پوتین احتمالا تاثیرگذارترین رهبر جهان پس از چرچیل است
اولیور کارول - ایندیپندنت فارسی
ولادیمیر پوتین احتمالا از زمان وینستون چرچیل، تاثیرگذارترین رهبر جهان بوده است.
فکرش را که بکنیم، این گفته در مورد مردی که در آغاز هیچ بلندپروازی سیاسی نداشت، اهمیت زیادی دارد. اگر بوریس یلتسین بیمار و درمانده از او نخواسته بود قدرت خودش و مصونیت خانوادهاش را تضمین کند - یا اگر به کس دیگری متوسل شده بود - احتمالا تاریخ روسیه شکل دیگری میگرفت.
روز 19 اوت 1999 که پوتین به نخست وزیری رسید، اهمیت سیاسیاش در حد صفر و محبوبیتش در میان رای دهندگان یک درصد بود. بیشتر مردم تصور میکردند او نیز همان راهی را خواهد رفت که امیدهای پیشین یلتسین رفته بودند، یعنی در میانه بحران، جایشان را به کس دیگری داده بودند. در شرایطی که قفقاز شمالی در گرداب جنگ داخلی بود و دیگر مناطق روسیه تهدید به جدایی می کردند، کم و کسری از نظر بحران وجود نداشت.
ولی در عوض، بیست سال بعد، پوتین هنوز اینجاست.
طی این دو دهه، بوروکرات جوان و خاکستری کا گ ب، زاده سن پترزبورگ، مُهر خود را تقریبا بر همه جوانب زندگی در روسیه نقش کردهاست.
روند انکارناپذیر این دوران، خودکامگی فزاینده بوده است.
مطالب بیشتر در سایت ایندیپندنت فارسی
پوتین بیشتر سالهای اول حکومتش را صرف بازسازی «قدرت عمودی» کرد، قوای اجرایی و مناطق مختلف را به اطاعت خود و در قالب یک نظام واحد فرماندهی و کنترل درآورد. این هم زمان بود با بازگشت نهادسازی به شیوه شوروی، یعنی دوبرابر کردن کنترل دولت مرکزی بر اقتصاد، و بازگشت دستگاههای مخفی امنیتی به مرکز زندگی در روسیه.
در این مسیر، دو مرحله مشخص ایدئولوژیکی طی شدهاست.
مرحله اول، تودهگرایی هوادار غرب بود: بیتفاوت به ناتو، مطلوب ایالات متحده، و اصلاحات بازار آزاد در داخل روسیه. این «پوتینیسم رژیمی» تا حدود سالهای 2007-2006 طول کشید.
بعدا، اندیشههای «حاکمیت ملی» غالب شد. نخست مفهوم «دموکراسی مستقل» که ولادیسلاو سورکف، دستیار بانفوذ پوتین ارائه کرد، و نشانهای بود از این که روسیه شروع به جدا کردن مسیرش از غرب میکرد. پوتین در کنفرانس امنیتی سال 2007 مونیخ سخنرانی تندی علیه نظام امنیتی جهان ایراد کرد. بعد، در سال 2014، ضمیمه شدن جنجالی کریمه به روسیه و جنگ اوکراین پیش آمد، که کشورهای دیگر را هم درگیر کرد: این نشانه انزواگرایی و اقتصاد مستقل بود.
گلب پاولووسکی، مشاور سیاسی که در 12 سال نخست حکومت پوتین در کرملین کار میکرد، میگوید: «طی بیست سال گذشته، آمریکا شاهد ریاست جمهوری کلینتون، بوش پسر، اوباما و ترامپ بوده، که هر یک دیدگاه سیاسی متفاوتی داشتهاند. مردم خیال میکنند که اگر فقط یک رئیس جمهور داشتهباشید، فقط یک سیاست دارید. اصلا این طور نیست. دوره اول پوتین هیچ شباهتی به دوره کنونیاش ندارد».
اگر پوتین روسیه را متحول کرد، روسیه هم پوتین را متحول کرد.
پوتین اولیه آماده پرده بزرگ نبود، و تیم او نگران وجههاش بود. پوتین پیشتر هیچگاه در خط اول سیاست حضور نداشت، و عادت نداشت در مرکز توجه همگان باشد. تا مدتی، حتی برای پیدا کردن کت و شلوارهایی که اندازهاش باشند، دچار مشکل بود.
پاولووسکی به یاد میآورد: «هر وقتی مینشست، پشت کتش بالا میآمد».
سالها طول کشید تا این جاسوس بتواند از قالب آشنایش بیرون بیاید.
پوتین امروز، بت یک کیش شخصیت است. تصویر این رهبر پرطمطراق روی تیشرت، فنجان، چاقو، ساعت، تقویم و شورت ورزشی دیده میشود. تصویری از یک مدیر بحران، که هر مسئلهای را حل میکند، قهرمان و مرد عمل. مدافع ملت، با یا بدون پیراهن.
تصویر پوتین به عنوان مرد قدرتمند مستحکم برجا مانده، حتی در شرایطی که محبوبیت تقریبا همه مقامهای زیردستش افت کردهاست.
محبوبیت پوتین در این سالها، تنها سه بار به طور جدی نزول کردهاست: سال 2005، در پی اصلاح نظام مزایای اجتماعی که با استقبال اندکی روبرو شد، در سال 2011 پس از تقلب در انتخابات پارلمانی، و از سال گذشته، که از هر ده نفر، 9 تن مخالف نتایج اصلاح نظام بازنشستگی بودهاند.
به رغم افت اخیر، پوتین با اکثریتی قاطع محبوبترین سیاستمدار روسیه است. تنها 20 درصد مردم کشور نسبت به حکومت او نظری خیلی منفی دارند.
ولی لو گودکف، نظرسنج باسابقه، میگوید که این آمار، عشق یا شیفتگی نیست. به گفته او، روسها در ارزیابی خود از پوتین هشیارند. آنها متوجهند که پوتین منافع جرگهسالاران، ارتش و دستگاههای امنیتی را نمایندگی میکند. متوجهند که پوتین آماده سرکوب هر مخالفتی است.
گودکف میگوید: «چنین موضعی نه عشق به وجود میآورد نه همدردی خاصی».
نام خدای خالقت را بیهوده بر زبان نیاور (از ده فرمان موسی)
همان زمانی هم که ولادیمیر پوتین به قدرت رسید، استعداد بالقوه ناچیزی برای لیبرال دموکراسی در روسیه وجود داشت. نخستین دهه زندگی در دوران پس از اتحاد شوروی، شاهد فرصتهایی باورنکردنی برای برخی روسها بود. ولی برای بیشتر آنها، دوران جنگی فلاکتبار برای بقا بود.
اولین سنگ بنای دور شدن از آزادیهای پدید آمده را بوریس یلتسین گذاشت - قدرت را به دستگاههای امنیتی برگرداند و نخستوزیری را به رئیس دستگاه امنیتی، ولادیمیر پوتین، داد.
جاسوس سابق، این فرصت را روی هوا قاپید، و به شکلی کامل، بیرحمانه و هدفمند، حقوق و جامعه مدنی را زیر سلطهاش گرفت. در میانه دهه 2000، حق گردهمایی مردم را تغییر داد، و حالا هر تظاهراتی مستلزم گرفتن مجوز از مسئولان است.
محدودیتهایی که در پیآمد، تقریبا به مرز پوچی رسید. روسها به جرم به اشتراک گذاشتن داستانهایشان در فیسبوک به زندان افتادند. در سال 2018، یک نجار بیکار به جرم آن که پوتین را «کلهخر هپروتی» خوانده بود، جریمه شد. این اولین مورد استفاده از قانون جدیدی بود که ناسزا گفتن به مقامات را در اینترنت ممنوع میکند.
ولی برخورد پوتین با مخالفان، با حداقل مخالفت روبهرو شد. پس از اغتشاشات دهه 1990، ملت روسیه خواهان نظم، امنیت و ثبات بود. اکثریت مردم حاضر بودند در ازای اینها، آزادی کمتری داشته باشند.
به پشتوانه بالا رفتن قیمت نفت، پوتین توانست به عهدش وفا کند. در پایان دوره دوم حکومتش، میتوانست معقولانه ادعا کند که به جمع موفقترین رهبران روسیه پیوستهاست.
با برخورداری از حمایت اکثریت مردم، اگر رئیس جمهور روسیه میخواست قانون اساسی را تغییر دهد تا در مقامش بماند، با مخالفت چندانی روبهرو نمیشد.اما پوتین تصمیم گرفت دست به آزمایشی بزند و جانشینی برای خودش انتخاب کرد. از سال 2008 خودش نخست وزیر شد، و دیمیتری مدویدف رئیس جمهور.
کنستانتین گازه در زمان انتقال قدرت، مشاور وزیر کشاورزی بود. او به یاد میآورد که کل حکومت از اجرای این «پروژه عظیم» ذوقزده شدهبود--این اولین بار بود که قدرت ریاست جمهوری بدون مرگ و میر یا اعلام وضع اضطراری منتقل میشد.
او میگوید: «وقتی این اتفاق افتاد، مثل یک پیروزی زیبا، نیرومند و دموکراتیک بود. همه حس میکردیم خیلی هوشمندانه عمل کردهایم. فکر میکردیم وارد دوران تازهای شدهایم و از این به بعد، اوضاع عادی خواهد شد».
ولی در عمل، دوران مدویدف شاهد ناکامی در احیای دموکراسی بود. تقریبا به محض این که به ریاست جمهوری انتخاب شد، بحران از راه رسید. بیثباتی اقتصادی سریعا منجر به بیثباتی سیاسی و تظاهرات گسترده شد. پوتین که میدید دستکم بخشی از نخبگان به اردوی مدویدف پیوستهاند، از تصمیم خود به واگذاری سکان قدرت، پشیمان شد.
گازه میگوید: «به مدت حدود یک سال و نیم، پوتین همکاری میکرد، ولی تا سال 2010 مشخص شدهبود که دوباره جنگ برای کسب قدرت را شروع کردهاست».
بازگشت پوتین به ریاست جمهوری در سال 2012 تبدیل به یک پیروزی بسیار شخصی شد، و دورانی که در راس حکومت نبود، مخاطرات سپردن اهرمهای قدرت به دیگران را نشانش داد.
پوتین سالهای پس از آن را صرف معکوس کردن تقریبا همه اقدامات مدویدف کرد.
به پدر و مادرت احترام بگذار. (از ده فرمان موسی)
پرزیدنت مدویدف تلاش کردهبود با نخبگان لیبرال و اقشار خلاقه روسیه ارتباط برقرار کند. او در توییتر حضور داشت و حتا در تلویزیون دوژد -- کانال تلویزیونی محبوب اپوزیسیون روسیه - ظاهر شد. وقتی پوتین برگشت، سیاست داخلی کاملا در جهت معکوس نوسان کرد.
تاتیانا استانووایا، عضو مرکز کارنگی مسکو میگوید: «پوتین لازم دید که تودهها را گرد خودش متحد کند».
«برای همین، دنبال تعامل تازهای بود با آنچه که از دید او اکثریت دموکراتیک بود. این اولین باری بود که حرفهایی در مورد الزامات معنوی ملت، ارزشهای خانوادگی، و یک موج میهنپرستانه شنیدیم که به ماجرای کریمه منتهی شد».
از سال 2011 به بعد، پوتین جناح اخلاقگذاری روسیه را هدف قرار داد. کیش تازهای از زندگی سالم و سرکوبی پورنوگرافی به راه افتاد. در سال 2013، حکومت روسیه،«فصل 24» را به اجرا گذاشت، قانون جنجالی تازهای علیه آنچه «تبلیغ روابط غیرسنتی بین نابالغان» خوانده میشد. عصیانهایی اتفاق افتاد: جرایم مبتنی بر نفرت افزایش یاقت و به ندرت مورد تحقیق و تفحص قرار گرفت. در چچن، صدها مرد همجنسگرا را شکنجه کردند و در دو موج قتل عام هدفتمند، دستکم سه نفرشان را کشتند.
کلیسای ارتدکس جایگاهی محوری در این پیمان محافظهکارانه جدید داشت، اسقف اعظم کیریل، پوتین را «معجزه خداوند» توصیف کرد.
همه با این وضع موافق نبودند. در مارس 2012، چهار فمینیست به کلیسای جامع مسیح منجی در مسکو رفتند تا در اعتراض، یک «نیایش پانک» برگزار کنند. کرملین آنها را به بازداشتگاه مجرمان فرستاد.
ماریا آلیوخینا، یکی از اعضای گروه پوسی رایوت که زندانی شد میگوید: «پوتین مامور کا گ ب بود، سازمانی که کلیسا را نابود کرد، کشیشها را کشت و مومنها را در اردوگاهها کشت. حالا کلیسا به ما میگوید که سلطه کا گ ب بر روسیه عالی است.. مثل این میماند که خاخام اعظم، از هیتلر ستایش کند».
نباید کسی را بکشی (از ده فرمان موسی)
معروف است که ایوان مخوف برای گرفتن رد خائنان، از سر بریده سگها استفاده میکرد. پوتین روشهای پیچیدهتری برای ردیابی دشمنان دارد. ولی در رویکرد به ابزارهای مرگآفرین، پوتین ظاهرا پیشرفت کردهاست.
مرگ دهشتناک الکساندر لیتویننکو در نوامبر 2006 نقطه عطف مهمی در ریاست جمهوری پوتین بود. مرگ پرعذاب این جاسوس سابق روسیه با پلوتونیم 210، یکی از رادیواکتیوترین ایزوتوپهای شناختهشده برای بشر، از تخت بیمارستانی در لندن به تمام دنیا گزارش شد.
ده سال بعد، تحقیق و تفحص دولتی بریتانیا نظر لیوتیننکوی در حال مرگ را تایید کرد که «احتمال دارد» که دو مامور روس، او را با آگاهی شخص پوتین به قتل رساندهاند.
قتل هدفمند در خاک کشورهای دیگر چیز تازهای نبود. ظلیمخان یانداربایف، رهبر شورشیان چچن، دو سال پیش از آن به قتل رسیده بود. تفاوت در مکانی بود که عملیات قتل لیتویننکو اجرا شدهبود، در خیابانهای پایتخت بریتانیا. این نشانه آغاز فعالیت تازه نیروهای سری روسیه بود.
تمایل به ریسک به سطح جدیدی رسید، وقتی که در سال 2018، سوءقصدی ناموفق علیه مرگ اسکریپال، جاسوس دوجانبه روسیه، در سالیسبری بریتانیا صورت گرفت. این بار هم، ردگیری شواهد انگشت اتهام را رو به سوی مسکو گرفت و دو مامور اطلاعات نظامی روسیه و صدها مامور مظنون دیگر این کشور را متهم کرد.
تانیا استانووایا از بنیاد کارنگی میگوید: «پوتین در طول حکومتش در برخورد با عملیات ترور، موضع نرمتری گرفت. پیشتر، فقط نیمه تاریک قدرت بود و کسی در موردش حرف نمیزد. اما حالا کرملین در این زمینه ملاحظات چندانی ندارد. مرگ بدل به ابزاری آشکارتر شدهاست».
نباید زنا کنی (از ده فرمان موسی)
همان گونه که عملیات ناموفق در سالیسبری نشان داد، شایستگی همیشه بخشی از نظام پوتین نیست. آنچه مهمتر است، وفاداری است.
آنها که از اعتماد پوتین برخوردارند، ترقی کردهاند. طی بیست سال، او چهار نفر از محافظان شخصی خودش را با استانداری گماردهاست. او به دستگاه امنیتی نقشی حاکم بر سیاستهای داخلی دادهاست.
آندری سولداتف، نویسنده و کارشناس امنیتی، میگوید که همکاران پیشین پوتین در دستگاههای امنیت تبدیل به «اشراف تازه» او شدند. اما پس از آن، جناح ارتش و اطلاعات نظامی یا جیآریو بود که جایگاه بالاتری پیدا کرد.
سولداتف میگوید: «دستگاه امنیتی اصلی روسیه الان دارد نقش کاگب را در شوروی ایفا میکند، یعنی جامعه را با جنون جاسوسی و نخبگان را با سرکوبی هدفمند کنترل میکند. اما ارتش است که دارد کم کم نقشی مستقل و به نظر من شوم بازی میکند.»
کسانی که قانون نانوشته وفاداری را زیر پا گذاشتند، خیلی زود متوجه شدند.
در فوریه 2003، میخائیل خودورکوفسکی، میلیاردی که آن رمان ثروتمندترین مرد روسه بود، به خود جرئت داد از سیاست کرملین در برخورد با فساد انتقاد کند، آن هم در برنامهای تلویزیونی با شرکت رئیس جمهور. در پایان آن سال، خودورکوفسکی بازداشت شده بود. یک سال بعد، داراییهای او در صنعت نفت را ضبط کردند.
این عملیات بخشی از جنگ علیه جرگهسالاران بود؛ گروهی که در دستگاه یلتسین از قدرت سیاسی بیسابقهای برخوردار بودند. به هر طریق ممکن، هر کسی که نمیخواست داوطلبانه از سیاست دور بماند، طرد شد. جنازه پرشورترین آنها، بوریس برزووسکی، سال 2013 در خانه ای در بریتانیا پیدا شد.
اما به همان سرعتی که جرگهسالاران قدیم سقوط کردند، دربار تازهای ظهور کرد. و بیشتر این گروه، اتفاقا روابط حسنهای با مرد بزرگ داشتند.
نباید دزدی کنی (از ده فرمان موسی)
یکی از دستاوردهای انکارناپذیر حکومت پوتین، کاهش عظیمی در فقر مطلق بود. این دستاورد، حاصل افزایش بیسابقه بهار نفت، دستور کار اصلاحات پوتین و سالها رشد اقتصادی بالا بود. در ده سال میان 1999 تا 2018، تولید ناخالص داخلی روسیه 94 درصد افزایش یافت. کسانی میتوانستند یک فنجان قهوه را به بهای ده دلار بخرند.
از آن زمان، عملکرد اقتصاد نوسان داشتهاست، نرخ متوسط رشد اقتصادی یک درصد بوده و چشمانداز آینده چندان درخشان نیست. سال گذشته، میزان فقر از ۹.۱۳ درصد به ۱۴.۳ درصد افزایش یافت.
با تمام حرفهایی که در باره مبارزه با فساد زده میشود، فساد هنوز پاشنه آشیل حکومت است. تناقضآلود این که اصلاحات با هدف شفافیت که در زمان حکومت مدودیف صورت گرفت، به روزنامهنگاران و محققان، ابزاری برای افشای ابعاد گسترده فساد داده است.
الکسی ناوالنی، سیاستمدار اپوزیسیون، با تحقیقاتش در مورد معاملات مرموز پوتین با دستیاران نزدیکش - از خود مدودیف گرفته تا همکار قدیمیاش ایگو سچین - سروصدای زیادی به پا کرد. ولی گزارشهای او هیچ پیامدی برای افراد درگیر قضیه نداشت. برعکس، ناوالنی مورد تحقیقات جنایی قرار گرفت و زندانی شد.
گلب پاولوفسکی، مشاور سیاسی، میگوید: «همین که مردم فهمیدند که اسم پوتین در میان است، چه خودش فاسد باشد چه نه، دیگر اهمیتی نداشت. بیشتر تصمیمها را دربار پوتین میگیرد، و در بار او از سرتاپا فاسد است.»
نباید شهادت دروغ بدهی (از ده فرمان موسی)
کارنامه رسانههای روسیه در سالهای 1999 تا 2018، مخلوطی از تراژدی و پیروزیهای مقطعی بودهاست.
پوتین رسانهها را دشمنی همیشگی میدید.
نخست، حکومت او سراغ رسانههای تلویزیونی رفت و اوآرتی و انتیوی را تصرف کرد، دو کانال پرنفوذ که به درجات مختلف، روزنامه نگاری انتقادی را در دستور کار داشتند. بعد، حکومت سراغ روزنامهها رفت: اول نشریات زرد پرفروش، بعد، نشریات نخبهگراتر. اینجا هم نقشه همان بود: فشار آوردن به جرگهسالاران برای مالکیت نشریات؛ بعد استفاده از داراییهای دیگر آنها به عنوان اهرمی علیه رسانهها.
از سالهای 2011 و 2012، مخاطبان روس در معرض سطح تازهای از دروغ و اطلاعات نادرست قرار گرفتند. الکسی کووالف، روزنامه نگار تحقیق، این لحظه را «نقطه بیبرگشت» میخواند، لحظه ای که او را چنان نگران کرد که تصمیم گرفت وبسایت نودل ریمور را برای تطبیق اخبار با واقعیتها تاسیس کند.
به گفته او، تا زمان عملیات اوکراین در سالهای 2014-2015، عملیات کرملین به اوج تازه ای رسیدهبود. «رسانههای دولتی هر مخالفتی با پوتین را کار جاسوسها میخواندند. بیوقفه نظریه توطئه و اخبار دروغ پخش میکردند، تقریبا به هر زبانی در دنیا.
نباید طمع کنی (از ده فرمان موسی)
گرچه به نظر میرسد که تبلیغات دولتی در باره موفقیت پوتین در عرصه داخلی کمتر از همیشه نتیجه میدهد، روسها عموما گفتههای او را در باره بنیانگذاری دوباره کشور در مقام یک قدرت بزرگ جهانی میپذیرند.
به گفته آندری سولداتف، حتا بخشهایی از اپوزیسیون روس، توسعه گرایی پوتین را تایید میکنند. به گفته او، این تناقض کاملا تازه نیست، چون امپریالیسم در روان جمعی روسها نهادینه شدهاست: «در دهههای 1970 و 1980، خیلی از ناراضیان از سیاست کرملین در اروپای شرق حمایت میکردند، حتا در حالی که خودشان را تقریبا در هر زمینهای مخالف استالینیسم میدانستند».
اما آموزش میهنپرستی یعنی این روند برای درازمدت در نظر گرفته شده. «مردم از قضایای اوکراین و سوریه خسته شدهاند، ولی این باورهای اساسیشان را عوض نمیکند. ما هنوز با ذهنیت قرن نوزدهم زندگی میکنیم».
روسیه پوتین به خاطر جنگهای خونینش در یاد خواهد ماند - چچن، گرجستان، اوکراین، سوریه - و به خاطر رویکردی بیرحمانه نسبت به حیات غیرنظامیان کشور و گهگاه، آنهایی که در هواپیما سفر میکردند. این روسیه به خاطر افزایش هنگفت 9/4 درصدی در هزینههای نامی به یاد خواهد ماند که در فاصله سالهای 2010 تا 2016 اتفاق افتاد، پیش از آن که تا اندازه ای کاهش یابد.
اما سیاست خارجی همیشه برای روسیه پوتین ناگوار نبودهاست. در سال 2004، دیپلماتهای روس مناقشهای را که قرنها جریان داشت به پایان رساندند، با امضای پیمان صلحی که مدتها انتظارش میرفت.
امضاکنندگان؟ قبایل سرخپوست آلاسکا.
روسیه بدون پوتین
اعتراضهای تابستان امسال - و سیاستهای گستاخانهای که مسببشان بود- نشانبحرانی در نظام حکومتیاند.
پوتین منتظر بود که ببیند اوضاع چقدر جدی است. تنها بخشی از دستگاه سرکوب کرملین وارد عمل شد، و تردیدی نیست که حکومت او آماده است به شدت عمل دست بزند. جنبش اعتراضی عموما محدود به مسکو ماند و ناآرامی در مناطق دیگر به راحتی مهار شد.
ولی روشن است که نوعی مناقشه در حال شکلگیری است.
دومین دوره ریاست جمهوری پوتین در سال 2024 به آخر میرسد، و اگر قانون اساسی را عوض نکند، دیگر نمیتواند رئیس جمهور بماند.
پوتین که هم اکنون هم بیشتر از برژنف قدرت را به دست داشته، راه خروجی برای خودش نگذاشته است. تجربهاش در حاشیه سیاست در سالهای 2008 تا 2001 موفق نبود. و حتا اگر بخواهد با ریاست جمهوری خداحافظی کند، احتمالا با مخالفت حلقه داخلی خودش مواجه خواهد شد، آنهایی که خیلی بیشتر به او نیاز دارند تا پوتین به آنها.
احتمالات مختلفی مورد بحث قرار گرفتهاند: تغییری در قانون اساسی که باعث انتقال قدرت واقعی به پارلمان شود و پوتین نقش نخست وزیری پرقدرتتر را به عده بگیرد، مدلی که نورسلطان نظربایف، «پدر ملت قزاق»، انتخاب کردهاست، که در آن پوتین رئیس شورای امنیت کشور باشد؛ یا خطرناکتر از همه این که پوتین رهبر ابرکشوری متحد با بلاروس انتخاب شود، چالشی که بعید است مینسک به آن خوشامد بگوید.
کنستانتین گازه میگوید: «ما عادت کردهایم که حکومتها بیشترین تغییر را در آغاز به خود ولی با روسیه پوتین، اوضاع معکوس بوده. در پنج سال گذشته ما شاهد بنیادیترین تغییرات در سیستم بودهایم».
او میگوید: «بزرگترین تغییر بهزودی پیش چشمان ما اتفاق خواهد افتاد».
بازار ارز، حریم امنیت جمهوری اسلامی
ترکیه: نفتکش سرگردان ایرانی در مسیر لبنان است