سایت تاریخ ایرانی - تهران
در سیوهشتمین سالگرد شهادت آیتالله دکتر بهشتی و ۷۲ نفر از مسئولان نظام در هفتم تیر ۱۳۶۰، اطلاعات جدیدی از عامل انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی منتشر شده است؛ محمدرضا کلاهی که ۴ سال پیش در شهر آلمیره هلند کشته شد، با نام مستعار «علی معتمد»، تکنیسین برق که انور آ ۲۸ ساله و مورو ام ۳۵ ساله به اتهام قتل او به ترتیب به ۲۰ و ۲۵ سال زندان محکوم شدند.
او ۲۴ آذر ۱۳۹۴ که برای رفتن به سر کار از خانه خارج شد، با شلیک چند گلوله کشته شد. دو متهم اندکی بعد خودروی مسروقهای را که از آن استفاده کرده بودند به آتش کشیدند. دادستان عمومی هلند گفته بود این دو نفر از شخصی به نام نااوفال اف. که یک جانی حرفهای است و آن زمان در زندان بوده دستور قتل را دریافت کردهاند و حتی از علت اصلی قتل علی معتمد هم بیخبر بودهاند. مقامهای هلندی میگویند توانستهاند به محتوای مکالمات تلفنی متهمان دست پیدا کنند که در یکی از این مکالمات تلفنی یکی از متهمان میگوید: «نمیدانم چرا باید او را بزنیم و البته نمیخواهم هم بدانم هاهاها...!»
به گفته منابع هلندی و یک خبرنگار ایرانی هلندی که درباره موضوع تحقیق کرده، محمدرضا کلاهی صمدی، عضو سازمان مجاهدین خلق اوایل دهه ۱۹۸۰ از دولت هلند درخواست پناهندگی کرده و ۳۰ سال با نام مستعار علی معتمد در هلند زندگی کرده است. مرتضی صادقی، خبرنگاری که درباره این قتل تحقیق کرده میگوید حتی همسر کلاهی که افغان است سالها از این موضوع بیخبر بوده است؛ اما در سال ۲۰۰۰ بعد از انتشار عکسهای کلاهی در نشریات ایران در جریان موضوع قرار گرفته است.
خبرنگار بیبیسی فارسی سال گذشته در سفر به شهر آلمیره هلند در گزارشی نوشت پسر و همسر و برخی از دوستان علی معتمد همان روز اول قتل به پلیس میگویند اسم واقعی مقتول محمدرضا کلاهی صمدی بوده، او در ایران حکم اعدام داشته و عضو سازمان مجاهدین خلق بوده است. مرتضی حمزهلویی یکی از اعضای سابق مجاهدین که از دوستان بسیار نزدیک کلاهی صمدی بود گفته که کلاهی در کمپ اشرف مدتی محافظ مسعود رجوی رهبر این سازمان بوده است. با خواندن بخشی از این پرونده که خبرنگار بیبیسی به آن دسترسی پیدا کرده مشخص شده دهها نفر میدانستند که مقتول محمدرضا کلاهی صمدی است اما هیچ کس حاضر نبوده در این سالها درباره این قتل صحبت کند. اعضای فرقه رجوی هم هیچ اظهارنظری در این زمینه نکردند.
از نفوذ در حزب جمهوری اسلامی تا اخراج از مقر مجاهدین
خبرگزاری تسنیم در سالگرد انفجار هفتم تیر در سلسله گزارشهایی، اطلاعاتی ناگفته از کلاهی منتشر کرده است: عامل نفوذی و اجرای عملیات تروریستی در دفتر حزب جمهوری اسلامی محمدرضا کلاهی صمدی نام داشت. وی در سال ۱۳۵۷ به سازمان منافقین پیوسته بود. کلاهی از جمله افرادی بود که از همان ابتدای جذب توسط سازمان برای نفوذ در مراکز حساس نظام انتخاب شده بود و به همین دلیل نیز با دستور سازمان هیچگاه عضویت وی در تشکیلات منافقین علنی نشد. وی ابتدا در انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه علم و صنعت عضویت داشت و پس از مدتی با خطدهی سازمان از انجمن اسلامی جدا شد.
با هدایت سازمان، کلاهی توانست خود را وارد کمیته انقلاب اسلامی ولیعصر(عج) تهران در خیابان پاستور کرده و از آنجا نیز توانست به حزب جمهوری اسلامی وارد شود. رفتار برنامهریزیشده کلاهی برای جلب اعتماد باعث شد تا کمکم به عنوان جوانی باانگیزه و معتقد در تشکیلات حزب جمهوری اسلامی رشد کرده و در نهایت به سِمت مسئول دعوتها برای کنفرانسها، میزگردها و جلسات برسد.
حزب جمهوری اسلامی به راحتی پذیرای جوانان حزباللهی بود و از علاقه آنها برای ورود به سیاست استقبال میکرد. برخی از افراد جذبشده در حزب حتی از طریق پر کردن یک برگ فرم در مساجد و بدون تشریفات یا اخذ استعلامی به این کار مبادرت میکردند.
هاشمی رفسنجانی در رابطه با شرایط ساده عضویت در حزب جمهوری اسلامی میگوید: «... یک فرد ظاهرالصلاح مانند کلاهی به راحتی میتوانسته در این تشکیلات جلب اعتماد کند و پس از مدتی خودش را به مدارج بالای حزب و جلسات مهم محرمانه آن برساند.»
علی موسیرضا از اعضای گزینش حزب در دفتر تهران و از حاضرین در صحنه انفجار دفتر حزب که با کمک امدادگران زنده مانده است در رابطه با شیوه گزینش حزب جمهوری اسلامی میگوید: «در گزینش اعضای حزب سختگیری کامل داشتیم. اینطور نبود که حزب تشنه عضو جدید باشد. اینجانب به عنوان یکی از اعضای گزینش دفتر تهران شاهد رعایت همه نکات گزینشی بودم. پرسشنامه دقیق و جامعی تهیه شده بود که افراد به هنگام ارائه درخواست عضویت آن را تکمیل میکردند. ما برای تحقیق به محل سکونت و کار آنها میرفتیم، با این وجود جریان نفاق که تشخیص آن بسیار مشکل است، با هدف تخریب و ضربه زدن وارد حزب شده بود و محمدرضا کلاهی که یکی از این افراد بود توانست وارد حزب شود و آنگاه آن جنایت هولناک را رقم بزند.»
مسئول مستقیم محمدرضا کلاهی در سازمان منافقین یکی از افراد ردهبالای کادر مرکزی سازمان به نام هادی روشنروان با نام مستعار مقدم بوده است. محمدرضا کلاهی برای همه اقداماتش از محل زندگی، رفتوآمد، شیوه لباس پوشیدن و برخورد، ارتباطگیری و هر فعالیت دیگری توسط مسئول مستقیمش هدایت میشده و پیوسته با وی هماهنگ میکرده و گزارش میداده است.
وی از اول آذر ۱۳۵۹ در خانه فردی به نام سید عباس مؤدبصفت بهعنوان مستأجر سکونت داشته و به صورت انفرادی زندگی میکرده است. کلاهی هر روز صبح ساعت ۷ از خانه خارج میشده و هر شب ساعت ۸ به خانه بازمیگشته است. وی بر اساس آموزشهایی که از سازمان دریافت کرده بود در همه رفتوآمدها خودش را چک میکرده تا مطمئن شود هیچگاه تحت تعقیب نیست یا کسی به وی مشکوک نشده باشد. شیوه رفتوآمد و زندگی کلاهی که از مدتها قبل توسط هادی وی در سازمان منافقین مدیریت میشده است، در واقع عاملی بود که تحقیقات نه چندان پیچیده حزب برای جذب را پشت سر بگذارد.
علی موسیرضا در مورد گزینش کلاهی در حزب جمهوری اسلامی میگوید: «در مورد کیفیت آن اطلاع دقیقی ندارم و تصورم بر این است که قبل از معمول شدن مراحل گزینش وی جذب شده بود. کلاهی توانست با فعالیتهای تصنعی خستگیناپذیر و تلاشهای ظاهری و ریاکارانه نظر مسئولین حزب را جلب کند و به اندازهای پیش رفته بود که کارگردانی جلسات هفتگی مسئولان سه قوه حزب مانند دعوت، دستور جلسه و پذیرایی را برعهده بگیرد... به خاطرم هست که کلاهی ملعون مقابل درب ورودی جلسات میایستاد و اگر کسی کارت دعوت نداشت با جدیت که آن هم از روی نفاق بود، مانع از ورود افراد به جلسات میشد.» ساختمان محل برگزاری جلسات حزب جمهوری اسلامی در تهران برای ورود و خروج افراد مراقبتهایی را نیز در نظر گرفته بود، اما کلاهی نیز برای عبور از این مراقبتها و انتقال بمب به داخل ساختمان حزب آموزشدیده و برنامهریزی کرده بود.
به گفته شاهدان عینی و نگهبانان، کلاهی همواره یک کیف سامسونت همراه داشت که مدارک و قرارهای مربوط به جلسات حزب را با آن حمل میکرد. وی چند روز قبل از انفجار کیف سامسونتش را عوض کرده بود و کیفی بزرگتر را حمل میکرد. این کیف بزرگتر میتوانسته محلی برای انتقال تجهیزات بمب به داخل ساختمان حزب باشد.
وی اساساً رفتوآمدهای زیادی را در طول روز به داخل ساختمان حزب داشته و همین مسئله باعث آشنایی وی با پاسدارهای تأمین امنیت ساختمان حزب شده است. غیر از این سمت رسمی کلاهی در حزب که مسئولیت هماهنگی جلسات بوده است، از جمله دیگر دلایلی بود که سبب شده بود معمولاً به هنگام ورود بازرسی نشود.
با این حال نمیتوان به طور قطعی در مورد ورود بمب از طریق کیف سامسونت کلاهی به داخل حزب اظهارنظر کرد و بررسی رفتارها و رفتوآمدهای وی در روزهای آخر و خصوصاً روز آخر نشان میدهد که کلاهی یک راه دیگر هم برای انتقال بمب به داخل ساختمان حزب در اختیار داشته است.
هر هفته جزوههایی با محتوای «تحلیل درونگروهی» میان شرکتکنندگان توزیع میشده و به دلیل تعداد بالای جزوهها، با کارتن به داخل ساختمان و محل جلسه منتقل میشدهاند. این اقدام به عهده کلاهی بوده که البته با کمک دیگران انجام میشده است. به گفته شاهدان آن شب کلاهی اصرار زیادی داشته که خودش کارتنها را به داخل ساختمان ببرد و از میان همه کارتنها یک کارتن را دقیقاً به روی میز منشی جلسه قرار میدهد. تکهتکه شدن و مفقود شدن قطعات بدن شهید رحمان استکی منشی جلسه که پشت همان میز نشسته بود، دلیلی است که میتواند نشان دهد این نظریه نزدیک به واقعیت است.
لحظاتی قبل از انفجار، کلاهی سالن را به بهانه خرید پذیرایی برای جلسه ترک میکند و پروسه فرار وی نیز از همان لحظه آغاز میگردد. کلاهی بعد از متواری شدن در خانههای تیمی منافقین مخفی میشود تا با هماهنگی عوامل سازمان از مرزهای غربی کشور خارج و به عراق منتقل شود. هرچند خروج کلاهی از کشور به دلیل جلوگیری از دستگیری چند روز به طول انجامید و در آن چند روز نیز با پخش عکسهای وی در روزنامهها از مردم برای شناساییاش کمک خواسته شد و در همین مدت نیز گزارشات متعددی در مورد محل اختفای وی در مناطقی از جمله جاده چالوس، روستای سیاهبیشه و قلعه میرفتاح در اطراف همدان بهدست میآمد، اما هیچ کدام از مراجعات به این مکانها نتیجه نداد و وی در نهایت موفق به فرار شد.
او به سرعت خانههای محل اقامت خود را تعویض میکرد تا در نهایت بتواند از تعقیب نیروهای اطلاعاتی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بگریزد. آنچه بر اثر نشانههای کشفشده در همان روزها مشاهده گردید این بود که وی در مسیر تهران به شمال حداقل در سه خانه و در سه منطقه متفاوت مخفی شده است. مسیر شمال برای رسیدن به مرزهای غربی کشور هم در واقع به نوعی انتخاب مسیر غیرقابل پیشبینی برای فرار او بوده است.
کلاهی سرانجام از مرزهای غربی خارج و وارد پادگان اشرف میشود. جلوگیری از لو رفتن هویت کلاهی به قدری برای سران گروهک منافقین اهمیت داشته است که او را با تغییر چهره و اسم مستعار به یکی از مراکز تخلیه تلفنی در بغداد میفرستند. اما مدتی بعد برای تعدادی از همکارانش مشخص میشود که «کریم رادیو» همان محمدرضا کلاهی عامل بمبگذاری دفتر حزب جمهوری اسلامی است. زندگی کلاهی در تشکیلات منافقین در عراق دوام زیادی نمیآورد، زیرا کلاهی به واسطه اقدام مهمی که برای این گروهک تروریستی انجام داده، انتظار دارد در شرایطی بهتر از وضعیت دیگر اعضای منافقین زندگی کند و این مساله نیز برای سران گروهک قابل تحمل نیست.
اختلافات محمدرضا کلاهی با مسعود رجوی سرکرده منافقین به قدری بالا میگیرد که به گفته برخی از اعضای جداشده که از هویت واقعی کریم رادیو اطلاع داشتهاند، رجوی یک بار به کلاهی میگوید: «فکر کردهای چون یک کار بزرگ انجام دادهای هر غلطی بخواهی میتوانی بکنی؟! تو اگر لازم باشد باید زمین را هم جارو بکشی...»
رجوی تن میدهد تا کلاهی از اشرف و عراق برود و در اروپا با شرایط بهتری زندگی کند. با رفتن کلاهی، در پادگان اشرف این شایعه پخش میشود که وی برای مأموریت دیگری اعزام شده است و دیگر هیچگاه کسی محمدرضا کلاهی یا کریم رادیو را ندید. بیش از ۲۵ سال بعد در شهری کوچک در ۴۰ کیلومتری آمستردام در هلند یک قتل اتفاق افتاد. در ساعت ۶:۳۰ دقیقه صبح ۲۴ آذر ۱۳۹۴ (۱۵ دسامبر ۲۰۱۵) در شهر آلمیرای هلند یک تکنسین برق با تابعیت ایرانی ــ هلندی هدف گلوله دو فرد ناشناس قرار میگیرد. این فرد علی معتمد نام داشت. حدود دو سال بعد، پلیس هلند با ردگیری تلفنهای همراه دو ضارب موفق به دستگیری آن دو در یکی از مراکز خلافکاران در آمستردام هلند میشود، دو مرد که یکی ۲۸ سال و دیگری ۳۵ سال سن داشته است. فرد ۲۸ ساله برادر یکی از بزرگترین خلافکاران و قاچاقچیان مواد مخدر در هلند بوده و خود نیز یکی از ۶۰۰ خلافکار معروف آمستردام است. مرد ۳۵ ساله نیز یک قاچاقچی مواد مخدر است که سابقه تبهکاری دارد. این دو خلافکار با یک اتومبیل بیامو ساعتی قبل از خروج معتمد از خانه در حوالی منزل وی گشت میزدند و بعد از خروجش از خانه، وی را با سه گلوله هدف قرار میدهند. ساعتی بعد اتومبیل بیامو در قسمتی دیگر از شهر توسط همان دو فرد آتش زده میشود و پلیس فقط بقایای سوخته آن را مییابد. معتمد دقایقی بعد به بیمارستان منتقل میشود، اما فقط تا بعدازظهر همان روز زنده میماند. با این حال دولت هلند هیچ علاقهای ندارد تا در مورد این پرونده صحبت کند که این مسالهای بسیار مبهم و سؤالبرانگیز است.
** کار ما تخلیه اطلاعاتی بود
ابتدا بفرمایید که چگونه وارد فعالیتهای امنیتی و اطلاعاتی شدید و در چه بخشی مسئولیت داشتید؟
ناصر: پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در بخش بررسی (اطلاعات) بند ۲۰۹ زندان اوین مشغول به فعالیت شدم. در این بخش مدارک به دستآمده از خانههای تیمی را بررسی و از متهمان امنیتی بازجویی میکردیم. ما در واقع در بخش بررسی و اطلاعات، تخلیه اطلاعاتی ثانویه متهمان را انجام میدادیم.
تخلیه اطلاعاتی اولیه را چه کسانی انجام میدادند؟
ناصر: تخلیه اولیه توسط بازجو انجام میشد که شامل دریافت اطلاعات عملیاتی بود، اطلاعات عملیاتی یعنی نشانی قرار، نشانی منزل و محل اختفای سلاح. ما در تخلیه ثانویه به کشف و شناسایی کلّیت و تشکیلات سازمان و افراد مسئول آن میپرداختیم. در بخش اطلاعات گزارشهای تعقیب و مراقبتها و شنودها را نیز بررسی میکردیم. یکی از منابع اطلاعاتی ما هم منابع آشکار شامل بیانیهها، نشریات و... بود. من از آنجا وارد اطلاعات سپاه شدم و سپس به وزارت اطلاعات رفتم.
با تشکیل وزارت اطلاعات در سال ۱۳۶۴، مجموعه اطلاعات سپاه چه وضعیتی پیدا کرد؟
ناصر: با تشکیل وزارت اطلاعات، بیش از ۹۰ درصد افراد و پروندههای اطلاعات سپاه به وزارت انتقال یافت و تنها حدود ۵ درصد از مجموعه اطلاعات سپاه و منابع، اسناد، اماکن، نیروی انسانی و... آن در سپاه ماند. این کار طبق قانون مصوب مجلس شورای اسلامی انجام شد و تمامی واحدهای اطلاعات در سپاه، نخستوزیری، کمیته، دادگاه انقلاب ارتش و... به وزارت انتقال یافتند. در بخش التقاط که ما بودیم، ۳-۲ نفر در سپاه باقی ماندند. در خصوص بخش التقاط باید گفت که مهمترین بخش در آن زمان در مجموعه وزارت، التقاط بود و بیشترین نیروی انسانی را هم به خود اختصاص داده بود. کارمندان بخش التقاط وزارت بین ۱۵۰ تا ۲۰۰ نفر بودند.
شما در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی در دستگیری سلطنتطلبان و عناصر باقیمانده از رژیم پهلوی نیز نقش داشتید؟
ناصر: خیر؛ اما گزارشهای همکارانمان را در مجموعه دریافت و مطالعه میکردیم. همچنین اگر سلطنتطلبان با سازمان مجاهدین خلق ارتباط پیدا میکردند که البته خیلی کم بود، روی آنها هم مطالعه میکردیم.
نیروهای بخش التقاط چه کسانی بودند؟
ناصر: بیشتر بچههای واحد التقاط، نیروهای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بودند. پس از صدور فرمان امام خمینی (ره) مبنی بر اینکه نیروهای امنیتی و نظامی باید از فعالیتهای سیاسی جدا شوند، برخی از اعضای اطلاعات سپاه به سازمان برگشتند و برخی هم از سازمان جدا شدند.
شما جزو گروههای هفتگانه مسلمان مبارز پیش از انقلاب هم بودید؟
ناصر و حمید: خیر؛ ما پس از پیروزی انقلاب اسلامی و خارج از گروههای هفتگانه به سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی پیوستیم.
ناصر: بنده اواخر سال ۱۳۵۷ با معرفی محسن آرمین به سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی پیوستم.
حمید: معرف بنده به سازمان نیز آقای ب.م. بود.
خب، اگر موافق باشید به موضوع ۳۰ خرداد ۶۰ و ورود سازمان به فاز نظامی بپردازیم.
حمید: وقتی که منافقین وارد فاز نظامی شدند، برای نظام حالت غافلگیری بهوجود آمد؛ چراکه ما آمادگی ورود سازمان به فاز نظامی را نداشتیم. در اطلاعات سپاه بخش کوچکی روی موضوع سازمان کار میکرد که جالب است بدانید، مسئولش هم عباس زریباف بود که خودش هم پیشنهاد داد که علاوه بر تمرکز بر چپ و راست، باید روی سازمان مجاهدین خلق هم کار کرد. زریباف هم تمامی اطلاعات را به سازمان میفرستاد و با استفاده از این اطلاعات توانستند بنیصدر را فراری بدهند. به هر حال ما آمادگی مقابله با سازمان را نداشتیم.
اما تجربه برخورد با گروهک فرقان را که داشتید.
حمید: گروهک فرقان یک گروه ۵۰-۴۰ نفره بود؛ اما منافقین یک ساختار اطلاعاتی و امنیتی با ۳۰ هزار نفر مرتبط تشکیلاتی داشتند. سازمان با فرقان زمین تا آسمان فرق داشت. البته نیروهایی که در بند ۲۰۹ اوین بودیم، نیروهایی بودند که سابقه فعالیت مبارزاتی مسلحانه و امنیتی داشتند و این خود موجب شد که بتوانیم به سرعت بر موضوع منافقین تسلط یابیم و به آنان ضربه بزنیم. سال ۱۳۶۰ ناامنی در کشور خیلی زیاد شده بود که دامنه این ناامنیها حتی به زندان اوین هم کشید و کاظم افجهای اقدام به ترور محمد کچوئی (رئیس زندان اوین) کرد. سازمان مجاهدین نفوذیهایی در بخشهای مهم و نهادها داشت که مشهورترین آنها کشمیری و کلاهی بودند، اما افراد دیگری هم بودند. یکی از آنان فردی به نام حسن دولتآبادی بود که کارمند دادستانی بود. او شب قبل از اجرای عملیات خرابکارانه در یکی از خانههای تیمی دستگیر شد. عرض کردم که در اوین نیز ناامنی بود و لاجوردی (دادستان انقلاب تهران) فقط در بند ۲۰۹ اوین که ما یعنی نیروهای اطلاعات سپاه بودیم، بدون محافظ رفتوآمد میکرد. او بیشتر وقت خود را کنار ما میگذراند.
عباس زریباف یکی از نفوذیهای سازمان مجاهدین خلق در اطلاعات سپاه بود که در عملیات مرصاد کشته شد.
** کشمیری مسئول تخلیه فاضلاب در پادگان اشرف شد
گفته میشود در اطلاعات سپاه علاوه بر عباس زریباف، نفوذیهای دیگری هم بودند که یکی از آنان از محافظان یا رانندگان محسن رضایی (مسئول وقت اطلاعات سپاه) بود.
حمید: بله. یکی از آنان الماس عوضیار مسئول ستاد خبری اطلاعات سپاه بود. مردم با ستاد خبری تماس میگرفتند و موارد مشکوک را اطلاع میدادند. اگر آن مکان مربوط به سازمان بود، الماس ابتدا به سازمان خبر میداد و پس از پاکسازی وضعیت، نیروهای عملیات خبر میداد که وقتی نیروها وارد عمل میشدند، دیگر خبری از منافقین نبود. آن محافظ محسن رضایی هم که نفوذی بود، محمدحسین درخشان نام داشت. درخشان علاقههایی به سازمان داشت که پس از عضویت در اطلاعات سپاه، جذب واحد نفوذیهای سازمان شد؛ یعنی پس از عضویت در سپاه به سازمان گرایش پیدا کرد. نفوذ دو گونه است؛ یکی جذبی و دیگری رخنهای. درخشان جذبی بود. کشمیری و کلاهی رخنهای بودند.
ناصر: البته حمیدجان، کشمیری قطعی نیست؛ چرا که در اسناد و مدارک چیز قطعی نداریم که او رخنهای بوده است.
سرنوشت کلاهی و کشمیری چه شد؟
حمید: هر دوی اینان پس از مدتی بریدند و از سازمان مجاهدین خلق جدا شدند. طبق اطلاعاتی که ما داشتیم، کشمیری در پادگان اشرف مسئول تخلیه فاضلاب شده بود.
آیا نفوذیهای سازمان با یکدیگر نیز ارتباط داشتند؟
ناصر: در سیستم نفوذیها به ندرت شبکه تشکیل میشود. دلیل عدم تشکیل شبکه هم این است که با کشف یک نفوذی، تمام شبکه ضربه میخورد. یک سازمان هیچ وقت نفوذیها را به هم مرتبط نمیکند. در ساختار نفوذیها، ارتباطات عمودی است و افقی نیست.
حمید: در یک دستگاه دولتی نیز اگر دو نفوذی باشند، آنها از یکدیگر اطلاعی ندارند. یک بار منافقین در یکی از سازمانها دو نفوذی داشتند، در صورتی که یک نفوذی برایشان کافی بود، از این رو به هر دو خط دادند که دائم با هم درگیر باشند تا بالاخره یکی را جابهجا کنند تا دسترسی و نفوذ سازمان مجاهدین بیشتر شود.
** سازمان پس از شورش مسلحانه ریزش زیادی پیدا کرد
افراد چطور از سازمان میبریدند و شما چگونه به آنان اعتماد میکردید؟
ناصر: سازمان از زمانی که دست به اسلحه برد و وارد فاز نظامی شد، ریزش زیادی پیدا کرد. همین ریزشها موجب بسیاری از همکاریها شد، ضمن اینکه بسیاری از آنهایی که دستگیر شدند به دلیل شورش مسلحانه سازمان، متزلزل شده و حاضر به همکاری با ما بودند. ج.م. یکی از آنانی بود که با ما همکاری کرد و موسی خیابانی را لو داد.
در خصوص ج.م. بفرمایید که چگونه با شما همکاری کرد.
حمید: ج.م. از اعضای یک خانواده متدین اصفهانی بود. سازمان پس از ورود به فاز نظامی از برخی از افراد خود میخواست که فقط علامت سلامتی بزنند. وی از جمله آن افراد بود که برای مدت ۲۰ روز از سازمان جدا شد و به منزل پدرش رفت. با پدر و داییاش در مورد سازمان گفتوگو میکند که در نهایت داییاش او را به اطلاعات سپاه معرفی کرد. وقتی هم که آمد ابتدا از نقشش و ارتباطاتش چیزی نگفت. پس از ۴-۳ ماه اطلاعاتی در مورد موسی خیابانی و محل اختفایش داد.
سازمان چرا منزلی را که موسی خیابانی در آن بود و ج.م. از آن اطلاع داشت تخلیه نکرد؟
حمید: سازمان خانهها را با سوخت قرار تخلیه میکرد. گرچه ج.م. مدتی ارتباطش با سازمان قطع شده بود و سازمان هم هنوز ضربه نخورده بود؛ لذا فکر نمیکرد که آن خانه لو برود. بریدن فرد از سازمان در عمل و طی زمان برای ما اثبات میشود. اولین قدم نیز ارائه اطلاعاتش بود؛ یعنی خانه تیمی و همخانهایهایش را لو بدهد. اعضای سازمان که دستگیر میشدند، ابتدا تخلیه اطلاعاتی اولیه میکردیم تا به همتیمیهایش برسیم و آنان را دستگیر کنیم تا مانع از وقوع حادثه و اقدامی از سوی آنها بشویم. در گامهای بعد به تخلیه اطلاعاتی ثانویه و انجام کار فکری روی آن فرد میپرداختیم. همکاری اعضای سازمان علاوه بر ارائه اطلاعات در بازجوییها، این بود که آنها را سوار ماشین میکردیم و در گشت شهری به شناسایی و معرفی دیگر اعضای سازمان میپرداختند. در ایست و بازرسیها نیز که به تور اطلاعاتی معروف بود، ماشینهای زیادی به تور میافتادند که توابین سازمان این فرصت را پیدا میکردند که دیگر اعضا را شناسایی و معرفی کنند. ما در این تورها، اعضای بسیاری را دستگیر میکردیم و توانستیم ضربههای زیادی را به سازمان بزنیم. زمانی نیز که سازمان خط خروج زد و اقدام به خارج کردن اعضایش از ایران کرد، بسیاری از توابان را به غرب کشور بردیم و در جادهها مستقر کردیم تا به شناسایی اعضای سازمان بپردازند.
** پیکاریها اولین گروهی بودند که وارد فاز نظامی شدند
شناسایی خانههای تیمی چگونه انجام میگرفت و از چه زمانی آغاز شد؟ ضمن اینکه تقسیم کارها چگونه بود و کمیته و بسیج در ضربه زدن به سازمان چهنقشی داشتند؟
ناصر: سازمان قبل از ۳۰ خرداد ۶۰ جزو گروههای مخالف حکومت بود که احتمال ورود آنان به درگیری هم میرفت. در اطلاعات سپاه گروههای مخالف حکومت را به سه بخش راست (سلطنتطلبها، جبههملیها، پانایرانیسم)، چپ (حزب توده، پیکار، چریکهای فدایی خلق) و التقاط (فرقان، آرمان مستضعفین و سازمان مجاهدین خلق) تقسیم کرده بودیم. اولین گروهی هم که وارد فاز نظامی شد، پیکار بود. خانههای تیمی بر اساس سرنخهایی که از جاهای مختلف به دست میآمد، کشف میشد. بیشتر خانههای تیمی از بازجوییها به دست میآمد. یک بخش هم با گزارشهای مردمی کشف میشد. تعدادی از خانههای تیمی را هم با تعقیب عضو سازمان پس از قرار پیدا میکردیم. اعضای سازمان پس از شورش مسلحانه به خانههای تیمی رفتند و با هویتهای جعلی به فعالیتهای خود ادامه دادند. پیش از شورش و قبل از انقلاب اسلامی، بیشتر اعضای سازمان چهرههای علنی بودند و با هویتهای واقعی خود فعالیت میکردند. عضو علنی یعنی کسی که زندگی عادی خود را دارد و در عین حال با سازمان هم ارتباط دارد، بهطور مثال میثمی پیش از انقلاب استخدام شرکت نفت بود و در سازمان هم عضویت داشت. یک عضو سازمان اگر شناسایی میشد، به عبارت خودشان آلوده میشد و این عضو آلوده به هرجا که میرفت، همانجا را هم آلوده میکرد، چراکه نیروهای امنیتی آنجا را پیدا میکردند. پس خانههای تیمی از یک سرنخ پیدا میشد.
به غیر از موارد نفوذی همچون زریباف، نشت اطلاعاتی در ۲۰۹ اوین و اطلاعات سپاه نداشتید؟
ناصر: نیروهای ۲۰۹ اوین و واحد التقاط اطلاعات سپاه گزینش شده بودند و بهغیر از چند مورد نفوذی، هیچگونه نشت اطلاعاتی نداشتیم.
** در بخشهای مختلف سازمان نفوذی داشتیم
نفوذ متقابل یعنی نفوذ به سازمان هم داشتید؟
ناصر: تا سال ۱۳۶۰ نفوذی نداشتیم، اما پس از آن تلاش کردیم که ما هم نفوذی داشته باشیم که در دورهای موفقیتمان خیلی بالا و گسترده بود و در بخشهای مختلف سازمان نفوذی داشتیم. نفوذیها هم رخنهای و هم جذبی بودند.
حمید: سازمان مجاهدین خلق یک سازمان امنیتی بود، چراکه از همان پیروزی انقلاب اقدام به نفوذ افراد خود به بخشهای مختلف نظام از جمله نخستوزیری، ارتش، سپاه و حزب جمهوری اسلامی کرد. هدف سازمان، براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران بود.
مسعود رجوی مرداد ماه ۶۰ همراه با بنیصدر از ایران فرار کرد. آیا ردی از آنان داشتید؟
حمید: شعبه ۲۰۹ در تیرماه تشکیل شد. هنوز ارگانهای اطلاعاتی به آن صورت شکل نگرفته بودند و ردی از آنان نداشتیم. در آن زمان تنها برخورد اطلاعاتی که با سازمان شد، مربوط به ماجرای جاسوسی «محمدرضا سعادتی» است که این اقدام نیز توسط اطلاعات نخستوزیری انجام شد.
ناصر: در اینجا این را هم باید گفت که تا بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هم ۴۰۰ نیروی اطلاعاتی آمریکایی در ایران بودند که در خصوص فعالیتهای شوروی و اتفاقات داخلی ایران جاسوسی میکردند. آنان در کبکان و صفیآباد بهشهر دو پایگاه امنیتی داشتند که البته در سال ۵۸ مجبور شدند آنها هم از ایران بروند.
قبل از ضربه زعفرانیه در بهمنماه سال ۶۰ که منجر به کشته شدن موسی خیابانی شد، شما میدانستید که خیابانی نفر اول سازمان در ایران است؟
حمید: پس از پیروزی انقلاب اسلامی، ۲ نفر رهبری سازمان را در ایران بهعهده داشتند که یکی مسعود رجوی و دیگری موسی خیابانی بود. با خروج مسعود رجوی از ایران، ما مطلع شدیم که خیابانی رهبری سازمان را بهعهده گرفته است. رجوی و خیابانی پیش از انقلاب هم در زندان رهبران سازمان بودند. رهبری موسی خیابانی علنی بود.
پس از خروج رجوی، شما مطمئن بودید که خیابانی در ایران است؟
حمید: خیر. ما مطمئن نبودیم که خیابانی در ایران است. علاوه بر موسی، زرکش و ابریشمچی هم بودند که اطلاعی از آنان نداشتیم. اینان جزو سران سازمان بودند.
ناصر: سازمان علاوه بر رهبری، دارای ۵ بخش بود. مسئول ستاد تبلیغات زرکش، مسئول ستاد شهرستانها محمود عطایی، مسئول بخش اجتماعی محمد ضابطی (در ضربه ۱۲ اردیبهشت کشته شد)، مسئول بخش روابط عباس داوری و مسئول بخش نظامی، ابریشمچی بود. زیرمجموعه بخش نظامی، مهدی افتخاری بود که ۴ بخش زیر نظرش قرار داشت. حفاظت اطلاعات، نفوذیها، تخلیه تلفنی و ارتش ۴ بخش زیرنظر مهدی افتخاری بود.
** مسئول نفوذیهای سازمان دربان پادگان اشرف شد
سرنوشت مهدی افتخاری چه شد؟
ناصر: مهدی افتخاری اصطلاحاً آرپیجی خورد؛ بدین معنی که از موضع و عقایدش برگشت. او مدتی در پادگان اشرف دربان و نگهبان بخشی از پادگان بود.
حمید: و در نهایت هم حدود ۱۰ سال پیش بر اثر بیماری فوت کرد. مهدی افتخاری کارکرد اطلاعاتی داشت. همسر او، افخمالسادات میرزایی و از افراد مسئلهدار سازمان بود. سعید شاهسوندی هم مسئلهدار بود که علیرغم مسئلهدار بودنش با فراخوان سازمان اعلام آمادگی کرد. افخمالسادات میرزایی در عملیات مرصاد کشته شد. بعد از کشته شدن میرزایی، افتخاری نیز مسئلهدار شد. البته در برخی جاها به صورت نمادین مسئولیت داشت. پس از مدتی هم زاویه پیدا کرد، اما چون اطلاعات مهمی داشت، سازمان اجازه خروج از پادگان اشرف به او نداد.
مهدی افتخاری با اسم سازمانی فرمانده فتحالله مسئول نفوذیهای سازمان و عملیات پرواز بنیصدر و رجوی به پاریس بود که چند سال بعد در پادگان اشرف تنزل مقام پیدا کرد و نگهبان و دربان شد.
افرادی که مسئلهدار و زاویهدار میشدند، توسط سازمان حذف فیزیکی نمیشدند، بلکه به قدری تحقیر میشدند که ممکن بود فرد خودزنی کند. یکی از اعضای ردهبالای سازمان به یکی از خانمهای تحت مسئولیتش تعرض کرده بود. سازمان وقتی از موضوع باخبر شد، آن فرد را دستگیر و زندانی کرد و به قدری به او فشار آورد که خودکشی کرد.
ناصر: ما از رأس سازمان و براساس اطلاعاتی که از تخلیه اعضای سازمان و... به دست آورده بودیم، چارتی رسم کرده بودیم. اولین بار هم این چارت را به روی یک پارچه سفید بزرگ رسم کردیم. ما توانستیم که حدود ۸۰ نفر از سران سازمان را شناسایی کنیم.
رهبری سازمان به ترتیب با مسعود رجوی، موسی خیابانی، عباس داوری و ابریشمچی بود. عباس داوری علاوه بر عضویت در رهبری، مسئول بخش روابط هم بود. روابط شامل نهاد احزاب، اقطاب (شخصیتها) و خارجی (شخصیتهای خارجی و سفارتخانهها) بود. بخش اجتماعی نیز شامل واحدهای کارگری، کارمندی، دانشجویی، دانشآموزی و محلات بود. ما ردههای سازمان را با حروف انگلیسی مشخص کرده بودیم. نخستین رده M یعنی مرکزیت بود. دومین رده k یعنی کادر بود و سپس o2،o1 و o3 بهمعنای عضویت درجههای یک تا سه بود. پس از عضویت، N یعنی نهادها بودند که گفته شد. مسئول نهادها از عضوهای درجه یک بودند. در نهایت نیز S و H بودند. S مخفف سمپات (مرتبط تشکیلاتی) و H مخفف هوادار بود. ما تا سال ۶۱، ۹۰ درصد کادر و چارت تشکیلاتی سازمان را شناسایی کرده بودیم. ما توانسته بودیم تا رده N را شناسایی کنیم و حتی به برخی از سمپاتها هم دسترسی پیدا کرده بودیم. این چارت برای ما به مثابه پازل بود که با اعترافات یکی از بازداشتشدگان میتوانستیم بفهمیم که جایگاه او کجاست و اینکه او راست میگوید یا دروغ میگوید.
در خصوص زندگی در خانههای تیمی منافقین هم بفرمایید؛ اینکه فعالیتهایشان در خانههای تیمی چگونه بود و چه اقداماتی انجام میدادند تا همسایهها و دیگران به آنان مشکوک نشوند و به اصطلاح وضعیتشان سفید باقی بماند.
حمید: یکی از کارهای آنان مطالعه و گزارشنویسی بود که برای این کار چراغ مطالعههایی داشتند که دور تا دور آن را پوشانده بودند تا نور آن خیلی کم پخش شود. در خانههای تیمی هیچ وقت کسی بیکار نبود و همه مسئولیت داشتند. این را آنان از زندانهای زمان شاه آموخته بودند، بهطور مثال مسئولیتهایشان پخش غذا، شنود، امنیت، آشپزخانه و... بود. در پادگان اشرف هم اینگونه بود و هیچ کس برای یک ساعت بیکار نبود؛ چراکه اگر بیکار میماندند، با خودشان فکر میکردند و ممکن بود از سازمان ببرند. در سازمان دورهمیهای بیمورد نداشتند. بهطور مثال اگر دو برادر یا یک زن و شوهر در سازمان بودند، حق نداشتند بیمورد با هم بنشینند و از زندگی بگویند و درددل کنند. در پادگان اشرف اقوام را دور از هم و در خوابگاههای جدا نگه میداشتند. از نگاه سازمان، روابط غیرتشکیلاتی منجر به باند میشود؛ باند نیز کارش خیانت به سازمان بود. قبل از انقلاب هم سازمان اینگونه بوده است که در کتاب خاطرات احمد احمد به این موضوع اشاره شده است.
تردد در خانههای تیمی چگونه بود؟
حمید: سازمان ضوابط امنیتی خودشان را به شدت رعایت میکرد. خانه به ۲ نفر اجاره داده میشد، اما وقتی به آن خانه ضربه زده میشد، ۱۵ نفر دستگیر میشدند. اگر در خانهای، نشستی برگزار میشد، افراد حق نداشتند خودروهایشان را در نزدیکی خانه پارک کنند. سازمان خانههایی را اجاره میکرد که حتیالمقدور صاحبخانه در آن ساختمان ساکن نباشد و همسایه کمتری داشته باشد. نفرات با فاصله زمانی در ساعات کمرفتوآمد، بدون اینکه زنگ بزنند، سر ساعت مقررشده وارد ساختمان میشدند. در سازمان، اصلی به نام «حداقل اطلاعات» داشتند؛ بدین معنا که افراد باید حداقل اطلاعات را از یکدیگر داشته باشند. ترکیب خانههای تیمی نیز زن و شوهری و یا چند تا خانم و چند تا آقا بود.
آن چیزهایی که در فیلم ماجرای نیمروز یک نشان داده میشود، منطبق با واقعیت است؟
حمید: برخی از شخصیتها، واقعی بودند، ضمن اینکه فیلم به دلایل خاص خود تعداد شخصیتهای فعال در اطلاعات را ۶-۵ نفر نشان میدهد، در حالی که تعداد افراد ما حدوداً ۵۰ نفر بود.
** زندهبهگور کردن اعضای کمیته توسط منافقین
در خصوص عملیات مهندسی هم بفرمایید.
حمید: بعد از اینکه سازمان متوجه شد که مجموعهای روی آنان کار اطلاعاتی دقیق انجام میدهد، تلاش کردند تا به اطلاعات و ساختار و افراد ما دسترسی پیدا کنند. ما از بیسیم استفاده نمیکردیم، اما بچههای کمیته از بیسیم و اسم رمز «عبدالله پیام» استفاده میکردند، از این رو بهزعم خودشان فکر کردند که عبدالله پیام مربوط به ساختار تشکیلاتی ماست. بچههای کمیته روی خانهای در خیابان کارون که مربوط به توزیع مواد مخدر بود، سوار شده بودند. اتفاقاً بخشی از بچههای اطلاعات سازمان مجاهدین نیز در آن محله مستقر بودند که سه نفر از بچههای کمیته را شناسایی کردند و در پوشش کمیته به سراغ آنها رفتند، خلع سلاح کردند و به خانه تیمی خودشان در خیابان بهار بردند که در نهایت آن جنایت را انجام دادند.
سازمان مجاهدین خلق در واکنش به اقدامات اطلاعات سپاه، به اشتباه نیروهای کمیته انقلاب اسلامی و یکی از کاسبان را دستگیر و پس از شکنجه زندهبهگور کردند.
خانه خیابان بهار چگونه لو رفت؟
حمید: فردی به نام زندی از اعضای سازمان در درگیریهای خیابانی اسلحهاش گیر کرد و مردم او را دستگیر کردند. او در بازجوییها اعتراف کرد که بخش نظامی ویژه به مسئولیت مهدی کتیرایی، محمولهای (منظور پیکرهای شهدای عملیات مهندسی) به او دادند تا دفن کند که اتفاقاً میگفت یکی از آن شهدا همچنان زنده بود و ناله میکرد که او را زندهبهگور کرد. زندی در بازجوییها آدرس خانه خیابان بهار را به ما داد.
** ترور یک هندی توسط منافقین
بخش نظامی ویژه یعنی چه؟
حمید: سازمان دو بخش نظامی یا عملیاتی داشت که البته با آن بخش نظامی با مسئولیت ابریشمچی نباید اشتباه گرفته شود، یکی بخش عملیات ویژه و یکی بخش عملیات معمولی یا غیرویژه بود. عملیات غیرویژه منظور عملیاتهای کوری بود که در آن مردم حزباللهی و متدین در کوچه و بازار ترور میشدند. در این عملیاتها از برخی افراد کارتهای شناسایی میخواستند و اگر وابسته به نهادهای نظامی و انقلابی بود، میکشتند و گاهی هم صرفاً به دلیل ظاهر متدین فرد ترور میکردند. یک بار منافقین به اشتباه یک سیک هندی را به دلیل اینکه ریش و چهره مذهبی داشت، کشتند.
ناصر: منافقین برخی از مغازهدارانی را هم که در مغازه خود عکس امام داشتند، ترور میکردند. یکی از اعضای سازمان در بازجوییها گفت من مسئول شده بودم روحانی یکی از مساجد را بزنم، پرسیدم «اگر آن روحانی را پیدا نکردم، چه؟»، سازمان گفت «هر که را توانستی بزن!»
حمید: سازمان اسم این عملیاتهای کور را «زدن سرانگشتان نظام» گذاشته بود. در محله ما آبلیموفروشیای بود که صاحبان آن پدر و پسری بودند که متدین و حزباللهی بودند و در و دیوار مغازهشان هم پر از عکسهای امام و شهدا بود. ابتدا پدر را مورد ترور کور قرار دادند و به شهادت رساندند و چند مدت بعد و در سال ۶۳ نیز پسر این خانواده را در همان مغازه به شهادت رساندند.
در خصوص ضربه ۱۲ اردیبهشت هم بفرمایید.
حمید: در روز ۱۹ بهمن ۶۰ توانستیم به مرکزیت سازمان ضربه بزنیم و در عملیاتی که به «ضربه زعفرانیه» معروف شد، موسی خیابانی کشته شد. در آن عملیات تجربه آنچنانی نداشتیم و یکی از بچههای کمیته نیز به شهادت رسید. در ماجرای ضربه زعفرانیه، در لباس موسی خیابانی یک شماره تلفن پیدا شد. اسناد و مدارک سازمان، کدبندی شده بود، اما این شماره براساس کد نبود و مشخص بود که موسی به سرعت شماره تلفنی دریافت کرده تا سریعاً خود را با آنان هماهنگ کند. شماره تلفن را کنترل کردیم و فهمیدیم که شماره مربوط به خانه تشکیلاتی است. تیمهای تعقیب و مراقبت نیز در نزدیکی آن خانه مستقر شدند. از آن خانه توانستیم به خانههای دیگر سازمان هم دسترسی پیدا کنیم و در روز ۱۲ اردیبهشت ۶۱ به طور همزمان حدود ۱۲ خانه را زیر ضربه بردیم. یکی از خانهها در کامرانیه بود که خانه محمد ضابطی بود.
بیشتر خانههایشان هم در محلههای گرانقیمت تهران بود.
حمید: بله. سازمان به خلاف پیکاریها که در جنوب شهر و در مناطق کارگری مانند شوش مخفی شده بودند، در شمال شهر و مناطق مرکزی تهران و غرب خانه داشتند. در روز ۱۲ اردیبهشت تهران حالت جنگی داشت و در هر منطقهای از تهران یکی از این خانهها بود. نارمک، تهرانپارس، ستارخان، پاسداران و کامرانیه از جمله محلههایی بودند که عملیات انجام گرفت. بخش شهرستان در این عملیاتها ضربه خورد.
در ضربهها خانهای هم بود که برای سرنخهایی بعدی نگه دارید؟
حمید: بله! تمامی خانهها را زیر ضربه نمیبردیم و معمولاً یکی دو خانه را نگه میداشتیم تا بتوانیم آن خانه را به عنوان سرنخ داشته باشیم و به دیگر خانهها دسترسی پیدا کنیم و در ضربههای بعدی، آن خانهها را مورد ضربت قرار دهیم.
در این درگیریها افراد سازمان کشته میشدند؟
حمید: رویکرد سازمان و نیروهایش این بود که به دست نیروهای اطلاعاتی نیفتند، لذا تا آخرین لحظه مقاومت میکردند و اگر از مقاومت ناامید میشدند و میدانستند که دیگر به دست نیروهای ما میافتند، سریع سیانور میخوردند.
** سیانور و ضدِّسیانور
تسنیم: ضدسیانور هم داشتید؟
ناصر: یکی آمپول ضدّسیانور بود که پس از مدتی به آن دست پیدا کردیم. این آمپول باید به سرعت به بدن فرد سیانورخورده زده میشد تا اثر آن را خنثی کند؛ یعنی حداکثر تا ۳۰ ثانیه پس از خوردن سیانور باید آمپول زده میشد.
حمید: افراد سازمان وقتی که از خانههای تیمی خارج میشدند و در خیابانها و کوچهها راه میرفتند، سیانور زیر زبان داشتند، چرا که هر لحظه احتمال میدادند دستگیر شوند.
راه دیگری هم برای مقابله با سیانور داشتید؟
حمید: علاوه بر آن آمپول که نیروهای عملیاتی ما همیشه همراه خود داشتند، چوبهایی را هم داشتند که در دهن فرد میکردند تا مانع از جویدن سیانور شوند و آن را بیرون میانداختند. هرچه جلوتر میرفتیم، تجربههای ما در عملیات و شناسایی بیشتر میشد. در عملیاتهای بعدی از نیروهای کمیته و دادستانی نیز کمک میگرفتیم.
درگیر کردن دیگران و گسترش عملیات امکان نداشت که عملیاتها را لو بدهد؟
حمید: ما لحظه عمل به دیگران اطلاع میدادیم. اطلاع هم نمیدادیم که چنین برنامهای داریم، بلکه میگفتیم «ما عملیاتی داریم و شما چنین اقداماتی را انجام بدهید.» برای اینکه کارها هم بهتر انجام بشود، ستاد مشترکی از نیروهای مختلف از جمله دادستانی و کمیته تشکیل دادیم اما کار اصلی توسط اطلاعات سپاه انجام میشد. در ضربه ۱۲ اردیبهشت به دلیل اینکه نیروهای تأمین نداشتیم، برخی از افراد سازمان فرار کردند. برای اینکه این نقص را در عملیاتهای بعدی جبران کنیم، از نیروهای کمیته خواستیم که به حلقههای ما اضافه شوند و مانع از فرار اعضای سازمان شوند، بدین منظور در ضربه ۱۰ مرداد، نیروهای کمیته به حلقه ما اضافه شدند. در ۱۰ مرداد سال ۶۱، بر اساس اطلاعاتی که از خانههایی که در ضربه ۱۲ اردیبهشت ضربه نزده بودیم، به دست آورده بودیم، معاون بخش شهرستان و دیگر بخشهای شهرستان را زدیم.
** سازمان پس از خروج از ایران به ستون پنجم دشمن بعثی تبدیل شد
سازمان از چه زمانی خط خروج زد؟
حمید: تقریباً پس از ضربه ۱۲ اردیبهشت، سازمان خط خروج زد. ما در دستگیریها به برخی نوشتهها برخوردیم که نوشته بود «فرد به عظیم مراجعه شود» پس از مدتی فهمیدیم که منظورشان اعزام به خارج است. بعد از اینکه متوجه شدیم، در خروجیهای کشور در غرب کشور تور گذاشتیم.
ناصر: شاید برخی بیان کنند حیف شد که اینها فرار کردند، اما واقعاً نعمت بود. چون هرچه اینها بیشتر در ایران میماندند، کشت و کشتار مردم و ترورها در کوچه و خیابانها بیشتر میشد. ما تلاش داشتیم اینها را دستگیر کنیم، اما فرارشان نسبت به ماندنشان بهتر بود. اتفاقاً از وقتی که سازمان خط خروج زد، به تدریج آمار ترورها و درگیریهای خیابانی هم کاهش پیدا کرد. سازمان پس از خروج از ایران به ستون پنجم دشمن بعثی عراق تبدیل شد و درگیریها با اعضای سازمان از خیابانهای شهرها به جبهههای نبرد کشید و عملاً درگیریها در جبههها متمرکز شد. سال ۶۰، سال پرتحولی در ایران است. در این سال هم در شهرها و هم در جبههها درگیری بود. البته پس از سال ۶۰، سازمان در سال ۶۳ دوباره به شهرها بازگشت و تحت عنوان استراتژی مقاومت، همگام با بعثیها علیه نظام و مردم اقدام کرد. عراق هماهنگ با سازمان، اقدام به بمباران موشکی و هوایی شهرها میکرد و سپس منافقین در محلهای بمباران حضور پیدا میکردند و تلاش میکردند که جمعیت حاضر در محل را به معترضان علیه نظام و شعاردهنده تبدیل کنند و اگر هم موفق به انجام این کار نمیشدند، ترور میکردند. در سالهای ۶۲ و ۶۳ سازمان همچنان ترور میکرد، اما تعداد ترورها در آن سالها به ۱۰ عدد هم نمیرسید. در سالهای ۶۴ و ۶۵ هم ترور داشتیم، اما از سال ۶۶ تا سال ۷۱ دیگر تروری از سوی سازمان انجام نگرفت.
حمید: نیروهای سازمان واقعاً نیروهای امنیتی بودند. یکی از نیروهای عملیات ما که روی نیروهای ساواک و... کار کرده بود، میگفت نیروهای سازمان خیلی امنیتی هستند و اصول ضدامنیتی را بهشدت رعایت میکردند. در سالهای ۶۳ و ۶۴ تیمهای عملیاتی سازمان وارد کشور میشدند، به آنان میگفتند «اگر میخواهید بدانید که تحت تعقیب نیستید، سوار قطار بشوید و در بین راه در بیابانی ترمز را بکشید و به بیابان بزنید. اگر کسی شما را تعقیب نکرد، بدانید که وضعیتتان سفید است وگرنه لو رفتهاید.»
ناصر: یکی از افرادی که این کار را کرده بود، بهروزی نام داشت که قویهیکل بود. این فرد در نهایت خودکشی کرد.
حمید: اعضای سازمان «بمب متحرک» بودند و هر لحظه امکان داشت انفجاری انجام بدهند یا اینکه کسی را ترور کنند. شما تصور کنید یک داعشی با قصد ترور و کشتار مردم در شهر تهران رها باشد، واقعاً خطرناک است. ما تمام تلاشمان را میکردیم که این افراد را دستگیر کنیم و به دیگر افراد سازمان هم دسترسی پیدا کنیم.
در ضربه ۱۹ بهمن زعفرانیه که موسی خیابانی کشته شد، فرزند مسعود رجوی چرا آنجا بود؟
حمید: بله. سازمان در برخی از خانهها و بهخصوص در خانههای ردهبالایش پوشش فرزند و نوزاد داشت. در ضربه ۱۰ مرداد زنانی پیدا شدند که وظیفهشان این بود هر روز در بالکن خانه بیایند و رخت پهن کنند. در برخی از خانهها هم بچههایی بودند که روزی چند دقیقه او را به بالکن میآوردند تا با چرخ بازی کند. گاهی وقتها هم در برخی خانهها ۶-۵ فرزند بودند.
** سازمان پیش از انقلاب با حزب بعث عراق ارتباط داشت
سازمان در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران چه نقشی داشت؟
ناصر: آنها پیش از انقلاب اسلامی با رژیم بعث عراق در ارتباط بودند. پس از انقلاب نیز ساختمانی در نزدیکی سفارت عراق در اختیار گرفتند که در این سفارت با نیروهای استخبارات عراق ارتباط برقرار پیدا کردند. رابط سازمان با عراق نیز یک عراقی به اسم فاضل مصلحتی بود که در ضربه ۱۲ اردیبهشت کشته شد. سال ۶۲، مسعود رجوی با طارق عزیز (وزیر امور خارجه عراق) دیدار و قرارداد صلح امضا کرد. هدف از دیدار رجوی با طارق عزیز، زمینهسازی برای استقرار سازمان در عراق بود. پیش از آن البته قرارگاهی به نام منصوری در سلیمانیه عراق داشتند. رادیو مجاهد نیز در آن منطقه بود، اما سازمان، عراق نمیگفت بلکه میگفت کردستان عراق است و از عراق هم با لفظ منطقه یاد میکرد. عدهای از اعضای سازمان نیز در ترکیه و پاکستان بودند که ما آنها را کنترل میکردیم که از این کشورها به عراق مسافرت هوایی داشتند و پاسپورت عراقی نیز داشتند. پس از آن دیدار، روابط سازمان با عراق علنی شد. این دیدار همزمان با جدایی بنیصدر از رجوی بود. سال ۶۳ وقتی که حزب دموکرات مطلع شد که سازمان قصد انتقال به عراق را دارد، از سازمان جدا شد. حزب دموکرات به رهبری قاسلمو هیچ وقت حاضر نبود که زیر بلیت عراق برود و همواره در منطقه کردستان بود. در جریان جنگ تحمیلی نیز برایشان یک آبروریزی سیاسی بود که با حزب بعث عراق پیوند بخورند؛ هرچند هر دو با نظام جمهوری اسلامی ایران درگیری نظامی و امنیتی داشتند. اواخر سال ۱۳۶۴ سازمان عمده نیروهایش را به عراق منتقل کرد و در اواسط سال ۶۵ اعلام رسمی کرد که به عراق منتقل شده است.
شما چه زمانی مطلع شدید که سازمان به عراق منتقل شده است؟
ناصر: سالهای ۶۳ و ۶۴ ما به ارتباطات و هماهنگیهای عملیاتی سازمان و عراق پی بردیم، در همین زمان سازمان به تشکیل ارتش آزادیبخش پرداخت و تئوری «جنگ نوین» را در پی گرفت. بر مبنای این تئوری در کشور عراق حضور یافتند و شکل نظامی پیدا کردند. همچنین بر مبنای این تئوری باید خود را به سرعت به تهران میرساندند. در عملیات فروغ جاویدان با تانکهای غیرشنیدار و با سرعت و به صورت ستونی بهسمت تهران حرکت کردند.
حمید: پیش از عملیات فروغ جاویدان که با عملیات مرصاد ما روبهرو شد، ۲ عملیات آفتاب و چلچراغ توسط سازمان انجام شد. عملیات آفتاب در منطقه فکه و عملیات چلچراغ در منطقه مهران انجام شد. سازمان در عملیات چلچراغ برای اولین بار منطقه آزاد کرد و تا نزدیکی شهر مهران و ستاد لشکر ما پیش رفت، در همینجا بود که منافقین شعار دادند «امروز مهران، فردا تهران». در این عملیات همچنین تعداد بسیاری از نیروهای ما را به اسارت و بسیاری از تجهیزات نظامی را به غنیمت گرفتند.
ناصر: البته در عملیات فروغ جاویدان از آن غنائم جنگی استفاده نکردند و بیشتر تجهیزاتشان عراقی بود. من در مورد سی خرداد ۶۰ نکتهای بگویم. در آن روز اگر مردم حزباللهی به صحنه نیامده بودند، واقعاً نظام سرنگون میشد. در عملیات فروغ جاویدان هم اگر مردم و لشکرها در چهارزبر جلوی آنها را نگرفته بودند، به تهران میرسیدند. روش آنان در عملیات فروغ جاویدان، شهابگونه بود و باید با سرعت خودشان را به تهران میرساندند.
پادگان اشرف چهجور جایی بود؟
ناصر: پادگان اشرف خیلی وسیع بود و وسعتی در حدود ۱۰ کیلومتر در ۱۰ کیلومتر داشت. ما ماکت و نقشه پادگان اشرف را با جزئیات دقیق از بریدههای سازمان به دست آورده بودیم. در این پادگان استحکامات زیادی داشتند. بخشی از خوابگاههایشان نیز زیر زمین بود.
گفتوگو از محمدعلی سافلی و محمدحسن جعفری