آن آقا به خاطر ما در زندان است...
بی بی سی - به تازگی انتشار عکس و فیلمی از میرحسین موسوی و زهرا رهنورد که از هشت سال پیش در حصر خانگی هستند، واکنشهای بسیاری داشته است. محسن نامجو، خواننده و آهنگساز ایرانی درباره این عکسها و واکنشها مطلبی نوشته است.
۱- چند روز پیش در میان یکی از سفرها، در فرودگاه نشسته بودم که دوستم، عکس میرحسین موسوی و زهرا رهنورد را نشانم داد. حالم دگرگون شد. نمیدانستم چه باید بکنم. احساس غریبی بود. من درفضای مجازی تریبون شخصی ندارم، تا بتوانم مثل بقیه آن عکس را آپلود کنم و سرشار و راضی از انجام وظیفه مدنی خویش، این موضوع را هم به کناری گذارم. تا موضوع بعدی و پست بعدی و رضایت بعدی. همچون آنچه همگان این روزها می کنند. پس یک گروه پنج نفره از دوستان نزدیک روی گوشیام ساختم و عکس را برای آنان فرستادم با این نوشته که: "ما یادمان رفت از این آقا". دونفر جواب ندادند. یک نفر علامت قلب قرمز فرستاد. یک نفر بخشی از شعر سعدی را از ترانه نوبهاری فرستاد که : "این عمر طی نمودیم اندر امیدواری". و نفر آخر هم افاضات متفرعنانهای کرد که هم خبر از خودآگاهیاش به اوضاع جهان بدهد، و هم ناخودآگاه ما را از رنج دوری بر حذر کند با این مضمون که: "...ای بابا محسن جان ! ۹ سال گذشته است و ما هم پیر شدیم و ..."
خودخواهی و بی مسئولیتیای که در بیان این عبارت بود ، جانم را آزرد. در جواب این تفرعن، فقط نوشتم که : " تو ۹ سال را در خانهات حبس نبودهای ..." و تمام کردم. اما برافروخته بودم. ساعتی بعد دوست همراهم حالت بر افروخته مرا حدس زد. ماجرا را که گفتم و فهمیدم که آن دو دوست من ، هم شعر سعدی و هم جمله "ماهم پیر شدیم" را از روی افاضات آنلاین اهل غور و تفکر فیس بوک و اینستاگرام کپی کردهاند. یعنی حتی به خود ــ به احساس شخصی خود ـــ اجازه غمگین یا شاد شدن در برابر این عکس را هم ندادهاند.
۲- ما این روزها، حتی مسئولیت و شعور را هم کپی پیست میکنیم. چون گرفتاریم و کارهای نکرده بسیار داریم. باید از شر مسائل بیرون ، نمایشگاه فلان آرتیست، کنسرت دیگری، قطع شدن دست یوزپلنگ ، استعفای "ظریف"، دیوار ترامپ و ... زود زود گذر کنیم. البته حتما قبل از این گذر، فراموش نکنیم که جهانی منتظر نظر صائب ماست تا آگاه و متنبه شود. پس حتما باید افاضاتی بکنیم و برویم سراغ موضوعات مهمتر. کدام رفتن؟ کدام مهمتر؟
۳-سالی که این آقا برای رأی مردم ایستاد، من گرین کارت گرفتم (البته به عنوان هنرمند، نه پناهنده ی سیاسی)، اما بی انصافام اگر این آقا و جنبش سبزش را در گرفتن آن بیتأثیر بدانم. سالی که این آقا ایستاد، برخی اساتید سنتی، تمام بلیط های کنسرتهاشان را فروختند. سالی که ایشان ایستاد و جا نزد، چند صد آدم واقعی و غیرواقعی، به اسم خبرنگار "مظلوم" خاورمیانهای، کار مهاجرتشان را (به اسم جنبش او)، درست کردند تا حالا از صبح تا شام، با پول دولت این کشور و آن کشور به پخش دموکراسی در خاورمیانه بپردازند. یا بقیهی وقت گرانبهایشان را در فضای مجازی به جان دیگران بیفتند و به قول اخیر "ماسیمو آلگری" ـــ مربی یوونتوس ـــ پشت کیبوردهایشان پنهان شوند و ناسزا بگویند. سالی که این آقا ایستاد، کمتر کسی به این فکر کرد که این نخستین ایستادن واقعی، عملی و شرافتمندانه و بی ادعا در بالاترین سطح سیاسی ایران در کل این ۴۰ ساله بوده است. حتی خاتمی هم، در جایی که باید نایستاد و مماشات کرد. حالا که سرنوشت تقریباً مشابهی با این آقا دارد، من در خلوتام به جای او خجالت میکشم که: "مرد! توکه قرار بود آخرش ممنوع التصویر شوی، اگر همان کوی دانشگاه را بهانهی ایستادن کرده بودی، حداقل پیامدش (شاید) این بود که دیگر ، لبهی خواستهها آنقدر جلوتر میرفت که هشت سال هاله نوری وجود نمیداشت.
دوستان یادمان نرود:
۴- این آقا و خانم در زندان بودند که ما کم کم ذوق زدهی یک ماجرای دیگر شدیم، از ذوق سبز به ذوق بنفش. از انتخاب احسن میان بد و بدتر همیشگی، تا آنکه فکر کردیم "سوئیس شدن" در راه است.
۵- این آقا و همسرش در زندان بودند که سیمان در سانتریفیوژ ریختیم و با "جان کری" (که ذوق مرگ شده بودیم دامادش هم ایرانی است)، قهوه خوردیم و بعد در خیابانها، پایکوبان به استقبال امیرکبیر تقلبیمان رفتیم.
۶- این آقا و همسرش در زندان بودند که این یکی کارگردان به اسم جنبش سبز به جاه طلبیهایش رسید و آن یکی کارگردان، در " در همان سال ۸۸ " شلوغی کرد و توجه تمام سینماگران جهان را خرید.
۷- این آقا در زندان بود که نرمش قهرمانانه کردیم و ضربه فنی شدیم.
۸- این آقا و خانم در زندان بودند که فن ها و طرفداران همگان ـــ به حول قوه ی الهی زیاد شد ـــ شاخ مجازی به وجود آمد. شبکهی نسیم به وجود آمد تا نشاط و سرگرمی، عمومی شود. خلاقیت و هنر رفت و هجو و هزل و مسخرهبازی آمد و ابتذال میداندار بلامنازع شد. فکر و اندیشه رفت و گفتوگوهای صد تا یه غاز با آدمهای تقلبی آمد. حجم استفاده از کلمات انگلیسی در تهران، از نیویورک بیشتر شد. لیبرالیسم اسلامی آمد.
۹- این آقا و همسرش در زندان بودند که ۹۵ درصد سینما و موسیقی و هنر و ورزش ایران، پول کثیف حاصل از قاچاق و پولشویی را بر سر سفره هایشان بردند. وقتی همه و همه و همه آلوده شدند و بی بخار و پرمدعا وهنربند، این آقا، این آقا در زندان بود.
۱۰- ایشان در زندان بودند که همهی هنرمندان آگاه، برای جلوگیری از تحریم ها، طومار به امضا رساندند. از بزرگ تا کوچک، از "اصغر فرهادی" تا خواننده ی "بمرانی "و آن طومار برای گرفتن امضا به من هم ایمیل شد.
۱۱- آقایان، خانمها، هموطنان، دوستان، سروران، آن آقا و همسرش در زندان هستند وقتی ما کار می کنیم ، اثر تولید می کنیم، به سفر میرویم، بچهدار میشویم، میخندیم و غر میزنیم و هر از گاهی اختلاسی کشف میکنیم و ... در تمام این احوالات، در تمام این سالها، آن آقا به خاطر ما در زندان است.
۱۲- دوستان، هنرمندان، آن آقا و این خانم که در زنداناند هنرمندند، نقاش و مجسمه سازند ، دلشان نازک است. کدام ما یک هفتهاش را دوام می آورد؟ این دو هنرمند، ۹ سال است که آن داخل هستند.
۱۳- از همه خوانندگان احتمالی می خواهم که از انگ سیاسی بر صاحب این کلمات بگذرید. من موسویچی نیستم، اصلاح طلب هم نیستم. من، محسن نامجو، ـــ به قول "ابوسعید ابوالخیر" ـــ "آن پشه هم نیستم و اصلا، خود در این میان نیستم ..." تمام هم و غم من حقیر این است که وقتی هفتاد ساله شدم، مثل بیضایی، تقوایی ، شهید ثالث، کیانوش عیاری و بسیاری بزرگان دیگر، پیر شوم . فقط کافی است مثل آن بزرگان پیر شوم. اینکه کارهای آنان را بکنم، باشد طلبام. اما بیایید همه کلاهمان را قاضی کنیم، ببینیم چند نفر از شمایان ـــ که پدر فضای مجازی را در آوردهاید ـــ اندازهی آن آقا که در زندان است، تاوان دادهاید؟
۱۴- دوستان محترم ! بیایید همه ــ یک بار دیگر ـــ جمع شویم و نامهای سر گشاده به نظام و رهبرش بنویسیم و بگوییم: "آقا! این آقا و همسرش در زندانند... آزادشان کنید!..." قطعاً وقعی نمینهند. آزادشان نخواهند کرد. اما حداقل، شاید ـــ به واسطه اینکه کاری کرده ایم ـــ در جایی از درونمان، دیگر آن احساس را نداشته باشیم. شما را نمیدانم، اما من آن احساس را دارم. آن احساس در فرودگاه را، وقتی عکس این زوج را دیدم. احساس گناه، احساس بی شرافتی را می گویم. هرکس را وجدان خودش ، کار خودش، بار خودش...
محسن نامجو - آمستردام - ۷ مارچ ۲۰۱۹
من از مهدی خلجی دفاع جانانه می کنم!؛ ف. م. سخن
جناب خلجی! ما مردم، حساس شده ایم؛ ف. م. سخن