امیر طاهری - ایندیپندنت فارسی
درحالیکه بسیاری از ایرانیان، زیر فشار تحریمهای اقتصادی و اختلافات سیاسی داخلی، اینجا و اکنون کشور را رنج آور میبینند و آینده را، به غلط یا به درست، تیره و تار میپندارند، در جستجوی پناهگاهی ذهنی به گذشته روی میآورند.
این پناه بردن به گذشته به شکلهای گوناگون جلوهگر میشود. در زمینه ادبیات، شعر کلاسیک و متون تثبیت شده نثر فارسی در مرکز توجه قرار میگیرند در حالیکه شور و شوق چند دهه گذشته برای نوگرایی، اندک اندک به سردی میگراید. فیلمهای دوران پیش از انقلاب، اکنون بیش از فیلمهایی که با کمک مالی جمهوری اسلامی ساخته میشود تماشاگر دارند - البته به شکرانه وسایل ارتباط جمعی امروزی و با کمک بازار سیاه ویدیو و دی.وی.دی. در جریان سیل اخیر، سفر یک هنرپیشه دوران پیش از انقلاب به روستاهای سیلزده خوزستان با توجه و استقبالی گرمتر از حضور چهرههای برجسته سیاسی و نظامی دولت روبرو شد. ستارهای که ۴۰ سال پیش از پرده سینما حذف شده بود یادگار گذشتهای بود که بیش از نیمی از ایرانیان امروز هرگز ندیدهاند.
حتی در قم، که برخلاف تصور عمومی پایگاه مسلکی نظام کنونی نبوده و نیست، روحانیون غیردولتی، که در اکثریت هستند، میکوشند تا موقعیت از دست رفته روحانیت شیعه را با توجه به توازن و تعادلی که درگذشته وجود داشت، بازسازی کنند.
در یک نظرخواهی اخیر، دانشجویان دانشکده خبر، یک نهاد دولتی اسلامی، با ۸۸ درصد آراء، یک روزنامهنگار تبعیدی را بعنوان الگوی مورد پسند خود انتخاب کردند.
مطالب بیشتر در سایت ایندیپندنت فارسی
این گذشته گرایی را ایرانیان «نوستالژی» میخوانند. یک واژه فرانسوی که از سالهای ۱۳۳۰ خورشیدی در محافل روشنفکری تهران رواج یافت. اما ما در فارسی دو واژه خوب برای «نوستالژی» داریم: فسوسان و استیان.
تازهترین نمایش این «فسوسان» یا «استیان» را هفته گذشته با انتشار خبر فوت دکتر علی نقی عالیخانی در ایالات متحده دیدیم. تنها چند ساعت پس از انتشار خبر، دوستان و خویشان او با طوفانی از پیامهای همدردی و تسلیت روبرو شدند.
حتی یک سال پیش نیز نمیشد تصور کرد که درگذشت یک وزیر پیشین شاه، وزیری که بیش از نیم قرن از صحنه سیاسی کنار رفته بود، بصورت یک خبر مهم، گاه در صفحه اول، وسائل ارتباط جمعی جمهوری اسلامی منعکس شود.
خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی(ایرنا) گزارش خود در مورد درگذشت وزیر اسبق اقتصاد را چنین آغاز کرد:«علی نقی عالیخانی فوت شد. این خبر حداقل برای اهل اقتصاد، تأمل برانگیز بود و باعث شد دوباره نگرشهای متفاوت در باره دهه ۱۳۴۰ مطرح شود- دههای که بسیاری آن را بواسطه نرخ رشد اقتصادی بالا و تورم پائین و شکلگیری بسیاری از صنایع بخش خصوصی، دهه طلائی اقتصاد ایران میدانند.»
دهه طلائی؟ پس ایران دوران شاه آن قدرها هم که مرحوم خمینی و رفقای ایشان ادعا میکردند، بد نبود.
ارزیابی آقای امیرحسین خالقی، یکی از مشاوران اقتصادی آیتالله علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، نیز جالب است. خالقی میگوید: « در ارزیابی دهه ۱۳۴۰ شمسی، با عنایت به آمار چشمگیری که رخ داد و رشد اقتصادی دورقمی و نرخ تورم کمتر از دو درصد، قدری به سمت تحسین بیش از حد آقای عالیخانی رفتهاند. در توانمندی ایشان و تیمی که همراهش بود یعنی آقای صفی اصفیا در سازمان برنامه و بودجه و آقای مهدی سمیعی در بانک مرکزی شکی نیست. آن سه نفر آن رشد چشمگیر را رقم زدند.»
رشد چشمگیر؟ خوب، پس مدیران دوران شاه یک عده غارتگر عامل صهیونیسم و «شیطان بزرگ» یا گروهی کم درایت و نالایق نبودند.
بدیهی است که ایرانیان وضع امروز را- با نرخ رشد اقتصادی منفی و نرخ تورم دورقمی، حتما با وضع ایران در آن دوران «طلائی» مقایسه میکنند و احتمالا به این نتیجه میرسند که یک ارزیابی عمیقتر از گذشته ممکن است ما را در تعیین مسیر آینده یاری دهد. در عین حال وسائل ارتباط جمعی دولتی در تهران کوشیدهاند تا موفقیتهای اقتصادی ایران در دوران شاه را به دو عامل مرتبط کنند. عامل نخست، فشار پرزیدنت جان کندی که ظاهراً اصرار داشت ایران باید با اجرای اصلاحات اقتصادی و اجتماعی جلو گسترش نفوذ کمونیسم را بگیرد.
نکتهای که در اینجا نادیده گرفته میشود این است که اصلاحات دوران شاه با تقسیم اراضی سلطنتی پیش از روی کار آمدن کندی آغاز شده بود. از این گذشته، عالیخانی که در کابینه سه نخستوزیر حضور داشت استراتژی اقتصادی خود را با الهام از دولت ژنرال دوگل، در سال اول بعد از جنگ جهانی دوم، شکل داده بود - استراژی که دولت را بازیگر اصلی در صحنه اقتصاد ملی میدانست. البته بهرهگیری از قدرت دولت مرکزی برای بازسازی اقتصادی سریع، بویژه در دوران بعد از جنگها، در بسیاری کشورهای دیگر نیز سابقه داشت.
دولت بیزمارک در آلمان متحد در سالهای ۱۸۷۰ میلادی، دولت میجی Meiji در ژاپن در اواخر سده نوزدهم و اغاز سده بیستم، دولت ژنرال فرانکو در اسپانیا و خوان پرون در آرژانتین نیز استراتژیهای مشابهی را، با موفقیتها و ناکامیهای گوناگون، شکل داده بودند.
عامل دوم، اینکه مشاور آقای خامنهای معتقد است که عالیخانی در هفت سال وزارتش با «یک فضای خیلی سوسیالیستی و دولتگرا» مواجه بود زیرا شاه «نقش اساسی را برای دولت قائل بود و علتش هم این بود که تصور میکرد ممکن است بخش خصوصی سوء استفاده کند.»
فضای سوسیالیستی؟ چه عرض کنم! عالیخانی بازیگر مهم نیمه اول استراتژی اقتصادی ایران در دو دهه آخر محمدرضا شاه بود. در نیمه دوم نقش دولت اندک اندک کمرنگ شد و بخش خصوصی در چارچوب یک نظام سرمایهداری کلاسیک قلمرو خود را توسعه داد.
درگذشت عالیخانی فرصتی شد برای یادآوری دو واقعیت مهم:
نخست: رژیم شاه موفق شد با طرح یک استراتژی درازمدتِ توسعه اقتصادی، ایران را از یک جامعه «پیش سرمایهداری» به سوی یک جامعه سرمایهداری مدرن بکشاند.
بدیهی است که در این مسیر کامیابیها و ناکامیهای بسیار وجود داشت که باید، دور از تحسین یا تکذیب کودکانه و مغرضانه مورد ارزیابی قرار گیرد.
دوم: جمهوری اسلامی در ۴۰ سال عمر خود نتوانسته است استراتژی اقتصادی مشخصی را ترسیم کند و مکانیسمهای تصمیمگیری لازم در این زمینه را تشکیل دهد. به عبارت دیگر جمهوری اسلامی در ایران به «سلطه» رسیده است اما نتوانسته است یک نظام هماهنگ و پایا بنام «دولت» بسازد.
در دورانی که عالیخانی وزیر بود، ایران، خوب یا بد، یک دولت بود. درحال حاضر، ایران، خوب یا بد، یک دولت نیست - محملی است برای حفظ و اشاعه یک ایدئولوژی. شاید بهمین سبب است که بسیاری از ایرانیان به «فسوسان» یا استیان روی آوردهاند.
ماراتن تحریم و جنگ، علی خامنهای و قمار باخت - باخت
خطر بزرگ ایران؛ سلاح هستهای یا پروژه امپراتوری؟