شیما شهرابی - ایران وایر
مادر مادرش، «مرضیه»، خواننده پرآوازه ایرانی است و پدر پدرش، «رحیم علی خرم»، موسس «پارک خرم».
میگوید: «بعد از انقلاب اتفاقهایی برای ما افتاد که وقتی بزرگ شدم، متوجه شدم زندگی ما چه قدر با زندگی همسایهها، هممدرسهایها و دیگرانی که میدیدیم، فرق میکرد.»
متولد ۱۳۵۶ است و اولین خاطرات دوران کودکی او به هجوم گاه و بیگاه پاسدارها به خانه خودشان و یا خانه مادربزرگش برمیگردد؛ پاسدارهایی که یا دنبال پدرش میرفتند و یا به خانه مادربزرگش سر میزدند و همه جا را تفتیش میکردند.
جانان خرم چند ماهی است که در توییتر، خاطرات همان روزهای پس از انقلاب را مینویسد. روایتهای تلخ و تکاندهنده او از آن چه پس از انقلاب بر سر خانواده پدری و مادریاش آمده است، مخاطبان زیادی دارد. میگوید: «زندگی در زیرسایه نام مرضیه و خرم افتخار بزرگی است اما سختیهایی هم دارد که کم کم با آن خو گرفتهام. الان دیگر عادت کردهام که در هر میهمانی من را با نام پدربزرگ و مادربزرگم به جا بیاورند و درباره آنها از من سوال کنند.»
او همین موضوع را در توییترش هم نوشته است: «یک عمر در زیر سایه اسم مرضیه زندگی کردم؛ اسمم، شغلم، زندگیم... برای بقیه فقط "نوه مرضیه" بودنه! هم افتخار بزرگیه و هم سخت. اومدم توی توییتر بخاطر زدن خیلی از حرفهام بدون محدودیت. سلام، من جانان خرم هستم *هیچ ارتباطی با مجاهدین ندارم و نمیدونم مسعود کجاست 😁 .»
مرضیه، خواننده مشهور ایرانی، در دهه ۱۳۷۰ به «سازمان مجاهدین خلق» پیوست. مجاهدین خلق یک گروه شبه نظامی مخالف جمهوری اسلامی است که پیش از انقلاب شکل گرفت. این سازمان نقش مهمی در به ثمر رسیدن انقلاب ۱۳۵۷ داشت. اما پس از انقلاب و تقسیم قدرت بین روحانیون در جمهوری اسلامی، به یکی از سرسختترین دشمنان نظام حاکم تبدیل شد.
دشمنی دو سویه جمهوری اسلامی و مجاهدین خلق تعداد زیادی کشته به جای گذشته است؛ از افرادی که در ترورهای سازمان مجاهدین کشته شدند تا کسانی که در زندانهای جمهوری اسلامی به جرم همکاری با این گروه اعدام شدهاند. یکی از سوالهایی که جانان خرم همواره با آن رو به رو میشود، موضوع پیوستن مرضیه به سازمان مجاهدین خلق است: «آن قدر این سوال را از من پرسیده بودند که اولین رشته توییتی که در توییتر نوشتم، داستان را توضیح دادم. میگفتند پسر مرضیه چپ بوده و دخترش مجاهد. اما این حرفها همه شایع بود. مادر من یک خداناباور فرنگ درس خوانده بود که ترجیح میداد گوشهای بنشیند، کتابش را بخواند و ویسکیاش را بخورد تا این که سراغ مبارزات چریکی چپها و سازمان مجاهدین خلق برود.»
👈مطالب بیشتر در سایت ایران وایر
او توضیح میدهد که مادربزرگش در سفری به پاریس، به واسطه دوستانش با «مریم رجوی» ملاقات و بعد از بازگشت به ایران، مادر او را از تصمیم خود برای پیوستن به سازمان مجاهدین و برگزاری کنسرت برای آنها با خبر میکند. او جزییات زیادی از آن روزها نوشته و توضیح داده است مادربزرگش که هر سال برای دیدن پسرش به امریکا میرفته، از زمان انقلاب هر بار تکه زمینی را برای گذران زندگی میفروخته است. او وقتی برای فروش زمین خود در منطقه «لالون» به «محمد هاشمی»، برادر «اکبر هاشمی رفسنجانی»، رییس جمهوری وقت «نه» میگوید، ممنوعالمعامله و ممنوعالامضا میشود و تمام حسابهای بانکیاش بلوکه.
مرضیه در همان شرایط درخواست سازمان مجاهدین خلق را میپذیرد.
جانان به تازگی کتاب زندگی مرضیه را که گردآوری دست نوشتهها و خاطرات خود او است، به چاپ سپرده است: «روایتی که خود مرضیه از این تصمیم نوشته، البته کاملتر است از آنچه من دیدهام و در کتابی که چند ماه دیگر چاپ میشود، کامل آمده است.»
او حسرت بزرگی هم دارد: «مادربزرگم یکی دو سال پیش از مرگش تصمیم گرفت بخشی از خاطراتش را نابود کند. او از ۱۶ سالگی همه خاطراتش را در سالنامه مینوشت اما یک باره تصمیم گرفت بخشی از آن را از بین ببرد. هرچه من و مادرم تلاش کردیم، موفق نشدیم جلوی کارش را بگریم. متاسفانه بخشهایی از دست نوشتههایش را آتش زد.»
روایت جانان از آنچه پس از پیوستن مرضیه به سازمان مجاهدین بر سر او و مادرش، «هنگامه امینی» آمده هم تکان دهنده و تاثیرگذار است: «مادرم را ۴۰ روز زندانی کردند. میگفتند مرضیه برنگردد، اعدامش میکنیم. هر روز با یک چادر کوتاه به دادسرا میرفتم تا دنبال کار مادرم باشم اما...»
او و مادرش در سالهای آخر عمر مرضیه اما دوباره به او نزدیک میشوند: «ما کنارش بودیم و حتی چندین ماه من در خانهاش زندگی کردم؛ درست مثل کودکیام.»
بعد سراغ خاطرات کودکی خود میرود؛ خاطراتش از خانه «صاحبقرانیه» مرضیه که از زمان مصادره اموال پدربزرگ و زندانی شدن پدرش، با مادرش آنجا زندگی میکرده است. جانان درباره پدرش نوشته است: «پدرم غلامحسین خرم، مهندسی راه و ساختمان از سوییس داشت. به غیر از فارسی و ترکی، فرانسه، آلمانی، ایتالیایی و اسپانیولی رو حرف میزد و در راهاندازی پارک خرم درکنار پدربزرگم بود و تمام قراردادها با شرکتهای ایتالیایی و فرانسوی رو برای مانژهای پارک او بسته بود. برای همین هم بعد از افتضاح ۵۷، چندین بار دستگیر شد تا جواب پس بده تا اینکه یکبار همون موقع به مدت یکسال و یکبار هم سال ۶۳ به مدت ۶ ماه زندانی شد.»
ویدئو را جانان خرم در اختیار ایران وایر قرار داده است
***
غلامحسین خرم و هنگامه امینی زمانی که فرزندشان جانان پنج ساله بوده است، از هم جدا میشوند. جانان میگوید: «از بعد از انقلاب که اموال پدربزرگم مصادره شد تا زمانی که پدر و مادرم زن و شوهر بودند، پدرم هم با ما در خانه مادربزرگم در صاحبقرانیه زندگی میکرد.»
او دوباره به خاطرات کودکی خود و همان خانه صاحبقرانیه برمیگردد: «جو خیلی بدی بود و زندگی شبها ادامه داشت. یعنی غروب که میشد، یک سری از آدمهای فرهنگی مثل روزنامهنگارها، سینماگران و اهالی تئاتر به خانه مادربزرگم میآمدند. از طرف دیگر، بعد از انقلاب، وقت و بیوقت به بهانههای مختلف به خانه مادربزرگم میریختند. تمام پنجرههای رو به خیابان را با پتو پوشانده بودیم که وقتی چراغ روشن میکنیم، از بیرون مشخص نباشد. زندگی ما بیشتر در آشپزخانه جریان داشت که به حیاط خلوت و حیاط پشت خانه راه داشت. «گلستان شمالی» صاحبقرانیه حالت شهرک مانند داشت و وقتی کسی میخواست وارد شود، باید از دروازه اجازه میگرفت. هر چند شب یک بار اگر به دربان اجازه میدادند، تماس میگرفت و فقط میگفت خانم مرضیه! ریختند.اینها میآمدند به خانه و معمولا کسانی که در خانه مادربزرگم میهمان بودند، از آشپزخانه به حیاط پشتی میرفتند. آن جا دیوار کوتاهی بود تا خانه همسایههای مادربزرگم و اکثرا آنها میرفتند آن جا...»
او برخورد پاسداران با وسایل خانهشان را هم به خوبی به یاد دارد: «پاسدارهایی که میریختند توی خانه، اکثرا جوانکهایی بودند که با لباس شخصی بودند و مسلح. خیلی از آنها معلوم بود خانه و زندگی درستی ندیده بودند؛ مثلا نمیدانستند ویدیو چیست. با تعجب نگاه میکردند و شروع میکردند همه دکمههایش را زدن. یا در مواجهه با وسایل موسیقی مادرم گیج بودند. انگار وارد خانه آدمهای فضایی شدهاند و خیلی چیزها برایشان ناآشنا بود.»
جانان در میهمانیهای مادربزرگش، آدمهای صاحب نامی را میدیده است: «اولین بار "فریدون فرخزاد" برای من تعریف کرد که مادربزرگ و پدربزرگم چه کسانی هستند. برایم همه چیز را کودکانه تعریف میکرد. میگفت میدانی چرا به خانه شما میریزند؟ تو نباید بترسی، آنها آدمهای بدی هستند که چون پدر و مادربزرگ تو آدمهای خوبی هستند، با آنها دشمنی دارند اما ما همیشه پیروز میشویم. میگفت میدانی چرا این همه این آدمها دست مرضیه را ماچ میکنند؟ به خاطر این که مرضیه کارهایی کرده است که خیلی از زنها تا قبل از او جرات انجام دادنش را نداشتهاند. میگفتند آن زمانی که خانمها در ایران زیر اجاق را فوت میکردند، مرضیه در تئاتر "جامه باربد" بازی میکرد. او کارش را از تئاتر با "حسین مهرتاش" شروع کرده بود نه از کاباره و یا از آوازخوانی در میهمانیها. دوستانش این موضوع را میگفتند.»
او کتاب «شازده کوچولو» را که فریدون فرخزاد برایش خریده بود، هنوز نگه داشته است. فرخزاد در صفحه اول آن نوشته بود: «جانانم، برای وقتی که خیلی بچه بود!»
تاریخ نوشته به بیست و دوم اردیبهشت سال ۱۳۶۰ برمیگردد؛ زمانی که جانان چهار سال داشت.
جانان هفت سال در کنسرواتوار پاریس موسیقی کلاسیک خوانده و خواننده است. او یکبار هم در کنسرت «المپیا» با مادربزرگش روی صحنه رفته است: «خواندن جلوی مرضیه سخت نبود اما با او خواندن خیلی سخت بود.»
جانان پس از این که مادر و مادربزرگش را در فاصله کوتاهی از دست داده، خواندن را کنار گذاشته است: «مادرم سرطان گرفت و هفت ماه قبل از مرگ مرضیه، فوت کرد. من بعد از مرگ آنها آواز خواندن را کنار گذاشتم چون همه من را با مرضیه مقایسه میکنند. من نه حجم صدای او را دارم و نه سواد موسیقی کلاسیک ایرانی را. من موسیقی کلاسیک غربی خواندهام و اصلا موسیقی سنتی ایرانی را بلد نیستم.»
او چهار سال پیش در یک میهمانی با «شهرام ناظری» ملاقات میکند و وقتی ناظری از جانان میپرسد چرا نمیخوانی؟ همین جواب را میدهد: «کلی با من دعوا کردند و گفتند حیف است. از زیر سایه مادربزرگت بیرون بیا. بعد پسر خودشان را مثال زدندو گفتند پسرم تلاش کرد تا خودش را معرفی کند. تو هم میتوانی.»
جانان چند ثانیه سکوت میکند و میگوید: «مادربزرگم همیشه میگفت باید روزی سر برسد که بگویند مرضیه مادربزرگ جانان است. اما هیچوقت نشد. سخت است نوه مرضیه بودن. افتخار بزرگی است اما واقعا سخت است.»