلاتشان را «تا زمان» نامعلومی در آینده که کل ساختار قدرت تغییر کند و در این فاصله همه باید همه توان و انرژی شان را مصروف تغییر کلیت ساختار قدرت کنند؛ متوقف و موکول نمایند.

مطالبه محوری 88 (از جمله با این بیانیه) راه نوینی در سیاست ورزی و مبارزات آرمان خواهانه در ایران گشود. به این معنا که دستیابی به مطالبات آرمانی، در نقطه ای موعود و متعلق به آن سوی پیروزی نهایی و رسیدن زمان دگرگونی بنیادی نیست بلکه روندی است تدریجی که از تقاضا و پیگیری و مبارزه برای دستیابی به مطالبات زیر سقف تحمل حکومت و قابل حصول در همین ساختار قدرت و در حد توان کنشگران کنونی و توازن قوای سیاسی-اجتماعی موجود شروع می شود و تا مطالبات بالاتر و بنیادی تری تداوم می یابد و در یک روند تصاعدی همراه با آزاد شدن انرژی و توان مردم به تدریج وارد حیطه هایی می شود که فراتر از دیواره های حقوقی و یا حقیقی ساختار مستقر است. تحول خواهی یعنی دیدن، به رسمیت شناختن و همراهی با این روند. اصلاح طلبی سقف خواسته اش را به این افقها نزدیک نمی کند و سرنگونی طلبی همچنان در الگوهای کلاسیک سیاست ورزی دو قطبی اصلاح یا انقلاب محدود و گرفتار مانده است و ارتباط زنده اش را با جامعه و خواسته ها و روندها و توانشهای آن از دست داده است. به همین خاطر گاه از سوی بخش مهمی از جامعه ذهنی و دور از واقع و گاه حتی عجیب و غریب و بیرون آمده از غار اصحاب کهف تلقی می شود. از همه اقشار و اصناف جامعه نه می توان این توقع را داشت که زندگی روزمره شان و آرزوی بهبود اجزاء مختلف آن را تا سرنگونی حکومت تعطیل و متوقف کنند و نه از همه شهروندان متوقع یک مبارز تمام عیار برای راه پر هزینه سرنگونی کلیت نظام بود. هر قدر سطح کنش و بالطبع هزینه سیاسی و امنیتی مترتب بر آن بالاتر رود از تعداد افراد و اقشار برای حضور در چنین روند و پروژه ای کاسته خواهد شد. تنها در وضعیت مناسب و تناسب قوای اجتماعی کاملا به نفع مردم است که می توان پروژه های پر هزینه را دنبال نمود. سرنگونی طلبان هر اعتصاب شغلی را در ذهن خویش مصادره به مطلوب می کنند و تصور می کنند این اعتراض یا اعتصاب به قصد سرنگونی که آنان بدنبالش هستند صورت گرفته است. در حالی که در واقعیت امر چنین نیست و بخش غالبی از اعتصاب کنندگان وقتی به نتیجه صنفی شان و یا حتی بخشی از آن برسند صحنه را ترک خواهند کرد.(3)

از منظر «روش»

اصلاح طلبان: اصلاح طلبان عموما «انتخابات محور» هستند. به ابزارهای دیگر یا مشکوک اند و یا بی رغبت. بنا به دلایل و عللی که مستقلا قابل بحث است. به تلاشها و مبازراتِ مطالباتیِ صنفی و سندیکایی (معلمان و کارگران و بازنشستگان و ...)، شاید به جز جنبش دانشجویی که به آن بیشتر به عنوان بازوی ستادی و انتخاباتی می نگرند، بی اعتنا هستند. به اعتراض خیابانی مشکوک و حتی مخالفند. در اعتراضات دی ماه سرنا را از سرگشادش نواختند و به جای این که این فشار از پایین را به ابزار چانه زنی از بالا تبدیل کنند، در کنار بالا قرار گرفتند و پایین را از سوریه ای شدن ترساندند. جنبش سبز نیز که به صورت خودجوش و مردمی و با بدنه ای رنگین کمانی اتفاق افتاد اما رهبرانش از نیروهای اصلاح طلب بودند تنها موردی بود که بخش مهمی از اصلاح طلبان نگاه همراهانه به آن داشتند. جنبش سبز اما در کلیتش درونمایه و رویکردی تحول خواهانه داشت. رهبران این جنبش نیز به تدریج به سمت اصلاحات ساختاری رفتند. بخش مهمی از اصلاح طلبان به تدریج از این جنبش و رهبری اش فاصله گرفتند و حتی به نقد آن پرداختند....

بعد از بازداشت و ضربه امنیتی به جریان اصلی اصلاحات پس از جنبش سبز، بخش های حاشیه ای و محافظه کارتر آن دست بالا را یافتند و توانستند گفتمان محافظه کارانه خود را در ائتلاف با جریان اعتدالی به صدای اصلی این بلوک سیاسی تبدیل کنند. پس از اعتراضات دی ماه بود که به آرامی دو صدای دیگر اصلاحی (میانه و رادیکال) نیز توانست گفتار خود را به موازات صدای غالب محافظه کار در عرصه عمومی مطرح سازد.

در ماه های اخیر موجی انتقادی نیز در بدنه جوانتر اصلاحات بوجود آمده است که خواهان اصلاح اصلاحات هم به لحاظ گفتمانی و هم به لحاظ نهادی و تشکیلاتی شده است. فرجام رویکردهای اخیر که به صورت وسیع به ضرورت جمعبندی رسیده و نگاهی انتقادی به روند اصلاحات دارد، هنوز چندان روشن نیست. شاید در عرصه اولین انتخابات بعدی این روندها به صورت بندی جدیدی برسد.

سرنگونی طلبان: سرنگونی طلبان خواسته و ناخواسته الگویی شبیه انقلاب 57 را در ذهن دارند. سرنگونی حکومت از طریق اعتراض و انقلاب مردمی. آنها در هر کنش انتقادی و اعتراضی در جامعه همچون اعتراضات خیابانی و یا اعتراضات صنفی و سندیکایی و یا اعتصابات اقتصادی و مدنی و نظایر آن، رویای انقلاب مردمی خویش را در حال تحقق می بینند. در حالی که بخش مهمی از این کنشهای سیاسی ماهیت انقلاب و سرنگونی ندارد و خواهان تحقق خواسته ای مشخص و محدود است و تنها بخشی از این اعتراضات درونمایه ای شبیه خواسته آنان دارد.

در همین راستا سرنگونی طلبان اصلاح طلبان را مانع مهم و گاه اصلی روند مورد نظر خود می دانند. در برخورد تقریبا هر سه طیف سرنگونی طلبان این امر مشترک است که حساسیت و برخورد هیستریک و ضدی خاصی با اصلاح طلبان و گاه حتی بیشتر از بخش ولایی و هسته اصلی قدرت دارند.

همچنین همانگونه که در بالا آمد بخشی از سرنگونی طلبان خواهان کمک و همکاری قدرتهای خارجی برای امر براندازی حکومت هستند. اما بخش دیگری نیز به شدت با این امر مخالفند و موضع و مرز دارند.

در رابطه با عنصر قهر و خشونت نیز نظرگاه همه سرنگونی طلبان یکسان نیست. بخش غالبی از آن از خشونت با عناوین مختلف دفاع می کند اما برخی از سرنگونی طلبان هم هستند که با خشونت مخالفند.

تحول خواهان: تحول خواهان هم از تجربه انقلاب درس گرفته اند و هم از تجربه اصلاحات (و جنبش سبز). در همه این تجربیات طیف گسترده ای از نیروها با افکار و اهداف مختلف شرکت داشتند. رنگین کمانی از گرایشات. اما یک گرایش سعی در انحصاری کردن و تملک همه جریان و جنبش را داشت.

تجربه رویکرد مطالبه محوری در انتخابات 88 و جنبش سبز پس از آن و نیز به خصوص اعتراضات دی ماه که صدای بخش بدون نماینده ای در عرصه سیاسی را به صورت خودجوش فریاد زد و پژواک داد، نشانگر آن بود که ما «در ایران مردمان داریم تا مردم». این مردمان از اقشار ناراضی اقتصادی خواهان رفاه و عدالت تا ناراضیان سیاسی خواهان آزادی و دموکراسی و حقوق بشر و نیز ناراضیان اجتماعی و معترضان به سبک زندگی خواهان آزادی های اجتماعی و رفع اجبارهای فقهی و شریعت محور بر سبک زندگی به خصوص برای جوانان و به طور گسترده تر در مورد زنان؛ اهداف متنوع و متعددی را دنبال می کنند. شاید بتوان گفت بخش مهمی از آنان نه اصلاح طلبند و نه سرنگونی طلب، آنها خواهان تغییر و تحول زندگی خویش از هر راه ممکن هستند.

تحول خواهان با درک و دریافت این تغییر گسترده اجتماعی است که معتقد به استفاده از همه ابزارهایی هستند که بتواند «زندگی مردمان» را به سمت آزادی و رفاه و عدالت و رفع تبعیض ببرد. اما این امر بدون تغییر ساختار قدرت از طرق مختلف میسر نیست. برای «ترکیب» سیاست زندگی و سیاست رهایی و با استفاده از تجارب تاریخی روند تغییر در کشورها و جوامع مختلف در چند دهه اخیراست که تحول خواهان نگاه مثبت (البته مشروط) به همه ابزارهای تغییر دارند. آنان برخلاف اصلاح طلبان و سرنگونی طلبان تک سناریویی و تک نسخه ای نیستند (انتخابات یا انقلاب مردمی). ابزارهای گوناگونی در این مسیر وجود دارد همچون صندوق رای- تلاشها و مبارزات صنفی و سندیکایی- اعتراض خیابانی- اعتصاب اقتصادی و مدنی.

مسئله اصلی تحول خواهان نه حفظ حکومت است و نه نفی آن. حفظ و نفی حکومت برای آنها از زاویه تغییر زندگی مردم و نیل به آزادی و عدالت و رفاه و رفع تبعیض است که اهمیت می یابد. بر این اساس آنها نه همیشه در انتخابات شرکت و نه همیشه آن را نفی و تحریم می کنند. اگر در انتخاباتی، رقابتی شکل بگیرد که طبق رویکرد و برنامه های برخی نامزدها تاحدی «فضای نسبی» برای فعالان سیاسی و مدنی و تا حدی «رفاه نسبی» برای اقشار مختلف مردم فراهم شود، آنان در آن انتخابات به حمایت از یک نامزد می پردازند چون برای ایشان نزدیکترین راه به دموکراسی رفاه مردم است نه فقر آنان و نیز در بستر بازتر سیاسی و اجتماعی است که تلاشگران راه دموکراسی و آزادی و عدالت می توانند رشد کنند و متشکل شوند و تلاش و مبارزه نمایند.

از منظر تحول خواهی «حفظ شکاف» معنادار و موثر در حکومت به نفع روند گذار است. بنا به تجارب و نظریات مرتبط به بحث گذار (به دموکراسی) وجود یک متحد در درون قدرت و یا لااقل نیروی نسبتا همسو در آن می تواند نقش تسهیل گر روند گذار را ایفا کند. ضمن اینکه یکدستی قدرت همیشه باعث رشد فساد و غارت اقتصادی و ساختاری شدن روز افزون آن و نیز تسهیل سرکوب و بستن فضا برای منتقدان و مخالفان مدنی و سیاسی است.

تلاشهای صنفی و مدنی نیز باعث هم آگاهی و هم تشکل یابی و هم انگیزه گیری اقشار مختلف مردم گردیده و مفاهیم کلی آرمانی همچون آزادی و عدالت و .. را به مصادیق مشخصی همچون حقوق صنفی و جنسی و قومی و ... و به طور کاملا متعین تبدیل میکند. به قدرت نیز می آموزد که اقشار مختلف مردم چه خواسته هایی دارند و نمی تواند به صورت یکطرفه و استبدادی خود ببرد و بدوزد. هر حکومتی که نخواهد با جمع توده وار اجتماعی مواجه شود باید حضور تشکل های صنفی و مدنی را بپذیرد تا بتواند با نمایندگان آنها مذاکره کند. اگر فضا را در عرصه سیاست با انحصار و حذف (نظارت استصوابی) ببندد و یا عرصه را برای تلاشهای مدنی تنگ کند و یا صدای مطالبات آنها را نشنود و در برابرش سخت سری نشان دهد، آنگاه باید با اعتراضات و شورش ها وفریادهای خیابانی مواجه شود.

تجمع و اعتراض خیابانی هم یک حق و هم یک ابزار دیگر برای اعمال خواست تغییر و تحول است. اصلاح طلبان نیز در گذشته سخن از فشار از پایین و چانه زنی از بالا به میان می آوردند اما در وقت عمل نگاه و برخوردی منفی با این گونه اعتراضات کردند.

اعتصاب شغلی و مدنی نیز یکی دیگر از ابزارها برای اعمال فشار برای رسیدن به خواستها و مطالبات است.

تحول خواهان نگاهی مثبت و یکسان والبته مشروط و آسیب شناسانه به هر چهار ابزار یاد شده دارند.

«سناریوی ترجیحی» تحول خواهان

«سناریوی ترجیحی» تحول خواهان این است که حکومت خود قدم به قدم در برابر خواستهای جامعه متحول ایرانی تغییر کند و عقب بنشیند و اصلاح یا استحاله گردد. اگر روزی جامعه ایران «جامعه ای ناموزون با غلبه وجه سنتی» بود امروزه «جامعه ناموزون با غلبه شدید وجه مدرن» است.

قدرت مستقر بنا به دلایل حقوقی و حقیقی نمی تواند اصلاحات ساختاری و بنیادی و پردامنه ای در حد جدایی دین و حکومت، رفع تبعیض همه جانبه جنسی و دینی و قومی و زبانی و یا عدالت اقتصادی بدون فساد و ویژه خواری را بپذیرد. اما اصلاحات خرد و کم دامنه در زیر سقف تحمل آن میسر است. ضمن اینکه تجربه عملی نشان داده است که حکومت معمولا اصلاح نمی شود بلکه عقب می نشیند. تبدیل این عقب نشینی به یک اصلاح واقعی فکری و نهادی خود امری مهم و مستقلا قابل بحث است.

در هر حال حرکت صرفا انتخابات محور و از بالا «تاحدی» می تواند به رفرم و اصلاح بپردازد. تجربه نشان داده است که هیچگاه دو امر یکی پرونده های مهم حقوق بشری (مثل اعدام های 67 و قتلهای زنجیره ای و حتی اسیدپاشی به زنان) ودیگری پرونده های کلان فساد اقتصادی در این ساختار به نتیجه نمی رسد. شاید بتوان گفت نقض سیستماتیک حقوق بشر و رانت جویی و فساد ساختاری جزء هسته سخت تغییر ناپذیر و بسیار متصلب ساختار قدرت مستقر است. اصلاحات و رفرم از بالا در بالاترین حد خود به این دو دیواره و مانع اصلی بر می خورد و متوقف می شود. عبور از این دیوارهای بلند به جز از طریق نیروی پایین و ابزارهای سه گانه ای که یاد شد میسر نیست. تحول خواهی همه این مسیرها و ابزارها را به صورت مثبت و البته مشروط مد نظر قرار می دهد. اما سناریوی ترجیحی اش برای آینده آن است که حکومت خود در برابر خواست های مردم عقب بنشیند و مردم نیز از طرق مسالمت آمیز بتوانند به تدریج چنان قدرت اجتماعی و موثری کسب کنند که عقب نشینی حکومت را تا نقاط سرفصلی و بنیادی همچون جدایی دین و دولت و حذف هر گونه مقام مادام العمر و رفع همه تبعیضات دنبال کنند. این روند را می توانی «اصلاح جمهوریت- حذف ولایت» نیز نام نهاد.

اما در واقعیت مستقل از ذهن ممکن است این سناریوی ترجیحی بنا به دلایلی از سوی حکومت یا مردم تحقق نیابد و اشکال و روندهای دیگری برای تحول در پیش گرفته شود. در آن صورت تحول خواهان بیشتر در صف مردم و مطالبات آنان قرار خواهند گرفت نه در صف حفظ قدرت. البته تحول خواهان در هر سناریویی ولو متفاوت از سناریوی ترجیحی خودشان بر خشونت پرهیزی، حفظ کیان ملی، جلوگیری از وضعیت خلا قدرت و بی نظمی و آشوب منجر به فروپاشی ملی، پرهیز از دوقطبی شدن های ضد همبستگی اجتماعی و ... تاکید خواهند کرد.

مبانی نظری قابل استناد سه گرایش

اگر سرنگونی طلبی می تواند عمدتا به ادبیات و مفاهیم تئوریزه شده و سامان یافته در مفهوم انقلاب تکیه کند و اصلاح طلبی می تواند به ادبیات مرتبط با اصلاح و رفرم و روندهای مصداقی آن توجه کند، تحول خواهی عمدتا می تواند از ادبیات و تجارب مربوط به مبحث گذار به دموکراسی (دموکراتیزاسیون) بهره بگیرد.

ادبیات گذار و تحول خواهی در عرصه جامعه شناسی سیاسی و علوم سیاسی در حال بسط و پختگی و تکمیل و توسعه است. از زاویه ای می توان گفت تا کنون شاهد سه نسل نظریه های گذار بوده ایم: نسل اول که عمدتا بر توسعه اقتصادی- اجتماعی و تجربه تجدد و توسعه تاکید می کند. نسل دوم بر کنش نخبگان (عمدتا «در قدرت» و یا در برخی تجربه ها «بر قدرت» و یا بعضا تعامل بین آنها ) توجه دارد و نسل سومی که رویکردی ترکیبی دارد و هم ساختار و هم نخبگان را توامان در نظر می گیرد و به تعاملی بین ساختار و جامعه (ساختارگرایی و جامعه محوری) قائل است.

همچنین در مورد اشکال گذار نیز نمونه ها و مدل های مختلفی وجود دارد. مانند «مصالحه»(برزیل و پرو و گرجستان - که مردم به صورت مسالمت آمیز پارلمان را تصرف کردند اما به صورت موقت رئیس همان پارلمان را مدیردوره انتقالی قرار دادند- و لهستان -که با مذاکره بین بخش میانه روی «اتحادیه همبستگی» که در اکثریت قرار داشت و حکومت وقت و از طریق یک انتخابات آزاد، گذار به دموکراسی و حکومت نوین اتفاق افتاد- و ...)، فروپاشی (شوروی که قدرت از درون ساختار خود فروپاشید و فقط در مرحله نهایی که کا.گ.ب قصد کودتا علیه اصلاح طلبی را داشت نخبگان حاضر در قدرت مستقیما به مردم خیابان وصل شدند و با شکست کودتا، شوروی نیز فروپاشید)، انقلاب (ایران که با فرار شاه و نخبگان حاکم همراه بود و یا رومانی که به اعدام چائوشسکو و همسرش انجامید و ...) و ....

در پایان باید تاکید کرد مدل تغییر در هر جامعه و کشوری می تواند واجد عناصری خودویژه باشد که یا آمیزه و ترکیبی است از تجارب و نظریات پیشین و یا حتی می تواند در هیچیک از تجارب و تئوری های پیشین نیامده باشد. همانطور که مثلا نظریه ولایت فقیه و ساخت دوگانه قدرت و نظام مدیریتی دولایه در کشور ما کمتر نمونه خارجی دارد!

امید است که بحثهای بیشتر در باره این مفاهیم سیاسی به شناخت بیشتر و گونه شناسی دقیق تر نیروها و رویکردهای سیاسی کنونی کشور ما یاری رساند و همچنین بتواند به برنامه ها و استراتژی های مشخص و موثری بیانجامد. صحنه فعلی و اکنونی و البته شاید کوتاه مدت سیاست در ایران اما شاهد استقرار قدرتی بی اعتنا به هر تغییری است. بر این اساس امروزه همه رویکردها از تغییر در رفتار رهبر گرفته تا تغییر در قدرت مستقر با ورود اصلاح طلبان به آن تا تغییر از سوی جامعه مدنی و کنشهای مختلف اجتماعی تا سرنگونی با قهر و غلبه ولو با کمک خارجی! واجد بخش زیادی از آرزو اندیشی است. اما به نظر نمی رسد بی اعتنایی حکومت و تصلب آن به هر گونه تغییری در هر سطح و عمقی که در اینجا یاد شد بتواند تامدت زیاد دوام بیاورد. این را نارضایتی گسترده مردم و وضعیت بسیار بحرانی اقتصاد کشور می گوید.

اقتصاد حرف نهایی را برای فردای ایران خواهد زد. به اقتصاد هم نمی توان فرمان داد. باید به قواعدش تن داد. بهترین کنشگر تغییر در ایران نیز مردم اند. مردمانی معترض به وضعیت سخت معاش، معترض به تحمیل سبک خاصی از زندگی و معترض به عدم وجود آزادی و عدالت در جامعه. ایران نیز ملک مشاع و مشترک همه ایرانیان است. در نهایت همه مردمان این سرزمین با همه گرایشات و تعلقاتی که دارند باید بتوانند با گفتگوی مسالمت آمیز و تعامل دموکراتیک سرنوشت خود را بدور از هر گونه حق ویژه طلبی مذهبی و نژادی و حزبی و ... رقم بزنند.

این مقاله پیش از این در سایت [میهن] منتشر شده است

پانوشت:

1- مانند:

https://goo.gl/BsnBJv

https://goo.gl/AJgP7x

https://goo.gl/xaHrpf

https://goo.gl/fM75AU

https://goo.gl/3vRWmG

https://t.me/rezaalijani41/1216

2- در این باره می توان دید:

https://goo.gl/Sti113

https://t.me/rezaalijani41/1215

3- در اینجا در این باره بیشتر بحث کرده ام:

https://goo.gl/M76TPP

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy