ایران وایر - چقدر این تصویر عاشقانه است؛ پدری مشتی که از گلبرک پر شده بود را سمت دختر خردسالش پرت میکند و دنبالش میدود. اما بعد ناگهان همه چیز فرومیپاشد. همین پدر، خبر فوت دخترش را تایید کرده: «ژانا، دختر ما در سن ۹ سالگی بعد از پنج ماه مبارزه با سرطان استخوان درگذشت.»
«لوییز انریکه» ستاره سابق باشگاه بارسلونا و سرمربی همین تیم، دختر خردسالش را از دست داد. او در بیانیهاش نوشته: «از تمام کسانی که با ما همدردی کردند تشکر میکنم و نیز تشکر میکنم که به حریم خانوادگی ما در این برهه احترام گذاشتید. همچنین از تمام پزشکان، پرستاران و داوطلبانی که در بیمارستان به ما کمک کردند تشکر میکنم. دلمان خیلی برایت تنگ میشود و هر روز به یادت هستیم به این امید که بتوانیم روزی دوباره همدیگر را ببینیم. تو از الان ستارهای خواهی بود که زندگی ما را پیش میبرد.»
جمله پایانیاش جانکاه است. پدری غیرمستقیم طلب مرگ میکند که شاید روزی در جایی غیر از این زمین، دخترش را بار دیگر در آغوش بکشد. این جملات یک خودباخته همیشگی نیست، کلمات مردی که بارها شکست خورده و دیگر نای بلند شدن نداشته هم نیست. لوییز انریکه سالها ستاره آسمان رئال مادرید و بارسلونا بود. طی سالهای ۱۹۹۱ تا ۱۹۹۶ برای رئال به زمین رفت و بعد ناگهان به رقیب سنتی یعنی بارسلونا پیوست. آنقدر درخشید که حتی کاپیتان کاتالانیا هم شد.
در دوران مربیگری هم درخشان بود. دو قهرمانی لالیگا با بارسلونا، قهرمانی لیگ قهرمانان اروپا، قهرمان سوپر کاپ اروپا، قهرمانی جام باشگاههای جهان و بعد نشستن روی نیمکت سرمربیگری تیم ملی اسپانیا. خردادماه اما از روی نیمکت تیم ملی اسپانیا بلند شد و رفت. رویترز نوشت: «انریکه به دلایلی نامعلوم، شاید به دلایل شخصی از سرمربیگری تیم ملی اسپانیا استعفا داد.»
مطالب بیشتر در سایت ایران وایر
حتی کسی نمیدانست او چرا استعفا داد. پنج ماه، درد کشید و لب نزد. حالا «پدرو سانچس»، نخست وزیر اسپانیا در حساب توییتر خود با او ابراز همدردی کرده است. چه کسی میفهمد وقتی «لوییز» تک تک این پیامهای تسلیت را میخواند چه حسی در وجودش میخزد. «دیوید لینچ» کارگردان فیلم «Mulholland Drive» آخرین سکانس خود را با این دیالوگ تمام کرد: «زندگی از این پس یعنی سکوت، سکوت، و دیگر هیچ»
«حمیدرضا صدر» در صفحه اینستاگرامش به همان تصویر، بعد از قهرمانی پدر در نیوکمپ نگاه کرده و نوشته است: «دخترک در سمت چپ تصویر با شیطنت از چنگ پدر که گویی بر او برگ های گل پاشیده می گریزد. صمیمیت پدر و دختری از تصویر می بارد. بدن هردوی شان چرخشی خلاف هم پیدا کرده، ولی گویی دایره ای ساخته اند ابدی.»
تمثیل قدیمی «نه بر مرده، بر زنده باید گریست» با همان تک جمله پایانی انریکه معنی میشود. جایی که گفته «به این امید که بتوانیم روزی دوباره همدیگر را ببینیم.» او همانی است که وقتی از رئال رفت، وقتی دوباره و این بار با پیراهن رقیب دیرینه (بارسلونا) به مادرید بازگشت و مقابل چشم هواداران مادریدی ایستاد، بعد از هر گلی که وارد دروازه رئال کرد سوی هواداران خشمگینی که با تمام وجود به او فحاشی میکردند دوید و با دست چپ به سینهاش کوبید. بعد همان دست را به سمت آسمان پرتاب کرد و کجخنده زد. تا همین حد خونسرد، قوی، با اعتماد به نفس.
داستان از داست دادن فرزند با دیو سرطان اما فقط گریبان لوییز انریکه و ژانا را نگرفته است. در ایران خودمان نام موسسه «محک» را شنیدهایم. موسسهای که برای کمک به کودکان سرطانی افتتاح شد و آغاز به کار کرد. این مجموعه نه فقط با کمکهای نقدی مردمی که با کمکهای حضوری داوطلبانه نیز اداره میشود.
مریم یکی از همین داوطلبان است که به «ایرانوایر» میگوید: «نذر کرده بودم اگر امیرعلی خوب شود، داوطلبانه برای بچههای دیگر کارکنم.»
«خاله مریم» را خیلی از بچههای «محک» میشناسند. او به آنها نقاشی یاد میدهد و برایشان قصه میگوید. قصه امیرعلی را که به جنگ سلولهای سرطان رفته و پیروز از میدان جنگ برگشته. همین داستانها، بچههای محک را آماده مبارزه با سرطان کرده است.
مریم میگوید: «یک روز دیدم از لثههای امیر علی خون میآید. اول او را به دندانپزشکی بردم. اما مشکل از لثه یا دندانهایش نبود. روز بعد تب کرد، بی اشتها شد و یکباره از دماغش خون آمد. خیلی ترسیدم. روز جمعه بود. دکتر خودش نبود و با همسرم او را به بیمارستان مفید رساندیم.»
مکث میکند. چند ثانیه بلند بلند نفس میکشد: «شاید باورتان نشود اما هنوز هم عصرهای جمعه، استرس، مثل خوره میافتد به جانم. وقتی دکتر امیرعلی را معاینه کرد . کلی آزمایش نوشت. همان روز امیرعلی بستری شد و آزمایشها انجام شد. شنبه بود که دکتر آمد و گفت: «سلولهای دفاعی بدن امیرعلی رشد غیر طبیعی پیدا کردهاند. من گفتم: درمانش چیست؟ دکتر سرش را پایین انداخت و خیلی آرام گفت: شیمی درمانی.»
اسم شیمی درمانی همه را میترساند. مریم هم آنقدر میترسد که از حال میرود: « سه شبانه روز گریه میکردم. برای انجام کارهای درمانی به بیمارستان محک معرفی شدیم. وقتی مددکارآنجا با من صحبت کرد و عکس بچههای بهبود یافته را نشانم داد. حالم بهتر شد. فهمیدم؛ هرچه از محبت مادری در چنته دارم، باید رو کنم تا امیر علی خوشحال باشد و روحیهاش را از دست ندهد.»
مراحل شیمی درمانی امیرعلی، سختترین دوران زندگی مریم و همسرش بوده است: «وقتی موها و ابروهای امیرعلی ریخت اصلا فکر نمیکردم دوباره یک روز موهایش درآید. بچه آنقدر وزن کم کرده بود که به نظرم ناآشنا میآمد. گاهی فشارها به حدی زیاد بود که کفر میگفتم. احساس میکردم هر چه بیشتر دعا میکنم. حال امیرعلی بدتر میشود.»
خانم دکتر محمدی دانشجوی متخصص خون و آنکولوژی دربارهی دورهی شیمی درمانی به «ایران وایر» میگوید:«این احساس میان همه اطرافیان بیماران سرطانی مشترک است. دوره شیمی درمانی عوارضی مثل تهوع و استفراغ شدید و کم اشتهایی به دنبال دارد و اکثر خانوادهها گمان میکنند که حال مریضشان وخیمتر شده. در حالیکه داروهای شیمی درمانی، مبارزه خود را با سلولهای سرطانی آغاز کردهاند.»
حالا آن روزها گذشته و موهای امیرعلی پرپشتتر از قبل در آمده است. مریم هنوز هم به محک میرود: «امیرعلی چند ماه یکبار باید آزمایش بدهد و وضعیت بدنیاش کنترل شود. خوشبختانه نه محک ما را رها کرده و نه ما محک را. من واقعا از بچههای محک انرژی میگیرم. خیلی از مادرها را میبینم که حال و روز آن روزهای خودم را دارند. میروم جلو و با آنها درباره امیرعلی حرف میزنم. چون میدانم، هیچ چیز مثل صحبت کردن درباره یک کودک بهبود یافته، قلب آن مادر را آرام نمیکند.»
روزگار تلخ یک پزشک
لوکمی یکی از شایعترین سرطانهای کودکان است. دکتر محمدی با اشاره به این موضوع میگوید: «در این سرطان، لفوسیتها که از سلولهای دفاعی بدن هستند، رشد و تمایز غیر طبیعی پیدا میکنند. تب، کم خونی، خونریزی از لثه و بینی، خونریزیهای زیر جلدی، درد و گاهی تورم مفاصل، بزرگی کبد، طحال وغدد لنفاوی از علائم شایع است.» البته او تاکید میکند که موارد ذکر شده علائم عمومی بیماری است و برای تشخیص بیماری مراجعه به پزشک متخصص الزامی است.
دکتر محمدی معتقد است یکی از سختترین لحظات طبابت دادن خبر سرطان بچهها به پدر و مادرهاست اما دکتر مجتبی شعبانی تلختر از این را هم تجربه کرده است. او برای خیلی از بچههای رباطکریم آزمایشاتی برای تشخیص سرطان نوشته اما هرگز فکرش راهم نمیکرده که یک روز آن آزمایشها را برای دختر یک سالهاش، «پرنیان» بنویسد.
او به «ایران وایر» میگوید: «نفس تنگی و سرفههای مزمن پرنیان در یکسالگی باعث شد به این بیماری شک کنم. آزمایشها و بررسیهای لازم را انجام دادم ومتاسفانه نتیجهاش، نتیجه دلخواه من نبود. همیشه اسم سرطان «نوروبلاستوم» را در کتابهای درسی خواندهبودم، اما هیچوقت فکر نمیکردم یک روز سرو کلهاش در زندگی خودم پیدا شود.»
نورو بلاستوم از شایعترین انواع سرطان کودک در یک سال اول تولد است. منشاء این سرطان سلولهای عصبی بوده و از تومورهای شایع توپور است. دکتر میگوید: « توده شکمی (که باعث بزرگی شکم میشود)، توده در قفسه سینه (که باعث تنگی نفس و سرفه مزمن میشود)،توده مغزی، توده در لگن، توده در ستون فقرات (که باعث اختلال حرکتی میشود) از علائم شایع این بیماری است. سایر علائم این نوع سرطان، به محل اولیه شروع بیماری بستگی دارد.»
آیا تفاوتی میان سرطان کودکان و بزرگسالان وجود دارد؟ دکتر شعبانی جواب این سوال را میداند. او این روزها ساعتهای متمادی را به خواندن مقالات پزشکی روز دنیا سپری میکند: «به طور کلی دو عامل بسیار مهم عوامل محیطی و فاکتورهای ژنتیکی در بروز سرطان نقش دارند؛ در طب بالغان، فاکتورها و عوامل محیطی نقش بسیار مهم و بارزتری در ایجاد سرطان ها دارند اما از نظر طب کودکان، علاوه بر عوامل محیطی در ایجاد سرطانها زمینه ژنتیکی کودک نیز نقش مهمی دارد. در طب اطفال سرطان را به دو شاخه تقسیم میکنند. یکی سرطانهایی که در خون به وجود میآیند و از این طریق به همه جای بدن منتشر میشوند. هر چه سرطان خون زودتر تشخیص داده شود عوارض اش حین درمان و پس از آن کمتر خواهد شد. دوم سرطانهایی هستند که از ارگان خاصی مانند عضلات، استخوان، چشم، مغز، کلیه، دستگاه گوارش و... منشا میگیرند. این سرطانها یک عضو را درگیر میکنند. در این حالت سرطان در ابتدا خودش را با برخی علایم بالینی خاص نشان میدهد. به عبارتی کودک دچار عوارضی میشود که خانوادهها باید نسبت به آنها بسیار حساس باشند. اولین عوارض معمولا عبارتند از: سردرد، تهوع و استفراغ، اختلال بینایی، عدم تعادل که تومورهای مغزی و... نامیده میشوند.»
او امیدوار است که پرنیان به زودی معالجه شود و میگوید: «شایع ترین بدخیمی در طب اطفال لوسمی یا سرطان خون است که خوشبختانه نزدیک به ۸۰ درصد این بیماری قابل درمان است. البته مشروط بر اینکه علایم بالینی، تشخیص به موقع، درمان بجا و به موقع و بسیاری از عوامل موثر در درمان مانند کنترل پرستاری، وجود دارو و... همه با هم مهیا باشند.» پرنیان این روزها در مرحله شیمیدرمانی و رادیوتراپی است و همین موضوع باعث شده، پدرش که پزشک عمومی است، به فکر تحصیل در رشته «آنکولوژی» و یا «رادیو تراپی» بیفتد. او میگوید: «اردیبهشت امتحان تخصص میدهم. قبلا دوست داشتم روانپزشکی یا بیهوشی بخوانم اما الان هیچچیزی برایم مهمتر از درمان سرطان نیست.»
گزارش آمدنیوز از زوایای پنهان پتروشیمی گیت
حزب چپ سوئد نماینده ایرانیتبار خود را اخراج کرد