ایران در آستانه انقلاب یا فنر در حال انقباض؟
برخی تحلیلگران و کنشگران سیاسی بر اساس شاخص های مختلف اقتصادی و سیاسی و مدیریتی معتقدند حکومت ایران در حال فروپاشی و مردم ایران در آستانه شورش و انقلاب هستند. پس از اعتراضات دی ماه این رویکرد نسبت به قبل بیشتر و فراگیرتر هم شده است. در این رویکرد یکی از مهمترین دلایل عدم کنشگری موثر مردم به فقدان رهبری و آلترناتیو سیاسی و افق ناروشن آینده ارتباط داده می شود. البته بعضی نیز نزدیک بینانه تر، آن رخداد بزرگ را در حال وقوع می بینند که نیاز به مدیریت در مرحله گذار دارد.
بعضی دیگر اما معتقدند هرچند بحرانهای حکومت در حال تبدیل به وخامت است و سطح نارضایتی و عصبانیت و حتی نفرت مردم در بالاترین درجه قرار دارد، این دو اما الزاما به معنای رخداد شورش و انقلاب و تغییرات کلی در کوتاه مدت نیست و همین وضعیت قفل شده می تواند تا مدت نامعلومی دوام بیاورد. چون یا حکومت هنوز پتانسیلها و ابزارهایی برای حفظ و استمرار خود دارد و یا مردم علیرغم همه نارضایتی و خشم شان، آنقدر سنگین و لَخت هستند که «انگیزه کافی» (بنا به دلایل مختلف) برای اعتراض جمعی و پرداخت هزینه ای که از سوی حکومت روز به روز بالاتر هم می رود، ندارند. فنر مردم مرتب در حال انقباض است اما معلوم نیست تا کی و چه اتفاقی خواهد افتاد.
در همین فضای مه آلود و ناپیدا و بدون پذیرش یکی از این دو تحلیل باز بحث از ضرورت همگرایی و ائتلاف سیاسی اهمیت سیاسی و راهبردی ویژه خود را داراست.
جبهه حامیان حکومت، «متشکل و متکی به نفت» و جبهه ناراضیان، «متشتت و زیر فشار»
عرصه سیاست میدان تناسب و توازن قواست. در ایران یکسو دولتی نفتی- رانتی- غارتی قرار دارد که اینک با اتکاء به درآمد عمدتا نفتی علاوه بر تلاش برای تامین حداقل های زندگی روزمره و مدیریت اقتصادی کشور به تجهیز نیروی امنیتی- قضایی- میدانی سرکوب خویش می پردازد و جدا از عامل کاتالیزوری تهییج احساسات سنتی مذهبی یا ضدغربی(دشمن)، با اهرم حامی پروری نیروی نگاهدارنده و ابزار سرکوب خویش را فعال نگه میدارد.
در سوی دیگر میدان طیفهای مختلف مردم و نیروهای سیاسی و مدنی ضد استبداد از یکسو و ناراضیان اقتصادی خواهان بهبود وضعیت زندگی از سوی دیگر قرار دارند که اکثریت بالای جامعه ایران را تشکیل میدهند.
تولد و بسط سوژه فلسفی و شهروند سیاسی (علیرغم ناقص الخلقگی اش در ایران)، به تکثر درونی این طیف وسیع منجر شده است(شرح بیشتر در اینجا). عواملی چند نیز این تکثر را دچار تشتت کرده است.
چالش دموکراسی و جبهه گسترده بخش مدرن جامعه ایران (اعم از مذهبی و غیر مذهبی و ضدمذهبی) با جبهه دیکتاتوری و اقتدارگرایی متکی بر مذهب سنتی و سیاست هیجانی ضدغربی و عمدتا ضد مدرن، مهمترین شکاف وعمده ترین تضاد این مرحله سیاست و زندگی در ایران ماست. بنابه تصویر بالا صف اقتدارگرایان عمدتا ضد مدرن متشکل و متکی به درآمد نفت و صف دموکراسی خواهان مدرن و عدالت جوزیان ضدتبعیض، متشتت و زیر فشار سیاسی و اقتصادی و امنیتی مستمر است.
ناراضیان جان به لب رسیده اقتصادی نیز در عمل به تناوب به صحنه آمده و خود نیروی قوی تری را در مقابل صف اول قرار داده است. به این ترتیب و در مجموع توازن قوای سیاسی(در عرصه سیاست) به نفع صف اول و توازن قوای اجتماعی(در عرصه اجتماعی) به نفع صف دوم است.
همگرایی و ائتلاف تنها راه «تغییر توازن سیاسی»
چه تغییر سیاسی در ایران در چشم اندازی کوتاه مدت متصور باشد و چه طولانی تر، در رویارویی نابرابر دو جبهه ای که در بالا توصیف شد و یک طرف به چاه نفت و تزویر(مذهبی و سیاسی) و سرکوب امنیتی متکی است و طرف دیگر متصل به دریای گسترده مردم و نوجویی و عدالت خواهی آنهاست؛ باید توازن سیاسی را همچون توازن اجتماعی به نفع جبهه دوم تغییر داد. صف دوم هیچ راهی به جز تجمیع انرژی و نیروی گسترده اما پراکنده خویش و هم جهت کردن آن برای موثر واقع شدنش ندارد. به جای مشت کوبیدن های پراکنده بر نقاط مختلف دیوار ستبر استبداد و ناعدالتی باید میخی موثر ولو بر یک نقطه دیوار کوبید.
«جبهه» اسم رمزی نمادین اما نافرجام
در تاریخ متاخر و نزدیک ما تشکیل «جبهه ملی» از همین احساس ضرورت برخاست. اما سرنوشت همین جبهه نشانی از ناموفق بودن حرکت جبهه ای در ایران معاصر و کنونی ماست. این که جبهه ملی و نهضت آزادی به عنوان نزدیکترین نیروهای سیاسی به لحاظ مشی و رویکرد، نتوانستند زیر یک چتر مشترک قرار بگیرند (که خود نیازمند بحث مستقل واکاوانه ای است) بسیار«نمادین» و آموزنده و برای آینده راهگشاست.
جریانهای ملی و از جمله ملی- مذهبی بیشتر از دیگر جریانات سیاسی ایرانی از ابتدای شکل گیری شان نگاه جبهه ای داشته اند. ملی- مذهبی خود مجمع الجزایری با جزایر مختلف بوده است و به گونه بنیادی شکلی جبهه ای دارد.
در داخل و خارج از کشور هم تجارب تفرق و انشعاب (جبهه ملی و نهضت آزادی، فدائیان اکثریت و اقلیت، جامعه روحانیت و مجمع روحانیون و نظایر آن) و هم تجارب همگرایی (فهرست های مشترک انتخاباتی جریانات مختلف در انتخابات های ابتدای انقلاب، بیانیه های پرامضا در دهه شصت و دوران اصلاحات به بعد، حرکت مطالبه محور در انتخابات 88، تلاشهای نیروهای سیاسی و دانشجویی برای حرکتهای جبهه ای، شورای سیاستگذاری اصلاح طلبان، تلاشهای همگرایانه منجر به تشکیل اتحاد جمهوری خواهان، تلاشهای مختلف برای همگرایی نیروهای مختلف چپ در خارج از کشور و ...) صورت گرفته است. تحلیل و آسیب شناسی این دوری و نزدیکی ها و موفقیت ها وشکست ها امری مستقل و البته بسیار ضروری و راهگشاست.
در داخل اما پس از جنبش سبز و سرکوب و مهار خیابانی آن، فضای سیاسی زیر فشار و سرکوب بیشتری قرار گرفته و هزینه فعالیت سیاسی و مدنی بالاتر رفته و حتی از جلسات درون حزبی تشکلهای با شناسنامه سیاسی و مدنی و فرهنگی جلوگیری می شود، چه برسد به حرکتهای جمعی تر برای ایجاد همگرایی و کنشهای جبهه ای. اما در خارج در طول چند دهه گذشته و به خصوص در سالیان اخیر تلاشهای زیادی در این راه صورت گرفته که برخی اصلا به نتیجه نرسیده و بسیاری نیز علیرغم موفقیت های موقت و مرحله ای اما در نهایت به فرجامی که بدنبالش بوده نائل نشده است.
دو نیروی ضد ائتلاف!
دو دسته از نیروهای سیاسی و با دو خصیصه مشخص اصلا نیازی به همگرایی با دیگران احساس نمی کنند. یکی آنهایی که خود را حق مطلق می پندارند و دیگران را بر خطا و باطل می بینند و دیگری افراد و نیروهایی که آنچنان خود را بالاتر از دیگران و بزرگ و محور تغییر و تحولات و دیگران را حاشیه ای و خُرد و ناچیز می دانند که اصلا در عمل نیازی به همگرایی و ائتلاف با دیگران احساس نمی کنند. معمولا هم این دو خصیصه همزمان و توامان وجود دارند. این احساس ممکن است هر از چندی به طور موقت در یک نیروی سیاسی بوجود بیاید (مثل مجاهدین، اصلاح طلبان، سلطنت طلبان و ...) و باز با یک فراز و نشیب جدید سیاسی از بین برود و به نیروی دیگری منتقل شود!
آسیب شناسی و موانع همگرایی و کار جبهه ای
تحرکات همگرایانه مختلف (در داخل و به خصوص در خارج از کشور) را می توان به اجمال چنین آسیب شناسی کرد:
+عدم اعتقاد و عزم لازم و کافی برای کار جبهه ای با دیگران و یا هژمونی طلبی فردی یا جریانی نسبت به دیگر افراد و جریانات
+عدم پیوند با بستر اصلی تحولات (جنبش های سیاسی و اجتماعی واقعا موجود در کشور) که ریشه اساسی بسیاری از ناکامی ها در خارج از کشور است.
+حرکت از پیچیده به ساده نه به عکس. تلاش برای نهادسازی های بزرگ با پلتفرم ها و توافقات گسترده به جای تلاش برای:
الف-گفتگو و تعامل تحلیلی- عاطفی
ب- همکاری های موردی و موقت و کوتاه مدت
پ- حرکت گام به گام و از ساده به پیچیده برای همکاری بیشتر و نهادسازی قوی تر
ت- هماهنگی «بود» و «نمود»
+فقدان نشاط و امید سیاسی و نیز باور به نتیجه بخش و موثر بودن همگرایی و ائتلاف سیاسی
+بی اعتمادی به یکدیگر به علت اختلافات دیرینه و کهنه شده سیاسی و یا حساسیت های عمدتا شخصی
+همگرایی فقط بر اساس اهداف مشترک نه خط مشی های مشترک که بلافاصله پس از قدم اول و در نخستین موضع گیری مشخص سیاسی، بیرون می زند و باعث اختلاف و تشتت و احتمالا انشعاب یا رکود می شود.
+حداقل خواهی در حد صدور بیانیه و جلسه و سمینار که به کم فروغ شدن همگرایی و بی انگیزگی های بعدی منجر می شود.
+رهبری طلبی ها و رقابتها و حسادتهای شخصی و بعضا استفاده از ابزارهای غیربهداشتی برای تخریب یکدیگر.
+پیگیری جاه طلبی ها و خودمرکز بینی و رهبری طلبی های از سوی بعضی افراد در پوشش همگرایی ها و داعیه «مدیریت» کردن دیگر نیروها و جریانات که خود نشانگر نوعی جایگاه طلبی و سهم خواهی های جمعی و عموما فردی است.
+تلاش برای همگرایی همزمان بین احزاب و افراد و نداشتن نقشه راه و مدل مدیریت در این الگو
+تشتت درونی احزاب و جریانات سیاسی که پشت جبهه نمایندگان شان برای همگرایی را خالی و بلکه تضعیف می کند. تفاوت سلیقه و مشی های سیاسی و گاه حساسیت های شخصی نیز مزید بر علت است.
+عدم پذیرش دیگری همانگونه که هست و تلاش برای یا کشاندن دیگری درون قالبهای خویش و یا نادیده گرفتن و کنارگذاشتن عاطفی اما به طور موقت اختلاف نظرات که نمی تواند دوام چندانی بیاورد.
+عدم بکارگیری تجارب پیشین و افتادن در دور تکراری ناکامی و هوس و ریسک قمارهای تازه
+...
در مجموع فکر و ایده همگرایی و حرکت جبهه ای برای تحقق این مهم لازم است اما اصلا کافی نیست و بلکه بسیار حاشیه ای است! مسئله اصلی و مهم نقشه راه و مهندسی کار جبهه ای و نیز داشتن روحیه و شخصیت و ادبیات همگرایانه است.
مسئله داخل و خارج از کشور
یک مسئله مطرح در رابطه با بحث همگرایی و ائتلاف، موضوع داخل و خارج از کشور است. دراین رابطه چند نکته را باید مورد توجه قرار داد:
+بستر تغییر داخل کشور است. این یک اصل بنیادی و اصلی است.
+وضعیت سیاسی ایران برای افرادی که در خارج زندگی می کنند در موارد بسیاری می تواند به طور مستقیم در زندگی شخصی شان موثر نباشد.
+امکان تشکل یابی در داخل حتی برای جلسات درونی جریانات سیاسی بسیار دشوار و غیرممکن شده است چه برسد به ائتلاف و تشکل یابی جبهه ای آنان.
+وجود رسانه های ارتباطی مدرن فاصله داخل و خارج را به شدت کاسته و در برخی موارد بی مرز کرده است. ضمن آنکه داخل، داخل است و بدون حضور در بستر آن نمی توان در فضایش نفس کشید و همه ابعاد زندگی روزمره و یا زندگی سیاسی و مدنی اش را «لمس» کرد.
+میلیونها ایرانی خارج از کشور بسان بخشی جدایی ناپذیر از جامعه مدنی ایران هستند. جامعه مدنی خاص با ویژگی های منحصر به خویش که نادیده گرفتنی نیست.(شرح بیشتر در اینجا)
+امنیت و فضای سیاسی و رسانه ای در خارج از کشور بستر مساعدتری برای تلاش برای همگرایی فراهم ساخته است. دسترسی مثبت و منفی خارج نشینان به مناسبات و افکار عمومی و دولتها و نهادهای بین المللی نیز به لحاظ تاثیرگذاری غیرقابل چشم پوشی است.
+خارج از کشور بیشتر مستعد زد و بند و مداخله مالی- سیاسی نیروهای خارجی در معادلات داخلی بین ایرانیان است که می تواند بسترساز پرورش و برجسته سازی استبدادی تازه و مستبدی شیک و جدید باشد!
+وجود نمونه رهبرانی همچون آقای خمینی، لنین، هوشی مینه و ... در خارج از کشورهای شان بر علیه این نظر است که امکان حضور و عمل رهبری در خارج از کشور را از اساس نفی می کند. اما این رهبران متکی به هوادارانی گسترده و یا تشکلات و شبکه هایی موثر در داخل بوده است. هیچ فردی به صرف سخنرانی و صدور بیانیه و ائتلاف سازی و ... در خارج به جایگاه رهبری نمی رسد.
+داخل مستعد روزمرگی و اکنون زدگی و غلبه شدید شاخص امنیتی (فردی و جریانی) بر کنشگران سیاسی و مدنی است و خارج مستعد فردا و پس فردازدگی و رادیکالسم بی پشتوانه و بلندپروازی های ذهنی. داخل می تواند خارج را به واقعیات و ممکنات فرابخواند و خارج می تواند همچون وجدانی معذب و همیشه یادآور، داخل را از فراموشی رویاهای مشترک تحت فشار زیاد زندگی و سیاست های امنیتی انذار دهد.
+همگرایی و ائتلاف باید فراگیر و بین همه ایرانیان بدون مرزهای جغرافیایی محل زندگی شان باشد. تشکل ها و ائتلافات خارج از کشوری علیرغم اینکه قطعا دارای اهمیت هستند اما نمی توانند بدون داخل چندان در صحنه سیاست ایران موثر و نقش آفرین باشند. ارتباط با داخل یک مزیت برای هر فرد و نیرو و تشکل ائتلافی در خارج از کشور است. هم افزایی نیروها و رویکردها مختلف بین باورمندانشان در داخل و خارج می تواند آن همگرایی را در مدار بالاتری قرار دهد. هر دو بخش داخل و خارج می توانند مزیت هایشان را در اختیار این رویکرد و احیانا تشکل یا شبکه ای قرار دهند که ولو به صورت غیر متمرکز اما پرچم واحدی را تکان می دهد و مطالبه و رویکرد واحدی را پی میگیرد.
جامعه توده وار بهترین هدیه برای حکومتهای استبدادی و در شرایط هیجانی و التهاب بهترین بستر برای برآمدن پوپولیستها و بعضا نیروهای فاشیست و سرکوبگران آینده است.
آفت تفرد و تنزه طلبیِ محافظه کارانه و غیرمسئولانه
تفرد و تنزه طلبی روشنفکری و سیاسی و مدنی نیز باعث اتمیزه شدن نیروها و مانع تجمیع و موثر واقع شدن شان است.
بخشی از این آفت ریشه در آرمان گرایی های رمانتیک در دهه های قبل و بعد از انقلاب و بعضی نیز ریشه در «نگاه تضادی» (اهورا- اهریمنی قبل و بعد از اسلام در بین ایرانیان و نگاه «تضادی» مارکسی به جای نگاه «وفاقی» پارسونزی در فرهنگ چپ که نفوذ وسیعی در فرهنگ سیاسی روشنفکری ایرانیان داشته است)، دارد.
این آفت بزرگ و سم مهلک نیز خواسته و ناخواسته هدیه بزرگی به مستبدان و تسهیل گر بستر برای پوپولیستهای موج سوار اعم از اقتدارگرایان بدسابقه و طرفداران مدلهای سیاسی پرخطر و پر شر و استبدادخیز است.
محورهای منفک کننده بلوکهای مختلف سیاسی در «هدف» و «روش»
مهم ترین محورهای منفک کننده بلوک های سیاسی در رابطه با هدف و روش است:
+ اعتقاد به مدل های سیاسی جایگزین متفاوت. مثلا بین جمهوری خواهی بدون هیچ مقام و مرام رسمی و مادام العمر با دیگر مدلهای مغایر این اصل.
+خط مشی های مختلف اصلاح طلبی، تحول خواهی و سرنگونی طلبی(مشتمل بر نوع خشونت پرهیز-مثلا مروج شعار رفراندوم- و غیرآن و یا مبتنی بر پرهیز از عبور از مرزها و پرنسیب های ملی و غیر آن).
یک تفاوت مهم در تفکیک این سه رویکرد در اعتقاد به حفظ ساختار نظام و اصلاح آن از سوی اصلاح طلبان و باور به ضرورت گذار از آن از سوی دو رویکرد دیگر است.
تفاوت مهم دیگر در نحوه مواجهه با تحولات داخل قدرت و نحوه مواجهه با صف بندی های درون سیستم بین تحول خواهان که به امکان اشکال و مدلهای گوناگون تغییر و گذار معتقدند و سرنگونی طلبان است که عمدتا به به یک شکل عبور باور دارند.
به باور تحول طلبان و بنا به تجربه جهانی حضور نیروهای «تعامل گرا»در درون قدرت می تواند «تسهیل گر» تغییر باشد. نباید به این نیروها به عنوان «عامل تغییر» نگریست. اما هم دنباله روی از آنان و اغراق در نقش تسهیل گری شان و هم «مانع تغییر» تلقی کردن آنان خطایی راهبردی است.
تفاوت بین تحول خواهان و سرنگونی طلبان ریشه دیگری نیز دارد و آن تفاوت بین «سیاست رهایی» و «سیاست زندگی» است. تحول خواهان به ترکیب این دو رویکرد معتقدند و سرنگونی طلبان فقط بدنبال سیاست رهایی اند و هر نوع بهبود زندگی مردمان را موکول به بعد از سرنگونی می کنند.(در باره تحول خواهی نگاه کنید به اینجا و اینجا و اینجا)
همگرایی برای کدام هدف و با کدام روش؟
در هر نوع همگرایی باید توجه داشت هر دو مبحث «هدف» و «روش»(مشی سیاسی) اهمیت دارند.
اینک توسعه متوازن و همه جانبه ایران و نجات ملت ایران از استبداد و فقر و تبعیض و قدرت یابی هر چه بیشتر جامعه مدنی ایران می تواند یک هدف عام و موارد توافق همگانی باشد که آزادی و عدالت و همبستگی و امنیت ملی و ... نیز اجزاء جدایی ناپذیر این هدف عام هستند.
تجربه تاریخی اما نشان داده است که در ایران مشخصا، بدون «دموکراسی» هیچ راهی به سوی توسعه متوازن وجود ندارد. بدین ترتیب مطالبه «دموکراسی» که بنا به تجارب جهانی بشری در «جمهوریت» (و در شکل جمهوری خواهی) تحقق می یابد، باید اصلی ترین مطالبه این مرحله طیف فراگیر همه کنشگران سیاسی تغییرخواه در ایران باشد.
بدین ترتیب اهداف کلانی همچون دموکراسی پارلمانی عاری از هر مقام مادام العمر (و موروثی) قدرتمند و غیرپاسخگو، جدایی دولت از دین و هر ایدئولوژی و مرام رسمی، رفع تبعیض در همه حوزه های جنسیتی و طبقاتی و مذهبی و قومی و زبانی، عدم تمرکز قدرت با مدل هایی که طی یک گفتگوی ملی و دموکراتیک به توافق خواهد رسید، سیاست تنش زدایی منطقه ای و جهانی بر اساس منافع ملی ضمن دفاع از نظم عادلانه تر برای جهان و اهداف کلانی در این سطح می تواند محورهای همگرایی باشد.
بر این اساس به نظر می رسد وجود بعضی اختلافات بنیادی یا حداقل تفاوت های میان مدت سیاسی در هدف و روش، می تواند به شکل گیری بلوک های متفاوتی منجر شود که هر یک می توانند در درون خود به انسجام برسند اما از درون بلوک خویش با دیگر بلوکهای سیاسی، گفتگوی انتقادی و رقابتی، اما بهداشتی و غیرحذفی داشته باشند.
در همین راستا باید تدقیق و تصریح کرد که هر مدل حکومتی و هر مشی سیاسی که علیه دموکراسی باشد از ابتدا مغایر جهت و هدف توسعه همه جانبه خواهد بود و پروژه هایی که بدنبال تحقق مدل سیاسی مبتنی بر مقامات مادام العمر و موروثی اند و یا خط مشی هایی که به علت خشونت طلبی شان و یا به خطر انداختن امنیت و همبستگی ملی و سرزمینی، باعث تفرقه افکنی در صفوف جمعی و جبهه ای دموکراسی خواهان اند، نمی توانند با نیروهایی که توسعه گرایی شان را با دموکراسی خواهی در شکل متداول و متنوع «جمهوری خواهی» دنبال می کنند در یک جبهه قرار بگیرند. تلاش برای جمع کردن دو پروژه کاملا متفاوت زیر سقف یک ائتلاف واحد هم امری ذهنی و بی فرجام و هم گاه فریبنده و پوپولیستی است که رهروان یک پروژه را به ابزار و سربازان پروژه دیگر که از توان مالی و رسانه ای و احیانا حامیان خارجی بیشتری برخوردار است تبدیل می کند. تجربه «همه با هم» در انقلاب بهمن نیز این خطای راهبردی را در مقابل دید همگان قرار داده است(شرح بیشتر در اینجا). هر چند در یک شرایط خطیر سیاسی شاید جبهه ها و بلوک های کاملا متفاوت و رقیب سیاسی لازم باشد با یکدیگر و با بخشی از قدرت مستقر به توافقاتی عملی برای حفظ ایران و گذار کم هزینه به یک دموکراسی پایدار برسند.
نقشه راهی واقعگرایانه برای روند همگرایی: تشکیل بلوک های مختلف سیاسی
بنا به نکات و تجارب بالا شاید در «عمل»، اصلا تشکیل یک ائتلاف گسترده سیاسی غیرممکن یا دور از تصور باشد. به خصوص اینکه یا این افراد و نیروها اهداف و بعضا مدل های سیاسی متفاوتی دارند و اگر چنین نباشد نیز خط مشی های متفاوت سیاسی (اصلاح طلبی مذهبی و سکولار- تحول خواهی- سرنگونی طلبی «بی» و «با» خشونت) را دنبال می کنند و حداقل در میان مدت نمی توانند هم موضع و همراه هم باشند و به عنوان آخرین مانع، به عدت عدم آشنایی و اعتماد به خاطر نداشتن سیرهای مشترک سیاسی و رسوب کردن اختلافات وقضاوت های قدیمی منفی روی یکدیگر، با بی اعتمادی و سردی به یکدیگر می نگرند.
اینک متاسفانه سخنان بسیاری افراد در مدح همگرایی و ائتلاف اما عمل شان ضد آن است. برخی رسما سیاست «همه با من» را در پشت تئوری همگرایی دنبال می کنند. برخی عجولانه و ناشیانه هژمونی طلبی بی پشتوانه شان در ادعای مدیریت دیگران و همه نیروهای سیاسی و بلکه ملت ایران! را حتی پنهان هم نمی کنند و بعضی نیز به جز نام خود یا شخص و گرایش و خط مشی مورد قبول خودشان، هر اسم و فرد و مشی دیگری را تخریب و هو می کنند....
بر اساس این واقعیت ها راه واقعی تر و شاید تنها راه برای حرکت به سوی همگرایی این است که افراد و نیروهای نزدیکتر به هم، به گفتگو و همکاری موردی و سپس همراهی و همسویی جبهه ای با یکدیگر بپردازند. بدین ترتیب به مرور زمان چند بلوک سیاسی نسبتا متشکل شکل می گیرد. آنگاه این بلوک ها می توانند با یکدیگر به گفتگو، همکاری موردی و در نهایت به همسویی عملی برسند.
این فرایند تدریجی اما سنجیده و مطمئن همانطور که در بالا آمد در یک شرایط خطیر ملی برای یک گذار توافقی و بدون خشونت و برای نپاشیدن شیرازه نظم و انتظام کشور می تواند حتی به گفتگو و اتحاد عمل بر اساس چند اصل مورد توافق، بین نیروهای سیاسی با پروژه ها و مدل های سیاسی مختلف با یکدیگر و حتی با بخشی از نظام سیاسی مستقر تضعیف شده اما همچنان دارای قدرت سرکوب برای تبدیل ایران به یک زمین سوخته، بیانجامد که حاضر به تعامل با حداقل بخشی از مخالفان سیاسی و جامعه مدنی است.
در این روند نیروهای سیاسی معتقد به خط مشی ها و مدل های سیاسی و نقشه راه های مختلف برای آینده می توانند با یکدیگر رقابتی گفتمانی و صریح اما غیر حذفی داشته باشند. کنار گذاشتن اختلافات و لاپوشانی آنها و یا برخورد عاطفی برای کم اهمیت جلوه دادن شان نه عملی است و نه مفید. آنچه باید به شدت با آن مقابله کرد برخورد حذفی و ادبیات غیربهداشتی و نفرت پراکن و قطبی ساز است که می تواند چون سمی مهلک برای آینده ایران باشد.
توجه و تعمق به دو مدل مصر و تونس در رابطه نیروهای و رویکردهای سیاسی و مدنی گوناگون که یکی مضمون غالبش تقابلی و دیگری تعاملی بود برای ایرانیان می تواند بسیار آموزنده و راهگشا باشد. اهمیت این درس آموزی در حد مرگ و زندگی است. آینده ایران و روند و گذاری تدریجی و کم هزینه برای ملک و ملت در ایران محتاج آن است که این درس را همگان آویزه گوش شان کنند. ما باید ابتدا خود و بعد دیگران را توصیه به رعایت این مهم در مشی و ادبیات و رویکردمان بکنیم.
پس، اینک تشکیل یک جبهه و ائتلاف گسترده و در برگیرنده در توان هیچکس نیست. هیچ فرد و نیرویی در عرصه سیاست ایران باقی نمانده است که مقبولیت و اعتبار ملی برای فراخوان دادن داشته و محور این همگرایی قرار بگیرد. مدل کشتی نوح نه ممکن است و نه مفید! اما یک گفتمان همگرایی و جبهه ای روشن و مدون همراه با یک شعار و خواست معدل و تا حدی قابل تحقق می تواند به یک امر ملی در سراسر کشور تبدیل شود و به مثابه پرچم مشترک و مورد توافق همگانی با بازوان مختلفی در جای جای ایران و جهان بین ایرانیان بالای دست برود. این خواست نمادین نباید الزاما سقف خواسته همه باشد. بلکه می تواند کف خواسته و گام اول روندی قابل تحقق برای برخی افراد و نیروهای سیاسی و احیانا سقف خواسته برخی دیگر باشد.
همه افراد و نیروهای سیاسی می توانند در سخن و تبلیغ و گفتمان سازی مروج این تئوری و ایده همگرایانه و جبهه ای باشند. در عمل اما هر یک به سهم و وُسع خویش سعی در نزدیک سازی و همگراییِ در حد مقدور بدون ادعاهای گزاف، در بین افراد و نیروهای قابل جمع پیرامون خطی مشی و رویکرد سیاسی ترجیحی و مدل سیاسی تبلیغی خویش بپردازد تا به مرور زمان با تشکل یابی بلوک های معین سیاسی بستری برای تجمیع نیروها و موثر شدن شان در حد امکان در صحنه سیاسی ایران از طریق اتصال شان با بخشهای مختلف مردم با رویکردها و منافع مختلف فراهم شود. این بلوکها ضمن رقابت سیاسی و گفتمانی با یکدیگر می توانند در شرایط مقتضی به اتحاد عمل ضروری در چارچوب منافع ملی ایران و ایرانیان هم بپردازند.
مطالبه مشترک یا رهبر مشترک!؟
به نظر می رسد با توجه با واقعیت های کنونی عرصه سیاسی و مدنی در ایران، آینده ما بیشتر شبیه مشروطیت باشد (خواسته ای مشترک با رهبران و مروجانی مختلف) تا نهضت ملی شدن نفت و انقلاب بهمن که رهبرانی بلامنازع داشتند. جامعه کنونی و عمدتا مدرن شده ایرانی، از همه لحاظ (مذهبی و غیر مذهبی بودن، سبک زندگی، تعلقات سیاسی و اقتصادی و ...) به شدت متکثر و پلورال شده است. بعید است این جامعه با نسل جوانی ضدهیرارشی و سلسله مراتب و کمتر مطیع نظم سلسله مراتبی زیر بار رهبری واحد یا حزب و جریانی واحد برود. اما احتمال همسویی این براده های آهن پراکنده تحت مغناطیس یک خواسته مشترک، فراگیر و ملی بسیار زیاد است.
بدین ترتیب کسانی که فکر می کنند می توانند به رهبری فردی برسند و یا تلاش می کنند افراد خاصی را برجسته کنند بعید است که در شرایط به شدت متکثر جامعه سیاسی- مدنی کنونی ایران به نتیجه ای موفقیت آمیز دست یابند.
در ایران ما روشنفکران و فعالان سیاسی اگر سازندگان قدرتمندی نباشند متاسفانه تخریب کنندگان چیره دستی هستند! بدین ترتیب شاید واقعی تر و بهتر باشد که از چهره سازی های فردی تا حد امکان پرهیز کرد و حتی در بلوک های سیاسی نیز چندین نفر از زوایای مختلف چهره شوند. این امر می تواند به عنوان یک مکانیسم مهار کننده جاه طلبی های فردی و خطر تمرکز قدرت در تک افراد و تبدیل آنان به مستبدین خودکامه و یا رهبرانی که از کار و مشورت جمعی فرار می کنند، عمل کند.
خواست و شعار مشترک: انتخابات آزاد یا رفراندوم؟
حافظه جمعی ما آغشته به دو خاطره بزرگ انقلاب(بهمن) و اصلاحات(2 خرداد) است و خاطره جنبش سبز که بسیاری از حامیانش (اعم از اصلاح طلبان درون حکومت و تحول خواهان و سرنگونی طلبان بیرون حکومت) به سرعت فراموشش کردند، نتوانست در ذهن و ضمیر ما به عنوان الگوی سومی جا باز کند.
یا اصلاح یا انقلاب؛ حکومت یا اصلاح پذیر است یا نیست؛ ساده سازی گمراه کننده ای است. تجارب متفاوت حاصل از مدل های مختلف تغییر و گذار از حکومتهای استبدادی در بلوک شرق و نقاط مختلفی از جهان(مثل آفریقای جنوبی، شیلی، اسپانیا، تونس و ...) بیانگر آن است که مدل سوم نوعی «تحول» است که نه بر اساس اصلاح درونی و از بالای ساخت قدرت و نه از طریق انقلاب و سرنگونی حکومت بلکه از طریق فشار گسترده مردم و جامعه مدنی و سیاسی و «تعامل» بخشی از قدرت با بخشی از مخالفان و منتقدان برای تغییرات اساسی تحقق یافته است.
به عبارت دیگر عموما تغییر یک جا و یک باره از درون یا بیرون قدرت اتفاق نمی افتد. تغییر پیرو تناسب قواست. اگر نیروی مردم در حد بالایی باشد حکومت یا تسلیم به تعامل می شود و یا فرو می ریزد. بنا به این تجربه راه کم هزینه تر این است که می توان برای تغییر با یک راه حل یا بسته پیشنهادی، راه عقب نشینی و تسلیم و تعامل را برای حکومتها باز گذاشت. شعار رفراندوم مثلا، چنین نیست. این شعار معنایش این است که از فردا ما باشیم و تو نباش! اما شعار انتخابات آزاد یعنی هم ما باشیم و هم تو؛ هر کس و هر نظم سیاسی و رویکردی را که مردم بیشتر قبول داشته باشند باید دست بالاتر را در قدرت داشته باشد. در این مدل حاکمان به سه کنج فرستاده نمی شوند که راهی جز چنگ زدن به صورت مردم و مخالفان برای فرار از بن بست نداشته باشند. در این رویکرد توپ در زمین حاکمان است یا اراده اکثریت ملت که قصد تخریب نظم اجتماعی و سرکوب هیچ بخشی از جامعه را ندارند می پذیرد و به سهم سیاسی به اندازه پایگاه واقعا موجود اجتماعی خویش بسنده می کند و یا راه زوال را طی می کند.
یک شعار و خواست ملی (مثل انتخابات آزاد) می تواند محور یک همگرایی واقعی ملی باشد.
مهندس سحابی که درد و دغدغه ای فراگیر و ملی داشت می گفت امروزه نه مذهب و نه زبان فارسی نمی تواند محور همبستگی ملی ایرانیان باشد. اما «ایران» و سرنوشت آن می تواند مورد علاقه و دغدغه مشترک همگانی قرار گیرد. او به دوران میجی در ژاپن و تلاش برای همسو کردن گرایشات مختلف داخلی برای سربلندی ژاپن اشاره می کرد. براین اساس بخش مدرن جامعه با بخش سنتی آن (جدا از اقتدارگرایانی که می خواهند پشت آنان پنهان شوند) نیزمی توانند با محور قرار دادن ایران و سرنوشت مردمان آن به نقطه مشترکی برای گفتگو و کسب راه حل نسبتا مورد توافق برسند. شعار «انتخابات آزاد» می تواند بر بستر چنین نقطه عزیمت مشترکی حرکت کند و به سرانجام برسد.
همچنین به نظر می رسد شعار «انتخابات آزاد» استعداد ایجاد گسترده ترین همسویی و همگرایی سیاسی در بین نیروهای مختلف سیاسی در داخل و خارج را داشته باشد. این همگرایی الزاما نباید توسط یک فرد یا جمع جبهه مانند، رهبری و مدیریت شود. بلکه افراد و جمع های مختلف می توانند در نقاط مختلف میدان گسترده سیاست ایران این پرچم را در دستان خویش بگیرند و آن را همزمان تکان دهند. اگر فرض تشکیل جبهه ای در آینده دورتر متصور باشد آن نیز حتما باید از چنین روندی آغاز شود و شکل واقعی بگیرد.
مشکل «اصلی» سیاست در ایران در رهبری و ائتلاف سازی نیست!
نکته پایانی اینکه به نظر نگارنده مشکل و قفل سیاست در ایران کنونی نه مشکل آلترنایتو و ائتلاف و همگرایی سیاسی و نه نداشتن افق امیدبخش است. اینها هر کدام سرجای خود مهم اند و قابل توجه. اما ضریبی که باید به این متغیرها داد بسیار کمتر از ضریبی است که باید به متغیر«مردم» و «ناراضیان سیاسی و اقتصادی» در ایران و سنگینی و لَختی و کم انگیزگی آنان برای تحرک موثر داشت. این امر ریشه ها و علل مختلفی دارد که شاید بررسی آن و کاوش راه های برون رفت از آن بسیار مهم تر از بحثی است که در این مقال دنبال کردیم. تشتت مخالفان و فقدان افق امید بخش تنها بخش کوچکی از ریشه ها و علل معضل پیچیده رفتارشناسی سیاسی و اجتماعی مردم و کنشگران سیاسی و مدنی در ایران است. مردمانی که مدتهای طولانی و حتی فوق انتظار و تصور همچون فنر فشرده می شوند و پس از یاس همگانی از هر تغییر و تحولی در ایران و به صورت غافلگیر کننده ای ناگهان آزاد می شوند. این رفتارشناسی بخشی از صورت مسئله تغییر و تحول در ایران است که خود مقوله ای مستقل و قابل بحث است. اما بدون آشنایی و وقوف به این خصیصه تاریخی هر گونه تحلیل و تجویز برای آینده سیاست در ایران از ذهنی گری مفرطی رنج خواهد برد.
این نوشته پیش از این در [نشریه میهن] منتشر شده بود