مجموعه ی صحبت کردن من با آقای بهنود، حدود ده بیست کلمه، آن هم با تلفن است! نامه نگاری و ای میل نویسی هم جز چند کلمه تشکر و احوالپرسی بیشتر با هم نداشته ایم.
با افکار سیاسی آقای بهنود، نزدیکی و قرابتی نداشته و ندارم. البته میانه روی را دوست می دارم تا جایی که حکومت از آن برداشت بد نکند. اگر حکومت فکر کند که میانه روی من از روی ضعف است، میانه روی را تعطیل می کنم و تا جایی که زور م برسد و بتوانم، کاسه کوزه ی حکومت را به هم می ریزم.
در مقابل سیلی، آن طرف صورت ام را نمی آورم سیلی دوم را نوش جان کنم؛ سعی می کنم سیلی نخورم و جا خالی بدهم، ولی اگر سیلی را دریافت کردم، نهایت تلاشم را می کنم یک سیلی جانانه به سیلی زن بزنم. البته آرنولد نیستم و بیشتر می خورم تا بزنم ولی تلاش ام را می کنم تا آدم باشم!
آدمی که وقتی یکی می خورَد، یکی نمی زند یا نمی خواهد بزند، به نظر من آدم متعادلی نیست.
یک جورهایی مشکل دارد.
برای همین، لطافت مبارزات بدون خشونت تووی کَت ام نمی رود هر چند کسی را هم دعوت به خشونت در مقابل خشونت نمی کنم.
بنابراین از نظر سیاسی و فکری و فلسفی، در نقطه ی مقابل آقای بهنود قرار دارم.
با این همه بیشترین انتقاد و تندخویی را از خوانندگان ام به خاطر آقای بهنود شنیده و دیده ام! چرا؟! چون شیوه ی نگارش ایشان را دوست دارم و ایشان را به عنوان پیشکسوت روزنامه نگاری و آموزگار نوشتاری محترم می شمارم و این موضوع را بیان کرده و بیان می کنم.
خیلی های دیگر از چپ و راست هستند که اختلاف فکری بسیار با آن ها دارم و اصلا در خط و خطوط آن ها نیستم ولی «کار»های قلمی شان را بسیار دوست می دارم.
مثلا مرا با قابوس بن وشمگیر چه کار؟ یا با نویسنده ی بر دار کردن حسنک وزیر، یعنی بیهقی؟! آیا امیری دست به قلم و اندرزگو بوده ام یا تاریخ نویسی نان خورِ دربارِ سلطان؟!
ولی حاصل قلم شان را می فرمایید چه کنم؟ دور بریزم یا نفت بریزم و آتش شان بزنم؟
از امروزی ها هم مرا با محتوای نوشته های دشتی چه کار؟ یا طرز فکر جناب استاد خانلری یا چه می دانم با رمانتی سیسم محمد حجازی و «هما» و «پریچهر»ش چه کار؟
اما نثر و شیوه ی نوشتن شان را چه؟ مگر می شود فرم نوشتن های این ها را دوست نداشت و قلم شان را نستود؟
حالا باز می خواهید به من پرخاش کنید بکنید. توضیح واضحات را که ده بار تکرار نمی کنند.
*****
امروز اما، می خواهم از زاویه ی دیگری به موضوع آقای بهنود بپردازم. در مورد برخورد عجیب مسیح علی نژاد با ایشان.
علی نژاد با وزیر خارجه ی امریکا ملاقات کرده است. خوب کرده است. نوش جان اش باد. خیری هم به مردم ایران و خودش برسد که چه بهتر. آقای بهنود مطلبکی تقریظ گونه در باره ی علی نژاد نوشته که من هر چه گشتم کمترین تعرض یا تعریضی به او در آن ندیدم.
علی نژاد حالا مطلب آقای بهنود را چه جوری خوانده یا چه دیده که در مقابل تقریظ ایشان به ناگهان به جوش و خروش آمده من نمی دانم. متن نوشته ی هر دو در همین خبرنامه قابل مطالعه است.
اولا خواستم به خانم علی نژاد بگویم که در متن آقای بهنود چیزی ندیدیم که شایسته ی پرخاش به ایشان باشد.
ثانیا آقای بهنود قبلا هم همین جوری از خانم علی نژاد تعریف کرده است؛ آن زمان که علی نژاد اصلاح طلب بود و بر اندازان را دوست نمی داشت. همان زمان که کتاب اش «قرار سبز» را برای خواندن و نظر دادنِ آقای بهنود، برای ایشان فرستاد و برایشان نوشت:
«از تو تقلید کردم. اما خبرنگارم و خوب می دانم ورود به حوزه ادبیات داستانی می تواند یک جسارت نابخشودنی تلقی شود برای همین است که باور دارم که «قرار سبز» بی نیاز از نقد و یاری نیست...»
و آقای بهنود هم که از نظر سیاسی افکارش کاملا نزدیک به افکار مسیح تازه وارد به عالم قلم بود، از نظر فرمی خطاب به خانم علی نژاد چنین نوشت:
«نه نمی خواهد دختر. همین که هستی خوب است. خودت هستی، عجول و شلخته و بی تاب. چرا باید نظر بدهم. بگذار در خواندن قصه ات غرق شوم. حالا فرض کن دو سه تا غلط هم گرفتم. که چی. قصه ات به خودت می ماند. خودت به قصه ات می مانی. کتابِ قصه ات خود تست...».
حالا چطور شده که مثلا گفتنِ این که «گناه [علی نژاد] نیست که هیجان دارد» به خانم علی نژاد بر خورده نمی دانم. البته خوب است آدم افکارش در عرض هف هش سال عوض شود و این تغییر را به اشکال مختلف نشان دهد، ولی اصلا خوب نیست که معلم دیروز خود را، چه در زمینه های فکری و چه در زمینه های قلمی، با عصبانیت بی جا و بی دلیل، بخواهد منکوب کند.
ما که از نظر سیاسی به جناب بهنود نزدیکی نداشته ایم و نداریم، حرمت استادی ایشان را در زمینه ی قلم همواره، و حتی موقع نوشتن نقد بر افکار ایشان رعایت کرده ایم و بعد از این هم خواهیم کرد و به خاطر همین است که به خودمان اجازه می دهیم به علی نژاد، توصیه کنیم که زیاد تند نرود و این گفته را همیشه در یاد داشته باشد که «افراطیون، معمولا موقع تغییر، دچار تفریط می شوند که هم این غلط است و هم آن» و چه خوب که آدمی در هر جایگاهی که قرار می گیرد، راه میانه را در پیش گیرد که خیر و صلاح همگان در آن است.
یادم می آید یک زمانی، یک نویسنده تازه وارد به عرصه ی قلم، که حس قهرمانی و شاهکار آفرینی، او را نیز به نوعی پرخاشگر کرده بود، یک اشتباه قلمی آقای بهنود را در زمان زلزله ی بم، در بوق و کرنا کرد که باور کنید الان، به رغم سال ها قلم زدن اش، چهره اش را در ذهن دارم اما نام اش را به یاد نمی آورم.
همان موقع مطلبی مثل همین مطلب خطاب به او نوشتم. او را اکنون نمی دانم کجاست و چه می کند، فقط دیده ام جسته و گریخته قلمی می زند، اما بهنود و بهنود ها، چنان که وشمگیرها و بیهقی ها، چنان که خانلری ها و حجازی ها، به خاطر نوع نوشتن شان -و باز تاکید می کنم نه به خاطر محتوای مطالب شان- مانده اند و می مانند.
امید رهایی نیست، وقتی همه دیواریم...