در زمینه علوم انسانی و تاریخ نگاری، نگاه انتقادی در بررسی پدیدهها یک امر اساسی است. پیچیدگی پدیدهها و دشواری تحقیق، نارسایی روشها و شتابزدگی در ارزیابی، یک پژوهشگر را به احتیاط دعوت میکند. کار علمی همیشه با احتیاط و شک همراه است. ولی نفی گرایی و نیهیلیسم و رویزیونیسم تاریخی، کار علمی نیست. در عرصه بررسی تاریخ ایران ما با چند بینش نادرست مواجه هستیم: بینش اسلامی، بینش استالینی، بینش افسانه سازی، بینش آرمانگرایی، بینش جعل سازی، بینش نفی گرایی، از جمله نگرشهای زیانبار بشمار میآیند. تاریخ شناسی مستلزم گردآوری دادهها و اطلاعات، بررسی اسناد، بررسی تطبیقی، کاوش و تحقیق باستانشناسی، زبانشناسی و روش هرمنوتیک میباشد. تاریخ شناسی به پدیدهها توجه دقیق دارد و تلاش میکند به عمق نزدیک شود تا تحلیل استواری ارائه دهد. بخش مهمی از اپوزیسیون ایرانی از دیرباز نسبت به تاریخ ایران دستخوش منفی گرایی بوده است. سیاسیون استالینی و آرمانگرا و اسلامگرا پیوسته تاریخ ایران را مورد بی مهری قرار دادهاند. طرفداران نظام شاهنشاهی و چپها و اسلامگرایان، همیشه از تاریخ نگاری علمی دور بوده و بینش غیر علمی و تنگ نظرانه و ایدئولوژیک خود را به جای درک علمی نشاندهاند.
بتازگی آقای محمدرضا نیکفر بعنوان یکی از شخصیتهای روشنفکری وسیاسی و رسانهای اپوزیسیون به تعرض علیه تاریخ ایران دست زده و مبتکر رویزیونیسم تاریخی گشته است. رویزیونیسم تاریخی ایشان با نوعی گرایش اسلاموفیلی درهم آمیخته و نفی تاریخ واقعی را نشانه گرفته است. آقای محمدرضا نیکفر بتازگی در یک پیامک مطرح کرد: «فکر آزادی و صلح، نیازمند ساختارشکنی جعلیات تاریخی است» و «نژاد آریایی یک جعل فاشیستی است. مملکت محروسهای که در آن دولتی پیوسته به نام "ایران" وجود داشته، افسانهای بیش نیست.». او میافزاید: «اما در مورد اسلام: اسلام یک حادثه بیرونی نسبت به ساحت ایران، با توصیفی که شد، نبوده است. اسلام در «درون» ایران رخ داده است. اما اسلام هم یک محصول مشترک است: یهودی، مسیحی، زرتشتی... فقه آن به عنوان مثال بدون حقوق رمی شاخ و برگ نمییافت.». حال به بررسی این افکار بپردازیم.
جعل فاشیستی یا آشفتگی ذهنی
آقای نیکفر با ادعای رد «جعلیات»، متاسفانه خود به جعل و تحریف تاریخی حیرت انگیزی میپردازد. ما در جامعهای هستیم که باورهای دینی و ایدئولوژیک مستلزم نقد و ساختارشکنی میباشند. آزادفکری و خرد اندیشی نیازمند انتقاد جسورانه قضاوتها و پیشداوریها و اعتقادها و معیارهای رایج است. ولی جستجوی آزاد فکری و آزادی در جامعه هرگز نمیتواند به معنای نفی واقعیت تاریخی باشد. یکی از شرایط ساختارشکنی در ایران نقد دین گرایی و نقد فرهنگی است تا بتوان رشد فلسفه و خرد را هموار نمود. امروز بدیهیاتی در ذهن موجود که مستلزم انتقاد و ساختار شکنی است. بعنوان نمونه مفاهیم «قدسیت»، «مقدس بودن دین توده»، «علم مارکسیسم»، «امپریالیسم»، «اسلام» و غیره باید مورد بررسی ساختار شکنانه قرارگیرند. جامعهای که از نقد دین میترسد و خرافهها را مقدس میداند و دنبال توده روان است، دستخوش پریشانی پاتولوژیکی ذهن است. این گونه ساختار ذهنی بیمار است و پشت به جهان کرده است. گفته آقای نیکفر در باره ساختار شکنی گنگ و متوهم است. آیا اعتقادات خود ایشان نیازمند یک ساختار شکنی اساسی نیست؟ بافت نظری ایشان و ناخودآگاه او با نتیجه گیریهای نواندیشان دینی و چپهای پوپولیست خوانایی حیرت انگیز دارد و این امر مستلزم نقد زیربنای فکری و ساختار اعتقادی است.
آقای نیکفر میگوید نژاد آریایی یک جعل فاشیستی است. نخست اینکه در میان ایرانیان، چه کسی و در کجا نژاد آریایی را بمفهوم برتری نژادی مطرح کرده است؟ این واژه توسط متخصصان تئوری «هند و اروپایی» بمعنای یک گروهبندی اشرافی تعریف شده است. برای اولین بار «آرتور دو گوبینو»، واژه آریایی را بمعنای نژاد تعریف کرد که توسط بسیاری مورد نقد قرارگرفت. همین ایده توسط هوستون استوارت چمبرلن بمعنای نژادی مطرح شد و سپس توسط مبلغان نازی همچون وسیلهای برای توجیه برتری نژادی مورد استفاده قرار گرفت و این فکر نیز مورد نقد فراوان قرار گرفت. تمام دانشمندان این سوء استفاده را رد کردند و آنرا در تقابل با واقعیت تاریخی و گوناگونی جمعیتها ارزیابی نمودند.
برای بسیاری از متخصصان از جمله الکساندر لانگلوا واژه آریایی از «ریگ ودا» و از سانسکریت و زبان اوستایی است. این واژه پیش از هر چیز بمعنای قلمرویی است که در آن خانواده زبانهای «هندو اروپایی» رواج داشته و پاکستان و بنگلادش و افغانستان و هند و ایران را در برمیگرفته است. شاخه زبانهای ایرانی در قلمرو جغرافیایی بزرگی جریان داشته که شامل ترکیه و سوریه و ایران و تاجیکستان میشده است. (منبع: الکساندر لانگلوا، ۱۷۸۸-۱۸۵۴ ترجمه ریگ ودا، انتشارات مزون نوو ۱۸۷۲ میلادی). «اگزاویه دولامر» در «واژه نامه هند و اروپایی» که در ۱۹۸۴ میلادی منتشر کرده، واژه «آریا» را از زبان مشترک هند و اروپایی میداند و ریشه آن را «آریوس» بعنای «آرین» و بمعنای «سینور» یا اشراف میداند. جیمز مالوری در کتاب خود «در جستجوی هند واروپائیان: زبان، باستانشناسی، اسطوره»، برآنست که در ابتدا آریاییها در مناطق بین کاسپین و آرال و در بستر ولگا زندگی میکردهاند. متخصصان گوناگونی برآنند محل زندگی هند و آریاییها آسیای مرکزی و هند و خاورمیانه و میان رودان بوده است. تئوریهای دیگر بستر و پیرامون دریای سیاه و قفقاز را منشا جغرافیایی آنها میدانند. (انتشارات سوی پاریس ۱۹۹۷).
ایران بشکل «ایرانشهر» و بمعنای «پادشاهی آریایی» بوده است و مردمانی که به زبان ایرانی گفتگو میکردهاند در ایران و خاوران و سغدیان و جنوب دریاچه آرال و خوارزم بودهاند و این نکته توسط هردوت در سده پنجم پیش از میلاد مطرح شده است. «ژرژدومزیل» فیلسوف و انسانشناس فرانسوی نیز در تحقیقات زبانشناسانه و قوم شناسانه از مردمان «هندواروپایی» صحبت میکند و بخشی از آنان را «هندوایرانی» مینامد و این مقوله را بمثابه مقوله جمعیتهای همزبان ارزیابی میکند و میافزاید این مطلب به پدیده نژاد هیچ ربطی ندارد. کاوش علمی در این زمینه ادامه دارد و ما نمیتوانیم این بحث را پایان یافته تلقی نمائیم. ولی بحث بالا بما نشان میدهد چسباندن مقوله «آریایی» به تئوری نازیسم ناشی از سطحی نگری ایدئولوژیکی است. افزون برآن آقای نیکفر از «فاشیسم» صحبت میکند. ما میدانیم که فاشیسم و نازیسم دو مقوله متفاوت هستند. فاشیسم یک جریان پوپولیستی ناسیونالیستی و توتالیتر است که با دمکراسی مخالف بوده و در سالهای ۲۰ میلادی با شخصیت موسولینی مشخص میشود. نازیسم ایدئولوژی حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان است که در سالهای ۲۰ میلادی بوجود میآید و ویژگی خود را با امر نژادی نشان میدهد و برآنست که ژرمنها از نژاد «آرین» بوده و نژاد برتر میباشند؛ این جریان هیتلری جریانی توتالیتر بوده و ویژگیاش با آنتی سمیتیسم و اردوگاه نازی و اتاق گاز برای کشتار یهودی مشخص میشود. بدین ترتیب گفته محمدرضا نیکفر مبنی بر اینکه آریایی یک جعل فاشیستی است بی پایه و غیرعلمی و التفاط در مفاهیم است زیرا از نظر دانشمندان قومشناس و زبانشناس، «آریایی» نژاد نیست و نژاد برتر، جعل نازیسم است.
رویزیونیسم تاریخی
محمد رضا نیکفر میگوید مملکتی که در آن دولت پیوسته به نام ایران باشد یک افسانه است. البته چنین فرمولبندی نارسا و دچار ابهام است ولی جنبه قوی این گفته اینستکه دولت ایران یا ایران یک افسانه است. این گونه نفی گرایی در تاریخ ما از سه دیدگاه ناشی میشود: اسلامگرایان پان اسلامیست، چپهای جهان وطنی، قومگرایان تنگ نظر. پیامک شتابزده آقای نیکفر میتواند ناخودآگاه و آگاهانه در ارتباط با این سه بینش باشد و ایشان برای توجیه نزدیکی فکری خود با این سه بینش، مبارزه با «ناسیونالیسم ایرانی و فاشیسم ایرانی» را در راس برنامه مبارزاتی خود قرار داده است. آقای نیکفر، خطر ایدئولوژیک اصلی در ایران، اسلام و شیعه گری و ایدئولوژی حاکم بر ساختار قدرت سیاسی و خرافههای مسلط بر ذهن میلیونها انسان است. شما واقعیت عریان و خشونت ایدئولوژی اسلامی را نمیبینید و درماندگی فکری را در جامعه تشخیص نمیدهید. شما فکر میکنید تعریف شما تنها تعریف از ناسیونالیسم است و این جریان پیوسته مترادف با فاشیسم میباشد. نخیر، یک شکل ناسیونالیسم در ارتباط با بحث سده هیجدهم و مفهوم «دولت-ملت» است، ناسیونالیسم دیگر در ارتباط با جریانات سیاسی ضداستعماری است، ناسیونالیسم دیگر در شکل فاشیسم موسولینی است، ناسیونالیسم دیگر بصورت بینش مصدق برای ملی کردن نفت و یا سیاست جمال عبدالناصر برای ملی کردن کانال سوئز است، یک شکل دیگر ناسیونالیسم مائو و اتحاد او با چیانکایچک علیه ژاپن است. حال آیا ناسیونالیسم برخی روشنفکران و نخبگان زمان مشروطه مساوی ناسیونال نازیسم و فاشیسم است؟ در جهان ناسیونالیسم شوینیستی و تنگ نظر و مخرب وجود دارد ولی آیا ناسیونالیسم بمعنای میهن پرستی وجود ندارد؟ تعریف سطحی و تبلیغاتی آقای نیکفر بدور از یک بحث معقول تاریخی و جامعه شناختی و فلسفی است و فقط اغتشاش تولید میکند.
آقای نیکفر میگوید ایران افسانه است یعنی ساختگی و محصول ذهن ناسیونالیستهای تنگ نظر است. روشن است که ایشان شناخت تاریخی دارند ولی زمانی که انگیزه و اهداف سیاسی با حسابگری ایدئولوژیک ترکیب شده، تاریخ قربانی میشود. برای رفع تردید، ایشان میتوانند به اثر برجسته «تاریخ امپراتوری پرس» از «پی یر بریان» مورخ معتبر فرانسوی، مجله علمی و معروف فرانسوی «هرودوت»، آنسیکلوپدی ایرانیکا و نیز ادبیات فارسی رجوع کنند. نفی ایران و ایرانیت تحت عنوان «ساختارشکنی» بیان درک نازل و رویزیونیستی از تاریخ و عدم درک مفهوم «ساختارشکنی» میباشد. نیکفر تاریخ متعلق به دوران هخامنشی را نادیده میانگارد و پیوستگی ایران را نفی میکند. ایران در هنگام حملهها و تجاوزها دستخوش گسیختگی شده و حکومتهای غیر ایرانی بر آن سوار شدهاند ولی تداوم سرزمینی ایران تا امروز ادامه یافته است. کدام کشور در جهان در طول یک عمر ۲۵۰۰ ساله دستخوش تغییر نشده است؟ روشن است که جغرافیای ایران تغییر یافته است ولی ما میتوانیم از استمرار تاریخی صحبت کنیم. نقشه فرانسه در طی هزار سال اخیر تغییر یافته است، جغرافیای کشورهای اروپا با تغییرات مختلفی همراه بوده است. حال آقای نیکفر چرا نسبت به ایران دارای خصومت است؟ چرا ایشان در نفی ایران لذت میبرد؟ بحث بر سر تائید زشتیهای تاریخ نیست، ولی ملت ایران و فرهنگ ایران در طول این تاریخ قابل درک هستند. در کتیبهی داریوش آمده است: «من داریوش هستم، شاه شاهان، آریایی (آریانی)، پسر آریایی (آریانی).». هرودت از اولین «امپراتوری ایرانی» صحبت میکند. گئورگ ویلهلم هگل مینویسد: «از دیدگاه سیاسی، ایران زادگاه نخستین امپراتوری راستین و حکومتی کامل است که از عناصری ناهمگن (بی گمان به معنای نسبی) فراهم میآید.». ایران در بستر تاریخ ادامه یافته است و همه مردمانی که امروز در این جغرافیا قرار دارند از دل تاریخ مشترک میآیند.
کسی که واقعیت فرهنگی تاریخی ایران را نفی میکند جز تحریف تاریخی کار دیگری نمیکند. آیا آقای نیکفر به ایران کینه دارد؟ نقد ضعفهای یک مملکت و بررسی تاریخ آن، نگرشی علمی و بدون بغض میطلبد. فردوسی در شعرهای مختلف، ایران را یادآوری کرده و آنرا با ماندگاری زبان فارسی پیوند زده است. فردوسی دلسوز ایران است و از دلیریها و اسطورههای ایران مینویسد تا نسلهای آتی آگاه باشند و دارای وجدان تاریخی باشند. ایران افسانه و قصه بافته شده نیست، میتوان ایران را دوست داشت بدون آنکه شوینیست و تنگ نظر باشید. بقول اخوان ثالث: تو راای گرانمایه، دیرینه ایران / تو راای گرامی گهر دوست دارم. دوست داشتن میهن یک ارزش مثبت میباشد. اسلامگرایان قبل از هرچیز اسلام خواه هستند، کمونیستها جهان وطن هستند، نیهیلیستهای سیاسی خواهان نفی میهن هستند. ما میهن خود را دوست داریم و از این جهت علیه حکومت مستبد اسلامی هستم زیرا این رژیم به این میهن فقط آسیب میرساند. ما علیه مداخله متجاوزان مقاومت میکنیم زیرا میهن خود را دوست داریم و خواهان ماندگاری آن هستیم. ما خواهان آشتی و همزیستی ملتها هستیم زیرا جنگ و خشونت و تخریب به زیان ملت ما و بشریت است. آقای نیکفر مهر به میهن و پایداری آن در ادبیات و وجدان میهن پرستان همیشه حاضر بوده و این امر بیانگر فاشیسم و گنداب ایدئولوژیک نبوده است.
فردوسی گفته است:
به هر جای پشت دلیران منم / نگهدار ایران و شیران منم
به یاری به نزد دلیران شویم / کنون خیز تا سوی ایران شویم
ورا شاه ایران زمین خواندند / به شاهی بر او آفرین خواندند
نیابی و گر چندیابی بسی / نکو کارتر زو به ایران کسی
نباشد به ایران تن من مباد / چنین دارم از موبد پاک یاد
دریغ است ایران که ویران شود / کنام پلنگان و شیران شود
البته آقای نیکفر به دلیل ایدئولوژیک میتواند مخالف تاریخ ایران و منقد نشانههای تاریخی باشد ولی جعل و تحریف تاریخی نادرست و غیرصادقانه است. هر ملتی تاریخی دارد و هویت سیال آنها در طول تاریخ شکل گرفته و متحول شده است. روشن است که تاریخ ایدئولوژی نیست، بلکه سیر واقعیتهای اجتماعی و سیاسی، جنگها و معماریها، همچنین اسطورهها و باورها و ادبیات و زبانها و زندگی عادی انسانهاست. تاریخی که بر پایه دروغ مطلق باشد پایدار نیست. آقای نیکفر با یک پیامک غیرمسئولانه یک تاریخ طولانی را بخاطر حسابگری ایدئولوژیک و بر پایه قضاوت شتابزده نفی میکند و شما شگفت زده میشوید که یک روشنفکر فیلسوف روزنامه نگار چگونه به نوعی نیهیلیسم دچار میشود و در زمانی که اسلامگرایان حاکم با تمام قدرت علیه هویت تاریخی و فرهنگی ایرانیان میتازند چگونه یک سکولار با دینداران همسویی نفی گرایانه پیدا میکند.
ایران افسانه نیست. خارج از ذهن آقای نیکفر و برخلاف تبلیغات نفاق افکنانه نویسنده فرانسوی برناردهانری لوی، ایران وجود داشته و دارد. قبل از تصمیم و اقدام پستخانه ایران در زمان رضاشاه و تاکید نام ایران در تبادلات پستی، و نیز پس از آن، ایران وجود داشته است. روشن است که «پرشیا» یا «پرس» از دیر باز توسط برخی یونانیها بکار رفته است ولی واژه ایران بمعنای سرزمین آریاییها نیز مورد استفاده بوده است. برخلاف نظر آقای نیکفر که میخواهد یک برداشت منفی را تحمیل کند، در تاریخ ما همانگونه که گفته شد، ایران و آریایی بمعنای نژادی یا «راسیال» و برتری نژادی نبوده است. در نزد قوم شناسان و زبانشناسان و انسان شناسان مانند ژرژدومزیل، واژه آریا بمعنای ریشه اتنیک و زبانی بکار گرفته شده است و پژوهشهای زبانی و اتنیکی او در جستجوی وجوه مشترک فرهنگی و زبانی میان هنداروپاییها و بنابراین بعنوان نمونه میان هند و ایران و ایرلند است. پژوهش قومشناسانه آریایی، همانگونه که در مورد مردمان دیگر گفته میشود «گل ها»، «اسلاوها»، «سامی ها» و غیره. بنابراین مسائل تاریخی و فرهنگی و قومشناسی، هیچ ربطی به شوینیسم و ناسیونالیسم و نازیسم و فاشیسم ندارد. تئوری «نژاد آرین» جریان «سوسیال ناسیونالیسم» هیتلر بر پایه یک ایدئولوژی «بیولوژیکی» برتری نژادی بود و این تئوری سراپا دروغ بود.
گفته آقای نیکفر یک استنتاج شتابزده تبلیغاتی چپگرایانه است و درتناقض با واقعیت تاریخی و اجتماعی و فرهنگی ایران میباشد. اینکه عناصر بسیار معدودی جنبه ایدئولوژیکی راسیستی را در حرف خود بگنجانند ممکن است و چنین امر بیخردانهای در اغلب کشورهای جهان وجود دارد. ولی ما از ایران و نخبگان ایران و حرکت اصلی فرهنگ در جامعه و تاریخ خود سخن میگوئیم. بررسی انحراف و اشکال و نقص در تاریخ ما بجاست ولی افسانه سازی و گزافه گویی و غلو آقای نیکفر مطلب دیگری است. اقای نیکفر از کتاب درسی پنجاه سال پیش ایران شاهد میاورد. این روش غیرجدی و سطحی ایشان مایه تاسف است. ایشان با یک پیامک غیرمسئول میخواهد تحلیل از تاریخ ایران بدهد؟ محتوای این گونه پیامکها ناشی از بینشی است که به تخریب همبستگی و همدردی اقدام میکند. ایران ما دربرگیرنده مردمان گوناگونی میباشد که در طول تاریخ کنار هم زندگی کردهاند و هم سرنوشت بودهاند. ایران سرزمین ایرانیان بوده و ایرانیان مجموعه اقوام و گروههای اتنیکی هستند که دارای ویژگی فرهنگی و زبانی خاص خود بوده و در عین حال متعلق به ایرانشهر بوده و فرهنگ عمومی و زبان ملی فارسی را ساختهاند. این مردمان در یک قلمرو جغرافیایی و در یک حاکمیت سیاسی زندگی کردهاند.
شیفتگی نیکفر به اسلامگرایان نواندیش
پرسش در باره شیفتگی آقای نیکفر به اسلامگرایان، شاید برای برخی بیمورد و گزافه گویی به نظر آید. ولی برای من این پرسش جدی است. چند سالی که من و نیکفرهمدیگر را میشناسیم. من ارزیابی خوبی از مقاله «الهیات شکنجه» او که در ۲۰۰۹ میلادی منتشر شد داشتم. افزون برآن، چند سال پیش بود که در پیشبرد یک کارزار علیه سیاست اتمی رژیم با یکدیگر همکاری کردیم. از زمانی که ایشان مدیر رسانه زمانه شد آهسته آهسته متوجه شدم که در بخش «اندیشه» رسانه زمانه، بطرز فعال مقالات طوماری و غیرآکادمیک نواندیشان اسلامی مانند اقایان اشکوری و گنجی و سروش دباغ منتشر میشود. ولی نوشتههای ارسالی من به زمانه بطرز سیستماتیک با بهانههای گوناگون سانسور میشود. البته چند بار اعتراض خود را برای ایشان و همکارانشان ارسال کردم و اقدام آنها یک سانسور ارزیابی نمودم.
با گذشت زمان متوجه شدم که این سمتگیری اسلام خواهانه و تعجب برانگیز با مشاهدات دیگر تائید و تحکیم میشود. آقای نیکفر در تیرماه ۱۳۹۶ مقاله «علی شریعتی و افت انرژی اوتوپیایی» منتشر کرد. این مقاله ستایش ایدئولوژی شریعتی بود. توجه کنید به برخی نکاتی که نیکفر مینویسد: «اسلام شریعتی را میتوانیم گونهای الاهیات رهاییبخش بنامیم.»، «جنبشگرایی اوتوپیایی، جایگاه شریعتی را در جریان بیداری اسلامی تعیین میکند. او نیز میخواهد تغییر دهد و بسازد، اما رؤیای احیای یک امپراتوری از دست رفته را در سر ندارد.»، «شریعتی آرمانگرایی دروغین نبود»، «شریعتی پرشور است. اوتوپیای خود را با شور و سرمستی تبلیغ میکند»، «او جنبشگرایی برای تغییر وضعیت موجود را وارد نواندیشی دینی میکند، چیزی که شاخص فصل تازهای در نواندیشی دینی است.»، «آیا اسلام بیآزار فعال نمیتواند وجود داشته باشد؟ آیا اسلام فعال ضرورتا اسلامیست است؟ آیا ممکن است یک جنبش صلح اسلامی وجود داشته باشد؟ عدهای حتما خواهند گفت غیر ممکن است.». (همانجا).
در پاسخ به این پرسشها، آقای نیکفر چشم امید به بینش شریعتی و نواندیشان دینی دارد و در انتظار برآمد انرژی اسلامی است. من در اینجا نمیخواهم تمامی این مقاله سراپا اشتباه آمیز و اسلام خواهانه را به نقد درآورم. ولی چگونه یک فیلسوف ایدئولوژی اسلامی شریعتی و الاهیات بندگی را در راستای «رهایی» تلقی میکند؟ اندیشه فلسفی تا حدودی اجازه میدهد تا با پرسشگری در درون غار خطر را حس کنید. از نظر جامعه شناسی میتوان تشخیص داد آنچه که قابل حس است اندیشه نیست و آنچه که هیجان است عقلانی نیست. جامعه شناسان و فیلسوفان متعددی تلاش داشتهاند تا امر رهایی را از بندگی و مسخ شدگی تشخیص دهند و ازخودبیگانگی انسانی را به نقد بکشند. آقای نیکفر برعکس عمل میکند و در جستجوی استفاده از ایدئولوژی شیعه گری شریعتی برای صلح و رفرم و اصلاح جامعه است. پروژه آقای نیکفر هولناک است زیرا در پی احیای ایدئولوژی توهم انگیزی است که در سالهای حسینه ارشاد جوانان بیشماری را با شور به شورش کشاند تا درکردار و منش با خمینی همسو گردند. حوزه و حسینه مانند یکدیگر حرف نمیزدند ولی هر دو نهاد، الگوی حسین و فاطمه و شهادت را برای زندگی طرح میکردند. چگونه یک فیلسوف چپ به ایدئولوژی شریعتی امیدوار میشود و با ادعای یک تحلیل «جامعه شناختی» همان نظریه فرسوده اسلامی را همچون آرزوی مطلوب جامعه معرفی میکند؟ افزون بر آن آیا ایشان درک روشنی از اسلام دارند؟ منظور او کدام اسلام است؟ اسلام در قرآن؟ اسلام در احادیث؟ اسلام در شیعه و یا سنت؟ اسلام در تاریخ جوامع؟ اسلام همچون مجموع کشورهای مسلمان کنونی؟ اسلام بمعنی مسلمانان جهان؟ منظور از اسلام شریعتی چیست؟ شریعتی حامل قرآن و ایدئولوژی شهادت شیعه گری و طرفداری از خلافت عثمانی بود.
در ارتباط با پرسش ساده لوحانه آقای نیکفر در باره «اسلام بی آزار» باید یادآوری نمود که ایدئولوژی قرآنی یک ایدئولوژی تبعیض و خشونت است و هرگز نمیتواند طرفدار صلح باشد و نمیتواند متمایل به اصلاح باشد. بله در تاریخ، انسانها تفسیرهای صلح طلبانه از اسلام ارائه دادهاند و شخصیتهای شریفی برای صلح و عدالت تلاش کردهاند ولی این تفسیرها با ایدئولوژی اسلام و قرآنی همگونی ندارند زیرا اسلام با صلح و حقوق برابر انسانی هرگز خوانایی ندارد؛ بعبارت دیگر انسان مسلمان بی آزار وجود دارد ولی اسلام بی آزار ناممکن است. و اما آنچه که به اصلاح دینی مربوط میشود فقط ما با یک توهم بزرگ روبرو هستیم. شریعتی اسلام منهای آخوند را طلب کرده، نواندیش دینی اسلام رحمانی اختراع کرده، سروش رویاهای محمد را کشف کرده، مجتهد شبستری اصل حقوق بشر را اضافه کرده و همه این مواضع حاکمیت اسلام را بر روان جامعه محفوظ داشته است. قرآن اصلاح پذیر نیست و شیعه گری اصلاح پذیر نیست، زیرا آنها یک کلیت توتالیتر و توهم زا و ایدئولوژیک هستند. یک فیلسوف نباید به تولید فریبندگی و توهم روانی مدد برساند. آقای نیکفر، دوست گرامی، شما سیاستمدار مصلت گرا هستید یا فیلسوف منقدی که توهمات جامعه را به پرسش میکشد؟ متاسفانه مقاله آقای نیکفر فاقد ساختار تئوریک روشن است و دستخوش التقاط فراوان و مفاهیم غیرعلمی و متضاد میباشد. ولی این مقاله با روح مقاله «الهیات شکنجه» در تضاد کامل است و جز تخریب خرداندیشی و ناتوان نمودن فکر سکولاریسم نتیجه دیگری ندارد.
آقای نیکفر، جامعه متمایل به خرد انتظار دارد تا شما انرژیهای هیجانی و اتوپیایی و انرژیهای دیوانه و مستی که در طول تاریخ مورد استفاده دیکتاتورها و عوامفریبان و سلطه گران و آخوندها قرار گرفته را مورد نقد قرار دهید؛ ولی مقاله شما دوباره میخواهد جامعه را به قربانگاه بکشاند. محمدرضانیکفر شیفته «شور» شریعتی است. کدام شور و کدام هیجان؟ نیکفر میگوید شوری که در جامعه است و چریکها نیز آن را با خود داشتند. شما که فیلسوف هستید چگونه تابع شور و سرمستی روانی جامعه میشوید و پس از نیم قرن هنوز به این شور و سرمستی گیج و مخرب دلبستهاید؟ این نوع واکنش نشانه نوعی نوستالژی و باور به آرمانگرایی ساده لوحانه یا شهیدپرور است. آقای نیکفر بر شما چه گذشته و به کجا میروید؟ شما با شور حسینی میخواهید به جامعه انرژی بدهید؟ بهرحال شبح گذشته و هیجانهای پیشین آقای نیکفر را تعقیب میکند. حال آنکه امروز در جهان با فروریزی بسیاری از توهمات، پروژههای زیبا و شورانگیز انسانی و اکولوژیکی و دمکراسی خواهانه فراوانی میسر است. آقای نیکفر، چرا در راستای احیای پروژههای شکست خورده میباشید؟
رویزیونیسم تاریخی در نفی تجاوز اسلام
مقاله محمد رضا نیکفر در تجلیل از شریعتی یک چرخش منفی است و در ضمن توضیح دهنده جعل تاریخی دیگر در باره اسلام است. پیامک اخیر نیکفر میگوید: «اما در مورد اسلام: اسلام یک حادثه بیرونی نسبت به ساحت ایران، با توصیفی که شد، نبوده است. اسلام در «درون» ایران رخ داده است.». طرز بیان آقای نیکفر علمی نیست بلکه مماشات جویانه با هدف پوشاندن واقعیت تاریخی است. این بینش گرفتار نوعی رویزیونیسم تاریخی است.
رویزیونیسم تاریخی یعنی نفی واقعیتهای تاریخی است. بطور مسلم درک و شناخت همه جانبه تاریخ همیشه آسان نیست و قرائت تاریخ یگانه نیست، ولی نفی وقایعی که مورخان و زندگی انسانی برآنها تاکید دارند، بیان رویزیونیسم تاریخی است. رویزیونیسم تاریخی یعنی تحریف تاریخی یا نفی واقعیت و نوعی نیهیلیسم تاریخی است. تجاوز اسلام نسبت به ساحت ایران یک حادثه بیرونی است. نفی این مطلب تاریخی یک اقدام رویزیونیستی ذهنی گرایانه است. مورخان متعددی برای ما توضیح میدهند که پس از تصرف حجاز در زمان محمد که بسال ۶۳۲ میلادی میمیرد قوای عرب در دو جهت حملات خود را گسترش میدهند: یکی تصرف سرزمین سوریه که جزو امپراتوری رم شرقی بیزانس بود و دومی لشگرکشی بسوی سرزمین ساسانیان و تصرف استعماری در زمان عمر خلیفه دوم. پس از مرگ خسرو دوم حکومت ساسانی به ناتوانی فرو رفت، سلطه آریستوکراسی موبدان زرتشتی نارضایتیها را دامن زد و جدال با بیزانس قوای ایرانیان را به ضعف کشاند. در چنین شرایطی لشگر اسلامیون عرب خلیفه عمر با فرماندهی سعدبن ابی وقاص، از صحابه محمد، با اوباشان و راهزنان و دزدان و چپاولگران و قبایل مرزی به ایرانزمین حمله نمودند و قوای ایرانی با فرماندهی رستم فرخزاد و با جنگهای گوناگون شکست خوردند. بدین ترتیب دوران استعمار عرب بر سرزمین ایرانیان از زمان آغاز شده تا دوران بنی امیه و بنی عباس ادامه مییابد. دوران سلطه خلفای عرب، خلفای راشدین و بنی امیه و بنی عباس بر ایرانزمین افسانه نیست بلکه یک واقعیت تاریخی است. شما میتوانید به کتابهای متعدد تاریخی علمی رجوع کنید و نیز به منابع فارسی مانند شاهنامه فردوسی مراجعه کنید تا تجربه تلخ جنگهای عرب علیه ایران زمین را دریابید. ایدئولوژی قرآنی و خلفای عرب برای سلطه طلبی و سیادت به خشونت و جنگ دست زدند و ساحت ایرانزمین را به استعمار خود درآوردند.
حال آقای نیکفر میگوید اسلام درونی بوده است و در باره تجاوز عرب سکوت میکند. شما هر تحلیلی که از رابطه میان ادیان و پیوندهای اعتقادات مشترک داشته باشید، نمیتوانید واقعیت تاریخی تجاوز اسلام را نفی کنید. اسلام قرآن، بدون تورات یهود و دین مسیحیت و باورهای کهن خاورمیانه و جنبه هایی از دین زرتشت و نیز آداب جامعه بدوی عربی حجاز و نیز خواستهای سیاسی خلیفههای عرب در دوران مختلف و نیز اقدام دین سازان گوناگون حکومتگران عرب، نمیتوانست بوجود آید. این ابعاد دینی تاریخی را من بارها تحلیل کردهام و نشان دادهام که چرا قرآن معجزه آسمانی نیست بلکه یک کتاب تاریخی و التقاطی است که طی دو قرن دستکاری و پرداخته شده است. پیامک گنگ و غیرمسئولانه آقای نیکفر چه میخواهد بگوید؟ آقای عزیز کار تحلیل تاریخی و فلسفی و اسطوره شناسی با پیامک نوع ترامپی بسیار متفاوت است. نخیر، اسلام در درون ایران رخ نداده است بلکه یک دکترین سیاسی و نظامی و عبادی است که در حجاز و قلمرو خلافت عربی رویداده است و از همان ابتدا درپی استیلای سیاسی و روانی است و پیروزی جنگی و دینی قطعی خود را در نفی هویتها و زبانها و خودمختاریها و فرهنگها و سیاستهای دیگر مردمان و دیگر تمدنها میبیند. البته تاریخ همیشه با تضادها و عناصر متفاوت ترکیب شده است و اسلام نیز از این قاعده جدا نبوده است.
چرا آقای نیکفر به نفی تجاوز عرب دست میزند؟ در تمام جنگ جهانی دوم ارتش نازیها به فرانسه حمله میکند و بخش مهمی از خاک فرانسه را اشغال میکند. علیرغم تسلیم مارشال پتن و همکاری دولت ویشی با هیتلر، اشغال فرانسه توسط آلمانها یک تجاوز و اشغال نظامی است. در تاریخ، اشغال سرزمین ایران توسط اعراب نیز یک واقعیت انکارناپذیر است. اسلام به فرماندهی عمر خلیفه دوم، یک عامل تهاجمی خارجی بود که بر حکومت ایران و بر قلمرو جغرافیایی ما پیروز شد ولی در یک روند فرهنگی تاریخی و روانی در درون ما نیز پیروز شد. فشار دین رسمی و تناقضات و بحران سیاسی ساسانیان، پیروزی نظامی اعراب و سرسپردگان غیر عرب آنان را آسان نمود. پس از آن، اسلام با خشونتگری و واپسگرایی خود و با دین سازی شیعه گری در زمان صفویه و قاجاریه، ما را ازخود بیگانه نمود. ما در تهاجم عرب مضمحل نشدیم ولی به زخمی چرکین و عمیق دچار شدیم. بله اسلام در ما نشسته است ولی همچون یک طاعون ما را له کرده است. آل احمد بدروغ گفت ما بخاطر غربزدگی ازخودبیگانه شدیم. حال آنکه اسلام ما را ازخود بیگانه نموده بود. هویتی داریم پاره و بحرانی که سقوط اسلامی را در ما جای داد. دروغها و بدیها و زشتیهای ما با اسلام ابعاد هولناکی پیدا کرد. از اسلام فقط دروغ و پستی و سقوط و وهم نصیب ما شد. اسلام و شیعه گری ما را به پائین ترین نقطه کشاند. اغلب مسئولان و نخبگان ایران تسلیم اسلام شدند و مروج آن گشتند. امروز روشنگر و فیلسوف و جامعه شناس و تاریخدان و روانکاو و انسان شناس و هنرمند باید کمک کنند تا جنبه زشت هویتی خود، عقب ماندگی فرهنگی خود، خردستیزی تربیتی خود و دین خوئی مزمن خود را بشناسیم و جنبههای پویای هویتی و مدرنیته خود را توسعه دهیم.
ما باید برای نجات خود به کار فرهنگی و خردمندانه و فلسفی ادامه دهیم و باید به نقد دین اسلام و نقد هرمنوتیک قرآن و نقد تمام خرافههای شیعه و نقد تمام اوهام ایدئولوژیکی شیعه گری ادامه دهیم. باید از فرهنگ جهانی حقوق بشری و آزادی خواهانه بیاموزیم و دانش طلبی و مدرنیته و احترام به طبیعت را درخود تقویت کنیم. ما باید در برابر ایدئولوژی اسارتبار و تبعیض آلود اسلامی و قرانی و شیعه بر مقاومت خود بیافزاییم. همه مردمان جهان با شادیها و افکار مترقیانه اشان دوست ما هستند و ما باید آزادی و صلح و حفظ زیستبومگرایی را برای یکدیگر طلب کنیم، ولی اسلام و جهان وطنی چپگرا و شوینیسم کور و پوپولیسم عوامفریب و کرنش اسلاموفیلی، پرتگاه ما هستند. بسیاری از روشنفکران و سیاسیون ما به خطر ایدئولوژی اسلامی آگاهی ندارند و هنوز که هنوز است دارای توهم نسبت به اسلام هستند و شیفته «اسلامهای خوب و رحمانی و بی آزار» هستند. یکی از علل عقب ماندگی روشنفکران ایران در همین وابستگی عاطفی و احساساتی به اسلام و اسلامگرایان است. ترس و بی دانشی روشنفکران را فلج میکند و آنها را در خدمت اسلام و عاملان آن قرار میدهد. دیروز تسلیم گرایی روشنفکری به شکل کرنش در برابر اتوریته آل احمد و کاریسم خمینی و ایدئولوژی شریعتی ظهور میکرد و امروز این تسلیم طلبی در حمایت از نواندیشان رنگارنگ دینی خود را نشان میدهد. بسیاری از رسانهها و روزنامه نگاران در جهت تقویت رانت دینی اسلامگرایان کار میکنند و به سرکوب افکار نقاد اسلام و فلسفه رهایی بخش ادامه میدهند.
آقای نیکفر بجای این گفتههای ناسنجیده و ترویج افکار اسلاموفیلی و پخش توهم اسلام «بی آزار»، کاش در طول این سالیان متمادی چند نوشته محکم فلسفی مینوشت، کاش در راستای «الهیات شکنجه» بازهم تولید میکرد و از شیفتگی نسبت به ایدئولوژی منحط شریعتی دوری میجست، کاش به روشنفکری آزادمنش ادامه میداد و از مصلحت جوئی سیاسی و امتیاز دادن به اسلامگرایان و پوپولیستها اجتناب مینمود. دوست گرامی آقای نیکفر، جامعه به توان شما نیازمند است ولی توانی که برای خردگرایی تلاش بکند. سیاست اسلام خواهی کنونی شما جز ابهام و اغتشاش و سردرگمی چیزی دیگری بوجود نمیآورد. رویزیونیسم تاریخی و اسلاموفیلی به جامعه ما کمک نمیکند بلکه به نفی انرژیهای مثبت و ندیدن تجربههای تاریخی میانجامد.
جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه فرانسه