هرچند زبان فارسی را میفهمیم، مسائل ایران هم چهل سالی است دنبال میکنیم، با نگاه موشکافانه به دیدگاههای اصلاحطلبان مینگریم اما گویی یک جای کار ایرادی و شکافی عمیق دارد که نمیتوان «فهمید» منظور افراد از این اظهارات و بازنگریهای ساختگی به بحرانهای سیاسی ایران چیست. میگویند، «باید «عینک» تازهای بر چشم زد و «منصفانه» به درک طرف مقابل پرداخت».
ما نیز با عینک احمد زیدآبادی به تحلیل آخرین گفتههای او میرویم ببینیم حاصل چیست!
او میگوید:
- احتمال ظهور نیروهای فاشیستی وجود دارد
- راهی به جز اینکه گروههای سکولار و مذهبی براساس الگوی ملت دولت با هم بسازند وجود ندارد
بسیارخوب، برای جلوگیری از بروز فاشیسم در ایران، از دید زیدآبادی باید بسوی اتحاد سکولارها و مذهبیها رفت. پس اینگونه باید فهمید که بروز نیروهای فاشیستی از میان یکی از دو نیرو، نیروهای سکولار و یا مذهبی امکان دارد. فرض بگیریم که زیدآبادی امکان بروز فاشیسم را از درون نیروهای مذهبی میبیند. چرا که بعید است او طعنه به «نیروهای سکولار» بینوای ایران بزند که: «از میان شماها فاشیسم بر میخیزد». استبداد مذهبی ایران میتواند به فاشیسم منجر شود. از دید او این نتیجهگیری مشهود است که آنچه اکنون هست بهتر از فاشیسم است؛ زیرا سکولارها و اصلاحطلبان فضا و حق نفس دارند.
اما پرسش ما از زیدآبادی این است که از کی و با کدام گفتمان و بدست کدام جناح سیاسی در ایران، سکولاریسم آنچنان مهم مطرح شده است که اکنون او آنرا در برابر غول تمام و عیار استبداد مذهبی حاضر میبیند. کی از سکولاریسم در ایران بطور جدی حرف زده است و از چه زمانی این رویداد پا گرفته است؟ روحانی؟ ظریف؟ تاجزاده؟ علویتبار؟ احمدینژاد؟ ساکنین حصر؟ فائزه هاشمی؟ قدیانی؟ ... کدام یک از اینها و چه کسی از سکولاریسم حتی بعنوان یک برادر کوچک سر به زیر در برابر خامنهای و علمالهدی و ائمه جمعه و سرداران سپاه حرف زده است و یا در برنامه دارد که حرف بزند؟ آیا واقعا کسی در بین تحلیلگران سیاسی ایران مقوله - گفتمان که نه - سکولاریسم را اینچنان استخواندار میبیند که ما نمیبینیم؟
آیا در فضای سیاسی ایران «سکولارهای» نامرئی قرار است «کاتالیزور» بعدی تزریق و تثبیت قدرت ماشین حکومت علی خامنهای و رییسی باشند؟ همانطور که اصلاحطلبان بیش دو دهه بودند و هستند؟ آیا اساسا مشکل کشور ما عدم توازن قدرت بین سکولارها و مذهبیهاست؟
او میگوید:
- مذاکرات در خارج که از دست ما خارج است و اجازه این کار را هم به ما نمیدهند
ما هم کاملا با او موافق هستیم و این اظهار را خوب میتوان فهمید. اما این اظهار زیدآبادی از یک سابقهی قبلی و تجربهی ملموس هم میگوید؛ در مذاکرات قبلی هم «ما» جایگاهی نداشتیم. حالا این ما چه کسانی هستند باید ایشان واضحتر میگفت.
میگوید:
- از طرفی تعارض را نباید بین سکولارها و مذهبیها تعریف کرد چرا که خیلی از همین چهرههای مذهبی هم به سکولاریسم سیاسی اعتقاد دارند، و صریحاً از جدایی دین و دولت سخن میگویند
- به نظر من اگر فضای دوقطبی آرام گیرد امکان گفتوگو و تفاهم بین این دو تفکر وجود دارد
- اما به خاطر آنکه جامعه ایران پاندولی است گویی که این اتفاق هم غیرعملی است! یک دورهای به این سمت میرود یک دوره کاملا به آن سمت.
اگر در اشتباه نباشم یا خبرهایی هست که ما نمیدانیم، یا این چهرههای مذهبیی که زیدآبادی از آنها میگوید، نوعی جهش و گردش در افکارشان رخ داده است که آنرا پنهان میدارند و «زیدآبادی» از آن خبر دارد. زیرا اگر تمام جملات و افاضات این چهرههای مذهبی که مسئول و سر کار هستند را در چند سال گذشته بشکافیم، هیچ نشانی از باور که هیچ، حتی درک متقن و تدقیق شدهی آنها از سکولاریسم و لائیسیته نمیتوان مشاهده کرد. اگر منظور زیدآبادی چهرههایی است که گاهی بر بالای منبر و در مصاحبات چیزی میپرانند که این نشد جبههی سیاسی که بتواند پشت سکولاریسم بیاستد.
اما بلافاصله زیدآبادی بیمهری در حق مردم ایران میکند. آنها را «نمایندگان» حرکات سیاسی پاندولی مینامد. از آنسو جایگاه والا و مترقی سکولار را به چهرهها و مسئولین مذهبی مملکت و اصلاحطلبان میدهد و از سویی مردم را مناسب چنین شرایطی نمیبیند! شاید کمتر کسی متوجه این ارزیابی غلط زیدآبادی از نیروی مردم و خواستههای سیاسی آنها بشود، اما بسیار سخن او پر از قدرنشناسی است. گویی اصلاحطلبان میخواهند گناه اشتباهات و زیان محاسبات خود را به دوش مردم بیندازند.
ادامه میدهد:
- اگر ماجرای دوم خرداد درست پیش رفته بود، حتما به موقعیتهای خیلی بهتری از ترکیه و لبنان دست پیدا میکردیم، اما چون شکست خورده است، دوباره جامعه قطبی شده و دوباره درگیریها زیاد شده
- هر چه فضای فعلی بیشتر تداوم پیدا کند شانس ما برای استفاده از ساز و کار دموکراتیک برای حل مشکل کشور کمتر میشود
اگر؟! درست؟! این جمله برای کنشگر و فعال سیاسی چه معنایی دارد که «اگر درست» پیش رفته بود؟ بیش از بیست سال بر نظرات خود تاکید ورزیدهاند و همین روزها هم دست بردار نیستند آنوقت این نگرش چه جایی دارد که «از بیست و اندی سال پیش درست پیش نرفته است»؟ بله کاملا درست است؛ ترکیه دقیقا در بیست سال ترکیه شد. زیرا سیاستمداران ترکیه درست کار کردند و بر روی یک اینفرااستاکچر متحجر نه ساختند و نه وعدههای ناشدنی دادند.
باز سخت است فهمید جامعهی ایران از کدام شرایط دو قطبی رنج میبرد؟ درگیریها چرا زیاد شده است؟ حرف اصلی زیدآبادی این است که از زمان دوم خرداد به بعد جامعه (مثلا) دارای چند قطب بوده است زیرا قبل از آن یک قطبی بوده است، و اینک دو قطبی شده است! هیهات!، در سیاست، دوقطبی بودن هرگز چیزی بدی نبوده است مشروط به اینکه قطبها جایگاه مردمی و توازن در قدرت داشته باشند.
اما اگر قدری ارزش برای کار سیاسی خود قائل باشیم و زیدآبادی هم باشد، آیا جدا این فضا غیر قابل پیش بینی بود؟ آدم سیاسی دلسوز دموکراسی، اگر نتواند آینده را پیش بینی کند و برای آن آماده نشود که فایدهای برای مردماش ندارد. این دلسوزیها اگر راستین باشند و آنهم برای دموکراسی نباید این همه سال امید واهی در دل مردم کاشته میشد و به صندوق های رای کشانده میشدند که رای به «بهترین» بدهند. آیا سخت بود دید که روزی را که آمریکا و اروپا و منطقه تاب رفتار جنونآمیز خامنهای و سلیمانی و «سلامی»ها را ندارند؟ نه نبود!
از ۲۰ گزارهی صریح تا چاه ناامیدی امروز
شش ماه پیش، اکتبر ۲۰۱۸ بود که زیدآبادی با عنوان ۲۰ گزاره صریح به اتمامحجتی با هموطنان و بویژه اپوزیسیون خارجنشین دست یازید. ما نیز نقدی بر آن نوشتیم. اگر قدری شم سیاسی داشته باشیم باید بتوان پارادوکسهای ساکن در اینگونه نظریهپراکنیهای اصلاحطلبانه را مشاهده کرد. آنروز سخن از نبود امکان رهبری کاریزماتیک بود و اینکه این رهبری لازم است. اما چون در هیچ کس و هیچ جناحی حاضر و مهیا نیست باید بدون آن به سر کرد. زیدآبادی آنروز هم نقشی و جایگاهی برای مردم قائل نبود و امروز هم نیست. ناگفته نماند که جان کلام او این است که نبود مردم در مبارزات سیاسی نبود رهبر است و این نکته درست است. اما پارادوکس بزرگ آنجاست که چرا زیدآبادی بدون حضور و بقای افکار اصلاحطلبی، ایران را درمانده و ناتوان و بر لبهی چاه فاشیسم میبیند؟ اگر دیروز او در قیفی از ناامیدی جای داشت امروز در کنار چاه فاشیسم ایستاده است؛ زیرا از مردم ناامید است.
بجای این همه تاکید و سماجت بر روش سیاسی و نگرش «پراگماتیک» خود از شرایط سیاسی کشور، جدا زمان آن رسیده است که اصلاحطلبان مردمی حساب خودشان را از اصولگرایان، سپاهیان و مجذوبان بیت رهبری جدا کنند. در مقابل آنها سخت بیاستند و به مردم بپیوندند و امید قطع شدهی مردم از حکومت و سیاسیون را ارج نهند. نه اینکه برای حاکمین و مستبدین قبای تازهای بدوزند: چهرههای مذهبی سکولار!
خدای از روی انسان شرمسارست، م. سحر
بانوی همهی ما، اشپیگل، برگردان از گلناز غبرایی