Tuesday, Mar 12, 2019

صفحه نخست » شکست استبداد از رفع حصر می‬ گذرد، مسعود میرراشد

Mirhossein.jpgدر ماه‬ های اخیر، روغن‬س وخته‬ ی سیاست های نادرستی که از چهل سال پیش بر حریر سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی کشور ریخته شده بود، چنان گسترش یافته و آن را به سیاهی آلوده که بدون شستشویی اساسی پاکیزگی خود باز نخواهد یافت. این که چه نامی بر شستشو نهیم، اصلاحات یا براندازی‬ اش خوانیم و یا تحول‬‬ اش نامیم مساله‬ ی جانبی‬ ست. نکته‬ ی گرهی باور به انجام شستشویی‬ ست که در جریان‬ اش حریر سرزمین آب نرود، پاره نشود و یا به رنگِ سرخ خون نیالاید.
جمهوری اسلامی و به همراهش نظام فکری‬ اش در همه ‬ی عرصه‬ ها در هم شکسته و کشور چون کشتی‬ ای شکسته، در آب های متلاطم سیاست های جهانی و منطقه ‬ای سرگردان و از جهت‬ گیری به سوی ساحل امن و آرامش بازمانده است. یکی به سویی می رود و دیگری به سویی دیگر، قدری به پیش و قدری به پس. گروهی هم کاری به کار کشتی نداشته و موش های غارتگری‬ اند که می‬ کوشند با پول های دزدی قایق بسازند و به ساحل امن برسند.
در یک کلام، دوران دورانِ ورشکستن است و شکستن و فرو رفتن به ژرفا.
در ادبیات سیاسی نیز همین را می ‬بینیم که چیرگی بی‬ چون و چرای نفی، مهم ترین نشانه ‬ی آن است. امروز دیگر سخنی از دگرگونی‬ ها و راه حل ها نیست بل هر کسی دیگری را نفی نموده و خوار می‬ شمارد اما کاری به اثبات خود ندارد.

اصلاح‬ طلبان با شدت به جنگ براندازان می ‬روند، تو گویی رسالت خویش در اصلاح براندازان یافته‬ اند. از سوی دیگر براندازان، لبه ‬ی تیز شمشیر سوی اصلاح ‬طلبان گرفته و با قدرت به براندازیِ اصلاح ‬طلبان و یا به قول خودشان سوپاپِ اطمینانِ رژیم مشغولند، توگویی اصلاح‬ طلبان در کشور ما حکومت می‬ کنند.
جالبتر از همه سیاستهای نظام است که مسئول اصلی پیدایی وضع موجود به شمار می‬رود اما همه‬ی مشکلات را به گردن دشمن انداخته و البته و صد البته براندازان و اصلاح‬طلبان و حتا کارگران و آموزگاران و غیره را، امتدادِ دستِ همان دشمن دانسته و با سیاستهای نادرست، کشور در مسیر سیل نهاده‬ و از خواب غفلت بیدار نمی‬شود. به قول معروف
تو خانه کرده‬ای بر راه سیلاب درو خفته به سان مست در خواب
مگر یکروز توفانی درآید ترا با خانه ناگه دررباید
آری هر کس به نفی مشغول است؛ غافل از این که نفی دیگری اثبات خود نخواهد بود.
هر دسته و گروه و یا جریان فکری، سیاستها و نگرش خود را علمی‬ترین می‬پندارد، و حتا آقای خامنه‬ای هم در سخنرانی خود تاکید می‬کند که " مارکسیسم به درستی مبارزه و یا سیاست را یک علم "معرفی نموده است.
یک مشکل در همین جاست زیرا سیاست علم نیست و در نتیجه علمی‬ترین به معنی مناسب‬ترین و یا بهترین نخواهد بود
از آن جایی که در ادبیات سیاسی ایران، سیاستِ روز با فلسفه‬ی سیاست اشتباه گرفته می‬شود بد نیست اندکی به پدیده‬ی سیاست اشاره شود.
نخست این که سیاست علم نیست بل پدیده‬ای‬ست که با خودش قابل توضیح است، یعنی آن چیزی هست که هست.
پرسیدنی‬ست آن چیزی که هست چه گونه چیزی است؟ اگر علم نیست، چرا داده‬ها دسته‬بندی، تجریه‬ها جمع‬آوری شده به شکل انتزاعی در آمده تا به متن واقعیت آورده ‬شوند؟ چرا تجربه‬ها و یافته‬ها را با فرهنگ، شرایط و واقعیتها می‬سنجند؟ و چرا و چرا و چرا؟ اینها نشانه‬های علم نیستند؟
چنین است اما این فقط بخشی از حقیقتِ سیاست است و نه همه‬ی آن. سیاست علم هم هست؛ یعنی علم هم بخش اندکی از آن را تشکیل می‬دهد، همان گونه که تاریخ و هنر و غیره بخشهای دیگر آن به شمار می‬روند.
سیاست آمیزه‬ای‬ست از پدیده‬های گوناگون. مثلن تاریخ هم در آن وجود دارد. به عنوان نمونه اگر کودتای ۲۸ مرداد رخ نمیداد روند رویدادها به گونه‬ای دیگر می‬بود و حتا اگر انقلابی می‬داشتیم بی‬گمان مسیر دیگری می‬پیمود و انقلابیون هم به گونه‬ای دیگر می‬اندیشیدند.
با این همه تاکید بیش از اندازه بر تاریخ پدیده‬ی خطرناکی می‬شود که توان حرکت و پیش‬روی را سلب و نگاه به آینده را مخدوش می‬نماید.
گوته به درستی می‬گفت، " مردمی که گذشته ندارند آینده‬ای هم نخواهند داشت ".
باید بر این افزود، ملتی هم که بیش از اندازه به تاریخ می‬پردازد آینده‬ای نخواهد داشت و در بهترین حالت در گذشته خواهد زیست، همان گونه که نظام مقدس در گذشته می‬زید.
از این روی مسایلی چون کودتای ۲۸ مرداد و کارنامه‬ی سیاسی آقای خمینی و غیره به تاریخ پیوسته‬اند و اگرچه نیازمند بررسی و موشکافی تاریخی‬اند اما به کار سیاست‬گذاری نمی‬آیند. البته به مورد خمینی در این نوشته خواهم پرداخت.
باید تاریخ را شناخت و از آن بهره گرفت ولی نه این که مبنای سیاست‬گذاری قرار داد.
سیاست دنیای شدنهاست و نه میدان اندیشه‬های ایستا و دگرگون‬ناپذیر..
متاسفانه کشور ما هزینه‬ی گزافی برای پندارهای بیهوده چون " خودی و غیرخودی"، " ذوب شده در ولایت یا ضد ولایت فقیه" و یا " سیاست ما عین دیانت ماست" داده است؛ و به ویژه این آخری که نه تنها آسیبهای بزرگ اقتصادی و اجتماعی به وجود آورد بل در زمینه‬ی فرهنگ نیز بنیانهای دینی را به نابودی کشیده است زیرا، با توجه به ستم، غارت، دزدی، تبعیض و بی‬کفایتی موجود پرسیده می‬شود، آیا این سیاست عین دیانت شماست؟
مشکل این جاست که همه‬ی پندارهای یاد شده از نگرشی ناشی می‬شوند که میدان سیاست را ایستا و با مرزهای دگرگون‬ناپذیر دیده و نمی‬پذیرد، سیاست جهان شدن و دگرگونی‬ست و تفاوتی کیفی با جهان اندیشه‬ی کهن ایرانی دارد که در توضیح جهان از نبرد خیر و شر، نیکی و بدی و یا نور و تاریکی می‬گفت.
جتا اگر به مهمترین و اساسی‬ترین پندار ایران کهن بنگریم به سادگی درمی‬یابیم سخن از هستی‬ست. این که " خیر و شر در هم آویختند و زندگی و نازندگی آفریدند"، ربطی به سیاست ندارد که جهان شدن است و در ممکن و ناممکن تجلی می‬یابد. از همین روی به آن هنر ممکن‬ها نیز گفته می‬شود.
از این جا می‬توان به یکی از مهمترین ویژگی‬های سیاست پی برد و آن هم چیزی نیست جز عنصر فروشندگی.
در اجتماع مردم خریدارند و سیاستمداران فروشنده، که اگر هم شرایط را برای تحققِ کاملِ آماج خود مناسب نبینند می‬کوشند گام به گام به پیش روند یعنی کالای خود را به اقساط بفروشند.
کسانی که از سیاستِ عین دیانت می‬گویند، خواسته یا ناخواسته دیانت خود را تا به سرحد کالا تنزل می‬دهند.
متاسفانه در فرهنگ سیاسی ایران، چه روشنفکران و چه روحانیان، به این پدیده به عنوان یک ضدارزش می‬نگرند و مفاهیمی چون " دکان سیاسی " و یا " ‬بازار سیاست " را گونه‬ای تحقیر می‬شمارند؛ و این در حالی‬ست که اکثریت قاطع دو گروه نامبرده در عمل به عنصر فروشندگی پایبند می‬مانند.
آیا روحانیتی که آشکارا کالای سیاسی خود را تبلیغ می‬کند و برایش از هیچ کرداری هراس ندارد و یا روشنفکر به اصطلاح غیرسیاسی‬ای که برای ستایش می‬نویسد تا محبوب قلبها شود، کاری جز فروشندگی انجام می‬دهند؟
در واقع این وظیفه‬ی سیاستمدار و جریانهای سیاسی‬ست که برای جلب نظر مردم بکوشند و این خود جزیی از گوهر سیاست به شمار می‬رود.
از همین روی سالها پیش در کتاب " هستن و زیستن "، ایران را سرزمین گل‬سرنگون نامیدم چون باژگونی در آن بسیار است. این هم یک نمونه‬ی دیگر؛ روشنفکری که می‬باید اندیشه‬ها و پندارهای خود را بازگوید، برای جلب ستایش به زبان عوام می‬نویسد و در همان حال از دکان سیاست می‬نالد.
به هر حال سیاست سیاست است و نه پیش‬گویی که حتا خویشاوندی نزدیکی با فلسفه‬ی سیاست هم ندارد.
از این زاویه بحثهایی چون اصلاح‬پذیری و یا اصلاح‬ناپذیری نظام، چگونگی سیر رویدادهای آتی و غیره بحثهایی بیهوده و تا حدود زیادی دروغین‬اند که هم ناتوانی سیاستهای خودی را پنهان و هم انفعال را توجیه می‬کنند.
نخستین گام، خواست و یا اراده است. یعنی باور به آماجها و ارزشها و سپس تلاش برای تحقق آنان. به گمان من بحثهای فوق بیشتر برای پرهیز از عمل است. چون به وظایف خود عمل نمی‬کنند به رقیب می‬تازند تا بی‬عملی خود بپنهانند.
به عنوان نمونه کسی که در پی براندازی‬ست باید هسته‬ها و ساختارهای مخفی و انقلابی به وجود آورد تا در دوران غلیان جنبشهای اجتماعی، صنفی و غیره وارد کارزار شده و تاثیرات سرنوشت‬ساز بر آنان گذارد.، که البته تمام شواهد نشان می‬دهند چنین کاری یا صورت نگرفته و یا هم به میزان بسیار ناچیزی انجام گرفته است.. اما از سوی دیگر بمباران تبلیغاتی‬ست که اصلاح‬طلبان را عامل بقای رژیم میدانند.
به عبارت دیگر براندازان به جای تدارکِ براندازیِ نظام به براندازیِ اصلاح‬طلبان روی آورده‬اند.
به جای سازماندهی ساختارهای مخفی انقلابی، پیوند با جنبشهای مردمی و سمت‬دهی آنان، ارتباط با یک مرکز هماهنگ کننده انقلابی و غیره عملن در گوشه‬ی امنی نشسته و اندر فواید براندازی و اندر مضرات اصلاح‬طلبی و یا تحول‬خواهی می‬گویند و می‬نویسند.
برای انقلاب، شرط اول قدم آن است که انقلابی باشی.
برخلاف آن چه اصلاح‬طلبان می‬گویند اینان یک گروهِ یک دست نیستند و اگر چه همه آنان خواستار براندازی نظام‬اند ولی تفاوتهای بسیاری با هم دارند. برخی می‬کوشند با خشونت نظم کهنه را از میان بردارند و برخی دیگر که به گمان من اکثریت آنان را تشکیل می‬دهند مخالف خشونت‬اند و تعداد اندکی هم شرمگینانه، چشم امید به نیروی خارجی دارند. البته منظور من نفی یاری گرفتن از کشورهای خارجی برای رسیدن به اهداف انقلاب نیست چرا که این همواره وجود داشت و در آینده نیز وجود خواهد داشت.
کسانی که با این امر مخالفت کرده و رگهای گردنشان از میهن‬پرستی برجسته می‬شود گویا نمیدانند و یا فراموشیده‬اند که در جریان هر انقلابی، یاری بیگانگان هم وجود داشته است، از انقلاب اکتبر گرفته تا انقلاب کشور خودمان.
در روسیه قطار انقلاب از خاک آلمان گذشت و در ایران هم بهره‬برداری انقلابیون از اختلافات رژیم شاهنشاهی با دیگر کشورها و به ویژه عراق، امر پوشیده‬ای نیست. و یا آموزش نظامی در مصر و یا دریافت کمک از لیبی و غیره.
حتا کسانی چون زنده‬یاد آقای ابراهیم یزدی که دیگران را متهم می‬کردند در خاطرات خود به بخشی از این کمکها اشاره می‬کنند. روشن است که دولت مصر منافعی داشتند که به ایشان و دوستانشان یاری می‬رساندند.
پس مشکل این نیست بل آنجاست که شمار اندکی از براندازان، چشم امید به اقدام نظامی بیگانگان دارند و یا دقیق‬تر این که می‬خواهند بیگانگان برایشان انقلاب بکنند و نه این که خود تدارک انقلاب ببینند.
البته همان گونه که گفتم این دسته، اقلیت ناچیزی را تشکیل می‬دهند.
گرایشات دیگر شیوه‬های خشونت‬پرهیز را توصیه می‬کنند و با دخالت نظامی بیگانگان نیز به شدت مخالف‬اند.
با این همه یک نکته‬ی مشترکِ بنیادین در این جریان وجود دارد و آن هم باور به سرنگونی‬ست که این خود وظایف مشخصی چون سازماندهی انقلابی و مخفی، فرارویاندن هر حرکت اجتماعی به حرکتهای انقلابی و غیره را بر دوش آنان می‬گذارد.
حتا اگر خوش‬باورانه و ساده‬انگارانه بپذیریم که با مبارزات صنفی و نافرمانی مدنی و غیره، خواستِ سرنگونی تحقق می‬یابد باز هم یک مشکل اساسی به جای خواهد ماند. در هر انقلابی نظم کهن فرومی‬ریزد تا نظم نوینی پدید آید اما جریان این جابجایی امر پیچیده‬ای‬ست چون با فروپاشی نظم کهن، به قول هانا آرنت " قدرت به کف خیابان " منتقل می‬شود که مشکلات ویژه‬ای به وجود می‬آورد.
آرنت به درستی به این نکته اشاره می‬کند اما به دلایلی که مورد بحث ما نیست، او نتوانست منطق درونی و رانه‬ی بیرونی این نیرو و دگردیسی‬های " قدرت کف خیابان " را در فراگردِ برپایی نظم نوین نشان دهد.
برای ما ایرانیان که تجربه‬ی انقلاب را با خود داریم، تجزیه و تحلیل این نکته کار پیچیده‬ای نبوده و چندان نیازمند فلسفه‬ی سیاست نیست.
وفتی قدرت به کفِ خیابان منتقل شود دیگر به سادگی بازگشتی درکار نیست و هر اندازه بکوشند به گونه‬ای اراده‬گرایانه " قدرتِ کف خیابان " را بازپس گیرند به همان اندازه بر قدرتِ آن می‬افزایند. تاریخ همه‬ی انفلابها این حقیقت را نشان می‬دهند که بهترین و ملموس‬ترین نمونه‬اش انفلاب ایران است.
آفای خمینی و شرکا کوشیدند برای استقرار قدرت انحصاری خود و برپایی استبداد نوین، " قدرتِ کف خیابان " را بازپس گیرند و اگر چه به ظاهر در این کار موفق شدند ولی واقعیتها چیز دیگری می‬گویند، این که قدرت کف خیابان با هزینه‬های مالی و جانی و آسیبهای بسیار برچیده شد اما قدرتِ کفِ خیابانِ دیگری با قدرتی بیشتر جایگزین آن گردید و حتا در ساختارهای نوین هم رخنه یافت که متاسفانه تا به امروز هم وجود دارد.
اصلاح‬طلبانی که از نیروهای خودسر و بی سر و لباس شخصی و باندهای شبه‬نظامی و غیره می‬نالند، فراموشیدندکه خودشان به جای مدارا و خویشتن‬داری و جذب گرایشاتِ سیاسیِ نیروی کفِ خیابان درنظم نوین؛ به جهتِ تنگ‬نظری، قدرتِ کفِ خیابان دیگری آفریدند که در ساختارهای نوین رسوخ یافت.
آقای رفسنجانی گلایه می‬کرد که کشور دست نقدی‬ها و تائب‬ها افتاده است. گویا ایشان توجه نداشت که خودشان از سردسته‬های کسانی بوده‬اند که برای جمع کردن قدرت کف خیابان که در هر انقلابی پیش می‬آید، نفدی‬ها و تائب‬ها و رضایی‬ها و همدانی‬ها را به چنین جایگاهی رساندند.
اما امروز مساله به این سادگی نیست. اگر نظم موجود بدون جایگزین و بدون داشتنِ اهرمهای لازم فرو بریزد و قدرت به کف خیابان منتقل شود، جمع‬آوری، هدایت و در نهایت جذب تدریجی آن در نظم نوین کار بسیار بسیار دشواری خواهد بود که خسارات فراوانتری از بار پیشین بر جای گذاشته و اگر هم ممکن شود، شر آن بیشتر از خیر آن خواهد بود
انقلاب را جراحی می‬دانند اما هر جراحی‬ای موفقیت‬آمیز نخواهد بود و بسا بیمار که در حین جراحی از دست می‬رود. از آن جایی که نظام اسلامی کشور را به بدترین بیماریها دچار ساخته احتمال مرگ بیمار به مراتب بیشتر از بهبودی آن است. اگر هم به جغرافیای سیاسی منطقه بنگریم نگرانیها نه تنها کمتر نمی‬شوند بل به مراتب افزایش می‬یابند.
این نکته از آن روی اهمیت بیشتری می‬یابد که نشانه‬ها حکایت از ناتوانی براندازان در سازماندهی و سازمانگری جنبشهای اعتراضی مردم دارند. پرسیدنی‬ست با این ناتوانی چگونه می‬توانند در فردای سرنگونی، قدرتِ کفِ خیابان را به شیوه‬ای درست هدایت کنند؟ به ویژه این که در شرایط آشوب و جنگ و بحران به میزان زیادی حتا کنترل نیروهای خودی هم دشوار می‬شود و منظبط‬ترین و انقلابی‬ترین نیرو هم قادر به کنترل نیروهای خود نیز نخواهد بود تا چه برسد به دیگران.
آیا چاره‬ای جز درگیری و درگیری بیشتر وجود دارد؟
و این مشکلِ اساسی همه نیروهایی‬ست که برای سرنگونی می‬کوشند و در عین حال از خشونت می‬پرهیزند و دخالت بیگانگان را نیز برنمی‬تابند. کسانی هم که دخالت نظامی کشورهای دیگر را حلال این مشکل هم می‬پندارند، بد نیست نگاهی به کشورهای دیگر بیندازند چون عراق و لیبی و افغانستان حکایت‬ها دارند.
به هر حال بهتر است که جریان برانداز به عوض نقد و نفی اصلاح‬طلبی به سیاستهای خود بپردازد و به ابهامات پاسخ گوید وگرنه نشان دادن ناتوانی اصلاح‬طلبان معنایی جز پنهاندن ناتوانی خودشان نخواهد داشت.
در یک کلام؛ تکرار این که نظام اصلاح‬ناپذیر است، اصلاح‬طلبی نادرست است، اصلاح‬طلبان سوپاپ اطمینان رژیم‬اند و یا تکرار این شعار که " اصلاح‬طلب اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا "، نه تایید حقانیتِ خواستِ سرنگونی‬ست و نه نشان انقلابیگری.
جریان اصلاح‬طلب هم به همین مشکل دچار بوده و اکثریت آنان تنها کاری که انجام نمیدهند تلاش برای اصلاحات است و گویا این اواخر به برانداز تبدیل شده‬اند چون به جای اصلاحات برای براندازیِ براندازان می‬کوشند. روشن است که این شیوه هدفی جز پنهاندن ناتوانی و شکست سیاستهای خودشان ندارد.
اینان جوری وامی‬نمایند که گویی براندازان دستشان را برای اصلاحات بسته‬اند. آقایان اصلاح‬طلب! چه کسی مانع اجرای اصلاحات شده؟ اگر می‬توانید، این گوی و این میدان! این هم تجربه‬ی چند دهه‬ی گذشته!
اینان هر کاری می‬کنند جز کوشش برای اصلاحات، به خارج نشینان می‬تازند، قدرتهای جهانی را می‬نکوهند اما با پی‬گیریِ وصف‬‬‬ناپذیری به اصلاح امور خود مشغولند. از آزادی اجتماعات می‬گویند اما از سرکوب دفاع می‬کنند، در جنبش سبز کوشیدند رهبری بلامنازعه به دست آورند و وقتی با شاخکهای اصلاح‬طلبی جهتِ وزشِ باد را یافتند، همه چیز فراموشیده، جامه‬ی بی‬شرمی پوشیده، برای اصلاح امور خود کوشیده و از یک سوی به برانداز براندازان تبدیل شدند و از سوی دیگر زمزمه‬ی تندرویهای میرحسین موسوی را زمزمه کردند.
بازهم پس از چندی از پندارهای دادخواهانه‬ی او فاصله گرفته و حتا حاضر نیستند از خواستهای برحق کارگران و فرودستان دفاع نمایند.
اما شرم‬آورترین و گستاخانه‬ترین کارشان انتقادی‬ست که از حسن روحانی دارند که چرا به وعده‬های خود وفا نکرده است.
بد نیست داستانی از مولانا بشنویم؛ روزی شیری و گرگی و روباهی به شکار رفته و گاوی و بزی و خرگوشی شکریدند. شیر از گرگ می‬خواهد تقسیم را به عهده بگیرد و او هم گوید گاو از آن شیر، بز برای خودش و خرگوش مال روباه است.
شیر خشمگین شده و گرگ به خاک و خون می‬کشد و سپس از روباه می‬خواهد تقسیم کند.
روباه می‬گوید بهتر است شیر، گاو را برای چاشت، بز را برای وعده‬ای دیگر و خرگوش را برای شام نوش جان کند.
شیر با خرسندی می‬گوید:
گفت‌ای روبه تو عدل افروختی این چنین قسمت زکی آموختی
از کجا آموختی این‌ای بزرگ گفت‌ای شاه جهان از حال گرگ
آری آقایان اصلاح‬طلب! که به اصلاح امور خود مشغولید و حسن روحانی را به عهدشکنی متهم می‬کنید! چرا باید او بر عهد خود وفا کند؟ مگر سرنوشت موسوی در برابر چشمانش نیست؟ مگر ندیده که شما بر پای پیمان با موسوی نماندید و به اصلاح امور خود مشعول شده‬اید؟ آیا شما بدترین عهدشکنان نیستید؟ سوگند که شما بیشتر از هر جریان دیگری پیمانها به زیر پا نهاده‬اید، از چهل سال پیش تا به امروز.
اگر از تعداد اندکی چون آقای قدیانی و تا حدودی تاجزاده بگذریم، بقیه یا به اصلاح امور خود مشغولند و یا به براندازان دشنام می‬دهند‬، زیرا چیزی برای گفتن ندارند. برخی آشکارا اعلام کردند وضیفه‬ی اصلیشان مبارزه با کسانی‬ست که خواستار تغییرات ساختاری نظام‬اند.
بایست هم چنین باشد چون برنامه‬های خودشان با شکست سنگینی مواجه شده و خود نیک میدانند در چهل سال گذشته نه تنها اوضاع بهبود نیافته بل بدتر هم شده است. جالبتر این که خودشان هم، درست یا نادرست، به این نکته اعتراف می‬کنند. وقتی در مقایسه‬ی دو رهبر یعنی آقای خمینی و آقای خامنه‬ای، اولی را به عرش و دومی را به ژرفا می‬برند، در حقیقت به این نکته باور دارند که در چهل سال گذشته نه تنها اصلاحی صورت نگرفته بل اوضاع بدتر هم شده است.. آیا این چیزی جز اعترف به شکست است؟!
وقتی دولت و مجلس و حمایت اکثریتِ مردم را با خود داشتند کاری به پیش نبردند، پس چه دلیلی دارد در آینده بتوانند کاری از پیش ببرند؟
خود آقایان بهتر از هر کسی واقعیت را می‬شناسند و از همین روی در مبارزه اصلا‬حطلبانه‬ی خود دگردیس‬ای رندانه به وجود آورده و رسالت خود را مبارزه با براندازان دانسته؛ و اینان را نیز به نادرست نیرویی یک پارچه می‬خوانند که خارج‬نشین‬اند، دوستدار خشونت‬اند، هوادار مداخله‬ی نظامی بیگانگان‬اند و غیره. البته خودشان نیک می‬دانند اکثریتِ مطلقِ طرفدارانِ تعییراتِ ساختاری، ویژگیهای فوق را ندارند؛ اما با این همه می‬گویند و بازمی‬گویند. یعنی به سادگی دروغ می‬گویند تا شکستِ سیاستها و اعتراف به این شکست را بپنهانند و تردیدهایی را بزدایند که در زمینه‬ی فلسفه‬ی وجودی آنان به وجود آمده است.
خلاصه کنیم. به گمان من بسیاری از‬ بحث‬هایی که توسط جریانها و گرایشهای گوناگون ارایه می‬شوند تا حدود زیادی بیهوده‬اند و بیش از آن که نفی دیگری باشند نشانگر ناتوانی سیاستهای خودی است.
روشن نیست رویدادها به کدام سو می‬روند و یا این که رژیم اصلاح‬پذیر است یا نه! یک رویداد ساده می‬تواند مسیر حوادث را به این یا آن سوی ببرد که نمونه‬های آن در تاریخ بسیار دیده شده است.
نمی‬توان سیر رویدادها را پیشاپیش دید اما می‬توان و باید کوشید دگرگونیهای لازم و اساسی با کمترین هزینه به انجام برسند.
با این تفاصیل چه می‬توان کرد؟ باید دست بر دست نهاد و تماشاگر سیر رویدادها بود؟
البته شاید در مواقعی انفعال بهترین سیاست باشد ولی امروز چنین نیست زیرا جنبش سبز دگرگونی‬های پایدار و امکانات مهمی به وجود آورد که اهمیت سرنوشت‬سازی دارند؛ به ویژه این نکته که اکثریتِ قاطع براندازان، تحول‬خواهان و اصلاح‬طلبان و چپ و راست و سکولار و غیره، دست در دست هم نهادند و برای دفاع از مهمترین نمادِ جمهوریت یعنی رای مردم به میدان آمدند.
به گمان من کسانی که از شکست جنبش سبز می‬گویند خواسته یا ناخواسته پندارهای استبداد را بازمی‬گویند؛ زیرا این جنبش نه تنها شکست نخورده بل در زمینه‬هایی پیروز هم شده است. خواستِ رای من کو به این معنا بود که دیگر مهندسی انتخابات پذیرفتنی نخواهد بود و این خواسته تا جایی که به شمازش آرا مربوط می‬شود موفق بوده. در واقع جنبش سبز شکست نخورده بل فراتر رفته و در شکل خواستِ رفع حصر، بنیان استبداد را نشان گرفته است.
تفاوتِ خواستِ رای من کو با خواستِ رفع حصر نمایانگر دو مرحله‬ی یک جنبش به شمار رفته که در یک مسیر قرار می‬گیرند و اگر چه یکی ادامه‬دیگری است ولی با این همه تفاوتی کیفی دارند که نشانگر بلوغ سیاسی جنبش است..
به ویژه باید به این نکته توجه داشته باشیم که شعار رفع حصر محدود به آزادی این یا آن فرد نبوده بل به این معناست که آرایش نیروها و توازن قوا به گونه‬ای چشمگیر و به سود مردمسالاری دگرگون شود و تازه آن زمان است که سیاستها و خواستهای گوناگون در رقابتی سالم و به دور از آشوب ارایه و سمتگیریهای اساسی اتخاذ خواهند شد؛ آن هم در حالتی که قدرت به کفِ خیابان منتقل نخواهد شد.
اگر بپذیریم حصر توسط نظام انجام گرفته، رفع آن نیز معنایی جز شکست نظام نخواهد داشت و نظام هم همین نظام واقعا موجود است و نه آن چیزی که در ذهن من یا شما و یا موسوی و غیره وجود دارد.
همه‬ی تجربه‬ها همین را نشان می‬دهند، آزادی ماندلا معنایی جز شکست نظام پیشین نداشت و هم چنین آزادی آنگ سان سوچی.
ممکن است برخی این مقایسه‬ی را نادرست بدانند و به نقد گذشته‬ی آقای موسوی بپردازند.
در این رابطه باید گفت که بی شک به آقای موسوی انتقادات ریز و درشت زیادی وارد است همان گونه که او منشائ خدمات بسیاری نیز بوده ولی اگر به ایشان انتقادی وارد باشد، یقین بدانیم آن دیگران هم، چه پیش از زندان و حصر و چه پس از آزادی، چندان پاکیزه و مقدس و بری از اشتباه نبودند. در اساس مساله این چیزها نیست، در برهه‬ای از زمان بر اثر بلوغ جنبش، اشتباهات استبداد و تلاشهای دگرگونی‬خواهان و غیره شرایطی پدید می‬آید که یک خواست به بنیان و پیش‬شرط دگرگونی‬ها تبدیل می‬شود که این خود ناشی از پیش‬بینی ناپذیری پدیده‬ی سیاست است. امروز با توجه به رویدادها و شرایط، شکستنِ قامتِ استبداد از این طریق صورت می‬گیرد، و این مهم زمانی حاصل خواهد شد که رفع حصر نه با زدوبند در بالا بل به عنوان یک خواستِ ملی و فراملی انجام پذیرد.
مساله ساده است: شکست حصر مساوی‬ست با شکستِ بزرگِ استبداد؛ و این قابل مقایسه با رفع حصر آیت‬الله منتظری نبوده و نیست و به همین جهت تا به امرو جامه‬ی واقعیت نپوشید زیرا بانیان حصر با آگاهی به این نکته، هیچ گونه نرمشی از خود نشان نمیدهند و حتا نمی‬کوشند این حقیقت را بپنهانند و آشکارا می‬گویند رفع حصر به معنی شکست نظام است. مگر احمد خاتمی همین چندی پیش نگفت که: " محصورین باید ماندلا شدن ایران را به گور ببرند. "
آیا از این آشکارتر می‬توان معنای رفع حصر را بیان نمود؟
به گمان من حتا اصلاح‬طلبانی که به اصلاح امور خود مشغولند نیز به این نکته آگاه‬اند و از همین روی فعالیت جدی‬ای برای رفع حصر انجام نمیدهند زیرا نیک میدانند رفع حصر یعنی شکست استبداد و پایان امتیازات ویژه و یژه‬خواری آنان.
در شرایط کنونی خواست رفع حصر می‬تواند وسیع‬ترین نیروهای اجتماعی و سیاسی را گرد هم آورد، از براندازانی که هدفشان تعییر این نظام با شیوه‬های مسالمت‬آمیز است تا تحول‬خواهان و اصلاح‬طلبان راستین و بخشی از اصواگرایانی که از وضع موجود و آینده‬ی خود و یا کشور نگران‬اند و حتا ارتش و بخش گسترده‬ای از نیروهای سپاه پاسداران که به اعتراف فرمانده سپاه اکثریت آنان به موسوی رای داده بودند
بنابراین بهتر است اصلاح‬طلبان از نجات ایران نگویند چون این فریبی بیش نیست و اگر به فکر نجات ایران می‬بودند، باید می‬کوشیدند مساله‬ی حصر به یک خواست ملی و فراملی بدل گردد. می‬بایست همه‬ی تنگ‬نظریها به کنار می‬نهادند و دست یگانگی به سوی همه، از چپ و راست و مسلمان و غیرمسلمان دراز می‬نمودند تا این مهم انجام گیرد.
شاید گفته شود که آقای موسوی چنین یا چنان می‬اندیشد. به گمان من این یک بهانه است تا شعار رفع حصر به یک خواست ملی بدل نگردد. شوخی دردآوری‬است اگر بپنداریم مهندس موسوی و یا هر شخصیت دیگری قادر خواهد بود دوران طلایی امام را بازسازد. به گمان من برهانهایی که می‬کوشند تا مانع از پیدایی خواستِ ملی رفع حصر شوند بهانه‬اند تا دلیل اصلی پنهان شود. اصلاح‬طلبان همان گونه که گفتم منافع خود را جهت اصلاح امور خویش در خطر می‬بینند. براندازانی که چشم امید به آقای ترامپ دوخته و گستاخانه، پلیدترین و سیاه‬ترین نیروی جهان را با تکیه بر چرندیاتی چون " چپهای آمریکا"، "اسلامگرایان" و " رسانه‬های چپ" و غیره تطهیر می‬کنند امروز به یاد کارنامه‬ی گذشته‬ی مهندس موسوی افتاده و دفترهای کهنه را ورق زده و اتهام تازه‬ای می‬یابند، توگویی از این مسایل آگاه نبوده‬اند.
نفراموشیم اینان در ابتدای انتخابات سال ۸۸ به گذشته‬ی کُپونیستی و به زعم خودشان کمونیستی موسوی اشاره می‬کردند و زمانی که خیزآبِ سبز برآمد و نیروی اجتماعی برانداز را همراه کرد، زبان درکشیدند و پس از چندی به یکباره سبزتر از سبز شدند.
حتا آرزو داشتند موسوی بر پیمان خود وفا نکند تا ضمن حفظ پایگاه اجتماعی خود به مخالفت با او برخیزند و به همین جهت شعاری که می‬گفت: " موسوی سکوت کنی خائنی " بسیار مورد پسندشان بود. چون این پیش نیامد اندک اندک چاره در بهانه‬هایی چون دوران طلایی امام و آگاهی موسوی از کشتار و غیره یافتند و شاید هم در آینده بهانه‬های دیگری نیز مطرح شوند.
سوگند که اگر این اتهامات درست باشند باز هم از این حقیقت نمی‬کاهند که بهترین، کم‬هزینه‬ترین و ممکن‬ترین راهِ شکستِ استبداد از خواستِ ملیِ رفع بی قید و شرطِ حصر می‬گذرد. البته این به معنی پذیرفتن اندیشه‬های آقای موسوی مثل دوران طلایی امام و غیره نیست. آقای موسوی و یا هر کس دیگری می‬تواند ارزیابی خود را از گذشته داشته باشد که تفاوتی در سیاست‬گذاری امروز به وجود نخواهد آورد و حتا کوچکترین تاثیری در ارزیابی‬های تاریخی هم نخواهد گذاشت چون تاریخ مستقل از خواست این یا آن داوری خود را می‬نماید و در حقیقت چنین قضاوتی هم اینک نیز انجام گرفته که کارنامه‬ی روشنی از آقای خمینی نشان نمیدهد.
با این همه بد نیست اشاره‬‬ای کوتاه به باورهای کسانی کنیم که در بیان اندیشه‬ها و کارنامه‬ی سیاسی آقای خمینی به نوشته‬های ایشان رجوع می‬دهند. به گمان من این شیوه درستی نیست چون باورهای ایشان جامه‬ی واقعیت پوشیدند و به شکل نظام مقدس درآمدند. اگر بخواهیم پلاتون (افلاتون) را بررسیم باید در کنار نوشته‬هایش به سفر سیراکوز و رویدادهای آن نیز توجه کنیم.
شاید این مقایسه‬ی مناسبی نباشد و درست‬تر این است آقای خمینی با لنین و یا استالین مقایسه شود.
یک نگاه کوتاه به مجموعه آثار چند ده جلدی لنین نشان میدهد که در آنها تقریبن همه چیز یافت می‬شود؛ از آزادی رسانه‬ها گرفته تا گروهها و گرایش‬های گوناگون، ولی آیا این همه واقعیت را نشان می‬دهد؟
هرگز! چرا که مراجعه به آثار لازم است ولی کافی نیست. برای روشن شدن باید نگاهی به رویدادها و آن چه گذشت بیندازیم، به عنوان نمونه به سرکوبی که از همان روز نخست گریبانگیر دیگرگرایشات جنبش کارگری و حتا آنارشیستهای صلح جو و خشونت‬پرهیزی چون طرفداران تولستوی و یا کروپوتکین گردید.
بنابراین کسانی که با تکیه بر صحیفه‬ی نور تصویر تاریخی نادرستی از امام خود ارایه می‬نمایند آب در هاون می‬کوبند. و کسانی هم که از دوران طلایی امام می‬گویند در حقیقت به سرچشمه‬های سیاهی‬ها اشاره دارند.
اما این همه‬ی داستان نیست چرا که همان گونه که گفتم سیاست سیاست است و تاریخ تاریخ.
شاید هم منظور این دوستان از " دوران طلایی امام " یک ارزیابی تاریخی نبوده بل گونه‬ ای سیاست‬گذاریست یعنی، آن چیزی را مد نظر دارند که خود می‬پندارند و می‬کوشند تا به نیرو بدل سازند - مثل خط امام حزب توده -
اگر منظور از دوران طلایی امام، تاکید بر آزادیهای برخاسته از انقلاب، انتخاب آزاد چون نخستین انتخابات ریاست جمهوری، اهمیت نقش مجلس، جمهوری‬ای چون فرانسه، محدود ساختن نقش شورای نگهبان و غیره باشد که بی‬گمان دوران طلایی امام، دوران زرینی‬ست، اگرچه با واقعیت و تاریخ هم خوانی نداشته باشد.
بهتر است تاریخ را به تاریخ‬پژوهان و تاریخ‬نویسان، فلسفه‬ی سیاست را به فیلسوفان و سیاست‬ پژوهان واگذاریم و در جهان سیاست به شدنها و ممکنها و واقعیت‬ها بنگریم تا شاید در ایران، درد و اندوه سرآید و خورشید شادکامی برآید و فرشته‬ی داد و آزادی درآید.
اما متاسفانه مشاهدات چیز دیگری می‬گویند؛ چون وقتی می‬بینیم کسانی در لندن در دوران جنبش سبز برای شرکت در مجالس کشورهای خارجی سرو دست می‬شکستند و پس از چندی که جهت وزش باد را سنجیدند به سویی دیگر رفتند و همه چیز فراموشیده و منافع شخصی خود و خانواده خود پی گرفتند، وقتی می‬بینیم اصلاح‬طلبان نماینده‬ی خود به سادگی کنار نهادند و به اصلاح امور خود مشغول شدند، وقتی می‬بینیم نمایندگان مجلس که با تکیه به موسوی به مجلس راه یافتند و سپس حصر فراموشیدند و جامه‬‬ی ییمان‬شکنی پوشیدند؛ وقتی می‬بینیم براندازان در دوره‬ی انتخابات ۸۸ از جنبش سبز و موسوی ستایشها کردند اما پس از چندی راه گرداندند و دوباره یاد اشتباهات او افتادند، و به ویژه از نقش و یا آگاهی او از کشتار دهه شصت می‬گویند، تو گویی پیش از آن آگاه به این مسایل نبوده‬اند، و باز هم وقتی می‬بینیم نیروهای سیاسی توجه‬ی چندانی به مساله حصر ندارند، و وقتی می‬شنویم بخشی از آرای موسوی که شعار می‬دادند " موسوی سکوت کنی خائنی "، " موسوی رای ما رو پس بگیر "؛ و همان گونه که دیدیم او سکوت نکرد و بر پیمان خود با مردم وفادار ماند اما همین نیروها دنبال کس دیگری رفته و سرآخر با شعار این که موسوی رای تو پس گرفتیم، سر و ته ماجرا را هم آوردند، و وقتی می‬بینیم کسانی که خود را نماینده‬ی موسوی می‬دانستند یا سکوت مطلق اختیار کرده و یا تنها وظیفه‬ی خود پاسخگوییِ گاه و بیگاه به اتهاماتِ بانیان حصر می‬دانند، و وقتی دهها مورد این چنینی می‬بینیم، به یاد پلاتون می‬افتیم که می‬پنداشت، هر سرزمینی و مردمی شایسته‬ی حکومتی‬اند که بر آنها حکومت می‬کند. ‬
یا به قولی؛ آن چه را داریم شاییم، چون پلیدی را پاییم

برلین، مارس ۱۹۱۹
مسعود میرراشد



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy