رفیق خوری - ایندیپندنت فارسی
در کتاب «جنگ تمدنها» ساموئل هانتینگتون، کشمکش ملتها را از جمله امور حتمی و تغییر ناپذیر میداند که عوامل و متغیرهای متعددی، باعث آن میشود. این نظریه از طرف پژوهشگران و دانشگاهیان مردود دانسته شد، اما بنیادگراها که جهان را به دو قطب متضاد تقسیم میکنند، با گرمی از آن استقبال کردند.
مؤلف این آمادگی را نداشت تا نگاه دیگری به تاریخ بیاندازد. تاریخ نشان میدهد که تمدنها کشمکش و جنگ نمیکنند بلکه همدیگر را کامل میکنند و سخن واقعی و درست این است که به جای جنگ تمدنها، بگوییم، «جنگ تعصبها و منافع».
هانتینگتون در کتاب «ما که هستیم»، این تئوری جهانی را به داخل آمریکا منتقل کرد و چنین نوشت: «تنها چالش خطرناک برای هویت و فرهنگ سنتی آمریکا، مهاجرت دائمی از آمریکای لاتین، به ویژه از مکزیک است. مکزیکیها که تعدادشان هم کم نیست، به فرهنگ خاص خودشان بیشتر تمایل دارند و احساس میکنند که قادر به تحقیر فرهنگ آمریکایی هستند». وی پس از آن با صراحت نژاد پرستانه اعلام کرد که: «چیزی به عنوان رویاهای آمریکا وجود ندارد، بلکه تنها یک رویا وجود دارد که جامعه انگلوساکسون پروتستان، آن را آفریده است».
پیش از کتاب جنگ تمدنها و پیش از آمدن دونالد ترامپ و بالاگرفتن هیاهوی «برتری نژاد سفید»، پاتریک بوکانن، خبرنگار سابق در کاخ سفید که خود را کاندید ریاست جمهوری کرده بود، به «آمریکایی کردن آمریکا» و به جلوگیری از مهاجرت برای ده سال، فرا خوانده بود.
مطالب بیشتر در سایت ایندیپندنت فارسی
در همین اوضاع و احوال بود که، کشتارگاه ال پاسو، به وقوع پیوست. آنچه در ال پاسو رخ داد، آذرخشی در آسمان صاف نبود. جوان سفیدپوستی که این جنایت را بر ضد آمریکاییهای مکزیکی تبار مرتکب شد، به چنین ایدئولوژیای باور داشت و در بیانیه خود آن را ثبت کرده بود. اگر چنانچه فشارهای انتخاباتی و احساس نیاز به رای نمیبود، ترامپ برای اولین بار «نژادپرستی و تعصب و گرایش به برتری نژاد سفید» را محکوم نمیکرد.
اما راه حلی که ترامپ برای این معضل سنجید، به جای اصلاح قوانین مربوط اسلحه، اصلاح قوانین مربوط به بهداشت روانی و عقلی بود. او خواست با این کار نشان دهد که کشتارهای «تروریسم سفید» اعمال فردی است نه زاده «فرهنگ نفرت».
البته موضع ترامپ، غافلگیرانه نیست؛ چون هیچکس در آمریکا، نه رئیس جمهور، نه کنگره و نه زمامدار ایالتی، جرات رویارویی با «لابی» نیرومند اسلحه را ندارد و نمیتواند به طور جدی، آنگونه که نخست وزیر زلاند نو، پس از کشتارگاه مسجد، این کار را انجام داد، قوانین اسلحه را منضبط کند.
آنچه در آمریکا پس از وقوع هر کشتاری انجام میشود، تنها وضع برخی قیود شکلی و ظاهری بر خرید اسلحه است، در حالیکه شرایط با زمان نوشتن قانون اساسی آمریکا که داشتن اسلحه را جزء حقوق افراد میدانست، به طور کلی تغییر کرده است.
خشونت در آمریکا، نوعی «ژن» است. چون این کشور با خشونت زاده شده و با خشونت، گسترش یافته؛ خشونت بر ضد مکزیکیها، خشونت بر ضد سرخ پوستان، خشونت بر ضد سیاه پوستان که توسط سازمان «کوکلاکس کلان» اعمال میشد و خشونت در میان خود سفیدپوستان بر سر آب، زمین و طلا. حتی بعد از اینکه به اجبار به سیاه پوستان حق رای داده شد، این حق با شرط داشتن سواد مقید گردید.
از جمله نمونههای مشهور آزمون سواد، این است که کمیته آزمون، یک روزنامه چینی را به یک پیر مرد سیاه پوست داد و گفت: عنوان این روزنامه چه میگوید؟ پیر مرد با تمسخر پاسخ داد: عنوان میگوید که من نمیتوانم رای بدهم.
وجود تبعیض و نژادپرستی در آمریکا، منحصر به گذشته تاریخ نیست. رمانهای تونی موریسن برنده جائزه نوبل ادبیات که اخیرا درگذشت، از جمله رمان «محبوبه» وی، شرایط زمان حال را از خلال گذشته به تصویر میکشد، هرچند که مربوط به قرن نوزده باشد. موریسن در کتاب «اصل دیگران» مینویسد: «هر چند ابزارهای ارتباط ما با همدیگر که عبارت است از زبان، تصور و تجربه، اندک است، اما نیرومند است».
سکوت فیتزجرالد میگوید: «فرانسه یک سرزمین است، بریتانیا یک ملت است و آمریکا یک اندیشه است». الکساندر هامیلتون، پس از جنگ استقلال، گفته بود: «آمریکا تجربهای است که جهانیان آن را زیر نظر دارند، تا ببینند که آیا تاسیس جامعهای بر پایههای آزادی، به جای ترس، ممکن است یا نه».
واقعیت امر این است که، آخرین سرزمینی که بتواند میان ملتها تفکیک قایل شود، آمریکا است؛ چون ملت آمریکا، مخلوط همه ملتهای روی زمین است. بر خلاف اروپا و آسیا که شهروند اصیل و غیر اصیل دارد، در آمریکا شهروند اصیل و غیر اصیل وجود ندارد، هرچند شهروندان اصیل آمریکا که سرخ پوستانند را تقریبا نابود کردهاند.
گرچه این مهاجران اروپایی بودند که نخستین بار آمریکا را بنا گذاشتند و به عنوان «واسپ» یا انگلوساکسون پروتستان، بر آن حکم راندند، اما بقیه مهاجران، در پیشرفت و نیرومندی آن سهم داشتند. آنان اکنون نیمی از نفوس آمریکا را تشکیل میدهند که ۵.۵۶ میلیون آنها، لاتین و اکثریتشان مکزیکی هستند. چه جنونی است سخن گفتن درباره رهایی از آنان؟ و چه توهمی است، تاسیس جامعهای بر اساس ترس به جای تاسیس آن بر پایههای آزادی که همیلتون درباره آن سخن گفت و تجربه کامیابی بود؟
ترامپ با سلاح ترساندن وارد کاخ سفید شد: ترساندن سفیدپوستان آمریکایی از سایر رنگها، ترساندن کل آمریکاییها از دیگران در جهان، به بهانه اینکه آنان اموال آمریکا را میچاپند و در زیر سایه حمایت آمریکا، از صلح و رفاه بهره میبرند.
اکنون جلوگیری از مهاجرت و یا تنگ کردن راه آن، تنها یک ادعا نیست، بلکه به یک واقعیت تبدیل شده است. حال، نباید از نتایج وحشتناکی که نژادپرستی، تعصب، فرهنگ نفرت و مرگ و «اسلام هراسی»، دارد غافل ماند؛ خطر اینها کمتر از خطر فرهنگ تکفیر و ترور نیست. سلاح به علاوه نفرت، نسخهای است برای کشتن، اما ایدئولوژی عقبمانده به علاوه تکنولوژی پیشرفته، آدمی را به کشتارهای وحشتناکتر از آن سوق میدهد. آیا تولستوی نگفته بود: تصور کنید چنگیز خان را که مجهز به تلفن باشد؟
عادیترین تبصره بر کشتار ال پاسو، سخن کاتلین پیلو از دانشگاه شیکاگو است: «کافی نیست که کشتار گروهی را به عنوان چیزی بیرون از ارادهمان، محکوم کنیم، بلکه باید معنای آنرا بفهمیم و در برابر جریانی که تکیه بر کشتار دارد بایستیم».
اکنون چالش موجود پیش روی همگان، جرأت رویارویی با فرهنگ نفرت و «تروریسم سفید» است.
شش گاو مقدس استمرارطلبان، مجید محمدی
کودتای شیلی وشجاعت اخلاقی روشنفکران، علی میرفطروس