نقطه ـ ولادیمیر پوتین رییس جمهوری روسیه در نطق خود به مناسبت سال نو میلادی به صراحت این مطلب را بیان کرد که هرگز هیچکس به روسیه کمک نمیکند. او در پیام سال نو خاطرنشان کرد که همچنان روسها همچون گذشته و بیش از هر زمان دیگری باید متحد بمانند و از هم فارغ نشوند. این سخنان پوتین را میتوان هم نوعی بازتاب از واقعیتها دانست و هم اینکه اشارهای به جایگاه و سیاستهای شخص پوتین که روسیه را به انزوا کشانده است و خواهان این انزوا در راستای موفقیتهای سیاسی خودش است.
پوتین در این نطق گفت: «هرگز کسی به کمک روسیه نیامده است و هرگز هم نخواهد آمد. روسیه همیشه تنها برای مشکلات خودش راهحل یافته و اقدام کرده است». به نوشتهی روزنامهی «نیوزویک» پوتین اظهار داشت که ما میدانیم بهتر از این هم میتوانیم، با نیتِ خود و برای وطن، دور هم بمانیم و تلاش کنیم. ما باید مشکلات زیادی را در زمینههای اقتصادی رفع نماییم. چالشهای روبروی ما در بهبود دانش، تکنولوژی، خدمات بهداشتی، آموزش و فرهنگ کم نیستند. پوتین قول بهبود شرایط زندگی مردم را داد. او گفت ما باید گام به گام در جهت ارتقاء شرایط اقتصادیمان که منجر به رفاه بیشتری برای شهروندان شود حرکت نماییم. سال آینده میتواند برای هر کسی، دگرگونی بسوی بهبود را در بر داشته باشد. پوتین قبلا قول داده است که تا سال ۲۰۲۴ فقر در روسیه به نصف میزان فعلی برسد.
طبق آخرین آمار رسمی آکادمی اقتصاد ملی روسیه که در ماه نوامبر سال گذشته انتشار یافت یک پنجم مردم روسیه با فقر زندگی میکنند و بیش از ۴۰ درصد مردم این کشور درآمدی که کفاف غذا و پوشاک آنها را بدهد ندارند.
تنهایی روسها در انتظار آمریکا نیز هست
اما نکتهای که پوتین در نطقاش به آن اشاره نکرد این است که چرا روسها اینگونه تنها هستند؟ چرا کشوری که در سراسر جهان میلیونها نفر در رویای «اتحاد جماهیر شوروی» از هم فروپاشیده، هنوز چشم امیدشان به روسیه است، باید احساس تنهایی کند. بیشک دلایل این دور ماندن از شرایط جهانی و اتحادهای گلوبالی باید ریشههایی در سیاستهای داخلی روسیه هم داشته باشد. با اینکه روسیه در سالهای اخیر در حمایت از سوریه و ایران و متحدان صوری این دو کشور در خاورمیانه اقداماتی بزرگ انجام داد و با اینکه روابط دیپلماتیک خود را با اسراییل و ترکیه را از اصطکاکهای موجود رهانید، اما همچنان باور به این دارد که مردم این کشور همچون گذشته باید متکی به خود باشند زیرا کسی به کمک آنها نخواهد آمد. این «تنهایی» در عمل نوعی محبوبیت برای ولادیمیر پوتین است، زیرا او و قدرت نظامی روسیه را قهرمان و سپر وطندوستان مینمایاند. این حقیقتی غیر قابل انکار است که روسیه بیش از هر چیز دیگری، قدرت نظامی و یکدندگی خودش را به جهان مخالف و موافق خودش فروخته است و با آن حرفاش را پیش برده است. روسیه هرگز سالهاست که هیچ جاذبهی علمی، هنری، اکتشافی و فرهنگی ویژهای را برای جهان و همپیمانانش نداشته است. یا اگر داشته ابدا در قد و قوارهی هیبت نظامی و ترسناکاش نبوده است. و از شواهد برمیآید که مردم روسیه هم به این هیبت ترسناک و فقر گسترده راضی هستند. دستکم بخش طرفداران سیاستهای پوتین اینگونه هستند. روسیه در هیچ اتحاد اقتصادی و فنآوری بزرگی حرفی که متناسب با ابعاد ثروت و قدرت این کشور باشد برای زدن ندارد.
این کشور برای اکثر مهاجرانی که در روسیه روزگار گذراندهاند سمبل یک کشور نژادپرستانه است. با اینکه این کشور چندین دهه بلوک شرق را زیر کنترل داشت و امکان تبادل فرهنگی با مردم و فرهنگ کشورهای اروپایی را یافت اما نتوانست این محلول را بسازد و از آن بنوشد. مهاجرستیزی و نگاه تحقیرآمیز از سوی روسها به دیگر فرهنگها و اتنیکها هنوز در روسیه بسیار قوی کار میکند.
از سوی دیگر روسیه همچنان در مسابقهی تسلیحاتی با آمریکا و اکنون با چین هم، اقتصاد خود را کهنه و آسیبپذیر نگاه میدارد. این روند ادامه خواهد داشت تا روزی که یکی از این سه قدرت بتواند خطر حملات موشکهای اتمی دیگری را منتفی سازد. کدامیک از این سه قدر زودتر به این «سلاح» مجهز خواهد شد، او حرف آخر را در جهان خواهد زد. طرح «جنگ ستارگان» رونالد ریگان قدمی به سوی این مهم بود. اما عقلانیت سیاسی در آمریکا که باید متوجهی رفاه مردم نیز باشد از این طرح دوری گزید.
آمریکا نیز از زمان سیاستهای «دست مودت» پوشالیِ باراک اوباما، و افتادن در مجرای کاملا متفاوت سیاستهای «امریکای منزوی و بزرگِ» دونالد ترامپ، در همان راستای انزوا حرکت میکند. هرچند آمریکا کشوری است که با مهاجران و مقولهی چندفرهنگی بافتی عجین شده دارد و همینطور برای همهی کشورهای جهان بدلیل نوع خاص دموکراسی، مرتبهی علمی دانشگاهها و تحقیقات، هنر و دستاوردهای فرهنگی بسیار جاذبه و کشش دارد، اما اینها اگر برای کلهگندههای سیاست مهم نباشند، پشتیوانهی اردوهای سیاسی نخواهند ماند و انزاوی سیاسی آمریکا نیز مقدور است. حتی اگر تبادلات اقتصادی در اوج باشند همانگونه که امروز بین چین و آمریکا وجود دارد، اما اینها از همگنی و همسویی سیاستهای کلان چیزی نمیگویند و هر لحظه میتوان منتظر آواری از این کاخهای جذاب ارتباطات قدرتها بود. اگر آمریکا نتواند با کشورهای اجداد خودش یعنی اروپاییها، با کشورهایی که محصول سیاستهای کسانی چون ریچارد نیکسون هستند، همپیمانیاش استراتژیکاش را حفظ کند، آنوقت بسوی انزوای سیاسی خواهد رفت. شاید این شرایط برای آمریکا بدترین نباشد، اما برای جهان بهترین نیست.
تا پیش از سه دههی گذشته، دو رویداد یکی کوتاه مدت و دیگری بلند مدت بشر را به سوی این دکترینهای سیاسی برد که جهان ما نیاز به اتحادیههای سیاسی توانمند دارد. جنگ جهانی دوم و اتحاد جماهیر شوروی. هر دوی اینها دارند به فراموشی سپرده میشوند زیرا در ظاهر تاثیرات و آموختههای از آنها بقدر کفایت بازده و باز پرداخت داشتهاند. رویداد سه دههی اخیر انسجام و قیامهای مسلمانان افراطی بوہژه پس از انقلاب اسلامی ایران بود. اسلام تندرو چهرهی آرام «غربستیز» خود را از زیر ماسک درآورد و به جهان وحشتی کم سابقه را القا نمود و به صراحت گفت «من عزم بر نابودی تو بستهام». اینجا بود که باز استراتژیهای مشترک و سیاستهای کاربردی «پراگماتیک» و نه لفظی و کاغذی در بین قارههای جهان و قدرتهای بزرگ مطرح گشت. اما بزودی چهرهی جدیدی از دنیا را دیدیم: دیدم که «ترکیه» بسی راسخ تر از همهی کشورهای اروپایی، در شرایط پیرامون خودش تاثیرگذار است. دیدیم که کره شمالی با صراحت از اطراف و اکناف جهان باج میخواهد. از این دست زیاد شد و خلاصه اینکه آن تصویر ابرقدرتها و اتحادیههای بزرگ سیاسی مخدوش گشت.
از شواهد اینگونه بر میآید که دنیای آینده به طور واضح جهان حرص و آز اقتصادی برای همهی کشورهای جهان است. اینها همهی دولتها را منزوی خواهند ساخت حتی اگر مردمان آنها با هم «برادر و خواهر» باشند. اما اتحادهای اقتصادی لازمهی کافی برای اتحادهای سیاسی و استراتژیک نیستند.