آقای محمد رضا نیکفر مطلب دیروز مرا «روضه» خواندن نامیده است. او در توییت خود نوشته:
«غیبگویی رمالمنشانه بشیرتاش و روضه م.سخن در گویانیوز را هم خواندم. ناتوانند در خواندن و فهم چهار خط توئیت. عوامفریب در حد آخوند. بسیار شبیه چیزی هستند که ادعای براندازیاش را دارند.»
جناب بشیرتاش اگر پاسخی داشته باشند حتما خودشان آن را می نویسند، اما در مورد خودم می توانم بگویم که:
اولا من «م. سخن» نیستم بلکه «ف. م. سخن» هستم.
ثانیا چند اشتباه بزرگ و جهل سردبیر رسانه ی «رادیو زمانه» در همین دو خط نوشته نشان می دهد که نظر «اینترنتی» او در باره ی اشخاصی که در گذشته می زیسته اند و موضوع کلام او بوده اند چقدر می تواند غلط باشد. وقتی به «ف. م. سخن»ی که امروز، همین جا، در مقابل جناب نیکفر و دیگران حضور دارد، و نوشته هایش جلوی چشم است، چنین صفت ها و دروغ هایی نسبت داده می شود، دیگر تکلیف گذشتگان معلوم است.
نیکفر، لقمه ی بزرگی بر داشته که در گلوی دانشمندان و متخصصان هم گیر می کند. او که جای خود دارد. او نیک می داند که چنین لقمه ای را هیچ کس نمی تواند به یک باره قورت بدهد ولی ریسک می کند و در چند جمله ی توییتری می خواهد آن را با قاطعیت، قابل بلع نشان بدهد. او اشتباه می کند.
بحث نیکفر اگر صرفا جنبه ی تاریخی داشت، نه ایرادی داشت نه نیازی به واکنش نشان دادن در مقابل آن بود.
همان طور که در مطلب قبلی ام اشاره کردم، دیگرانی هم بودند و هستند که «عین» نظر نیکفر را دارند یا به عبارت دقیق تر او، نظر ش، عین آن هاست و داشتن نظر، حتی مسخره و یاوه، هیچ ایرادی ندارد چنان که مثلا مرحوم ناصر پورپیرار می گفت که هخامنشیان آدم کش و «نسل کش» بوده اند و تخت جمشید وجود نداشته و فردوسی خودفروش بوده است و لطف عرب ها به ایران خیلی زیاد بوده است و کلا تاریخ ما را یهودی های جنایتکار نوشته اند و جعل کرده اند.
کسی هم برای نظرات مشعشع پور پیرار تره خرد نکرد و او هم تا آخر عمر به «افشا»ی جعل کنندگان تاریخ ایران پرداخت و خزعبلات اش را این جا و آن جا منتشر کرد.
دستکم او این نظرات را به صورت کتاب منتشر می کرد و خواننده اش را قدم به قدم و آرام آرام در عالم ذهنی و تخیلی خود به سیر و سیاحت می برد و تلاش نمی کرد با دو جمله ی توییتری حرف «گنده»ای که در حد و اندازه اش نبود بزند.
بعد از مطرح شدن نظر جناب نیکفر در باره ی گذشته ی ایران و بود و نبود کشوری به نام ایران و دور ریختن «جعلیات» تاریخی و داستان قوم آریایی برای رسیدن به «فکر آزادی و صلح» دیدم پاسخ به او باید در قد و قواره ی نظرات اش باشد، و مطلب قبلی را نوشتم.
وقتی واکنش او را دیدم که می گوید فلانی «روضه» می خواند و در حد آخوند عوامفریب است و چهار خط توییت را نمی تواند بخواند و بفهمد و شبیه چیزی ست که ادعای بر اندازی اش را دارد، گفتم به جای روضه خواندن، چند کلمه از تاریخ و نظر دانشمندانی که در گذشته و به کرّات پاسخ او را داده اند بنویسم، ولی چنان که گفتم، لقمه ای که او گرفته است آن قدر بزرگ است که اول باید آن را تکه تکه کرد بعد آن تکه ها را در دهان او گذاشت تا بجود بلکه پایین برود.
برای این منظور کار با یک مقاله و یک مطلب شدنی نیست و اصولا نیکفر به دنبال این پاسخ ها و استدلال ها نیست که اگر بود، یک نگاه به مثلا «ایرانیکا» کافی بود تا تقریبا پاسخ همه ی نظرات غلط اش را در آن بیابد.
نظر نیکفر همان طور که گفتم اگر نظری بود «تاریخی» اصولا نیاز به پاسخ نداشت. پاسخ به او و همنظران با او، در خیلی از کتاب های علمی نوشته شده است.
به قول «ایرانیکا» نظر «مردمی» در باره ی تاریخ ایران هم که مشخص است و با هزار استدلال تاریخی، حتی اگر صحیح و قطعی باشد که نیست، قابل تغییر نیست.
اما یک نکته هست، که تصور می کنم نکته ی اساسی و به قولی «هدف» است و آن نگاه ملی و ملی گرایانه به هویت «ایرانی» و «ایرانیّت» ماست و این نکته، که مساله ی امروزی ما به شمار می آید و به ایران امروز مربوط می شود، زیر حملات پی در پی بخش نافی ایران در نگاه تاریخی و تاریخ شناسانه است که مورد (سوء)استفاده امثال نیکفر قرار می گیرد.
اینجا دیگر مراجعه دادن به متون قدیمی زرتشتی و شعر فردوسی و کتاب های تاریخی قدیمی و جدید ایرانی و خارجی و بررسی های باستان شناسانه و زبانی، و حتی تحقیقات ژنتیکی، به حل مساله ی آقایان نفی کننده ی ایران نمی کند و ما را داخل چاه ویلی می اندازد که در نهایت به «هیچ» ختم خواهد شد.
در اینجا دیگر پاسخ «تاریخی» و مبتنی بر اسناد معنا ندارد بلکه باید هدف شخص مدعی را در جای دیگر جُست.
در روضه ای که خواندم اتفاقا به این موضوع اساسی اشاره کردم که اصولا طرح چنین مساله ای در چنین موقعیتی توسط نیکفر از چه روست و چه هدفی را دنبال می کند.
هم من و هم نیکفر هر دو می دانیم علت مطرح شدن این موضوع آن هم در این دوره ی حساس چیست، ولی اگر من آن را بیان کنم، مثل آقای بشیر تاش متهم به «غیب گویی رمال منشانه» می شوم، بنابراین صبر می کنیم تا نیکفر در آینده، در عمل و در سخن اش نمونه های منطبق با این هدف بروز بدهد و تا آن هنگام از ورود به بحث های پایان ناپذیر و بی حاصلِ تاریخی خودداری می کنیم.