خمینی و شاه را در ماه و چاه نبینیم
زیتون-«در گرماگرم انقلاب عدهای چنان مفتون آقای خمینی شده بودند که او را در ماه میدیدند و اکنون عدهای دچار توهمی شدهاند که میخواهند او را در چاه ببیند، در حالی که خمینی و شاه را نه در چاه و ماه، بلکه باید روی زمین ببینیم. نه بر اوج آسمان و نه در قعر چاه. اینها آدمیانی بودند نیک یا بد، و نیک و بد شان قابل بررسی است و اگر در بررسی چیزی آشکار شد که قبلا بر ما آشکار نبوده و یا مورد پسند نبوده ،خشم نگیریم و آینه را نشکنیم. خودمان را بشکنیم. وگرنه هر حکومتی هم بر سر کار بیاید ما با تعصب ورزیدن آن شیخ یا شاه را فاسد خواهیم کرد.»
عبدالکریم سروش، متفکر و مولوی پژوه نامی، که سخنان اخیرش در مقایسه شخصیت شاه سابق ایران و آیتالله خمینی با انتقادات گستردهای روبرو شده بود، شامگاه یکشنبه گذشته (۱۰ مارس ۲۰۱۹) در چهارمین نوبت از درسگفتار دین و قدرت که در سن حوزه کالیفرنیا برگزار میشود، به پرسشها و ابهامات منتقدان پاسخ گفت.
به گزارش «زیتون» سروش در بخشی از سخنان خود با اشاره به اینکه «هیچکدام از این افرادی که بر سر کار آمدند، از کودکی افراد ظالم و منحرفی نبودند» افزود «اما فضای فرهنگی و تاریخی جامعه ما چنان بود و هست که آنها را در منجلاب فساد غوطه ور میکند و اجازه نمیدهد که پاکی و نیکی خود را ابراز کنند و از آن بهرهمند شوند».
وی فرافکنی را از جمله آسیبهای جدی فضای فکری و فرهنگی کنونی دانست و گفت: یکی از آسیبشناسیهای جدی و قطعی من این بود که ما خودمان عیب بسیار داریم و وقتی به نقد حکومت و سیاست میپردازیم، واقعا فرافکنی میکنیم و میخواهیم بگوییم ما نیک و پاکیم و هر عیب هست در سران حکومت است و اگر آنها عوض شوند مملکت گلستان می شود.
آقای سروش بیانصافی در نقد طرف مقابل را از جمله آسیبهای جدی فضای نقد دانست وگفت: نباید در مقام مقابله با سخن مخالفی که نمیپسندیم، عقدهگشایی کنیم و پلیدیهای درون خود را بر صفحه کاغذ و فضای مجازی قراردهیم که حقی را اثبات و باطلی را ابطال کنیم.
با رقیب مقاتله نکنیم، مکالمه کنیم
سروش فضای نقد کشور در حوزههای فکری و فرهنگی را نیازمند آسیبشناسی جدی دانست و گفت:
قبل از این که به سیاست و حکومت و دموکراسی و استبداد بپردازیم باید به خودمان بپردازیم و به این پرسش پاسخ دهیم که زبان فارسی از کی این گونه آلوده شده و ما از چه زمانی به اینجا رسیدیم که چنین بی ادبانه عقدهگشایی کنیم؟
سروش گفت: پیش از آنکه سراغ رهبران برویم باید به سراغ خودمان برویم . در روانشناسی و روحیه ما اعوجاجاتی پدید آمده که البته امحصول استبدادی تاریخی و طولانی است که طیّ ۲هزار سال هم دید ما را عوض کرده و هم مواجهه انسانی با حقیقت، انصاف و داوری و قضاوت درست و روشنبینی را از ما ستانده است و چنان رفتاری میکنیم که گویی بر سر کوچکترین طعمهای سهم خواهی می کنیم و به جای این که با رقیب وارد مکالمه بشویم، وارد مجادله و و مقاتله شده و برخورد حذفی می کنیم و نمیدانیم که قصه، عوض کردن و برانداختن حکومت نیست. آنکه باید عوض شود نگاه و داوری و انصاف و بی انصافی ماست.
بر ملت دموکراتیک رهبر دموکراتیک و بر ملت استبدادمنش رهبر مستبد حکم خواهد راند
سروش با نقل قولی از جان استوارت میل فیلسوف نامی که گفته بود اول مردم لیبرال شدند و بعد حکومتها لیبرال شدند بر نقش جامعه و تاثیر آنها بر حاکمان تاکید کرد و گفت:بر یک ملت دموکراتیک رهبر دموکراتیک حکومت میکند و بر یک ملت استبدادمنش یک رهبر مستبد حکم خواهد راند و این گونه نیست که حکومتهای لیبرال مردم را لیبرال کنند، طبیعت آدمیان ، خواسته آنها، اقتضائات ذاتی آنها، نگرش آنها به سیاست و دریافت آنها از روابط انسانی و قدرت است که به حکومت وحاکمان روش و شیوه خاصی میبخشد و وقتی آدمیان تغییر کردند حاکمان هم تغییر خواهند کرد.
شاه منفذی برای اصلاح باز نگذاشته بود
این نواندیش دینی سپس به تشریح چهار خط فکری موجود در قبل از انقلاب پرداخت که به زعم او تمامی آنها روحیه مستبدانه داشتند و قائل به استبداد نظری وعملی بودند.
خط فکری اول از دید آقای سروش شاه و دستگاه خودکامه او بود که راهی و چارهای برای تغییر جز از طریق انقلاب باز نگذاشت و مردم را به این سمت سوق داد که چاره کار را در انقلاب ببینند و این شوم ترین سوء عاقبتی بود که از طرف نظام شاه نصیب مردم ما شد. نظامی که اگر راه نفس کشیدن و سخن گفتن و انتقاد را باز می گذاشت، سبب میشد که براندازی شکل نگیرد و از همان روزنهها و منفذها مردم استفاده و منظور خود را پی گیری کنند و با ازادی مطلوب برسند.
به گفته سروش در یک نظام استبدادی اصلاح تبدیل به انقلاب میشود اما در نظام دموکراتیک انقلاب به اصلاح تبدیل میشود. چرا؟ به دلیل هاضمه قوی که آن نظام دارد که میتواند هر نوع مخالفتی را در کانال مسالمتآمیزش هدایت و برایش راه چاره پیدا کند.
او نظام و حاکمیت آمریکا را مثال زد وگفت: در همین نظام آمریکا نهضت سیاهان در واقع یک انقلاب بود که به دلیل هاضمه قوی نظام آمریکا، سیاهان و کسانی که در دفاع از حقوق آنها به پا خاستند، توانستند از طرق اصلاحی حقوق خود را به دست آورند و براندازی رخ ندهد. اما در یک نظام بسته استبدادی کمترین تغییر یک مرتبه به فروریختن تمام نظام میانجامد که در کشور ما و در دوره شاه چنین چیزی رخ داد.
روحانیت استبداد را از فقه آموخت
او از روحانیون به عنوان دومین طبقهای نام برد که نگاهی مستبدانه داشتند وهیچ وقت با دموکراسی وآزادی نه آشنایی داشتند و نه سرو کار .
به باور سروش روحانیت استبداد را از کسی نیاموخته بود بلکه از فقه خود آموخته بود و بالای سر خود نیزهمیشه مستبدان را دیده بود که شاهان قاجار و پهلوی از جمله آنها بودند.
گروه سومی که دکتر سروش از آنها به عنوان مستبد یاد کرد چپها بودند که صد درصد استبداد گرا بودند.
وی درباره این نحله فکری گفت: ما در چپ، دموکراسی نمیشناسیم، علیالخصوص چپهایی که در ایران بودند که استالینسیت بودند و رسما به استالینی بودن خود افتخار میکردند.برخی از این طایفه ،دموکراسی را متاعی امپریالیسیتی - بورژوایی میدانستند و خود بیشتر دنبال دیکتاتوری پرولتاریا بودند.
چهارمین گروه از دید سروش سازمان مجاهدین خلق بودند که به باور او اکنون یک کالت هستند و فرقهیی ساختهاند و رهبری مطلقه( به دو معنا) دارند و نظام و ارتشی که جان فدای رهبر دیکتاتورست. زنها از مردها جدا و تحت سیطره یک حاکمیت فوق امنیتی زندگی می کنند. برخی چنان در آموزههای آن مستحیل شده اند که اگر از آنها خواسته شود خود را میسوزانند ، چنانکه در فرانسه دو نفر این کار را کردند.
به باور سروش هر کدام از این چهار نحله فکری اگر در قبل از انقلاب به حکومت می رسیدند استبداد حاکم میشد.چرا که در آن زمان در کشور ما فضایی و گفتمانی به نام گفتمان دموکراتیک وجود نداشت و اگر هم زمانی از آن یاد میشد به عنوان کالایی لوکس و محصول امپریالیسم نام برده میشد.
اگر شاه به سلطنت ادامه میداد بدون تردید همان مسیر را میرفت و سخت تر می گرفت و خونریزتر میشد و چون مردم از تغییر ناامید شدند، انقلاب شد و انقلاب اقتضائات خود را دارد . در نتیجه ایرادهایی که اکنون هست و بود، بعضا نتیجه همان استبداد دوره پهلوی وانقلاب نظم ستیز و خاک نکبت بار مستبد پرور ما است.
من ضد انقلابم
سروش به قدرت گیری روحانیون و آیتالله خمینی اشاره کرد و گفت: این بار بخت با روحانیت سرکوب شده یاری کرد و مردم به دور آقای خمینی جمع شدند و او هم با زیرکی و دلیری توانست قدرت را از دست رقیب بیرون بیاورد. جبهه ملی و مجاهدین و تودهایها و دیگر گروهها به پابوس او رفتند و رهبر بلامنازع شد .او از اول دماغ دیکتاتوری و ولایت داشت. من در نوبت قبل گفتم که آقای عبدالعلی بازرگان از پدرشان ، مهندس مهدی بازرگان نقل میکرد که وقتی از دیدار با آقای خمینی در نوفلوشاتو بیرون آمد، گفت که ما با یک شاه دیگر طرف هستیم.
سروش گفت: انقلابها همه استبداد زا و دیکتاتوری آفرین هستند لذا من از این جهت ضد انقلاب هستم و علاقهای به وقوع یک انقلاب دیگر ندارم. چه کسی از انقلابها دموکراسی دیده که ما خواستار دموکراسی باشیم.؟ انقلابها همه هرج و مرج آفرین اند و بر موج نفرت و خشم و جنون مردم نشستهاند تا شاید بعد از مدتی مدید سر بر بالین عقل و آرامش بگذارند وآن هم به شرطی که عواملی مزاحم در میان نیاید.
شاه و شیخ و چپ و راست ما همین رویه را خواهند داشت مگر تحولی در نهادهای مدنی و در نفوس آدمیان رخ دهد.
چه کسی باسوادتر از خمینی است؟
در ادامه سروش به مدعیات خود و پاسخ منتقدان پرداخت وگفت:
اینجانب ادعا کردم که آقای خمینی تاکنون از همه شاهان و رهبران سیاسی ایران با سوادتر بوده است: شما قبول ندارید، بردارید بنویسید و یک حاکم ایرانی را نشان دهید که از خمینی عالمتر بوده است. ادعای من ابطالپذیر است، آنرا ابطال کنید چرا فحش میدهید؟ چرا فضای فکری را با دشنامهای رکیکتان آلوده میکنید؟
سروش سپس گفت عمده شاهان و صاحبان قدرت در تاریخ ایران با شمشیر و زور بر سر کار آمدند اما خمینی تنها رهبری بود که بدون شمشیر و با اقبال عظیم مردم بر سر کار آمد.
خلبانی علم نیست، مهارت است
گفته اند عرفان و فلسفه و فقه، اباطیل و اراجیف اند و علم نیستند.او گفت انبوه معلوماتی که در تاریخ فرهنگ ما تولید شده محصول تلاش فکری بزرگانی چون ابن سینا و مولوی و سهروردی و ملا صدرا و... بوده است که همه عارف و فیلسوف بوده اند و اگر فلسفه و عرفان علم نباشند چیزی برای این فرهنگ باقی نمی ماند.
سروش به تدریس علم اصول تطبیقی در دانشگاه هاروارد در دوهای از زندگی علمی خود خبر داد و گفت که بسیاری علم اصول را نمیشناسند و نمیدانند که چه علم پیچیده ای است. علم اصول ترکیبی ست از سه علم: فلسفه حقوق، فلسفه اخلاق و فلسفه زبان. حال اگر کسی این را نمیداند خبر از نادانی خود میدهد.
سروش سپس به انتقاد دیگر منتقدان اشاره کرد و گفت: بسیاری گفتند که شاه خلبانی میدانست که باید بگویم خلبانی علم نیست. بلکه یک مهارت است و بین مهارت و معرفت تفاوت است.چون رانندگی است.آیا همه رانندگان دانشمندند؟
او همچنین در پاسخ به این ابهام و ایراد برخی منتقدان که گفتند: علم فقه و اصول وعرفان به کار مملکتداری نمیآید گفت: مگر خلبانی به کار مملکتداری میآید؟ بلی به کار فرار از مملکت می آید!
اما عجیب است که بعضیها گفتهاند فقه و عرفان در مملکتداری نقشی ندارد ، مگر نمیبینند که نظریه ولایت فقیه آقای خمینی محصول فقه و عرفان او بود؟( روا یا ناروا بودن این نظریه امری دیگراست)
خطا یا خیانت
خمینی خطاکار بود اما خائن نبود، خائن به ملت آن کسی بود که به پشتیبانی اجنبی و با کودتا بر سر کار آمد و نخست وزیر منتخب و محبوب مردم(مصدق) را برکنار و محصور کرد و یارانش را کشت و خود متکبرانه بر تخت نشست و یک مجلس فرمایشی ایجاد کرد و عزل و نصب همه وزرا را به دست خود گرفت و نخست وزیرش (هویدا) را عملا کارگزار و تدارکات چی خود کرد و با کمال ناجوانمردی حتی او را از دست انقلابیون که تشنه به خون بودند رهایی نداد و خود عاقبت با لگد مردم از کشور گریخت. نیز خائن کسانی بودند که مسلحانه در برابر رهبر مشروع مردمی ایستادند و عاقبت به دامن قصاب عراق پناهنده شدند و بر علیه میهن خود با آن متجاوز همدستی و همکاری کردند. و نیز خائن کسانی هستند که خواب رهبری می بینند و دوباره میخواهند به کمک اجنبی وارد کشور شوند و قدرت را به دست گیرند و دیکتاتوری تازهای به پشتیبانی بیگانه برقرار کنند.
منکر عیوب خمینی نیستم
سروش سپس گفت: من هرگز منکر عیوب آقای خمینی نیستم و در سخنان جلسه پیشین و قبل از انهم هم نکاتی را گفتم و بعدها هم خواهم گفت. اما سیاه و سفید دیدن امور را برنمیتابم. نباید دیو و فرشته بسازیم و بهشت و جهنم درست کنیم. بلوغ عقلی یعنی بیرون از تضادها و جدالها سخن گفتن. فراتر از اینها ایستادن، از منظر بالاتری نگاه کردن و غبار تعصبات را از پیش چشم برداشتن و هر چیزی را در جای خود نشاندن . حسن و عیب و مثبت و منفی را دیدن و از داوریهای یکجانبه و تعصبات چشم کورکن فاصله گرفتن.
او گفت تقریبا کمتر کسی درباره شجاعت خمینی انتقاد داشت .
شجاعت با فداکاری تعریف میشود . آدم قلدر و زورگو در تاریخمان کم نداشتیم اما شجاعت یعنی فداکاری یعنی گذشت و آقای خمینی در دورهای از زندگی خود فداکاری بسیارکرد و از جان و مقام و رفاه و ارامش گذشت.
او از مرحوم بازرگان به عنوان فردی شجاع یاد کرد وگفت من همهگاه مرحوم بازرگان را به صفت شجاعت می ستایم. او خیلی چیزها داشت که از دست داد. استاد دانشگاه بود، رئیس دانشکده بود، در کار خود تخصص بالایی داشت، امکان ارتقا و ترقی در آن نظام داشت، از رفاه و کانون گرم خانواده بهرهمند بود اما همه را واگذاشت و به مبارزه پرداخت.
خمینی هم چنین بود او خیلی چیزها را فدا کرد و میدانست در این راه چه سختیها در انتظار اوست و به استقبال همه رفت. البته بختیار بود و سرنوشتی مثل باقر صدر که در عراق گرفتار قصابی به نام صدام شد و شهید شد، پیدا نکرد.
از انتقادات دیگری که به گفتههای سروش شد توصیف او از آیتالله خمینی به عنوان مردمیترین رهبر کشور بود. او به سخن یکی از منتقدان خود اشاره کرد که گفته بود «آقای سروش ! آقای خمینی متاسفانه مردمیترین رهبر ایران بود!» و سپس افزود: اگر این محبوبیت ارزشی ندارد چرا شما این همه به سر و کله هم میزنید و تفاضای رفراندوم میکنید و میخواهید محبوب شوید و یک هزارم آن محبوبیت را بدست بیاورید؟
سروش سپس گفت: محبوبیت امری است و نحوه استفاده از محبوبیت امری دیگر. محبوبیت خمینی چنان بود که راه را بر انتقاد میبست و چنان حبّ او در دل مردم نشسته بود که خطاهای او را جوری دیگر معنا میکردند و البته این به زیان مردم بود.
سی سال قبل انتقاد به حکومت و استبداد دینی را آغاز کردم
او افزود: مردم خطاهای خمینی را میدیدند و چشم پوشی میکردند .عالم و محبوب بودن خمینی به این معنا نیست که خمینی خطا نکرد.از قضا خیلی هم خطا کرد. من از سی سال پیش که انتقاد به حکومت را آغاز کردم همواره بر این خطاها تکیه کرده ام و در صدر خطا ها تئوری ولایت فقیه را نقد کرده ام و این تئوری را استبدادی و غیر اخلاقی دانسته ام.
سروش سپس به نامه خود در خطاب به آقای خامنهآی اشاره کرد وگفت: من به ایشان نوشتم که تفاوت من و شما این است که شما میگویید استبداد دینی خوبست اما من می گویم استبداد مطلقا بد است چه دینی و چه غیردینی.
ناپسندترین میراث خمینی همین تئوری ولایت فقیه اوست . اما مگر شاه تئوری ولایت نداشت. تئوری شاه ولایت سلطنتی بود اما چون تئوریسین نبود آن را تئوریزه نکرد. چاپلوسانش دست و پایی زدند و میزنند اما آب در هاون کوبیدن است.آنهایی که به تئوری ولایت فقیه انتقاد میکنند باید تئوری ولایت سلطانی را هم مورد انتقاد قرار دهند و من در تمامی این سالها هر دو را مورد انتقاد قرار دادم، به خصوص تئوری ولایت فقیه و استبداد دینی را .
نه ولایت فقیه خمینی و نه ولایت سلطنتی شاه؛ راه سومی باید گشود
سروش در ادامه سخنانش با اشاره به این که باید از تاریخ درس عبرت بگیریم افزود:اکنون هم بر این باورم که راه سومی باید گشود و از استبداد دینی و استبداد سلطنتی باید عبور کرد و سایه شوم استبداد را از سر این مملکت باید برداشت. ما نه ولایت فقیه خمینی را می خواهیم و نه ولایت سلطنتی شاه را.باز گشت به هردو محض ارتجاع است.
سروش سپس به پارههای دیگری از انتقادات هم پاسخ داد و گفت منتقدان میگویند خمینی به حقوق بشر اعتنا نداشت، من میگویم مگر شاه به آن اعتنا داشت؟ میگویند که خمینی دیکتاتور بود من میگویم مگر شاه دیکتاتور نبود؟ میگویند خمینی خونریز بود؟ مگر شاه و دستگاه سفاک ساواکش خونریز نبودند؟
او سپس آیتالله خمینی و شاه را در یک چیز مشترک دانست و آن پشت پا زدن هر دوی آنها به قانون مشروطه بود. سروش گفت: من خود گفتم انقلاب ایران پیروزی شیخ فضل الله بود بر آیتالله نایینی و آیتالله کاظم خراسانی .اما دوستان ! اگر در جمهوری اسلامی دو سه تا انتخابات نیمه آزاد و نیمه فرمایشی صورت گرفت در دوره شاه اصلا انتخابات آزادی برگزار نشد.
سروش سپس گفت تمامی سخن من این است که از دیو و فرشته کردن دست برداریم. دیو و فرشتهای درکار نیست. نور و ظلمتی در کار نیست، مردم از بهشتی به جهنمی نیامدند. یک طرف را میخواهیم صد در صد سیاه ببینیم و یک طرف دیگر را صد درصد سفید کنیم؟
بنده و امثال ما که از جمهوری اسلامی و حاکمانش انتقاد می کردیم و می کنیم برای این نیست که به دوران شاه برگردیم. حرف ما و هیچ عاقلی این نیست که آن دوران بهتر از این دوران بوده است. بلکه انتقاد ما از این است که چرا جمهوری اسلامی به آن وعدههایی که در ابتدا به مردم داد عمل نمیکند چرا به شعارهای اصلی چون استقلال، آزادی و جمهوری عمل نمیکند و تنها به اسلام فقاهتی چسبیده است؟ چرا به تحول در فکر دینی تن نمی دهد؟ و چراهای بسیار دیگر.
او به پاره ای دیگر از نامه خود به آیتالله خامنهای اشاره کرد و گفت:من به آقای خامنهآی نوشتم که مثل مولوی چهره متبسم اسلام باشید، میگویید اسلام تازیانه هم دارد بلی، ولی آیا اسلام فقط تازیانه دارد؟ در تاریخ و تفکر این دین و رفورمیستهای دینی آیا اندیشههای فاخر و انسان نواز ظهور نکرده است؟ اتفاقا همین اندیشهها بود که مردم را به سمت خمینی سوق داد. مردم از ولایت مطلقه فقیه خبر نداشتند وفکر می کردند خمینی همان حرفهای شریعتی و مطهری و طالقانی و نایینی و... را باور دارد که به او اقبال نشان دادند.
او سپس مخاطبان را ارجاع داد به پارهای دیگر از سخنان قبلی خود در نشست بررسی چهلمین سال انقلاب که به نقد اندیشه فقهی آقای خمینی و نقد روحانیت اختصاص داشت.
سروش در پایان سخنان خود گفت:
من خیلی سخت میبینم که بتوانیم ناگهان زیر وزبر شویم و نظامی برپاشود که دموکراتیک باشد و گل و بلبل و بهشت و ... اینها به راحتی میسر نیست. این استبداد تاریخی بختک منحوس ماست و مُهرشومش گویی به پیشانی سرنوشت ما خورده است و خیلی باید ساده لوح باشیم که آسانگیرانه راه تحول را کوتاه و هموار بپنداریم.، کسانی که در مقابل یک قول مخالف این گونه ترور شخصیت میکنند، اگر قدرت به دست این تهیدستان بیفتد، چه خواهند کرد؟
خمینی که ۷۰ و ۸۰ سال عبادت کرد و نماز شبش ترک نمی شد، وقتی به قدرت رسید آنچنان شد، این فاسدان ناز پرورد تنعم چه خواهند کرد؟ به خدا باید پناه برد. و البته بیشتر باید به این فکر کرد که صلاح حاکم کفایت نمی کند. نهاد سازی هم شرط است.
تنها راهی که ما در کشورمان داریم اصلاح است و هزینههای آن را هم امثال ما سی سال است که می پردازیم و باید بپردازیم. انقلاب دیکتاتوری می آورد. از هیچ انقلابی انتظار دموکراسی نداشته باشید. راه ما این است که مدعیان دروغین دموکراسی را رسوا کنیم. مدعیانی که به سرکار نیامده صد ویروس دیکتاتوری در خون و جانشان نشسته است.
یکی از بهترین راهها برای اصلاح جامعه، همانا اصلاح اندیشه دینی است . مردم ما دیندارند .اگر دینشان عزیزانه باشد عزیز خواهند شد و اگر دینشان ذلیلانه باشد ذلیل خواهند شد. دین و رهبری دینی (غرض من طبقه خاص روحانی نیست بلکه رهبری فکری دینی )میتواند بزرگترین خدمتها را به مردم بکند.البته دیانتی که درس آزادی، نقادی، و عشق و اطاعت از خدا بدهد و شما را از شرّ ارادت و ولایت غیر خدا رهایی بخشد، تا خدایی را بپرستید که مستبد و جابر نیست، بلکه خدایی است که به آزادی و عقل شما و احتجاج عقلانی شما با خودش حرمت مینهد و ارزش میدهد. بزرگترین راه و بهترین و سخت ترین راه هم این است، حتی از مبارزه سیاسی و زندان رفتن سخت تر است، چرا که در افتادن با اعتقادات ستبری است که قرنها به صورت رسوبی سنگین در ذهنها نشسته و درافتادن با آنها هزینهها دارد، تکفیر دارد،بدنامی دارد، تفسیق دارد، اتهام بدعت دارد، پشت کردن خلایق دارد و ..... اما کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد.
تِلْکَ أُمَّهٌ قَدْ خَلَتْ ۖ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَلَکُمْ مَا کَسَبْتُمْ ۖ وَلَا تُسْأَلُونَ عَمَّا کَانُوا یَعْمَلُونَ.(قرآن کریم-سورهبقره).
آن امّت ها اکنون درگذشتهاند. آنچه آنان کردند به عهده آنهاست و آنچه شما کنید به عهده شماست و شما را از اعمالى که آنها مى کردند نمىپرسند.