روشنفکرانی که زمینهساز انقلاب مشروطه بودند و یا از دل آن انقلاب برآمدند، برجستهترین جریان روشنفکری ملی و دموکراتیک ایران در دو سدۀ گذشته بودهاند. این گرایش ملی- دموکراتیکِ روشنفکران ایرانی با پایان جنگ جهانی دوم عملاً به پایان رسید.
این روشنفکران در پی شکستها و نابسامانیهای بیرون از اندازه، بویژه پس از شکست جنبش بابیه، مشکل و عامل اصلی پریشانی و عقبماندگی جامعه ایران را به درستی روحانیون شیعه و کارکرد دستگاه عریض و طویل آن تشخیص داده بودند و همواره آن را در کتابها، رسالهها و روزنامههایی که منتشر میکردند، بازتاب میدادند.
در نتیجۀ تلاش و فعالیت این گروه روشنفکران که ویژگی برجستۀ آنها ایراندوستی بود، جامعه بهسوی رهائی از عقبماندگیهای زمینگیرکنندۀِ ناشی از تسلط مذهب شیعه هدایت شد. عقبماندگیها و پریشانیهایِ مفرطی که چند سد سال مذهب شیعه در تار و پود و روانِ جامعه و مردم تنیده بود.
در این جا میتوان از ایراندوستانی چون میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی، سید یحیی دولتآبادی، حسن پیرنیا، محمدعلی فروغی، سیدحسن تقی زاده، تیمورتاش، محمد مصدق، علی اصغر حکمت، علی اکبر داور، علی اکبر سیاسی، علی اکبر دهخدا، احمد کسروی، ملکالشعرای بهار، میرزاده عشقی، ایرج میرزا، صادق هدایت و... نام برد که هرکدام در زمینهای نقشی موثر در این تلاش روشنگرانه برعهده گرفتند و مهر خودشان را بر تحولات مثبت آن دوره زدند.
از ویژگیهای مهم این نسل روشنفکران نگاه و دریافتِ درست و مثبتشان به غرب و دستاوردهای فکری و فرهنگی آن بود. آنها بسیاری از این دستاوردها را در سازماندادن نهادها و موسسات علمی، فرهنگی، حقوقی و اداری آموختند و بکار گرفتند و به جامعه از طریق محصلین و دانشجویان دانشگاه نوپای آن آموزاندند.
به همت و فکر فراخ آنان بود که ایران نوین از درون ایران ویران شده شیعی قاجاری سربرآورد. برخی از آنان در دورۀ رضاشاه عهدهدار مسئولیتهای مهم دولتی هم بودند که در شکلدهی ایرانِ نوین سهم بسزایی داشتند. مدارس دخترانه، دادگستری، دانشگاه و بسیاری زیرساختهای هنوز پابرجای علمی، فرهنگی و اداریای که ایران مدرن برروی آنها ساخته و پرداخته گردید مدیون و مرهون تلاشهای شبانهروزی آنان است.
پایان جنگ جهانی دوم و کنار رفتن رضاشاه و در پی آن تاسیس حزب توده، رفته رفته وضعیت دیگری را بر جامعه روشنفکری ایران حاکم کرد. اکثر روشنفکران پس از جنگ جهانی دوم، به استثنای تعدادِ انگشت شماری چون صادق هدایت، در حزب توده سازمان یافتند و یا شدیداً تحت تأثیر تبلیغات آن حزب قرار گرفتند. دغدغۀ اصلی این نسل جدید روشنفکران پس از شکلگیری جهان دوقطبی "امپریالیسم" (به سرکردگی آمریکا) بود.
از این پس معیار روشنفکر ایرانی، در این جهان دوقطبی، سنجش موانع فرهنگی، اقتصادی و سیاسی ملی نبود بلکه گزارههایی بود که از دل منافع این دو قطب / بلوک بیرون میآمد.
روشنفکر ایرانی که تا پیش از جنگ جهانی دوم روحانیان و دستگاه مذهب شیعه را به عنوان یکی از موانع اصلی توسعه مینگریست، حال نه تنها این نهاد را به حال خود گذاشته بود بلکه به عنوان یک متحد طبیعی هم به آن مینگریست. آنها از این به بعد با روحانیان شیعه همزبان و همرأی شده و غرب را شیطانی و منحوس میدانستند.
در این دوره روحانیت شیعه که با تلاشهای پیگیر و درایت روشنفکران نسل قبل به گوشهای رانده شده بود بار دیگر در سکوت و همراهی ضمنی نسل جدید روشنفکران از پستوهایش بدرآمد و دیگر هیچ نیرویی جلودارش نشد، کسروی را در سال ۱۳۲۴ در دادگاه کشتند و صدای کسی در میان روشنفکران نسل جدید، که دیگر داشتند سوسیالیست میشدند، درنیامد. از این دوره به بعد کم کم نگاه روشنفکران سوسیالیست شده و نگاه روحانیت شیعه بر نگاه سکولار و روشنفکریِ نسل قبل چیرگی پیدا کرد.
روشنفکران "ضد امپریالیست" بعدتر برای "نفوذ" در توده، از ساز و کارهای مذهبیون شیعه هم استفاده میکردند که میتوان از جمله به شهادت طلبی، رفتارهای انتحاری، مظلوم نمایی، مخالفت با "غربزدگی"، خود را امام حسین و حکومت را یزید قلمداد کردن و... اشاره کرد. بگونهای که همرأیی و همراهی آنان با مذهبیون شیعه در رقابت برای نفوذ بر "توده" جای تشخیصی بین آنان و روحانیون شیعه در بین مردم باقی نگذاشته بود.
معدود روشنفکرانی هم که جز این میاندیشیدند و برخیشان در نهادهای حکومتی فعال بودند، بدلیل تعداد اندکشان، در فضای آن روزگار مورد توجه مردم قرار نداشتند.
این وضعیت روشنفکری ما پس از جنگ جهانی دوم تا انقلاب اسلامی است. طبیعی است در جامعهای که روشنفکران سکولارش تبدیل به متحد طبیعی و حامی جهانبینی شیعه شدهاند، اندیشههایی چون مبارزه علیه «غربزدگی»، مخالفت با «لیبرالیسم» و «دموکراسی» به شاخصهای اصلی آنها تبدیل میشوند.
امروزه بسیاری از روشنفکران این نسل، یعنی «روشنفکران ضد امپریالیست» که یک پای اصلی انقلاب اسلامی بودند، هنگامی که به بررسی انقلاب اسلامی مینشینند برای کتمان این همذاتپنداری با جریانهای فکری شیعی، رژیم محمدرضاشاه پهلوی را مورد نقد و سرزنش قرار میدهند؛ که چرا شاه، که آنها او را به عنوان «سگِ زنجیری امپریالیست» قلمداد میکردند، به جای آنها مسئولیتِ روشنگری را به عهده نگرفت.
چهار دهه پس از آن فاجعه، هنوز هم این همدستی و همکاری را در بخشی از "روشنفکران ضدامپریالیست" با حکومت اسلامی شاهدیم. چه آنها که خواهان براندازی آن هستند و چه آنها که با تمام قوا در نگهداری آن میکوشند.
آیا جامعۀ روشنفکری ما میتواند با درسگیری از روشنفکران بوجود آورندۀ انقلاب مشروطه و روشنفکرانی که از دل آن انقلاب برآمدند و جامعه ویران قاجاری شیعی را به سامانی درخور رساندند، باز نقش شایستهای در سرنوشت مردم بازی کند؟