Tuesday, Aug 13, 2019

صفحه نخست » میشل اوباما شدن، مرورى بر کتاب خاطرات میشل اوباما، رضا علامه‌زاده

Reza_Allamehzadeh.jpgوقتى در نوامبر سال پیش کتاب خاطرات میشل اوباما با عنوان "شدن" انتشار یافت به چند ماه نکشید که این کتاب به پرفروش‌ترین کتاب خاطرات در تاریخ خاطره‌نویسى جهان بدل شد. اگر کسى با خواندن عنوان نامأنوس کتاب وسوسه شود که بداند این عنوان به چه چیز اشاره دارد کافى است نگاهى به فهرست کوتاه کتاب بیاندازد تا پاسخش را مستقیما از میشل اوباما بگیرد! کتاب به جز یک مقدمه و مؤخره کوتاه، در سه بخش نوشته شده که عنوانشان این‌هاست: "من شدن"؛ "ما شدن"؛ و "بیشتر شدن"، که اولى خاطرات کودکى و نوجوانى او را شامل شده، دومى به زندگى مشترکش با باراک اوباما و فرزندانشان اختصاص یافته، و بخش نهائى مجموعه‌ى خاطرات اوست از دوران هشت ساله‌ى بانوى اولِ ایالت متحده آمریکا بودن.

***

"من دیده‌نشدن را مى‌شناختم. دیده‌نشدن را زندگى کرده بودم. من از تاریخِ نادیده‌شدگى مى‌آمدم. مى‌خواستم یادآورى کنم که من نواده‌ىِ نواده‌ى یک برده هستم به نام جیم رابینسون که احتمالا در گورى بى نام و نشان، جائى در یک مزرعه در کارولیناى جنوبى دفن است. "

این تکه‌اى از سخنرانى پراحساس میشل اوباماست در برابر دانشجویان کالجى در نیومکزیکو، درست روزى که دونالد ترامپ رسما از سوى حزب جمهوریخواه نامزد ریاست جمهورى امریکا شد.

"ایستاده پشت تریبون، رو به دانشجویانى که به آینده مى‌اندیشیدند، به این ایده شهادت دادم که، دستکم به نوعى، مى‌توان بر نادیده‌شدگى چیره شد. " ص ۴۰۵

این دو فراز را از صفحات پایانى کتاب خاطرات میشل اوباما در آغاز نوشته آوردم تا بر این نکته تأکید کنم که سرتاسر این کتاب ۴۲۰ صفحه‌اى نشانگر تلاش شخصیت آگاهى است که به دلیل زن و سیاه‌پوست بودن همواره در ستیز با نادیده‌شدگى زیسته است.

M_Obama.jpgکتاب خاطرات میشل اوباما درست مثل یک رمان شروع مى شود، با فضاپردازى احساسى و معرفى کاراکترهاى توجه‌برانگیز، و حتى دیالوگ‌هاى به دقت نوشته شده.

"بیش‌ترین دوران کودکى‌ام با گوش دادن به صداى کشمکش گذشت. این، صداى یک موزیک بد، یا دستکم یک موزیک آماتورى بود که از لاى تخته‌هاى کفِ اتاق خوابم بالا مى‌آمد - دلینگ دلینک دلینگِ شاگردانى که در پائین، پشت پیانوى رابى، عمه مادرم، نشسته بودند و به آرامى و پراشتباه تمرین مى‌کردند. " ص ۳

اولین شخصیت جالبى که در کتاب مطرح مى‌شود همین رابى است که رهبر گروه کُر در کلیساى محله‌شان - ساحل جنوبى شیکاگو - و نیز معلم پیانوى بچه‌هاى محله و خودِ میشل است. میشل و پدر و مادر و برادر بزرگترش در طبقه دوم خانه کوچکى زندگى مى‌کردند که متعلق به رابى و همسرش بود و خودشان در طبقه اول آن ساکن بودند.

"رابى عمه مادرم بود و در طول آن سال‌ها به او بسیار مهربانى کرده بود، براى من اما یک جور ترسناک بود... گاهى پنهانى لبخندى مى‌زد ولى اصلا از شوخى به شکلى که مادرم دوست داشت خوشش نمى‌آمد. گاهى صدایش را مى‌شنیدم که شاگردانش را بخاطر تمرین کافى نکردن، یا والدینشان را به دلیل دیر آوردن بچه‌ها گوشمالی می‌داد.
وسط روز با تعجب یه آن‌ها مى‌گفت: "شب بخیر! " با همان اوقات تلخى که دیگران مى‌گفتند: "بازم که دیر کردین! ". کمتر کسى مى توانست مقرراتش را تاب بیاورد. " ص ۳

هر چه پیش‌تر مى‌رود اما، ویژگى رمان‌مانندِ کتاب کم شده و به خاطره‌نویسى نزدیک‌تر مى‌شود: خاطرات دختری سیاه‌پوست که در محله‌ای عموما سیاه‌پوست‌نشین در شیکاگوی دهه‌ی شصت و هفتاد قرن بیست، در خانواده‌ای از طبقه متوسط رشد کرد؛ خاطرات مرتبط با پدرش، فریزر رابینسون، که بیست سال بعنوان تعمیرکار مرکز تصفیه آب در شهرداری شیکاگو کار ‌کرد و بیش از همه به اتومبیل بیوک کهنه‌اش می‌نازید! (او یکی دو سال پیش از ازدواج میشل با باراک اوباما فوت شد)؛ و خاطرات دوران دبستان و دبیرستان و بالاخره فارغ‌التحصیل شدن از دانشگاه پرینستون در رشته حقوق؛ و البته چگونگی آشنائی با همراه زندگی‌اش باراک اوباما، پدر دو فرزند آینده‌اش، مالیا و ساشا، با تفصیلی به مراتب بیشتر.

از باریک شدن بر این بخش مى‌پرهیزم تا هم سخن به درازا نکشد و هم فرصت براى پرداختن موشکافانه‌تر بخش سوم کتاب از دست نرود؛ بخشى که در واقع انگیزه اصلى میشل اوباما براى نوشتن خاطرات، و نیز انگیزه اغلب قریب به اتفاق مخاطبان براى خواندن کتاب اوست.

"از اول مى‌دانستم که مرا با متر دیگرى اندازه‌گیرى خواهند کرد. بعنوان تنها بانوى اولِ افریقائى-آمریکائى که به کاخ سفید پا مى‌گذاشت، من به شکل از پیش تعیین شده‌اى "متفاوت" مى‌بودم. اگر براى بانوان اولِ پیش از من، مقامى تثبیت شده وجود داشت، مى‌دانستم براى من ممکن است به همان شکل وجود نداشته باشد. من در دوران مبارزات انتخاباتى دریافته بودم که باید بهتر، سریع‌تر، زرنگ‌تر و قوی‌تر از همیشه باشم. باید این مقام را خودم به دست مى‌آوردم. " ص ۲۸۴

از این نظر، بى‌شک رفتار شوهرش به شکل حساس‌ترى زیر ذره‌بین بود.

"دریافتم که به هر رئیس جمهور منتخب تا ۱۰۰، ۰۰۰ دلار از بودجه فدرال تعلق مى‌گرفت تا براى اسباب‌کشى و تغییر دکوراسیونِ محل اقامتش خرج کند، اما باراک اصرار داشت این مخارج را خودمان از پس‌انداز کپى‌رایت کتابش بپردازیم... یک ضرب‌المثل قدیمى در میان سیاهان می‌گوید: باید دو برابر دیگران خوب باشى تا نصف آنان بدست بیاورى. به ما که اولین خانواده‌ى افریقائی-امریکائى در کاخ سفید بودیم بعنوان نماینده‌ى نژادمان نگاه مى‌شد. مى‌دانستیم هر اشتباه یا برداشت نادرستمان بزرگنمائى شده، و سنگین‌تر از آن‌چه بود دیده مى‌شد. " ص ۲۹۵

گرچه میشل اوباما کتاب خاطراتش را تنها یک سال پس از هشت سال زندگى در کاخ سفید مى‌نویسد ولى از احساس قلمش پیداست حتى هنوز هم به فضا و مقررات آن خو نگرفته است. از این رو از ریزه‌کاری‌هائى مى‌نویسد که معمولا در خاطره‌نویسى شخصیت‌هاى سیاسى - یا منتسب به سیاسیون - جائى ندارند. و همین، خواندن کتاب را براى مردم عادى شیرین‌تر مى‌کند.

"کاخ سفید خیلى بزرگ است با ۱۳۲ اتاق، ۳۵ حمام و ۲۸ شومینه که در شش طبقه پخش‌اند. " ص ۲۸۹

"مردم مى‌پرسند زندگى در کاخ سفید چگونه است. من گاهى جواب مى‌دهم که گمان مى‌کنم مثل زندگى در یک هتل مجلل است، اما هتل مجللى که مهمان دیگرى ندارد - فقط تو هستى و خانواده‌ات. " ص ۳۰۴

میشل اوباما از ظریف‌ترین و خصوصى‌ترین نکاتى که در زندگى روزمره‌اش با آنان درگیر بود نیز حرف مى‌زند.

"مادرم نمى‌خواست به واشینگتن بیاید، اما من فشار مى‌آوردم. دخترهایم به او نیاز داشتند. من به او نیاز داشتم. دلم مى‌خواست باور کنم که او هم به ما نیاز دارد. در چند سال گذشته تقریبا هر روز در زندگى ما حضور داشت و کارآئى‌اش مرهمى بود بر نگرانى‌هاى تک تکمان. در سن هفتاد و یک سالگى هرگز در جائى جز شیکاگو زندگى نکرده بود... پس از انتخابات به خبرنگارى بى‌رودربایستى گفت: من عاشق اونا هستم اما خونه خودمو دوست دارم. کاخ سفید مثل موزه است. چطورى میشه تو موزه خوابید؟ " ص ۲۹۵

مادرش بالاخره مجاب مى‌شود و به کاخ سفید مى‌آید اما شیوه زندگی‌اش را هم با خودش مى‌آورد.

"مراقبت‌هاى پلیس مخفى را نپذیرفت و تماس با رسانه‌ها را رد کرد تا جلب توجه نکند و جاى پائى باقى نگذارد. با اصرار به اینکه رخت‌هایش را خودش بشوید دلِ خدمتکاران کاخ سفید را برد، و در تمام این سال‌ها هر وقت دلش مى‌خواست از محل اقامتش خارج مى‌شد و اگر چیزى لازم داشت به نزدیکرترین دراگ استور یا فروشگاه بزرگ مى‌رفت و با آدم‌هاى جدیدى دوست مى‌شد و مرتب آنها را مى‌دید و با آنان نهار مى‌خورد. هر وقت غریبه‌اى مى‌گفت خیلى شبیه مادر میشل اوباماست خیلى مودبانه شانه بالا مى‌انداخت و مى‌گفت: آره خیلى‌ها اینو میگن! "ص ۲۹۶

تا در مسائل خانوادگى هستیم اجازه بدهید شمه‌اى هم از دل‌مشغولی‌هاى میشل اوباما در مورد زندگى دختران خردسالش در کاخ سفید بنویسم که به تفصیل در جاى جاى کتاب آمده است. دخترک‌ها، مالیا و ساشا، وقتى به کاخ سفید رفتند تنها دهساله و هفت ساله بودند و هنوز نیازهاى کودکانه داشتند.

"قبل از این‌که ساشا بتواند به جشن تولد جولیاى کوچولو برود مشکل بود به کسى توضیح بدهى که لازم است پلیس مخفى بیاید و محل را وارسىِ امنیتى کند. مشکل بود از والدین یا مراقبت کننده‌اى که قرار بود بچه‌اى را به خانه‌مان براى بازى بیاورد بخواهى شماره کارت ملى‌اش را بدهد. این‌ها همه مشکل، اما ضرورى بود. من از این فاصله‌ى کوچک خوشم نمى‌آمد که هر وقت با کسى آشنا مى‌شدم باید از آن عبور مى‌کردم، اما خوشحال بودم وقتى مى‌دیدم براى ساشا و مالیا اینطور نیست، و آن‌ها به سرعت مى‌دویدند و دست دوستانشان را که در اتاق پذیرائىِ دیپلماتیک منتظر بودند، مى‌گرفتند و خنده‌کنان وارد مى‌شدند. بچه‌ها به شهرت اهمیت مى‌دهند اما تنها براى چند دقیقه. بعد از آن فقط به فکر این هستند که حال کنند. " ص ۳۰۹

در اواخر دور دوم ریاست جمهورى باراک اوباما، مالیا دیگر یک نوجوان شانزده هفده ساله بود با خواست‌هائى متفاوت از خواهر کوچکش ساشا. شرح اولین قرار ملاقات مالیا با دوست پسرش را میشل با ظرافتى به یادماندنى بر کاغذ آورده که واقعا خواندنى است.
"بهار ۲۰۱۵ مالیا خبر داد که پسرى که یک جورى دوستش داشت او را به مجلس رقصى دعوت کرده... معمولا به دلائل امنیتى مالیا و ساشا اجازه نداشتند در ماشین کس دیگرى بنشینند... اما براى آن شب ما استثناء قائل شدیم. "ص ۳۸۹

دوست پسر مالیا اجازه مى‌یابد با ماشینش به کاخ سفید بیاید و پس از آشنائى مختصر با باراک و میشل و انداختن چند عکس یادگارى با آن‌دو، به همراه مالیا به طرف رستورانى مى‌راند که قرار بود قبل از مجلس رقص در آن شام بخورند بى‌آنکه بدانند تیمى از پلیس مخفى در تمام مدت مراقبشان است.

"بچه بودن در کاخ سفید یک چیز است، از کودکى به نوجوانى فراروئیدن یک چیز دیگر. چطور ممکن بود مالیا حدس بزند که روزى برسد که در اولین قرار ملاقاتش با یک پسر، چند مرد مسلح دنبالشان باشند؟ یا کسى بیاید و از سیگار کشیدن دزدکى‌اش عکس بگیرد و به سایت‌هاى شایعه‌پرداز بفروشد؟ " ص ۳۹۱

جالب این‌که نه تنها بچه‌ها که خودشان هم گاهى در شرائط مشابه گیر مى‌کردند. نمونه‌اى
از آن، به شیرینى و با لطافتی شاعرانه، در خاطرات میشل اوباما آمده.

"براى سال‌ها در شیکاگو، شب‌هاى قرارمان بخش مورد تقدیس هر هفته‌مان بود، یک زیاده‌روی که ما در هر شرائطى آن را جزئى از زندگی‌مان کرده بودیم. من حرف زدن با شوهرم را در دو سوى یک میز کوچک در اتاقى نیمه تاریک دوست دارم. همواره دوست داشتم و فکر مى کنم براى همیشه دوست داشته باشم. باراک یک شنونده‌ى خوب است، آرام و فکور. عاشق خندیدنش هستم وقتى از خنده کله‌اش به پشتى صندلى مى‌خورد. روشنائى چشمش را دوست دارم، و مهربانى عمق چشمانش را. لبى تر کردن و شامى بى‌عجله با هم خوردن، همواره گذرگاه ما به آغازمان بود، به آن اولین تابستان گرم که همه چیز بین ما جوش خورد. " ص ۳۲۳
با این مقدمه، یک شب با یک برنامه‌ریزى امنیتىِ شدید، میشل و باراک با هلیکوپتر ریاست جمهورى به پایگاه هوائى آندرو، و از آن‌جا با هواپیماى کوچکى به فرودگاه جان اف کندىِ نیویورک پرواز مى‌کنند، جائی‌که هلیکوپتر دیگرى منتظر است تا آن‌ها را به محله‌ى مَنهتَن نیویورک ببرد. با همه این‌ها، میشل و باراک سعى مى‌کنند بروى خودشان نیاورند که یک تیم مخفى زبده و مسلح را در پس و پیش خود به این قرار رمانتیک در رستورانى در منهتنِ مى‌برند!

"وقتى ما بالاخره شاممان را تمام کردیم و بلند شدیم برویم، کسانى که دوربرمان داشتند شام مى‌خوردند بلند شدند و برایمان کف زدند که من جا خوردم، چون هم مهربانانه بود و هم نالازم. ممکن است بعضى‌هاشان از این‌که مى‌دیدند ما داشتیم مى‌رفتیم خوشحالیشان را نشان مى‌دادند. " ص ۳۲۶

هنوز مزه‌ى شام و نمایشى که پس از شام در تئاترى در تایمز اسکوئر نیویورک دیدند زیر دندانشان بود که نگرانى از برخوردهاى مخالفان سیاسى کامشان را تلخ کرد.

"وقتى آخر شب داشتیم به واشینگتن برمى‌گشتیم مى‌دانستم دیگر به این زودی‌ها نمى‌توانیم چنین کارى بکنیم. رقباى سیاسى باراک از اینکه او مرا براى دیدن یک نمایش به نیویورک برده انتقاد کردند. حزب جمهوریخواه حتى قبل از این‌که ما به خانه برسیم اطلاعیه مطبوعاتى صادر کرد و گفت قرار ما براى مالیات‌پردازان، زیاده‌روانه و بسیار پرخرج بود، اطلاعیه‌اى که در اخبار تلویزیون‌ها مطرح و در موردش بحث مى‌شد. همکاران باراک به آرامى بر همین نکته تأکید مى‌کردند و از ما مى‌خواستند که بیشتر به مسائل سیاسى دقت کنیم و إحساس شرم و خودخواهى به من مى‌دادند که لحظه‌اى با شوهرم بیرون رفتم و تنها بودم. " ص ۳۲۷

در کتاب خاطرات میشل اوباما به نقطه نظرات سیاسى و اجتماعى او نیز بسیار برمى‌خوریم، اما او همه جا زبان خودمانى‌اش را حفظ کرده و هرگز اداى سیاستمداران را در نیاورده است. نمونه‌اش فرازى از خاطرات اوست در مورد ادعاى بى‌پایه دونالد ترامپ در رابطه با غیرامریکائى خواندن باراک اوباما. ترامپ ادعا کرده بود که شناسنامه امریکائى صادر شده در هاوائى برای باراک اوباما، جعلى است و هیچ‌یک از همکلاسى‌هاى کودکستانى اوباما چنین شخصى را به یاد نمى‌آورند. جدا از بى‌معنا بودن این ادعا، به گفته‌ى میشل، این ادعائى خطرناک بود که مى‌توانست معتقدان به برترى سفیدپوستان را علیه جان باراک اوباما تحریک کند.

"گاه به گاه پلیس مخفى به من اطلاع مى‌داد که تهدیداتى جدى صورت گرفته و افرادى وجود دارند که تحریک شده‌اند. من سعى داشتم نگران نباشم ولى گاهى نمى‌توانستم. چه اتفاقى مى‌افتاد اگر یک آدم نامتعادل با تفنگى پُر به واشینگتن مى‌آمد؟ چه اتفاقى مى‌افتاد اگر این آدم به دنبال دخترانمان مى‌رفت؟ دونالد ترامپ با کنایه‌هاى بى‌پروا و پر سروصدایش زندگى خانواده مرا به خطر انداخته بود. و به همین دلیل من هرگز او را نخواهم بخشید. " ص ۳۵۳

این موضوع مربوط به چند سال پیش از نامزد شدن دونالد ترامپ برای ریاست جمهوری است. ترامپ یک دوره بعد رسما نامزد حزب جمهوریخواه می‌شود و در رقابتی تنگاتنگ با هیلری کلینتون، پیروز میدان از آب در می‌آید. میشل اوباما احساسش را وقتى خبر پیروزى ترامپ در انتخابات رسما اعلام مى‌شود، این‌گونه بیان مى‌کند:

"وقتى خواب بودم این خبر تائید شد... مى‌خواستم تا جائى که مى‌توانستم این واقعیت را دیرتر بدانم... من یک آدم سیاسى نیستم و بنا ندارم نتیجه انتخابات را تحلیل کنم... [اما] براى همیشه در شگفت خواهم ماند که چه چیز موجب شد که، بویژه زنان، یک زن را که نامزد شایسته‌اى بود رد کنند و به جایش به مردى زن‌ستیز، به عنوان رئیس جمهورشان راى بدهند. " ص ۴۱۱

سخن را کوتاه مى‌کنم و به بسیارى از نکات ظریف دیگری که در کتاب خاطرات میشل اوباماست نمى‌پردازم؛ به دیدارش از ملکه انگلیس در کاخ باکینگهام؛ دیدارش از نلسون ماندلا در ژوهانسبورگ؛ به نظرات پیشروانه‌اش در دفاع از حقوق دگرباشان جنسى؛ و به حمایت همه جانبه‌اش از معلولان نظامى و خانواده‌هایشان. تنها به تلاشش براى به تصویب رساندن قانون بهبود تغذیه کودکان اشاره مى‌کنم که بالاخره به نتیجه رسید.
وقتى باراک اوباما در یک مدرسه ابتدائی، در حالی‌که چندین دانش‌آموز، و نیز همسرش با سرى افراشته، کنارش ایستاده بودند این سند را امضاء کرد، به شوخى به گزارشگران گفت: "اگر موفق نمى‌شدم این طرح را به تصویب برسانم شب باید روى کاناپه مى‌خوابیدم! " ص ۳۴۸

رضا علامه‌زاده
برگرفته از: سایت آسو



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy