دکتر سروش را بیش از همه در کسوت فیلسوف می شناسند. مقتضای فلسفه ژرف اندیشدن است که هر کسی را یارای آن نیست وگرنه سخن سطحی گفتن را همه می دانند.
اخیرا سخنی از دکتر سروش به مناسبت چهلمین سال جمهوری اسلامی منتشر شده که بازتابهای بسیاری را به همراه داشته و احتمالا بازتابهای بیشتری نیز به همراه خواهد داشت. او گفته که: «اگر هیچ اختیاری نداشته باشیم جز اینکه بین شاه و آقای خمینی یکی را انتخاب کنیم بنده صد در صد آقای خمینی را انتخاب می کنم. خمینی باسوادترین رهبر این کشور بود از ایام اولیه حکومت هخامنشیان تا روزگار حاضر هیچ کس به لحاظ علمی به پای او نمی رسید. چرا؟ برای اینکه اولا فقیه درجه اولی بود، عرفان هم خوانده بود، فلسفه هم خوانده بود. شاه قبل از آقای خمینی که بود؟ در تاریخ ما آقای خمینی واقعا یک نمونهی بینظیر بود در مقام حکومتداری. خمینی مرد شجاعی بود.»/ پایان نقل قول
اینکه خمینی چقدر باسواد بود؟ چقدر فلسفه می دانست؟ چقدر عرفان را لمس کرده بود؟ چقدر شجاع بود؟ و چقدر مردم به او استقبال نشان داده بودند؟ موضوع احتجاج من با سروش نیست که اینک او خود در اثر میراث خمینی مجبور به ترک دیار شده است.
ایراد من به سروش این است که ارزیابی او با ارزیابی دکتر ابراهیم یزدی درباره انقلاب اسلامی (میراث خمینی) کاملا متعارض است. به عبارت دیگر، ابراهیم یزدی سالها پیشتر پاسخ امروز سروش را داده است.
یزدی، مشاور نزدیک خمینی در نوفل لوشاتو، بعدها پس از ناملایماتی که همچون سروش از میراث خمینی بر خود و کشور دید، در قضاوتش درباره انقلاب اسلامی گفت: «انقلاب اسلامی پیروزی جهل بر ظلم بود.»
به عبارت دیگر، آنچه سروش در فضل خمینی برشمرده را یزدی هم باور داشت که مشاور ارشد خمینی در فرانسه شد. اما، چه شد که او میراث خمینی را جهل و نادانی دانست؟
اگر ارزیابی مشاور خمینی این است که انقلاب اسلامی نماد جهل است که بر ظلم (حکومت پهلوی) پیروز شد، از دکتر سروش دو پرسش دارم:
پرسش نخست: سروش در کسوت یک فیلسوف اگر ناگزیر شود از میان «نظامی مبتنی بر جهل و نادانی» و «نظامی مبتنی بر ظلم و ستم» یکی را برگزیند، کدام را مرجح می داند؟ جهل را؟
پرسش دوم و مهمتر: این نظام مبتنی بر جهل و نادانی را کدام «جاهل و نادان» بنیاد نهاد؟
حسین علیزاده
آمادهسازی در برابر بحران، فرهاد یزدی