علی خسروجردی، انصاف نیوز
چند بازیگر مشهور که لباسهای گرانقیمتی بر تن دارند و عینکهای برند خود را به چشم زدهاند جلوی تصویر به چشم میآیند. پشت آنها سه خودروی مازراتی، بنز و لامبورگینی بیشتر از هرچیزی خودنمایی میکند. این توصیف پوستر فیلم ایدهی اصلی است که بخش کوچکی از دنیای پر زرق و برق این فیلم را نمایش داده است.
«ایدهی اصلی» ساختهی آزیتا موگویی است که این روزها روی پرده است، در این فیلم زندگیهای آنچنانی و ماشینهای آخرین سیستم به تصویر کشیده میشود. این تنها فیلم در طول سالهای اخیر نیست که از عناصر لوکس در آن استفاده میشود، فیلم «آینه بغل» منوچهر هادی نیز این نوع زندگی را به تصویر کشیده بود.
ردپای این نوع زندگی را شاید بتوان در پروژههای بزرگی مثل باستی هیلز دید؛ باستی هیلز نمود زندگی با لامبورگینی و مازراتی و ویلاهای چندهزار متری است، نماد زندگی افرادی است که آخرین محصولات گرانترین برندهای جهانی را دنبال میکنند و واحد پولشان از میلیارد شروع میشود. حالا مدتی است که پای تصویر زندگی دور از دسترس این قشر برای نمایش مقابل چشم مردم و سرگرم کردن به پردهی سینماها هم باز شده است. این موضوع باعث شده بسیاری معتقد باشند که نمایش این میزان از مصرفگرایی باعث گرایش مردم به مصرف بیشتر میشود و شاید هنر به نوعی به خدمت بازار سرمایهداران دربیاید.
به نظر میرسد در اینگونهی فیلمسازی تا جایی که میتوانند به تصاویر رنگ و لعاب زندگیهای مرفه و لوکس را میدهند؛ از خانههای لاکچری، خودروهای چندین میلیونی و حتی لباسهای خارجی بهره میبرند تا مخاطب سینما را بجای ساخت و داستان فیلم مبهوت زندگی پر زرق و برق کارکترهایی میکنند که عمق شخصیتشان در فیلم -بالعکس آثار شاخص سینمایی- نمود چندانی ندارد. تماشاچی این فیلم شاید تنها مجذوب بریز و بپاشهای غیر متعارف شخصیتهای فیلم شود.
امیررضا مافی و شاهین شجریکهن، منتقدان سینما دربارهی به تصویرکشیدن زندگیهای پر زرق و برق در سینما با انصاف نیوز به گفتوگو پرداختهاند. مافی معتقد است که مصرفگرایی و سادهزیستی، به صورت متناقضی هردو در جامعهی ما ارزش محسوب میشوند و این باعث تعارض میشود؛ او میگوید اینگونه فیلمها را کسانی میپسندند که دوست دارند مصرف بقیه را تماشا کنند، اما در نهایت دیدن این نوع زندگیها باعث افزایش حس نارضایتی در این افراد میشود. شجریکهن اما معتقد است که کارگردان مختار است قهرمان داستانش را از هر طبقهای انتخاب کند، او میگوید این سطح از زندگی وجود دارد و نمیتوان به نمایش آن ایرادی گرفت.
متن کامل این گفتوگوها را در ادامه میخوانید:
مافی: مصرف کردن به یک غایت تبدیل شده
مافی در مورد مصرفگراییای که در این دست از فیلمها به نمایش درمیآید به خبرنگار انصاف نیوز گفت: «مصرفگرایی پدیدهی دوران مدرن در غرب بوده است. در جامعهی صنعتی و پساصنعتی غرب، مصرف به عنوان مهمترین مولفهی انسان تلقی شد، یعنی پیش از دوران پساصنعتی همهچیز بر اساس ارزش مبادله، تبیین و تعیین میشد و در قبال انجام یک کار یا خرید یک شی پولی پرداخت میکردند. در دوران پساصنعتی که مصادف و معاصر با دوران پسامدرن است، روند مبادله دچار تغییر میشود. این موضوع در مورد جامعهی غربی است.
فیلسوف و جامعهشناس معروف فرانسوی «ژان بودریار» کتاب مشهوری با عنوان «جامعهی مصرفی» در دههی هفتاد میلادی نوشته است. در این کتاب تبیین میکند که در جامعهی مصرفی غرب چه اتفاقی رخ میدهد که مصرف، مبادله میشود. بودریار دیدگاه چپ داشت. او با نقد مارکسیسم و دیدگاههای چپ که معتقد بودند هم عرضی مبادلهای بین کار و پول و بین کالا و پول وجود دارد، معتقد است که چنین نظمی بههم خورده است و امروزه خود مصرف اهمیت پیدا کرده است. جملهی مهم و اساسی برای تبیین این موضوع این است که اصل مصرف بیش از اینکه چه چیزی مصرف شود ارزش پیدا کرده است.
با توجه به این گفتهی بودریار در جامعهی ما که به صورت نیمه و اشتباهی به سمت مدرنیته حرکت کرده است، مهم نیست که فرد چه چیزی را مصرف میکند بلکه مهم این است که فقط مصرف کند.
این موضوع در ادبیات هم رخ میدهد، مهم نیست که از چه نشانهای برای بیان متن خودتان استفاده میکنید، مهم این است نشانهای که استفاده میکنید در الگو و گفتمانی بزرگتر جا بگیرد. خلاصه و بیان سادهی این موضوع این است که وقتی ما با جامعهای مواجه میشویم که مصرف کردن نوعی فضیلت میشود و باعث تفضل و ارج بیشتر میشود، مصرف کردن خودش به یک غایت تبدیل میشود، اینکه چه چیزی را مصرف کنیم ارزش خودش را از دست میدهد.
ما در عصر شبکههای مجازی به جایی رسیدهایم که امکان نشان دادن مصرف را پیدا کردهایم. تمامی افراد جامعه این فرصت را پیدا کردهاند که مصرف کردن خودشان را نشان بدهند. وقتی ما مصرف کردن خودمان را نشان میدهیم و علنی میکنیم، دنبالکنندههای ما هر تعدادی که باشند، احساس میکنند که عقب ماندهاند و احساس میکنند که آنها نیز باید مصرف کنند.
بودریار این مثال را میزند که یک برند در ایتالیا کیفهایی را تولید میکرد که این کیفها هیچ نیازی را برطرف نمیکردند، اما چون سلبریتیها بر روی جلد مجلات از این کیفها استفاده میکردند، همهی مردم به سمت آن سوق پیدا کردند. امروز وضع فرق کرده است، امروز نه فقط سلبریتیها روی مجلات بلکه همهی آدمها با استفاده از اینستاگرام این امکان را پیدا کردهاند تا مصرف کردن خودشان را نشان بدهند، در چنین وضعی مصرف کردن تبدیل به یک اولویت میشود.
عدهای تشنهی مصرف کردن دیگران هستند؛ به دلیل اینکه خودشان دستشان نمیرسد. کارگردانها به همین دلیل فیلمی را میسازند که آدمهای پولدار و مصرفگرا و اهل تجمل را به نمایش میگذارد. این موضوع در مراکز تجاری و مالها هم رخ میدهد. اگر بخواهیم وجه دیگر موضوع را تبیین جامعهشناختی بکنیم باید به مالها بپردازیم.
دو دسته از افراد به این مالها میروند، یک دسته گروهی هستند که برای مصرف و خریدکردن میروند و دستهی دیگر برای تماشا به آنجا میروند و مصرفکردن دیگران را تماشا میکنند. این افراد خودشان را شریک مصرفکردن دیگران میدانند. جلوی متروی تجریش تاکسیهایی برای «پالادیوم» هستند، آدمهایی که از جنوب تهران به شمال تهران میآیند. سوار تاکسی میشوند و به پالادیوم میروند و مصرفکردن دیگران را تماشا میکنند. همین موضوع را میتوانیم به سینما تعمیم بدهیم، وقتی مصرفگرایی و مصرف کردن به عنوان یک فضیلت محسوب بشود، عدهای دوست دارند که این انسانهای پولدار مصرفگرا را ببینند.
او در پاسخ به سوالی مبنی بر اینکه آیا میتوان اینگونه فیلمها را در خدمت پروژههای بزرگی مثل باستی هیلز دانست گفت: «من نمیتوانم چنین قضاوتی بکنم چون سندی ندارم، اما این موضوع را میتوانم بپذیرم که در روند مدرنیزاسیون ایران، به دلیل تقابل عنصرهای مختلف، با یک امر تکاملنیافته مواجه هستیم. ما جامعهای سنتی و یک جمهوری کلاسیک داشتیم که در آن پادشاهی به صورت سنتی بود. با وجود اینکه مردم در جامعهی سنتی سختیهای زیادی را میکشند اما جایگاه روشنی دارند. با ظهور پهلوی اول قرار بود مدرنیزاسیون طی پروژهای در ایران اجرا بشود، بدون اینکه پایههای سنت در ایران اشباع شده باشد و مفاهیم مدرن جا بیافتد.
برای گذر از یک دوره به دورهی دیگر، باید آن پایهها اشباع میشد تا از یک دوره وارد دورهی دیگر میشدیم. در عصر پهلوی، تمام مصادیق مدرنیته را وارد ایران شد از آزادی حجاب و آزادی به ظاهر فردی، راهآهن و رادیو وارد ایران شد، بدون اینکه فرهنگ مدرن وارد بشود. در دورهی محمدرضا پهلوی این اتفاق تشدید شد. آدمهایی که به فرنگ رفته بودند و سوغات فرنگ آورده بودند، تعدادشان بیشتر شد اما به دلیل اینکه مردم از لحاظ فرهنگی اشباع نشده بودند، تودهی مردم نمیتوانستند با زندگی مدرن کنار بیایند.
برای همین موضوع بود که آنها آخرین انقلاب سنتی تاریخ، یعنی انقلاب اسلامی سال ۵۷ را رقم زدند. انقلاب سال ۵۷ یک انقلاب کاملا سنتی است به دلیل اینکه رهبری واحد دارد و مذهب در آن بسیار دخیل است و انسانها برای تغییر حکومت به خیابانها میآیند و با شعار دادن مبارزه میکنند و در مبارزهی خود از سلاح استفاده نمیکنند. تمامی این موارد نشانههایی از انقلاب کلاسیک است. ما یک انقلاب سنتی کردهایم و جمهوری مبتنی بر سنتهایمان که سنتهای الهی است را ساختهایم.
چهل سال پس از آن، مصادیق پست مدرن وارد ایران شده و ارزشهای سنتی ما از بین رفته است. یعنی اگر روزی یک نفر برای رضای خدا به جبهه میرفت تا کشورش را حفظ کند، امروز همان آدم در یک برج زندگی میکند، چون ارزشها برای او تغییر کرده است. ارزشها هم برای او و هم برای فرزندانش تغییر کرده است. وقتی فرزندان آن نسلها عاملیت پیدا کردند و رشد پیدا کردهاند شروع به تغییر نگاه بزرگترهایشان کردهاند که شما چقدر برای خدا و پیغمبر کار کردهاید، برای دنیای خودمان کار کنید.
ارزشها دچار استحاله میشود، یعنی مصادیق پستمدرن وارد شده و همزمان آموزههای سنتی وجود دارد، اما در این میان بهخاطر اشباع نشدن دورهها و گذار از آن خلایی وجود دارد. اتفاقی که میافتد این است که یک ویلای لاکچری و زندگی آنچنانی یک ارزش میشود و در مقابل آن فداکاری و قناعت کردن نیز ارزش هستند. تقابل این موارد چیزی است که امروزه در جامعهی ما اتفاق میافتد. یک نفر ارزش را سوار شدن یک ماشین یک میلیاردی میداند و کسی دیگر ارزش را سوار شدن بر ماشینی میداند که نیاز را برطرف کند.
پروژههای فرهنگیای اجرا میشوند که چه در عرصهی اجتماعی و عرصهی هنری، به فضایل بخش دوم صحه میگذارند. مثالی که زدم تاسیس مالها نشان دهندهی این است که برای ما مصرفکردن و گران مصرفکردن یک فضیلت است. با ورود فودکورتها که رستورانهای متعدد دارند، به مردم میگوییم جلوی یکدیگر غذا بخورید تا هرکسی غذاخوردن شما را ببیند. تمامی موارد را فقط برای ابراز کردن آوردهایم. حالا پروژههایی مثل باستیهیلز برای این است تا مصرفگرایی غربی و اروپایی را در ایران بازسازی یا بازنمایی کنیم.
برخی فیلمها با فضیلت قراردادن این نوع مصرفگرایی، در معنا با عرصهی مصرفگرایی و آن شکل اقتصادی که در آن اشخاصی خانههای آنچنانی میسازند و ماشینهای آنچنانی سوار میشوند همراه هستند. ما با جامعهای مواجه میشویم که دو معنای به طور کامل متعارض در آن فضیلت است. یک معنای آن این است که ما باید لاکچری زندگی کنیم و معنای دیگر آن این است که ما باید یک زندگی ساده داشته باشیم. هر دوی این موارد فضیلت به حساب میآید. برخورد تودههای اجتماعی به این دلیل است، که هرکدام از این نظرات طرفداران خود را دارند.
موضوعی که خطرناک است و مربوط به موضوع ما نیست، این است که مسوولانی که شعار فضیلت برای سادهزیستی را میدهند، خودشان در باستیهیلز زندگی میکنند. این خطرناکترین اتفاقی است که مدیران یک جامعه را تهدید میکند.»
مافی درمورد تاثیر فیلمهایی مثل ایدهی اصلی و آینه بغل بر مخاطبان گفت: «وجود اینگونه زندگی مختص سینما نیست، آدمهای پولدار در تلویزیون -مثل فیلم آینه بغل- کروکدیل در خانه ندارند،با اینحال در تلویزیون هم شاهد آدمهایی پولدار با زندگی آنچنانی هستیم؛ در تلویزیون نمیبینید که در خانههای ۴۰،۵۰ یا ۶۰ متری زندگی کنند. امکان فیلمبرداری در این خانهها نیست و این موارد بازنمایی نمیشود، تودهی مردم در تلویزیون هم مثل سینما غایب هستند.
وی در پاسخ به اینکه آیا این فیلمها فایدهای هم دارد و اگر بلی، چه فایدهای گفت: در مورد اینکه چه فایدهای دارد، باید ابتدا موضع فایده را روشن بکنیم؛ یعنی اینکه بگوییم چه چیزی را بافایده میدانیم تا بگوییم آن چیز چه فایدهای دارد. مهم این است که ما با نشان دادن چنین زندگیهایی چه در تلویزیون و چه سینما به مخاطبان یک چیزی را یاد میدهیم، ما به خانم و آقای مخاطب میگوییم این طور میشود زندگی کرد و به دلیل اینکه اینگونه زندگی نمیکنید از قافله عقب افتادهاید.
یکی از آسیبهای این پدیده که در عصر شبکههای اجتماعی همه چیز مرئی و آشکار میشود، این است که شروع به رصدکردن زندگی آدمهای دیگر میکنیم که حتی ممکن است آن را با پول حلال به دست آورده باشند. اما وقتی با زندگی خودمان میسنجیم و آن را در مقام قیاس قرار میدهیم به این نتیجه میرسیم که از قافله عقب افتادهایم. این عقب افتادن از قافله باعث احساس نارضایتی از خود میشود و باعث میشود قانع و ارضا نشویم.
امکانات ما در دههی ۹۰ نسبت به انسانها در دههی ۶۰ خیلی بیشتر است. ما متولدین دههی ۶۰ به یاد داریم که امکانات زندگی در دههی ۶۰ سختتر بود، اما در آن زمان احساس رضایت بیشتری داشتیم؛ به دلیل اینکه عمدهی جامعه شبیه به هم زندگی میکردند. در آن زمان هیچکس از زندگی جامعه کوچکی که زندگی لوکی داشت خبردار نبود. امروز همهی ما دچار حرص میشویم چون در پردهی سینما و تلویزیون آدم پولدار با خانههای آنچنانی میبینیم در اینستاگرام هم چنین زندگیهایی را میبینیم. این باعث میشود که معنای شکاف طبقاتی در تودههای مردم رسوخ کند و باعث نارضایتی آدمها از خویشتن شود. این موارد همچنین باعث افسردگی و نارضایتی اجتماعی شده و در نهایت به واسطهی شبکههای اجتماعی باعث انفعال اجتماعی نیز میشود.»
مافی در پایان گفت: «اگر مردم نسبت به شرایط و وضعیتشان خودآگاه نباشند، دیدن این آثار در سینما و تلویزیون نارضایتی برای آنها به همراه دارد و دچار خودباختگی میشوند. این خودباختگی تبعاتی دارد، ممکن است دست به هر کاری بزنند تا به آن موقعیت برسند. این شرایط آثار روانشناختی و جامعهشناختی جدی در پی دارد.»
شجری کهن: ایدهی اصلی واقعیت را نشان میدهد
شاهین شجریکهن دربارهی فیلم ایدهی اصلی گفت: «گفته میشود که در این فیلم تصویری از زندگی فرادست و لاکچری نشان داده میشود در حالی که این زندگیها وجود دارد. این زندگیها خیالی نیست و برای مغشوش شدن ذهن مردم جعل نشده است.
در چند سال اخیر خانهها، ویلاها، عمارتها و کاخهایی در کشور ساخته شده که ایدهی اصلی در برابر آن فقیرانه جلوه میکند. این یک بخش از جامعه است و در تمام دنیا نیز به این شکل است. در تمام کشورهای صاحب سینما، فیلمهایی وجود دارد که فقر طبقهی فرودست و پلشتیهای اجتماعی را تصویر میکنند و در مقابل، فیلمهایی نیز داریم که اشرافیت، رفاه و ثروت را به تصویر میکشند. آیا فیلم «گتسبی بزرگ» به عنوان یک رمان و فیلم کالت آمریکایی مغرضانه است و میخواهد جامعهی آمریکا را به همبریزد؟»
او در ادامه گفت: «جامعهی ما از تلویزیون پیام مصرفگرایی را دریافت میکند نه از سینما. مخاطب سینما انتخابی و محدود است ولی تلویزیون مخاطب غیرانتخابی و فراگیر دارد. اهالی یک روستا که در عمرشان حتی به یک فروشگاه مدرن هم پا نگذاشتهاند و ممکن است بیشتر خانههای آنها کاهگلی باشد، در تلویزیون میبینند که یک کارمند ساده در خانهای هزار متری زندگی میکند و اعضای خانواده روی میزی رنگین چند نوع غذا را با یکدیگر تقسیم میکنند.
این تصویر، مصرفگرایی را تبلیغ میکند، نه فیلمی که در یک جزیره یا خارج از کشور اتفاق میافتد و قهرمانهایش افرادی با موقعیتهای خاص هستند. قهرمانهای ایدهی اصلی از طبقهای هستند که لامبورگینی سوار میشوند و در مناقصه شرکت میکنند. کارمند شرکت آب نیستند که در تلویزیون نشان میدهند و برای مثال مگان سوار میشوند. کارگردان مجاز است که هر طبقه و شخصیتی را قهرمان نشان بدهد.»
این منتقد سینما دربارهی تاثیر به تصویر کشیدن این نوع زندگی در فیلم ایدهی اصلی روی مخاطبان گفت: «ایدهی اصلی گوشهای از مسایل انسانهایی را به تصویر کشیده که درگیر مسایل مالی و واردات و صادرات هستند و در مزایدهها شرکت میکنند. در این فیلم آدمهایی که در جزایر کیش و قشم و هرمز چنبره زدهاند و آدمهایی که در کار رانت و زد و بند هستند به تصویر کشیده شدهاند.
این فیلم میگوید که این آدمها چنین ویژگیهایی دارند و این ماشینها را سوار میشوند. زندگی واقعی این آدمها همین شکلی است و چنین خانهها و ماشینهایی دارند. سینما باید همین واقعیتها را بازتاب دهد. همان طور که وقتی میخواهند بوقچیهای استادیوم را تصویر کنند و فیلمی دربارهی لیدرها و بوقچیهای استادیوم بسازند، باید از خانهای شبیه به خانهی «قمر خانم» استفاده شود.
در چنین فیلمی انسانهای خشن که احتمال دارد همسر خودشان را کتک بزنند، یا احتمال دارد اهل شرط بندی و مواد مخدر باشند باید نشان داده شوند. اگر این اتفاق نیافتد مخاطب قادر به تصور این شخص نخواهد بود. حالا آیا باید بگوییم که این فیلم با تصویر خشونت چه چیزی را میخواسته ثابت کند؟ شخصیتهای داستان تعیین میکنند که فیلم چه محیطی را نشان بدهد؛ محیط خشن و فقیر یا شیک و لاکچری.»
شجریکهن در ادامه توضیح داد: «برای نمایش قهرمان و شخصیت مورد انتخاب، باید سبک زندگی شخصیت را به تصویر بکشیم. سبک زندگی افرادی که در فیلم ایدهی اصلی به دنبال دلار، پول و قراردادهای پرمنفعت هستند، اینگونه است. این شخصیتها قایق و لامبورگینی دارند و به راحتی به اروپا سفر میکنند. به نظر من رویکرد این فیلم کاملا واقعگرایانه است.
اگر نگران تاثیر هر فیلم روی مخاطب باشیم، تلاش بیهودهای کردهایم. ما در طول این چهل سال نتوانستهایم تاثیر آگاهانهی فیلمها روی مخاطبان را کنترل کنیم. عمر خیلیها در این بحثهای بیهوده سپری شد که فلان فیلم چه تاثیری میگذارد و مبادا ذهنیت عمومی را خراب کند؟ چه بسیار فیلمها که با همین ملاحظهها توقیف شدند، اما سینما این امکان را نمیدهد که کسی آن بالا بنشیند و فیلمها را با ترازوی خودش بسنجد و بعد تشخیص بدهد که کدام فیلم را مردم نباید ببینند.»
این منتقد سینما توضیح داد: «واقعیت این آدمها این است. اگر یک کارگردان بخواهد فیلمی دربارهی پیوند اعضا بسازد، این فیلم چه تاثیری دارد؟ این فیلم مردم را ناراحت میکند، چون فقر را به تصویر میکشد. کسی که کلیه یا قرنیه خودش را میفروشد، انسانی بدبخت است، پس باید در آن فیلم بدبختی را به تصویر بکشیم. سینما با واقعیت سروکار دارد. با خطکشهای ایدهآل اخلاقی و اجتماعی نباید سینما را کنترل کرد. نمیشود گفت که اگر کارگردانی دربارهی غارت ثروت ملی در جزیرههای قشم و هندرابی فیلم میسازد نباید لامبورگینی را نشان بدهد، چون حال مردم بد میشود.
در حال حاضر ویلاهایی در لواسان دست به دست میشود که در پارکینگ یکی از همین ویلاها ممکن است چندین لامبورگینی باشد. این بخشی از واقعیت جامعهی ما است. اینکه فیلمی بخشی از واقعیت را پیش چشم مخاطب قرار بدهد، اتفاقی مثبت است. این واقعیت هم میتواند فقر، خرافات و باورهای غلط باشد و هم ثروت لجامگسیختهی یک عدهی محدود. اینها، واقعیتهای دورهی ما هستند.»
شجریکهن دربارهی وجود این سبک زندگی در کشور گفت: «مستندهایی که دربارهی عملهای زیبایی در تهران و ایران امروز ساخته میشود، واقعگرا هستند و بخش پنهانی از واقعیت را در معرض دید تعداد بیشتری قرار میدهد. همینطور مستندی که مثلاً فحشا را تصویر میکند. ایدهی اصلی نیز همین کار را میکند با این تفاوت که قصهای را روایت میکند. البته واقعیت، آنقدرها هم کوچک نیست که فیلمی مثل ایدهی اصلی پرده از اسرار بردارد.
امروز از طریق فضای مجازی اخبار متفاوتی در دسترس مردم قرار میگیرد. مردم این را میدانند که عدهای در کشور لامبورگینیسوار هستند و آن را برای فرزندان خودشان نیز وارد میکنند. مردم میدانند چه ویلاهایی در لواسان و تجریش و ولنجک ساخته شده. مالکیت این ویلاها در اختیار کسانی است که تا چند سال پیش سرایدار بودند. مردم درمورد افرادی که ادعای وصل بودن به حاکمیت را دارند تصوراتی دارند و برای آن معنایی قائل هستند. مردم میدانند که سوراخ سمبههای قراردادهای دولتی چه معنایی دارد. ایدهی اصلی فقط گوشهای از واقعیت را نشان میدهد، و نمیشود که همین اندازه را هم برای جامعه مخرب بدانیم.»
این منتقد سینما در پایان گفت: «اتفاقاً به نظر من فیلم در نشان دادن این وجه از قضیه از زمانهی خود عقبتر است، این فیلم مسایلی را نشان میدهد که مردم پیش از این میدانستند.
این سوال که چرا فیلم اینگونه است و به دنبال چه هدفی است از زاویهی بدبینانه و غلطی است. وقتی یک مستند دربارهی یک فاحشه میسازند، مگر میشود در آن فیلم فقر و بیماری را نشان ندهند؟ مگر میشود در این مستند عطش جنسی جامعه و بیاخلاقی را نشان ندهند؟ آیا باید سازنده متهم شود که هدفش از ساختن این مستند هوایی کردن مردم بوده است؟ هدفی وجود ندارد. نمودهای فساد در جامعهی ما بسیار بزرگ هستند و ما نمیتوانیم کسی را متهم کنیم که چرا متوجه این مسایل شدی.
حالا این موارد چه تاثیری روی مخاطب میگذارد؟ کاملا معلوم است که اطلاعات قبلی مخاطب با دیدن این فیلم کاملتر میشود. مخاطب متوجه میشود که چه بخوربخوری وجود دارد و فیلم نیز برای همین تلاش کرده است.»
خلق دلار ۴۲۰۰ تومانی در یک جلسه با یک رأی گیری ساده!