در علوم انسانی مکتبی به نام «کارکردگرایی» وجود دارد که باور دارد هر پدیده ای را کارکردی است. کارکردها نیز به دو بخش «آشکار» و «پنهان» تقسیم می شوند. کارکرد آشکارمنظور مشخصی است که از تدارک و اجرای یک امر حاصل می شود. کارکرد پنهان به نتایجی اشاره دارد که مورد نظر فاعل امر نیست، اما روی می دهد. با تعمیم این تقسیم بندی بر تحریم های اقتصادی کنونی که از طرف آمریکا به ایران اعمال می شود می توان دید که برخی از کارکردهای آشکارعبارتند از کاهش صادرات نفت، کاهش درآمدهای ارزی، کمبودها و فشارهای مالی و غیره. اما هدف از این نوشتار اشاره به یکی از کارکردهای پنهان این امر می باشد که در دستور کار تحریم کنندگان نبوده و نیست، لیکن در حال روی دادن است.
این کارکرد پنهان عبارت است از کاهش اجباری وابستگی دستگاه قدرت در ایران به درآمد نفت.
نفش نفت در تاریخ سیاسی ایران:
فراموش نکنیم که درآمد نفت بالغ بر نیم قرن است ابزار اصلی حاکمیت برای داشتن نوعی خودکفایی مالی بوده است. دولت های پهلوی و جمهوری اسلامی با اتکاء به این خودکفایی - که برای کسب آن هیچ تلاش خاصی هم نکرده بودند-، می توانسته اند با جامعه آن کنند که می خواسته اند. رژیم پهلوی با بهره بردن از درآمدهای کلان نفتی می پنداشت که تامین نان جامعه بزرگواری درحق اوست و دیگر نیازی به آزادی و دمکراسی نیست. انقلاب سال 57 نشان داد که این محاسبه خطا بوده است.
رژیم جمهوری اسلامی نیز با انحصار درآمد نفتی، اقتصادی غیر تولیدی را شکل داد که لایه های مختلف جامعه را، به تناسب میزان خدمتی که به او ارائه می دادند، در صف بهره بردن از امتیازات اعطایی طبقه بندی کرده بود. نفت محوری و بنده نوازی، پا به پای هم، جامعه ای ساختند کارگریز، اقتصادی غیر تولیدی، دولتی ناکارآمد و طبقاتی رانت خوار وهمگی، توام با فرهنگ تنبلی، فسادگرایی و مفت خواری. فاجعه ی امروز ایران حاصل چنین شرایطی بوده و هست.
شرایط جدید:
اینک اما با محروم شدن دولت از این خوان یغمای نفت، دو انتخاب روشن در مقابل رژیم قرار گرفته است: یا دست و پا زدن برای تن ندادن به واقعیت پایان خودکفایی مالی و لذا رفتن به سوی شرارت و جنگ و دیگر، پذیرش پایان عصر خودکفایی مالی و تدارک تامین منابع مالی خود از یک اقتصاد تولیدی که پیش شرط آن، اعطای آزادی های مدنی به مردم، پایان ماجراجویی های ایدئولوژیک و شرارت بار در سیاست خارجی، بازکردن فضای جامعه و آزادسازی اقتصادی است. در حالی که راه حل جنگ و مقابله، نابودی فیزیکی رژیم و کشور را به دنبال خواهد داشت، راهکار دوم روایتی نصفه و نیمه از رژیم را، تا مدتی که بتواند خود را به عنوان نیروی سیاسی متعارف و نیروی طبقاتی کارکردی در جامعه جا بیاندازند، پابرجا نگه خواهد داشت.
این انتخاب بسیار روشن و فراتر از یک معادله یا معامله ی سیاسی است. یک واقعیت ساختاری با زیربنای مشخص مادی، مالی و اقتصادی در بنیان آن قرار دارد. این به نوعی، پایان دولت نفتی، سپاه نفتی، صدا و سیمای نفتی، دانشگاه نفتی، اقتصاد نفتی،... و در یک کلام، نظام نفتی است. اینک هر یک از این نهادها باید به فکر تامین درآمد از قِبَل یک اقتصاد ثروت زا و یک جامعه ی راضی باشند.
بدین ترتیب، بعد از بیش از نیم قرن مبارزه ی خاص سیاسی علیه دو رژیم استبدادی پهلوی و اسلامی، برای روشنفکران و مبارزین و فعالان سیاسی آشکار می شود که صرف تلاش برای تغییر سیاسی در ایران نمی توانسته است نتیجه ای بهتر از آن چه تاکنون نصیب ما شده به دست دهد. آن چه لازم بوده و هست، همانا، یک تغییر زیرساختی در اقتصاد ایران بوده، تا به عنوان نتیجه ی طبیعی خود- که برخی ممکن است آن را «جبر شرایط» بخوانند-، در نهایت، بقای استبداد در ایران، از حیث مادی، ناممکن شود. این تغییر اینک، به صورت پارادوکس و در قالب توفیق اجباری می رود که ازمجرای تاثیرات خرد کننده ی تحریم های اقتصادی آمریکا حاصل شود.
به طورروشنی می توانیم ببینیم که برای تغییر رژیم در ایران، باید تغییر در اقتصاد ایران روی دهد. به همین دلیل نیز، رژیم به طور آگاهانه و متبحرانه ای، در این چهل سال، از هرگونه دگرگونی اساسی در بنیان ها و منطق اقتصاد مبتنی بر رانت نفتی پرهیز کرده بود؛ چرا که می دانست تا زمانی که شیر نفت باز است، تغذیه ی ماشین دیکتاتوری نیز در ابعاد سیاسی، نظامی، اطلاعاتی، انتظامی، امنیتی، اقتصادی و فرهنگی ممکن است و می توان انحصار خشونت مدارانه ی قدرت را حفظ کرد. نظم اجتماعیِ مطلوبِ رژیم، نفت-محور بود و اینک که نفت نیست، پایه های مادی این نظم اجتماعیِ مبتنی بر سرکوب و خشونت مادی و فکری نمی تواند دوام بیاورد.
به عبارت روشن تر، دیکتاتوری های نفتی (ونزوئلا، ایران، عربستان،...) با در آمد نفت دیکتاتوری می کنند و بدون نفت یا فرومی پاشند یا به طور ناخواسته به دمکراسی میل می کنند. اینک وقت راستی آزمایی این گزاره است و باید دید رژیم به چه سو گرایش پیدا خواهد کرد: فروپاشی و جنگ یا تحول و استحاله برای باز کردن فضای اختناق چهاردهه ای خود.
در این میان بدیهی است که هر چه نیروهای دمکراسی خواه فشار را روی رژیم بیشتر کنند، تمایل او به سمت سناریوی دوم بیشتر می شود، چرا که گریزگاه های وی برای رفتن به سوی جنگ بسته می شود. در عین حال، قدرت های بدخواه خارجی نیز که درجستجوی آتش افروزی و تجزیه و نابودی ایران هستند ناکام خواهند ماند.
اینک فرصت بزرگی است برای نیروهای آزادیخواه داخل و خارج از کشور که با افزایش مقاومت، اعتراض و آکسیون های مدنی، رژیم را وادار کنند واقعیت رسیدن به دوران پایان خودکفایی مالی دیکتاتوری خود را بپذیرد و به سوی سناریوی گشایش و سپردن قدرت به نیروهای مورد اعتماد جامعه گام بردارد. دولتی که خودکفایی مالی ندارد وامدار جامعه و اقتصاد پویای و ثروت آفرین آنست و انتخاب دیگری ندارد. این راز تن دادن قدرت سیاسی به دمکراسی است.
هشیاری و هوشمندی مکمل هم در این مرحله حساس ازتاریخ ایران هستند.#
==
برای اطلاع بیشتر از تحلیل های کورش عرفانی از برنامه های وی در تلویزیون دیدگاه دیدن کنید: www.didgah.tv آدرس ایمیل تماس با نویسنده : [email protected]
نوتردام ما کجاست؟ فاضل غیبی