کیهان لندن - یوسف مصدقی - روز دوشنبه هشتم آوریل ۲۰۱۹، دولت ایالات متحده پس از سالها تردید و مماشات، بالاخره نام «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» را در لیست سازمانهای تروریستی خارجیاش قرار داد. بر اساس این تصمیم، هرگونه رابطهی اشخاص حقیقی یا حقوقی با سپاه پاسداران نزد دولت آمریکا، در حکم مراوده و همکاری آن شخص با یک سازمان تروریستی بینالمللی محسوب شده و مجازاتهای بسیار سنگینی برای چنین اشخاصی در پی خواهد داشت. میتوان انتظار داشت که سپاه پاسداران از این پس منزویتر از همیشه شود و کلیهی اشخاصی که تا کنون آشکارا یا مخفیانه همراه با این سازمان تروریستی مشغول چپاول منابع و ثروتهای ایرانزمین بودهاند، از این به بعد به خاطر این همدستی، هزینههای سنگینی بپردازند. دور نیست که شرکای دزدان سپاهی، این نهاد سرکوب و جنایت را همچون ناقل یک بیماری کشندهی مسری، به حال خود رها کنند تا جان بکَنَد و بپوسد.
یکی از برکات تروریست اعلام کردن سپاه پاسداران از سوی دولت آمریکا، انداختن آخرین نقاب از چهرهی جناح استمرارطلب جمهوری اسلامی بود. واکنش مسخرهی الوات بهارستاننشین فرقهی تبهکار در مجلس شورای اسلامی نشان داد که این جماعت همگی نوچه و جیرهخوار سپاه هستند. این اوباش که اکثرشان با نشخوار «تَکرار» حجتالاسلام سیدمحمد خاتمی پا به ساختمان بهارستان گذاشتهاند، با پوشیدن یونیفرمهای بیقوارهی سپاهی مثل یک مشت دلقک بیمایه، سیرک بهارستان را گرفتار نمایشی جفنگتر از همیشه کردند. معرکهگیری مضحک این جماعت اما واجد این نتیجهی مفید بود که به همهی دنیا نشان داد که نه تنها هیچ تفاوتی میان اصلاحطلبی و اصولگرایی در نظام جمهوری اسلامی وجود ندارد بلکه ریشهی تمامی این تفکیکهای قلابی به سازمان تروریستی «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» میرسد. به بیان عامیانه، در جمهوری اسلامی سگ زرد اصلاحطلب، برادر شغال اصولگراست و این هر دو از پسماندههای غارتی سپاه پاسداران تغذیه میکنند.
طی چند روز اخیر، مقالات زیادی در باب تصمیم دولت ایالات متحده در مورد سپاه منتشر شده اما کمتر کسی به ریشهی ماجرا پرداخته است. بسیاری از «تحلیلگران»، این موضوع را نه نتیجهی یک سیاست حسابشدهی زمانمند بلکه یک تصمیم سلیقهای از سوی ترامپ دانستهاند. چنین تحلیلی به هیچ وجه دقیق نیست. سیاست خارجی ابرقدرتی چون ایالات متحده، هیچگاه بر مبنای سلیقه و عقیدهی یک فرد- حتی شخص رئیس جمهور آمریکا- تعیین نمیشود.
هر چند دهه یکبار، تغییر دکترین سیاست خارجی ایالات متحده را متخصصین این حوزه در دانشگاهها و اندیشکدههای سطح اول آمریکا، با مطالعات طولانی و همهجانبه بر مبنای منافع ملی ایالات متحده طراحی میکنند و از طریق تیم سیاست خارجی در دولت به رئیس جمهور پیشنهاد میدهند. چنین تغییر دکترینی، پس از پذیرش و استقرار، معمولا برای دهههای متمادی- با وجود تغییر دولتها- خطوط کلی سیاست خارجی ایالات متحده را تعیین میکند. ابزارهای اجرایی و تاکتیکی اعمال هر دکترین جدید، از یک دولت به دولت دیگر، متفاوت است اما هدفگذاری و اصول دکترین همواره حفظ میشود.
بیش از یک سال پیش، کاندولیزا رایس وزیر خارجه اسبق ایالات متحده، در مصاحبهای با فرید زکریا-که روز چهارم مارس ۲۰۱۸ از شبکه سیانان پخش شد- به روشنی توضیح داد که سیاست خاورمیانهای دولت ایالات متحده از شروع قرن ۲۱ تغییرات بنیادین کرده است. او که خود یکی از معماران این تغییر بوده، توضیح داد که سرنگونی حکومتهای یاغی و دموکراتیزه کردن دستوری سیاست در خاورمیانه از شروع هزاره سوم تبدیل به استراتژی ایالات متحده آمریکا شده است.
بنا به گفتهی رایس، پیش از این تغییر استراتژی، ایالات متحده حدود شصت سال از سیاست ثبات و امنیت در خاورمیانه حمایت کرد و این موضوع را به برقراری دموکراسی در این منطقه ترجیح داد. آنچه در نهایت عاید آمریکا شد، جز ضرر چیزی نبود. رایس با اشاره به ظهور و رشد القاعده، حماس و حزبالله لبنان، تشکیل این سازمانها را نتیجه سیاست ترجیح امنیت و ثبات بر موضوع گسترش دموکراسی در خاورمیانه دانست. او در ادامه سخنانش نتیجه گرفت که داشتن حکومتهای دموکراتیک در خاورمیانه در نهایت به نفع ایالات متحده است زیرا دموکراسیها هیچگاه بمبگذار انتحاری و کودکسرباز اجیر نمیکنند، به همسایگانشان تجاوز نمیکنند و عمدا و دانسته تروریست به کشورهای دیگر صادر نمیکنند.
از اواخر سال ۲۰۰۱ تا کنون، ایالات متحده با استمرار سیاست تغییر حکومتهای یاغی خاورمیانه، چهرهی این بخش از جهان را به کلی تغییر داده است. دولت بوش پسر با استفاده از ابزار جنگ سخت و دولت اوباما با تکیه بر فشارهای سیاسی، تحریم و جنگ نرم، بسیاری از حکومتهای سرکوبگر و ظاهرا با ثبات این منطقه را یا کاملا نابود کردند یا به حدی به فروپاشی نزدیک کردند که دیگر امکان ثبات برای آنها متصور نیست. فرقهی تبهکار اشغالگر ایران هم از این تغییرات مستثنا نیست و بنا بر استراتژی بلندمدت ایالات متحده، آرام آرام به لبهی پرتگاه سوق داده میشود.
جمهوری اسلامی خطرناکترین یاغی منطقه خاورمیانه و سپاه پاسداران یکی از پیچیدهترین سازمانهای تبهکاری جهان است. آنچه سران حکومت جمهوری اسلامی و فرماندهان سپاه طی دوران پس از جنگ ایران و عراق برای تحکیم قدرت و استقرار حکومتشان انجام دادهاند، گسترهی وسیعی از خشونت، دزدی، سوء استفاده از قدرت، فریب افکار عمومی، ترور داخلی و خارجی و از همه مهمتر، آسیب غیرقابل جبران به منافع ملی است.
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به هیچ نهاد نظامی دنیای متمدن شباهت ندارد. مثل یک سازمان مافیایی بزرگ، مجموعهای از خانوادههایی است که یک منطقه را میان خود تقسیم کردهاند و هر خانواده مشغول سوء استفاده در حوزه قلمرو خودش است. سپاه، احتمالا تنها نیروی نظامی حکومتی دنیاست که دستگاه اطلاعاتی- امنیتی عریض و طویل و همینطور بازوی اجرایی برای سرکوب مخالفین داخلی دارد؛ هم موشک میسازد و هم در تولید و توزیع خواروبار کشور دست دارد؛ هم سدسازی پیشه میکند و هم کارخانه مونتاژ لوازم خانگی دارد؛ هم کاندوم وارد میکند و هم در تجارت مواد مخدر دخالت دارد؛ به اینها اضافه کنید که سپاه قدس- شاخه بینالمللی سپاه پاسداران- وظیفهی فروش خدمات تروریستی به گروهکهای همپیمان جمهوری اسلامی و برنامهریزی و اجرای عملیات تروریستی خارجی را به نمایندگی از جمهوری اسلامی به عهده دارد.
بخشی از طیف مدافعین سپاه پاسداران در خارج و داخل کشور چنین استدلال میکنند که با وجود انتقاداتی که به بعضی از سیاستها و عملیات سپاه پاسداران وارد است، مجموعه سپاه پاسداران مدافع مرزهای کشور و حافظ امنیت ملی است؛ بنابراین در نزاع میان دشمن خارجی و سپاه پاسداران باید در کنار سپاه قرار گرفت. فارغ از اینکه «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» حتی نام ایران را در عنوان رسمی و سازمانیاش ندارد، بدون تعارف هزینهها و جنایاتی که سپاه پاسداران طی سی سال حکومت خامنهای بر ایران تحمیل کرده است، صدها بار بیش از منافع بقای این نیروی یاغی و جنایتکار است. دفاع از وطن، کار ارتش ملی منظم و محترم است نه یک مشت دزد گردنهبگیر که تنها برای حفظ وضعیت غارت و چپاول موجود، با ترساندن منتقدین از دخالت نظامی خارجی، وضعیتی قبرستانی را به جامعه تحمیل میکنند.
آسیبهای استمرار فرقهی تبهکار حاکم بر ایران، بسیار هولناکتر از هر خطر دیگری برای تمامیت ارضی و منافع ملی ایران است. چنانکه نویسندهی این سطور بارها نوشته است، نظام جمهوری اسلامی متجاوزی خانگی است و حکم خویشاوندی جنایتکار و بیمار را دارد که در خانهای مشاع هر روز به اعضای بیدفاع خانواده تجاوز میکند. هواخواهان سپاه پاسداران در این وضعیت، حکم بخشی از فامیل را دارند که از گزند متجاوز در امان هستند و از قبَل او نان میخورند. این جماعت به بهانهی حفظ آبروی خانواده و جلوگیری از ضررهای خیالی و موهوم، جلوی هرگونه کمکخواهی از پلیس و همسایگان را میگیرند و حتی گاهی گناه اعمال شنیع متجاوز را به گردن قربانی میاندازند. در این وضعیت، به هیچ روی امکان تَشَفّی خاطر یا همدلی از ناحیهی قربانی متصور نیست و توقع همراهی با متجاوز، احمقانه و بیمعنی است. از این چشمانداز، کسانی که وقیحانه هَشتَگ «من هم سپاهی هستم» را درفضای مجازی تبلیغ میکنند، خواسته یا ناخواسته همدست متجاوز خانگی هستند.
مافیای مذهبی اشغالگر ایران، اکنون بر لبهی پرتگاه ایستاده و دزدان سپاهیاش تبهکارانه میکوشند تا با گروگانگیری جسم و ذهن مردم ایران، به هر بهایی خود را از سقوط در ورطهی نابودی برهانند. اینکه در آینده چه خواهد شد، به هیچ وجه روشن نیست؛ ولی به نظر میرسد که بازی به پایان خود نزدیک میشود و چند ماه آینده سرنوشتسازترین دوران چهار دههی اخیر ایران خواهد بود.
ایران در آستانهی جنگی دیگر؟!