به قلم "ژان پی یِر پِرَن"(۱)، نویسنده و روزنامه نگارِ پیشینِ روزنامه ی "لیبراسیون"
ترجمه ی فواد روستائی
این روزنامه نگارِ فرانسوی- ایرانی که در روز شانزدهم فوریه ی سال جاری چشم از جهان بربست می دانست چگونه باید اطلاعات و اخبار نادر را از کنجِ خلوت شان خارج و به آگاهی همگان رساند. او که بیست سال دربخش فارسی رادیوی بین المللی فرانسه [ار. اف. ئی.](۲) فعال و در مدیریِت آن حضور داشت، از خود کتابی سرشار از شاعرانگی در مورد دو وطن خویش، تبعید و انقلاب را برای ما به ارمغان گذاشته است.
فرنگیس حبیبی، صدائی رسا که در سُکوت سُکنی گزید
حضورِ گروهی از جنگجویان سازمان القاعده در زندان های جمهوری اسلامی ایران و دشواری همزیستی آنان با زندانیان سیاسی و عقیدتی در این زندان ها واقعیّتی کاملاً ناشناخته است. بدین سان، می توان دریافت که جمهوری اسلامی ایران هم در زندان های خود به ویژه در مناطقی که اکثریت اهالی آن از اهلِ تسّنن هستند دستِ کم از سرایتِ میزانی از بیماری جهادگرائی در امان نمانده و پدیده ی رادیکالیزاسیون در زندان های آن کشور نیز به چشم می خورد. خبر رسانی و علنی کردن اخباری حیرت انگیز از این دست کاری بود که از کسانی چون فرنگیس جبیبی، صدای رسای روزنامه نگاریِ فرانسوی- ایرانی، بر می آمد. او- نه چندان هم بدون دردِ سر- به نسخه ای از روزنوشت های خصوصی یک زندانی سیاسی که تنها در چند ده نسخه در سوئد منتشر شده بود و افزون بر این خبر به طور کلّی هم در مورد ایران مطالب بسیاری به ما می آموخت دست یافته و بر سرِ آن بود که این یادداشت ها را هر چند ناشران برای نشرآن سر و دست نمی شکستند به فرانسه ترجمه کند.
شوربختانه ما این یادداشت ها را نخواهیم خواند. فرنگیس حبیبی جان بر سرِ یک بیماری صاعقه وار نهاده و ما را ترک کرده است. امّا او برای ما شهادتی دیگر، شهادتی از خویشتنِ خویش، برجای گذاشته که چند روزی پیش از پروازش بر پیشخوان کتاب فروشی ها قرار گرفت. عنوان کتاب، "جنگ با من از دور سخن گفته است"(۳)، خود گویای آن است که هدفِ نویسنده افزودن کتابی دیگر آن هم به هر قیمتی به خیلِ کتاب های منتشر شده در مورد ایران به مناسبتِ چهلمین سال انقلاب در این کشور نیست. به رغم آن که نویسنده سال ها مدیر بخش فارسی رادیوی بین المللی فرانسه بوده است، این کتاب کتابِ یک جامعه شناس یا یک روزنامه نگار هم نیست. جامعه شناس یا روزنامه نگاری که در درپی فهم و تبیین این پرسش باشد که چگونه نخستین انقلابِ اسلامیِ جهان، زلزله ای در سطحِ جهانی، به وقوع پیوست بدون آن که کسی پیش بینانه متّوجه رخ دادن آن باشد. کتاب فرنگیس حبیبی جُنگی از لحظه های زندگی و ذرّات وجود است که بر خود مُهری از « از جا کنده شدن ها، پاره پاره شدن ها ی توأم با درد و رنج و دیگر جا به جائی ها» در برهه ای از زمان بر خود دارد که توفان تاریخ با تازیانه ی تُندر به راه می افتد.
فرنگیس جبیبی به این انقلاب ایمان آورده بود. «عاشق»** آن شده و آن را به سانِ «بامدادی بهاری» با لذّت مزه مزه کرده بود. در زمان دانشجوئی در سوربن برای سقوط شاه مبارزه کرده بود. در تهران، گهگاه شعار هائی سر داده بود که در آن ها خواستار اعدام بلندپایگان [رژیم پیشین] شده بود تا پس از اندک زمانی دچار پشیمانی و تأسف شود. امّا این انقلاب به راهی که او می خواست نرفت و برای زنان ایران آزادی نیاورد. او به یادِمان می آوَرَد که «دورانِ پس از انقلاب، شاهدِ روزهای تشویش و اضطرابی بود که با شنیدن خبر لو رفتن و بازداشت این دوست؛ اعدام دوستی دیگر؛ شکسته شدن مبارزانی زیر شکنجه یا دگردیسی گروهی دیگر از مخالفانِ رژیم و پیوستن شان به پیروانِ قدرتِ اسلامی همراه شد.» زندگی اش در « روزهائی سرشار از ترسِ توأم با احساسِ تحقیر خلاصه می شود که در آن کارهای بالقوّه خطرناکِ خود چون امضای تومارها، موضع گیری های علنی و فهرست کتاب های مشکوک و خطرناک از نگاه سانسورچیان را که به دانشجویانِ خویش داده شمرده و از نظر می گذراند . در این روزهای تنهائی، هر بار به صدا درآمدن زنگِ در می توانست سرآغازِ سقوطِ آدمی باشد.» دورانی دهشتبار که کتاب ها را در زیرزمین ها می سوزاندند یا کنارِ راه ها و جاده ها پوشیده از برگ های کتبِ شیرازه از هم گسیخته بود.
باید عزم جزم کرد و این انقلاب را "بدرود" گفت. این "بدرود" در هفتمین سال از جنگ هشت ساله ی ایران و عراق (۱۳۶۷-۱۳۵۹)- آن گاه که خمینی اعلام می کند که «جنگ موهبتِ الهی است» و «حتّی اگر سی سال به درازا کشد» ادامه خواهد یافت- به خود جامه ی عمل می پوشد. در توضیح این تصمیم خویش می نویسد « برای برای من به هیچ وجه پذیرفتنی نبود که فرزندانم را قربانی این "موهبت الهی" کنم.»
با وجود این، بازگشت به فرانسه- کشورِ ویکتورهوگوو لافونتن، نویسنده ای که پدر قصّه هایش را بارها بر او خوانده بود، و بالاخره کشورِ اُملتِ قارچ، یقیناً برای او عزیز بود امّا نافی این واقعیّت نبود که کشیدن بارِ سنگینِ تبعید از کشیدن بار چمدان ها به مراتب دشوار تر است چرا که تبعید «همه چیز را دیگرگون می کند». در این مورد می نویسد: «هیج چیز دیگر همان ابعاد، همان وزن و همان معنا را ندارد. این جادوی تبعید است.در به در شده ای که باید سبکبار سفرکند هر پدیده ی "کلان" را در چیزی "خُرد" جای می دهد: جنگی را در رنجشی، عشقی را در شعری و کشوری را در مسواکی.»
بدان سان که "لُر آدلِر"(۴)، ناشر کتاب او تأکید می کند هر چند نحوه ی زیستِ فرهنگ، نگاه و جانِ او در آنِ واحد ایرانی و فرانسوی است؛ هر چند بختِ این را یافته است که در بخشِ فارسی رادیوی بین المللی فرانسه کار کند و به کمک هر روزنامه نگاری بشتابد که برای کار راهی ایران است و هرچند که دو سوم عمرِ خویش را در فرانسه سپری کرده است، فرنگیس حبیبی با پوست و گوشت احساس می کند که کشورش هماره در پی او دوان است. حتّی یک فیلم را به تماشا نمی نشیند بدون آن که در پی یافتنِ نامی ایرانی در عنوان بندی (ژِنِریک) آن باشد. خوشبختانه زبان فارسی هست و از «بدل شدن او به یک آواره در این کره ی خاکی» جلوگیری می کند. «این زبان مرا رهسپار صمیمی ترین دیاری کرد که در آن می توان در آزادی تامّ و تمام به سیر و سیاحت پرداخت. بدین سان، زبان فارسی- هزاران کیلومتر دور تر از گاهواره ی خویش- به من امکان داد در زبانی دیگر- زبانِ فرانسه- خود را گم کرده و باز یابم. بدین سان، اکنون من دو وطن دارم.» در این کتاب که در آن ساحتِ سوگناکِ (تراژیک) تاریخ در هزارتوی خلوت و خلوصِ نویسنده جا خوش می کند هیچ ردّ و جای پائی از تلخکامی و دلخوری، پند و اندرزهای ملال آور بیهوده یا لعنت و تکفیر دیده نمی شود. در کتاب فرنگیس حبیبی چیزی را باز می یابیم که محبوبِ عباس کیارستمی، سینماگرِ تحسین شده ی ایرانی است: طعمِ گیلاس، رمزِ عبور از آزمون های سختِ زندگی با حفظِ خاطره های روزهای زیبای آن.
فرنگیسِ عزیز! در کتابِ زیبای خود از فیلم طعم گیلاس، ساخته ی عباّس کیارستمی، که در دل عزیز می داشتی یاد می کنی. ما فرانسویان نیز گیلاس را دوست داریم. برای ما گیلاس یادآور بهار است. گیلاس ها به ما فرانسویان نه یک فیلم بل یک ترانه هدیه کرده اند. ترانه یا سرودِ "موسم گیلاس"*** که شاید تو هم، فرنگیسِ عزیز، آن را در روزهائی که علیه شاه یا برای آرمان هائی دیگر مبارزه می کردی زمزمه کرده باشی.
در باغِ خانه ی شما در "آنتونی"(۵)، آن جا که ما را به مناسبت نوروز و برای پریدن از روی آتش چهار شنبه سوری، سرشار از سخاوت پذیرا می شدی، بوی بهار ابتدا بوی چوبِ سوخته بود. بوئی کمی تلخ و گزنده اگر چوب ها خیس می بود. امّا باز هم به سانِ بوی گیلاس بود. البته که جشن باید ادامه یابد. بار دیگر از روی بوته های گُرگرفته خواهیم پرید و آن ترجیع بند جادوئی [سرخی تو از من، زردی من از تو] را سرخواهیم داد و این کار را این بار با یاد و خاطره ی تو خواهیم کرد. امّا بوی چوبِ سوخته دیگر همان بو نخواهد بود. جای طعمِ گیلاس برای ما چه بسیار خالی است.
شاعر حق داشت: راستی را که موسم گیلاس کوتاه بود.
به خانواده، دو فرزند و همکارانش در رادیوی بین المللی فرانسه
پانوشت ها:
*این مطلب در شماره ی مورَّخ ۱۳ مارسِ روزنامه ی لیبراسیون منتشر شده است.
** عبارات و جملات واقع در در درونِ «...» از کتاب "جنگ از دور با من سخن گفته است" نقل شده است.
*** سرود یا ترانه ی "موسم گیلاس"(۶) در سال ۱۸۶۶ توسّط "ژان باتیست کلمان"(۷)، انقلابی فرانسوی و از کمونارهای معروف، سروده شده و دو سال بعد "آنتوان رُنار"(۸) برای آن آهنگی ساخته است. این ترانه را که به یکی از نمادهای کمون پاریس بدل شده از سال ۱۸۷۲ تا همین سال گذشته ی میلادی بیش از پنجاه خواننده ی فرانسوی از جمله شارل تِرِنه، ایو مونتان، لِئو فِرِه، کولوش و دُروته و خوانندگانی از دیگر کشورهای جهان چون جُون شاندور بایز آمریکائی و نانا موسکوری یونانی خوانده اند.
1- Jean-Pierre Perrin
2- Radio France Internationale (RFI)
3- La guerre m'a parlé de loin, Editions Stock, 2019
4- Laure Adler
5- Antony
6- Le temps des cerises
7- Jean-Baptiste Clément
8- Antoine Renard